خواهرانه

باجی باجین اولسون سوز چوخدو وقت یوخدو
  • خواهرانه

    باجی باجین اولسون سوز چوخدو وقت یوخدو

۸ مطلب در خرداد ۱۳۹۹ ثبت شده است

دوشنبه, ۲۶ خرداد ۱۳۹۹، ۰۶:۳۳ ب.ظ

پماد نازنین!

سلاااااااااام سلااااااااام سلااااااام سلاااااااام خوبید؟ منم خوبم! جونم براتون بگه که امروز نمی خوام از روزمرگیها براتون بگم چون سفرنامه شمال انقدر بلند بود که بهتره فعلا اجازه بدم یه خرده خستگی اون از تن و جانتون بره تا بعدا بیام دوباره براتون تعریف کنم ولی امروز می خوام در مورد یکی دو مورد که جدیدا کشفشون کردم براتون حرف بزنم که اگه دوست داشتید از تجربیات گرانقدر من استفاده کنید و فیضهای بسیار ببرید(هاهاهاهاها)...سعی می کنم کوتاه باشند تا خسته نشید ولی بهتون قول نمی دم چون من کلا تو کوتاه نوشتن مشکل دارم و نمی تونم چیزی رو کوتاه و مختصر تعریف کنم حتما باید با تمام جزئیات بگم که یهو می بینی یه چیز کوتاهی تبدیل به یه شاهنامه بلند بالا شد!...خب تا بیشتر از این طولانی نشده بریم سر اصل مطلب! دو تا چیزو می خوام امروز بهتون بگم که به نظر خودم خیلی به درد بخورند ایشالا بعد اینکه بهتون گفتم شمام با من هم نظر باشید و خوشتون بیاد و سعی کنید که ازشون استفاده کنید! و اما مورد اول: این چند روزه هوا که گرم شده بود من بیرون که می رفتیم به شدت عرق می کردم و لباسام بوی عرق می گرفت با اینکه هرشب حتی اگه دوشم نمی گرفتم زیر بغلمو با مایع صابونی می شستم و سعی می کردم خودمو خیلی تمیز نگهدارم و بوی عرق ندم ولی تا یه ذره عرق می کردم همون آش می شد و همون کاسه! حالا علاوه بر شستشوی منظم و اینا سعی می کردم اسپری و عطر و ادکلن و اینا استفاده کنم ولی اونم اولا سرمو درد می آورد(جدیدا یکی دو سالیه به بوها خیییییییییییییییییییییلی حساس شدم و حتی بوهایی که خیییییییییییییییییییییییلی دوست دارم هم باعث سر دردم می شن فک کنم این نشونه میگرنه ولی مطمئن نیستم) ثانیا علاوه بر سر درد با وجود عطر و ادکلن هم  باز وقتی عرق می کردم بوی عرق با بوی عطر و ادکلن که قاطی میشد ترکیبشون با هم بازم بوی بد ایجاد می کرد و این برام خییییییییییییییییییییییلی ناراحت کننده بود چون پیمان همش به روم می آورد و منم ناراحت می شدم(حالا من خودم یه جوری ام که هزاری هم که یکی بوی بد بده به روش نمی یارم و اصلا روم نمیشه بهش بگم ولی ماشاالله اینا یه جوری اند که اصلا رعایت هیچی رو نمی کنند و همچین عیبای آدمو حتی اگه خیییییییییییییییلی هم کوچیک باشه جلو همه می کوبند تو صورت آدم که اصلا آدم نابود میشه و هیچی ازش نمی مونه) ...خلاصه این قضیه همینجور ادامه داشت و منو تو فصلهای گرم سال واقعااااااااااااااااا اذیت می کرد در موردش خیییییییییییییییییییبیییلی هم مطالعه کرده بودم و کارای مختلفی که تو اینترنت برا از بین بردن بوی عرق نوشته بودرو به کار بسته بودم ولی در کل هیچکدوم اثر چندانی نداشتند تو اینترنت نوشته بود که عرق به تنهایی بوی خاصی نداره ولی دو جای بدن آدم موقع عرق کردن ممکنه بو بگیره که یکیش زیر بغله و اون یکی کشاله رانه،توی این قسمتها یه سری باکتریهایی سطح پوست زندگی می کنند که موقع عرق کردن شروع به تجزیه عرق و خشک کردن اون می کنند که ترکیبشون با عرق موقع تجزیه اون باعث ایجاد بوی بد تو این نواحی میشه حالا یه سری از آدما به صورت ژنتیکی تعداد بیشتری از این باکتری ها زیر بغل و کشاله رانشون دارند و بدنشون زود بو می گیره و بوی عرقشون تنده و یه سری آدمها هم باکتریهای کمتری دارند و بدنشون دیرتر بو می گیره یا اصلا بو نمی گیره حالا من جز افراد دسته اول بودم و نوشته بود که این افراد باید موارد بهداشتی مثل دوش گرفتن و اینارو خیییییییییییییییلی رعایت کنند تا بدنشون بو نگیره ولی من با همه اینکه سعی می کردم همه این مواردو رعایت کنم ولی بازم به محض اینکه عرق می کردم بدنم بو می گرفت مثلا اگه یه ساعت بعد از دوش گرفتن عرق می کردم بازم همون آش بود و همون کاسه!یکی دو هفته پیش بخاطر زیاد استفاده کردن عطر و اسپری خوشبو کننده هر روز سر درد داشتم و پدرم دراومده بود یه روز با خودم گفتم من باید عطر و ادکلنو برای اینکه سرم درد نگیره بذارمش کنار و برا این کار باید حتما یه فکر اساسی به حال بوی بد عرق کنم با خودم گفتم باید بگردم یه مام(از این دئودورانت ها یا رولهای ضد تعریق) خیییییییییییییییییییییلی خوب پیدا کنم که این مشکلمو حل کنه تا مجبور نشم عطر و اسپری استفاده کنم که سرم درد بگیره با خودم گفتم می رم تو اینترنت سرچ می کنم ببینم کدوم مارک خوبه و تاثیر گذاریش بهتره همونو می گیرم چون قبلا یکی دو تا مارکو امتحان کرده بودم خیییییییییییییییییییییلی جواب نداده بود اون روز این فکر تو سرم بود و قصد داشتم شبش یه اطلاعات جامعی از مامها بدست بیارم و ایشالا فرداش برم از داروخونه بخرم برا همین دیگه وقتی می خواستیم بریم بیرون به خودم عطر نزدم گفتم ولش کن اصلا حوصله سر درد ندارم امروز همینجوری می رم بیرون،خیییییییییییییییلی وقت پیش توی نی.نی.سا.یت خونده بودم که یکی از اهواز نوشته بود برا اینکه بدنتون بوی عرق نگیره از پماد.زینک.ا.کساید(یا همون اکسید.دو.زنگ) زیر بغلتون استفاده کنید با خودم گفتم بذار یه ذره اکسید.دو.زنگ بزنم شاید یه کم تاثیر داشت زدم و رفتم دو سه ساعتی بیرون بودیم و کلی هم عرق ریختیم ولی دریغ از یه ذره بو! کلا تعجب کرده بودم جوری که وقتی رسیدیم خونه چهار ساعت داشتم لباسهام و خودمو بو می کردم ببینم این بی بویی واقعیت داره یا نه؟ که دیدم بعععععععععععععععععععععععععله اصلا در حد یه اپسیلون هم نه بدنم بو میده نه لباسام...حتی برا امتحان سعی کردم خییییییییییییییلی به پیمان نزدیک بشم ببینم بازم مثل همیشه دماغشو می گیره و اه و پیف می کنه که دیدم نخییییییییییییییییییییر اصلا خبری از این چیزا نیست و انگار مشکل واقعااااااااااااااااااااااا حل شده...نمی دونید چقدرررررررررررررررررررررر خوشحال شدم...حالا روزای بعدشم امتحان کردم و دیدم نه واااااااااااااااااااااااااااااقعا تاثیر داره و تاثیرشم عااااااااااااااااااااااااااااالیه و بهتر از این نمیشه...حتی تو هوای شرجی شمالم با اون همه عرقی که کردیم بازم به خوبی جواب داد و باعث شد دیگه من به این پماد گرانبها ایمان بیارم...حالا شمام اگه مشکل منو دارید از این پماد استفاده کنید یا اگه کسی رو می شناسید که این مشکلو داره بهش حتما این پمادو پیشنهاد بدید هم خییییییییییییییییییلی ارزون و به صرفه است(آخرین بار قبل از کرونا من سه هزارو پونصد تومن گرفتمش) هم خیییییییییییییییییییییلی بهتر از گرونترین مامها جواب میده و کارش حرف نداره هم اینکه اصلا ضررهای مامو نداره مامها یه سری ترکیبات آلومینیومی خطرناک دارند که باعث ایجاد سرطان میشن ولی این پماد برید تو اینترنت سرچ کنید اصلا از این ترکیبات نداره و نوشته که سالمترین پماده و خیلی سیفه و به عنوان ضد .آفتاب هم ازش استفاده می کنند حتی نوشته که جذبش هم مکانیکیه و با شسته شدن پوست از روش پاک میشه ومی ره و اصلا مثل مامها یا ضد آفتابهای دیگه ترکیباتش وارد جریان خون نمیشه تازه نوشته بود زیر بغلو ممکنه سفیدتر و روشنتر هم بکنه...خلاصه که خیییییییییییییییییییییییییلی عاااااااااااااالیه...طرز استفاده اش هم اینجوریه که هر روز صبح قبل از اینکه فعالیتی بکنید که منجر به عرق کردن و بو گرفتن بدنتون بشه اندازه نصف یه نخود(اینجا دیگه معیار اندازه گیریمون نخوده خخخخخخخخ) ازش وردارید و زیر بغلتون قشنگ بمالید تا کامل جذب بشه و نخواد لباستونو کثیف کنه البته تا حالا که من یکی دو هفته است استفاده کردم اصلا لباسمو ذره ای کثیف نکرده پس نگران کثیفی لباستون نباشید...وقتی خوب مالیدید دیگه برید پی زندگیتون و هر چقدر دلتون خواست عرق کنید دیگه خبری از بوی بد عرق نخواهد بود و شما دیگه تا وقتی از این پماد استفاده می کنید در حسرت بوی عرق خواهید موند...شبم که می خواید برید بخوابید اگر دوش گرفتید که هیچی، اگه دوش نگرفتید زیر بغلتونو دم روشویی با یه خرده مایع بشورید تا پماده شسته بشه و بره و پوست زیر بغلتون تا فردا صبح نفس بکشه تا فردا که دوباره می خواید بزنید هی پماد زیر بغلتون رو هم جمع نشه که بخواد مشکلی ایجاد کنه یا زیر بغلتون چرب بشه چون همونجور که گفتم جذبش مکانیکیه و با شستن باید از رو پوست پاکش کنید .....خب این از مورد اولمون که خودش یه شاهنامه شد بریم سراغ مورد دوم...دومی رو دیگه سعی می کنم کوتاه بگم اونم اینکه روزی هر چند بار که تونستید با نوک انگشتاتون کل کف سرتونو به مدت دو سه دقیقه ماساژ بدید(من خودم یه بار صبح که از خواب بیدار شدم قبل از شستن صورتم یه بار هم شب بعد از مسواک زدن دندونام این کارو می کنم البته تازه شروع کردم یکی دو روزه) از جلوی سرتون(منظورم از موهای بالای پیشونی) شروع کنید تا برسید به پشت موها و تا نزدیک گردنتون با یه فشار مختصر(نه زیاد که اذیت بشید) ماساژ بدید تا خون به سمت سرتون جریان پیدا کنه توی یه کتاب خوندم که می گه اینکار جریان خون رو به مغز و کف سر افزایش میده و این فزایش جریان خون خیییییییییییییییییییییییییییییییییلی برا بدن مفیده و باعث تغذیه سلولهای قسمت سرو صورت و مغز و چشم و پوست و موها میشه!کمترین فایده اش اینه که اینکار باعث میشه پیری به تعویق بیفته و پوست صورتتون چروک نشه و چروکهای ریزی که احیانا ممکنه داشته باشین هم ترمیم بشه، همچنین باعث میشه پوست صورتتون خوش آب و رنگ بشه و مشکلات پوستیتون مثل لک و جوش و چروک و اینا حل بشه، بینایی تونو تقویت می کنه و سو چشمتون رو هم افزایش میده، موهاتونم خوب رشد میده و باعث میشه مشکی بمونند و سفید  نشند .....خب دیگه اینو دیگه مختصر و مفید نوشتم که مثل مورد قبلی تبدیل به شاهنامه نشه من دیگه برم شمام ببینید کدوم یکی از موارد به دردتون می خوره ازش استفاده کنید از دور می بوسمتون بوووووووووووووووووووووووووس فعلا بااااااااااااااای 

💥گلواژه💥
تو یک زنی...
زیبا باش
لباس خوب بپوش 
ورزش کن
مواظب هیکل و اندامت باش 
هر سنی که داری خوب و زیبا بگرد
همیشه بوی عطر بده
مطالعه کن و آ گاهیتو بالا ببر.
خودت را به صرف قهوه ای یا چایی در یک خلوت دنج مهمان کن 
برای خودت گاهی هدیه ای بخر 
وقتی به خودت و روحت احترام میگذاری
احساس سربلندی می کنى
آنوقت دیگر از تنهایی به دیگران پناه نمیبری و اگر قرار است انتخاب کنی کمتر به اشتباه اعتماد می کنی
یادت باشد 
"برای یک زن عزت نفس غوغا می کند!

 

اینم عکس اون پماد نازنین(سعی کنید ۲۵٪ مارک.مینو رو بگیرید از همه بهتره! راستی اگه موقع استفاده ازش زیر بغلتون جوش زد یا درد گرفت یا سفت شد ازش استفاده نکنید چون یه جایی خوندم که ممکنه بعضیها نسبت بهش حساسیت داشته باشند و غدد لنفاویشون تحریک بشه حتی ممکنه سینه درد هم بگیرند پس موقع استفاده ازش دقت کنید ضرری براتون نداشته باشه)

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ خرداد ۹۹ ، ۱۸:۳۳
رها رهایی
شنبه, ۲۴ خرداد ۱۳۹۹، ۰۱:۴۵ ق.ظ

خان ننه هایاندا گالدین!

♥️گلواژه♥️

همیشه بخاطرِ شُکوهِ انسانِ از دست‌رفته گریسته‌ام نه بخاطرِ مردنش. که اگر برای مردنش اشک ریخته‌ام، از خاطرِ شُکوه مرگش است.

 

ننه عصمت روحت شااااااااااااااااااااااااااااد و یادت گرامی!

چه حیف شد که رفتی ولی من زمان بودنت در سنی نبودم که قدرت رو بیشتر بدونم این حسرتیه که تا ابد با من خواهد بود ننه دستم از تو کوتاه شد ولی از صمیم قلبت برام دعا کن که بتونم قدر عزیزانی را که الان با من هستند و از وجود نازنینشون تا زمان نا معلومی که نمی دونم بلنده یا کوتاه برخوردارم بیشتر بدونم!

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ خرداد ۹۹ ، ۰۱:۴۵
رها رهایی
پنجشنبه, ۲۲ خرداد ۱۳۹۹، ۰۴:۲۶ ب.ظ

سفرنامه شمال

سلاااااااام سلااااااااام سلاااااااااااام سلااااااااااام خوبید؟ منم خوبم! جونم براتون بگه که دیشب ساعت نه و نیم رسیدیم خونه و مسافرتمون به شمال بسلامتی تموم شد! روز اول که رفتیم کار خاصی نکردیم جز اینکه کارهای پذیرش سوئیت رو انجام دادیم و تحویلش گرفتیم ساعت سه اینجورا بود اومدیم تو و وسایلمونو جابجا کردیم و افتادیم به جون سوئیته و با اینکه همه جاش تمیز بود ولی تا تونستیم همه جاشو ضد عفونی کردیم چون اونجا خییییییییلیا می یان و می رند از نظر ابتلا به کرونا خطرناک بود تا ساعت پنج_ شش این کارمون طول کشید بعد از تموم شدن کارا یه چایی خوردیم و گرفتیم خوابیدیم بعدش بلند شدیم و سبزی پلویی که از خونه برده بودیم رو با دو تا تن ماهی گرم کردیم و خوردیم بعدش بلند شدیم و لباس پوشیدیم یه بسته از پفیلاهایی که خودم تو خونه درست کرده و بسته بندیش کرده بودم رو ورداشتیم و رفتیم بیرون! از سوپر مارکت مجتمع هم یه بسته تخمه لیمویی خریدیم و رفتیم کنار دریا هم راه رفتیم و حرف زدیم هم اونارو خوردیم هوام دیگه تاریک شده بود یه، یه ساعتی اونجا بودیم و بعد قدم زنان برگشتیم سمت مجتمع و تو راه هم من تا برسیم با مامان تلفنی حرف زدم و پیمان هم با پیام حرف زد! تو خونه هم نشستیم تلوزیون نگاه کردیم ساعت ده از کانال.تما.شا سریال قصه.های جزیر.ه رو میده من خیلی دوستش دارم(خاله هتی و اینارو می گم) بعد از اونم از یه کانال دیگه پیمان جومو.نگ رو نگاه کرد همزمان هم یه خرده چایی و میوه و این چیزا خوردیم و بعد تموم شدن سریالها دیگه گرفتیم خوابیدیم...فرداش که می شد روز دوم سفرمون صبح ساعت هشت اینجورا بلند شدیم و پیمان صبونه آماده کرد گذاشتیم تو سبد و ورداشتیم رفتیم کنار رودخونه تو آلاچیقهایی که کنارشه خوردیم و از جریان زیبای آب رودخونه و سر سبزی درختان کنارش لذت بردیم بعد برگشتیم و آماده شدیم پیمان زنگ زد به آقای غلام.پور(صاحب شالیزار) که اگه مغازه بود بریم ببینیمش اونم گفت هستم بیائید ، دیگه سوار گل پسر شدیم و رفتیم پیش غلام.پور و یه نیم ساعتی اونجا گفتیم و خندیدیم براش یه بسته یک مثقالی هم زعفرون برده بودیم دفعات قبل هر دفعه یه جور پیراهن برا خودش و یه جور شال یا روسری برا زنش برده بودیم ایندفعه پیمان گفت پیرن و شال و روسری دیگه تکراری شده بذار ایندفعه براشون زعفرون ببریم یه مرد آذر شهری دم خونمون مغازه داره زعفروناش خییییییییییییییییلی خوبه اصل قائناته ازش چند بسته گرفته بودیم یه بسته شو من تو خونه گذاشتمش توی یه نایلون کوچولوی سبز و سرشو به شکل کیسه کادو روبان بستم و خوشگلش کردم با خودمون بردیمش اونجا دادمش به آقای غلام.پور بهش گفتم حدس بزنید چیه؟ و خلاصه یه مسابقه بیست سوالی راه انداختیم و کلی هم خندیدیم آخرشم نتونست بگه چیه و من برگشتم بهش گفتم بابا زعفرونه ولی بازم متوجه نشده بود و برگشته بود ازم می پرسید وسایل تزئینیه؟نکنه گردنبنده برا حاج خانوم گرفتید؟...خلاصه کلی بخاطر این حدسهاش خندیدیم و آخر سر که بلاخره فهمید زعفرونه گفت بازش نمی کنم همینجوری می برم خونه می دم حاج خانوم بازش کنه(زنش) برا همین برد از همون روبانش بست به دسته دوچرخه و منم رفتم ازش عکس گرفتم ...بعد از اینکه یه خرده گفتیم و خندیدیم آقای غلام.پور گفت جدیدا یه ششصد متر زمین سمت اتا.قور (یه دهیه اطراف لنگرو.د ) خریدم که بریم توش ویلا بسازیم اگه وقت دارید بریم حاج خانومم ورداریم بریم یه سر به اونجا بزنیم شمام موقعیتشو ببینید اگه دوست داشتید بغلیش داره می فروشه اونم برا شما بگیریم(چند وقتیه پیمان می خواد یه باغی چیزی تو شمال بخره که توش ویلا بسازیم الان یکی دو ساله به همین آقای غلام.پور و داداش حسین سپرده ولی فعلا جور نشده)...خلاصه گفت بریم اونجارو ببینیم و ما هم گفتیم باشه اونم مغازه رو بست و سوار دوچرخه اش شد گفت من جلو می رم شما پشت سرم با ماشین بیایید تا ببرم دوچرخه رو بذارم خونه و حاج خانومم سوار کنیم بریم! دیگه ما پشت سرش رفتیم و اونم با دوچرخه جلو حرکت کرد به سمت خونه، انقدر هم بامزه رو دوچرخه نشسته بود و داشت می رفت و هر از گاهی هم پشت سرشو نگاه می کرد که ببینه ما می یاییم یا نه، که ما کلی خندیدیم بهش، حرکاتش آدمو یاد فیلمهای کمدی مثل چار.لی.چا.پلین و اینا می انداخت حالا از پشت ازش عکس گرفتم براتون پایین پست می ذارم ببینید! خلاصه رفتیم دم درشون دوچرخه روگذاشت خونه و حاج خانومم سوار کردیم و راه افتادیم رفتیم باغشونو دیدیم جای قشنگ و با حالی بود سرسبز و زیبا و رویایی، یه خرده اونجا گشتیم و تماشا کردیم در نهایت قرار شد پیمان اگه خواست فکراشو بکنه و بهش خبر بده که برامون زمین بغلیه رو بخره جاش خیییییییییییییییییلی خوب بود ولی پیمان یه خرده بخاطر دوریش از شهر دو دل بود با ماشین یه نیم ساعت چهل دقیقه ای از شهر دور بود پیمان می گفت آدم یه چیزی بگیره که یه خرده نزدیکتر باشه انقدم از شهر فاصله نداشته باشه...خلاصه یه نیم ساعتی اونجا بودیم و از طبیعت دل انگیزش لذت بردیم و دیگه سوار شدیم و برگشتیم سمت شهر،دم لیلا.کوه که رسیدیم( لیلا کوه یه کوه سرسبز و پر دار و درخت توی لنگرو.ده که جز جاهای تفریحیش حساب میشه و طبیعتش خییییییییییییییییییییلی بکر و قشنگه یه چیزی تو مایه های شیطان.کوه .لاهیجانه) یه چشمه آبی بود که اهالی برای استفاده راحت خودشون سرش یه شیر آب وصل کرده بودند و ازش آب می بردند برا چایی، غلام.پور اومدنی چند تا دبه با خودش آورده بود با پیمان رفتند پایین و اونارو پر کردند و اومدند...دیگه راه افتادیم رفتیم دم در خونه غلام.پور اینا و اونا اونجا پیاده شدند به ما هم خیلی اصرار کردند که ناهار بریم خونه شون که دیگه ما قبول نکردیم و بعد از کلی تشکر ازشون خداحافظی کردیم و سوار شدیم و رفتیم شالیزار یه نیم ساعتی هم اونجا گشت و گذار کردیم و عکس انداختیم بعدش از همونجا راه افتادیم رفتیم رود.سر و توی ساحل رود.سر کنار دریا زیر سایه یه درخت حصیر پهن کردیم و نشستیم و یکی دو تا چایی با کلو.چه سنتی لاهیجان خوردیم و پیمان یه خرده دراز کشید و استراحت کرد و منم یه خرده کتاب خوندم ،دیگه بعدش پیمان بلند شد یه مقدار میوه شسته شده داشتیم اونارو خوردیم و ساعت چهار پنج بود راه افتادیم سمت لاهیجان رفتیم از یه رستورا.نی به اسم وحید دو تا ماهی کبابی(یه ماهی سفید و یه ماهی اوزون بورون(ماهی خاویار)) با دو تا کته که به شکل سبزی پلو بود با یه ظرف کوچیک میرزا.قاسمی و یه زیتون پرورده و یه کال کباب گرفتیم(کال کباب یه غذای شمالیه یه چیزی تو مایه های همون میرزا قاسمیه ولی ترشه تقریبا ، که با بادمجون کبابی درست می کنند فرقش اینه که مثل میرزا قاسمی توش تخم مرغ و رب نداره و به صورت سرد انگار بعنوان دسر می خورنش همون مزه میرزا قاسمی سردو میده) همون یه ذره غذا شد صد و نود هزار تومن تازه بردیم خونه دیدیم اصلا ماهیش،ماهی سفید نیست و قزل آلائه حالا اوزون برونم ما نمی شناختیم معلوم نبود اونم واقعا اوزون برون بود یا نه؟ اوزون برون چون گرونه پیمان میگه خیلی وقتها کلک می زنند و مار ماهی رو به جای اوزون برون به مشتری میدن حالا عکساشو پایین پست براتون می ذارم ببنید...خلاصه غذائه رو گرفتیم و رفتیم سمت لنگر.ود سر راه رفتیم از دستفروشهای کنار جاده تو لیلا کوه چند کیلویی پرتقال کوهی خریدیم کیلویی سیزده هزار تومن بود این پرتقالا نیست که ارگانیکند و خودشون در می یان و کود و این چیزا نمی خورند خیلی آبدار و شیرین و خوشمزه  اند من خیلی دوستشون دارم بوی خییییییییییییییییییلی خوبی هم دارند...بعد از خریدن پرتقال رفتیم خونه میرزا قاسمی رو گذاشتیم برا شب و کته ها و ماهیهارو گرم کردیم و خوردیم خیییییییییییییییییییییلی خوشمزه نبود تازه شورم بود یعنی غذاش در حدی بود که بیست سی تومن هم نمی ارزید چه برسه به صدو نود هزارتومن، رستورانهای شمال با اینکه گرونند ولی غذاهاشون اصلا خوب نیست تا حالا ما غذایی نخوردیم اونجا که درست و حسابی باشه و از خریدنش پشیمون نشده باشیم یعنی حیف پولند انگار آدم پولشو دور می ریزه تو این چند سال همیشه همین بوده هر دفعه هم که می گیریم می گیم دیگه دفعه بعد نمی خریم دفعه بعد دوباره پیمان هوس می کنه و می ریم می خریم و دوباره به این نتیجه می رسیم که غذاهاشون اصلا به درد نمی خوره و آشغاله و نباید بخریم! ...خلاصه غذا رو خوردیم و یه چایی هم بعدش خوردیم و یکی دو ساعتی خوابیدیم بعدش پیمان بلند شد رفت دو تا نوشابه خرید و اومد می گفت غذاش بد بود مونده سر دلم،بعد از خوردن نوشابه هم نشستیم اخبار دیدیم و سریال نگاه کردیم و ساعت یک و دو هم گرفتیم خوابیدیم... ..روز سوم هم بعد از اینکه صبونمونو کنار رودخونه خوردیم برگشتیم آماده شدیم رفتیم لاهیجان سمت شیطان.کوه، هم می خواستیم یه خرده اونجا بگردیم و تفریح کنیم هم چایی بخریم(چای خشک) چاییمون در حال تموم شدن بود می خواستیم هم برا خودمون بخریم هم برا مامان پیمان، توی این چند سال همش می اومدیم کنار دریاچه اطراف شیطان. کوه یه مرده به اسم حمید.عکاس بود که چایی می فروخت از اون می خریدیم چاییهاش خیلی خوب بودند ایندفعه هر چی چشم گردوندیم پیداش نکردیم تا اینکه دیدیم یه دستفروش دیگه که اونم چایی می فروشه داره می یاد ازش پرسیدیم گفت حمید .عکاس کرو.نا گرفته بوده دو ماه بوده بیمارستان بوده تازه مرخص شده و احتمالا داره استراحت می کنه برا همین دیگه از همون مرده پنج کیلو چایی خریدیم دو کیلوشو ریز که پیمان ببره برا مامانش که ریز دوست داره و سه کیلوشم درشت برا خودمون! کیلویی پنجاه می گفت برا ما چهل و پنج حساب کرد کلا شد دویست و بیست و پنج تومن! می گفت تو کارخونه همین چایی رو کیلویی شصت می دن ...خلاصه چائیه رو گرفتیم و خودمون هم نشستیم رو نیمکتهای کنار دریاچه و یه چایی از تو فلاکسمون ریختیم و با کلوچه خوردیم و بعدش بلند شدیم بریم سمت ماشین دیدیم یه مرده با یه موتور قراضه داره یه گونی برنج می بره برنجه از رو موتور افتاده و احتیاج به کمک داره پیمان رفت کمک کرد گونیه رو برداشتند گذاشتند رو موتور و مرده اومد سوار شد دو قدم رفت جلو تو قدم سوم دوباره گونی برگشت از رو موتور افتاد زمین و ایندفعه گونی ترکید و یه مقدار از برنجاش ریخت بیرون، دیگه نمی شد به گونی دست زد هم گونیه ترکیده بود هم خود گونی یه حالت پوسیده داشت و دست می زدی جر می خورد مرده برگشت به پیمان گفت ده دقیقه حواست به این گونی باشه من برم گونی بیارم پیمان هم گفت باشه و مرده موتورشو سوار شد و رفت سر ده دقیقه با دو سه تا گونی و یه کاسه پلاستیکی برگشت با پیمان خم شدند سر گونی و می خواستند برنج گونی رو با کاسه خالی کنند توی گونی دیگه، که من بهشون گفتم به جای اینکار گونی رو آروم بکنید سر این یکی گونی و قلفتی بکنیدش اون تو، اونجوری گونی دو لایه است و محکمتر هم هست گفتند راست میگه و اون گونی رو درسته کردند توی این یکی گونی وقتی کامل رفت توش مرده با خوشحالی بلند شد و دستاشو به هم زد و گفت بیاااااااا تموم شد و رفت بعد برگشت سمت پیمان و ازش پرسید به نظرت سر اینو با یه چیزی نبندیم؟ منم گفتم ببندید بهتره دیگه نمی ریزه! اونم گشت و یه کش پیدا کرد پیمان سرشو محکم گرفت و اونم بستش دوباره بلند کردند بذارند رو موتور که این یکی گونی هم از شانس پوسیده بود پاره شد و نتونستن بذارند بالا،دوباره آوردنش پایین، نمی دونم اون چندتا گونی پوسیده رو از کجا رفته بود پیدا کرده بود...برای سومین بار کردنش توی یه گونی پوسیده دیگه و بازم مرده با خوشحالی بلند شد و دستاشو به هم زد و گفت بیااااااااااا تموم شد و رفت...بعد اینکه این حرفو زد بازم برگشت از پیمان پرسید به نظرت سر اینو نبندیم؟ واااااااااااای منو می گید دیگه غش کرده بودم از خنده(لهجه شمالیهارو دیدید که چقدر با مزه است با اون لهجه می پرسید منم خنده ام می گرفت) ...بازم گشتند یه کش پیدا کردند و برای بار سوم بستندش و بلندش کردند گذاشتند رو موتور و خدارو شکر ایندفعه دیگه گونی نترکید ولی برنجه انقدر سنگین بود که نزدیک بود موتور برگرده که رو هوا گرفتنش! مرده بعد اینکه برنجایی رو که رو زمین ریخته بود رو با همون خاک و خل و سنگ تو خیابون جمع کرد ریخت تو کاسه پرید پشتش نشست و یه جوری تکیه داد به گونیه که نیفته و روشن کرد و به زور روند و رفت ما هم وایستادیم دور شدنشو نگاه کردیم و منم با همون لهجه ای که مرده گفته بود به پیمان گفتم به نظرت سر اینو نبندیم؟ پیمان هم زد زیر خنده و باورتون نمیشه تا یه ربع داشتیم همینجور می خندیدیم الانم دارم با خنده براتون می نویسم پیمان می گفت برنج اونه از من می پرسه که سرشو ببنده یا نه! منم گفتم آره منم به همینش می خندیدم...خلاصه که مرده رفت و ولی به قول پیمان معلوم نبود تا برسه چندبار دیگه قرار بود بندازدش زمین... دیگه بعد از اینکه خنده هامونو کردیم سوار ماشین شدیم و راه افتادیم به سمت کلوچه. نا.دری و سه تا بسته کلوچه .سنتی گرفتیم(دو بسته برا مامان پیمان و پیام،یه بسته اش رو هم برا خودمون) از اونجام رفتیم از کلو.چه نو.شین یه بسته شکلات نارگیلی و یه بسته کلوچه گردویی گرفتیم و رفتیم خونه...دیروزم هفت بلند شدیم و چایی دم کردیم ریختیم تو فلاکس و وسایلمونو جمع کردیم بردیم تو ماشین و بعد از تحویل دادن  سوئیت راه افتادیم سمت کرج،تو راه یه جا سر یه جاده سرسبز پر درخت که به سمت یه دهی به اسم جو.کلبند.ان می ره وایستادیم صبونه خوردیم و عکس انداختیم بعد دیگه سوار شدیم و راه افتادیم سر راهم از یه جایی به اسم کوچصفهان  دو تا بسته بزرگ کلوچه فومن گرفتیم(یکیش برا حسین دوست پیمان یه بسته اش هم برا خودمون و پیام و مامان پیمان) دیگه رفتیم تا رسیدیم رود.بار! اونجام یه خرده نگه داشتیم یه استراحتی کردیم بعدش تا عوارضی .قزوین رفتیم و بعد عوارضی وایستادیم یه چایی خوردیم و بعد رفتیم داخل قزوین یه دوری زدیم پیمان می خواست فلافل و بستنی سنتی بگیره که من گفتم الان خطرناکه و بهتره بی خیال ساندویچ و بستنی بشه که اونم دیگه نخرید و راه افتادیم رفتیم سمت نظر.آباد پنج بود که رسیدیم تا هفت اونجا بودیم و پیمان باغچه هارو آب داد و حیاطها رو شست منم یه خرده به سرو وضعم رسیدم و دیگه ساعت هفت راه افتادیم بریم که پیمان به سرش زد بره یه سر به املاکی آقای .کشا.ورز بزنه، دیگه رفتیم جلو مغازه اش و پیمان رفت یه نیم ساعتی با اون حرف زد و منم تو ماشین نشستم تا اینکه اومد راه افتادیم رفتیم سمت کرج، هشت و نیم رسیدیم دم درحسین اینا، داداش حسین شصت کیلو برنج داده بود که براشون ببریم(شش تا کیسه ده کیلویی)....حسین رفته بود بیرون وسایل بخره برا شام مهمون داشتند قرار بود دوست آمنه و شوهرش و بچه هاش بیان خونشون، زنگ اف افشونو که زدیم زنش جواب داد و گفت که حسین سر کوچه است همون لحظه هم حسین رسید و یه ساعتی هم دم در با اون حرف زدیم و برنجارو دادیم و یه بسته هم کلوچه فومن بهشون دادیم و دیگه بعد یه ساعت مهمونای حسین اینا که رسیدند خداحافظی کردیم و راه افتادیم سمت خونه ساعت نه و نیم بود رسیدیم من رفتم بالا و پیمان هم یکی یکی وسایلو آورد بالا وسطا هم من فرستادمش در پیرمرد همسایه طبقه اولیمون رو با پیچ گوشتی باز کرد بیچاره پیرمرده یادش رفته بود کلیدارو ورداره درو بسته بود رفته بود بیرون برگشته بود مونده بود پشت در، بچه های طبقه دومی که دو تا پسر ده یازده ساله با یه دختر دوازده ساله بودند رفته بودند کمکش ولی نیست که بچه اند بلد نبودند چه جوری بازش کنند که دیگه من صداشونو شنیدم و پیمانو فرستادم باز کرد!... واااااااااااااااااای نمی دونید پیرمرده چقدرررررررررررررر با محبت با این بچه ها حرف می زد آدم کیف می کرد از اینهمه ادب و احترام و محبتی که یک جا نثار این بچه ها می کرد،دیشب با خودم گفتم کاش همه آدمها با همدیگه به این شیوه رفتار می کردند و با این لحن با همدیگه حرف می زدند به خدا اگه اینطوری بود هیچ مشکل ارتباطی  روی کره زمین لاینحل نمی موند و چقدرررررررررررررررررر بچه های سالمی داشتیم از نظر اعصاب و روان، بچه هایی که هیچ ناهنجاری از نظر رفتاری نداشتند، نمی دونید بچه ها با چه دل و جانی داشتند بهش کمک می کردند که درش وا بشه که بتونه بره تو ..خلاصه که نمی دونید چه پیرمرد نازنینی بود...بعد از جابجایی وسایل هم اومدیم شستنی هارو شستیم و گذاشتیم آبشون بره بقیه شونم ضدعفونی کردیم و گذاشتیم سر جاشون...بعدم دوش و تلوزیون و میوه و چایی و لالا ...خب دیگه اینم از سفرنامه سه چهار روزه ما ...ببخشیدکه سرتونو درد آوردم از دور می بوسمتون بووووووووووووووووووووووووس فعلا باااااااااااااااای 

 

💥گلواژه💥

محبت مکملی دارد به نام «احترام»
این دو کنار هم معجونی است که هر کدام اثر دیگری را ضمانت خواهد کرد!

 

اینم عکسهایی که گفتم 

این عکس غلام.پور در حال دوچرخه سواری و دوچرخه و کادوی کوچولوی ما که بهش بسته شده

این عکس سوئیت  و مجتمعی که توش بودیم

این عکس رودخونه ای که کنارش صبونه می خوردیم

این عکس شالیزارمونه که یکی دو هفته ای هست کاشتنش

اینم عکس غذاهای به درد نخوری که از رستوران گرفتیم 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ خرداد ۹۹ ، ۱۶:۲۶
رها رهایی
شنبه, ۱۷ خرداد ۱۳۹۹، ۰۴:۱۹ ب.ظ

گردن دردناک!

سلااااااام سلاااااام سلاااااام سلااااااااام خوبید؟ منم خوبم! جونم براتون بگه که الان با یه گردن دردناک در خدمتتونم و برا همین زیاد نمی تونم بنویسم و مجبورم برای اینکه این گردن از شدت درد، از بیخ و بن کنده نشه خلاصه وار یه چیزایی رو سریع بگم و برم! علت گردن دردم هم کیکیه که دیروز پختم با اینکه همه چیشو با همزن هم زدم و فقط آردشو برا اینکه پفش نخوابه با دست هم زدم ولی بازم بهش فشار اومد و عضلاتش گرفت نمی دونم چرا با دستم که زیاد کار می کنم گردنم می گیره؟ گردنم هم که می گیره سرم شروع می کنه به درد کردن و دیگه تا هفت هشت ساعت نخوابم خوب نمیشه حالا دیشب با اینکه تا صبح خوابیدم ولی بازم خوب نشده از صبح دو بار بهش، هم پماد. سا.لیسیلات زدم هم پماد رز.ماری،یه کم بهتر شده ولی کامل خوب نشده...بگذریم برم سر اصل مطلب، الان همش به گردن درد می گذره...جونم براتون بگه که ایندفعه تعداد روزهایی که ننوشتم یه خرده طولانی شده علتش هم اینه که با اینکه سه شنبه پیمان رفت خونه مامانش( تا اونو ببره بانک تا کارهای فروش .سها.م عدا.لت رو انجام بده) و من می تونستم بنویسم ولی اون روز از قبل با معصومه قرار گذاشته بودیم که من و آقای اکبری در مورد مشکلات رابطه معصومه و اکبری تلفنی حرف بزنیم اکبری به معصومه گفته بود کاش می تونستم با مهناز خانوم در مورد مسائل و مشکلاتی که توی رابطه مون هست و به تو نمی تونم بگم حرف بزنم و اون با زبون خودش به تو منتقل کنه منم گفتم ایرادی نداره و یه روز که پیمان نبود هماهنگ می کنم با هم صحبت کنیم! دیگه سه شنبه که پیمان رفت من اول یه ربعی با معصومه تلفنی حرف زدم که چک کنم اگه لازم شد جوابی به حرفهایی که قرار بود اکبری بزنه بدم چیا به اکبری بگم بعدش یک ساعت و نیم با اکبری حرف زدم و دوباره برگشتم یک ساعت دیگه با معصومه حرف زدم و چیزایی که اکبری گفته بود رو به معصومه انتقال دادم (حالا اینکه اکبری چی گفت و معصومه بعدش چیکار کرد مثنوی هفتاد من کاغذه و الان نمیشه نوشت ایشالا در اولین فرصت که بهم دست بده و دست و گردنم یاری کنه براتون می نویسم همینقدر بدونید که بعد از حرف زدن با جفتشون و دیدن عکس العملهای معصومه صد بار به خودم گفتم این چه غلطی بود که من کردم کاش اصلا دخالت نمی کردم...).....خلاصه خواهر اون روز من از ساعت ده تا ساعت دو پای تلفن بودم و به قول فارسها چهار ساعت فقط داشتم فک می زدم ساعت دو که دیگه موفق به اتمام مکالمات شدم دویدم سمت آشپزخونه تا چایی دم کنم از صبح کتری رو گاز همینجور داشت می جوشید و تلفنها به من اجازه اینکه برم و چایی رو دم کنم نداده بود تا آب ریختم رو چایی تو قوری و گذاشتم دم بکشه دیدم در واحدو زدند رفتم باز کردم دیدم پیمانه برگشته( اون روز صبح زود رفته بود و گفته بود که زود می یاد چون فردا و پس فرداش بخاطر ار.تحال اما.م تعطیل بود و احتمال می داد که ترافیک اتوبان بخاطر اینکه ملت شهید.پر.ور قرار بود به مناسبت ار.تحال برند شمال،عشق و حال،سنگین باشه ) خلاصه اون رسیده بود و من تازه داشتم چایی دم می کردم دیگه وقتی دست و صورتش رو شست و اومد گفت جوجو یه چایی می یاری بخوریم رفتم چایی بریزم دیدم انقدر چاییش کم رنگه و هنوز دم نکشیده که دور از چشمش چند بار با قاشق تفاله های توی قوری رو هم زدم که بلکه یه خرده رنگ پس بدند... خلاصه اون روز اونجوری گذشت و این چند روزم یه روزشو رفتیم نظر .آباد و بقیه روزاشم مثل همیشه گذشت و دیروزم تا ظهر خونه بودیم دم ظهر با گل پسر رفتیم یه خرده میوه و نون و این چیزا گرفتیم و برگشتیم خونه، بعد از ظهرشم من یه سبزی پلو درست کردم که هم پیمان یه مقدار ببره تهران برا مامانش هم اینکه خودمون برا شام امروز با تن ماهی بخوریمش یه کیک هم پختم که باز پیمان یه مقدارشو ببره برا مامانش و پیام، بقیه اش رو هم بذاریم فردا ایشالا می خوایم بریم شمال، تو راه با چایی بخوریم...امروزم که پیمان ساعت ده با پیام راه افتادند رفتند تهران و منم تقریبا دو ساعت و نیم با معصومه باز در حال مکالمه بودم(حرفامون در مورد قضیه اون روز و ادامه همون چیزایی بود که گفتم بعدا بهتون می گم خلاصه فکر نمی کنم حالا حالاها بتونم از دستش در برم و جان سالم به در ببرم! عواقبش تازه شروع شده و نمی دونم تا کجاها قراره دامن من بدبختو بگیره)...بعد از این مکالمه طولانی هم با گردنی کج تر و دردناکتر از قبل اومدم نشستم اینارو نوشتم اینم که پست کنم می خوام برم یه عدس پلو در حد دو تا پیمونه برا شام فردا بپزم که با خودمون ببریم تا شب اول غذا داشته باشیم و مجبور نشیم رسیدیم خسته و کوفته دنبال غذا بگردیم تا اینکه از روز بعدش یه فکری به حال غذا بکنیم...فردا صبح ایشالا شش اینجورا راه می افتیم که سر راه اول بریم گلها و گوجه های خونه نظر.آبادو آب بدیم تا توی این هوای گرم  تشنه نمونند و بعد به امید خدا سفرمونو به مقصد لنگرو.د و بعدم ساحل زیبای چمخا.له شروع کنیم ...تا چهارشنبه اونجاییم و چهارشنبه ایشالا برمی گردیم قبلش البته می ریم قزوین و یه دوری هم اونجا می زنیم ولی خدا بخواد دیگه چهارشنبه شب خونه ایم...خلاصه اینجوریااااااااااااااااااا دیگه خواهر...اینم از این چند روز ...من دیگه برم که گردنم داره می شکنه ....از دور می بوسمتون بوووووووووووووووووووووووس فعلا باااااااااااااااااای...

 

💥گلواژه💥

چه لذّتی دارد
از فردای نیامده نترسیدن
گوش به باران دادن
چای درست کردن
پادشاه وقت خود بودن ...

قطعه ای از «کتاب روزها در راه» اثر شاهرخ مسکوب

 

اینم دو تا عکس از کیکی که باعث این گردن درد شده 

 

​​​​

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ خرداد ۹۹ ، ۱۶:۱۹
رها رهایی
يكشنبه, ۱۱ خرداد ۱۳۹۹، ۰۶:۵۶ ق.ظ

بامیه های جوجو پز!

سلااااااااام سلااااااام سلااااااام سلاااااام خوبید؟ منم خوبم! جونم براتون بگه که الان ساعت یه ربع به هفت صبحه و پیمان یه ربع پیش رفت گل پسرو ببره نمایندگی برا سرویس تا برا هفته دیگه یکشنبه که می خوایم بریم شمال آماده باشه! (برا هجدهم سوئیت رزرو کردیم می خوایم بریم یه سر به شالیزار بزنیم و ببینیم در چه حاله! فک کنم الان دیگه برنجارو کاشتنش)...خلاصه اون رفت نمایندگی و منم گفتم اول صبحی بیام براتون عکس بامیه هایی که دیروز بعد از ظهر یهو به سرم زد بپزم رو بذارم ایشالا که خوشتون بیاد!...خب شما بفرمایید عکسارو ببینید منم برم بگیرم دوباره بخسبم تا وقتی که پیمان بیاد!... از دور می بوسمتون بووووووووووووووووووووووس فعلا بااااااااااااااای 

اینم عکس بامیه های جوجو پز ما

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ خرداد ۹۹ ، ۰۶:۵۶
رها رهایی
شنبه, ۱۰ خرداد ۱۳۹۹، ۱۲:۰۵ ب.ظ

خانوم.صا.دقی!

سلاااااااام سلااااااااام سلاااااام سلاااااااام خوبید؟منم خوبم!جونم براتون بگه که دیروز صبح بعد از خوردن صبونه پیمان گفت جوجو می خوای بریم نظر.آباد یه سر به یاسها بزنیم؟ منم گفتم بریم ( هفته پیش شهرزاد طرز ریشه دار کردن شاخه های یاسو بهم یاد داده بود منم چندتایی شاخه از یاس های توی حیاط خونه مون تو کرج کندم و بردم تو نظر.آباد تو دو تا شیشه نوشابه  توی ماسه کاشتم و روشونو نایلون کشیدم و یه راه تنفس کوچولویی هم براشون گذاشتم و گذاشتمشون تو پاسیو توی هال تا ریشه بدند شهرزاد گفته بود که هر چند روز یه بار آبشونو چک کن اگه کم شده بود بهشون آب بده تا ریشه بدن پیمان هم برا همین گفت بریم یه نگاهشون بکن اگه آب لازم داشتند بهشون بده تا خشک نشن و بتونند ریشه بدن )...خلاصه آماده شدیم و راه افتادیم رفتیم اونجا دیدیم نه آبشون خوبه و هنوز به حد کافی آب دارند...دیگه مثل هر دفعه پیمان حیاطهارو جارو کرد و گلهای هر دو حیاطو آب داد منم چایی دم کردم و بعدشم پیمان اومد به کمک هم یکی از گلدونهای گلی که از کرج برده بودیم اونجارو با یه طناب بستیم به میله های روشنایی بالای پاسیو تو هال، چون گلش یه جوریه که مثل پیچکها حالت آویز داره و باید با نخی چیزی ببندی به دیواری جایی تا بتونه رشد کنه حالا عکسشو براتون پایین پست می ذارم تا ببینید اسم گلشو نمی دونم چیه برگاش شبیه گوش خرگوشه ولی ما بهش می گیم خانم صادقی(قبلا داستان اسمهای خنده دار گلامونو تو یکی از پستها بهتون گفته بودم...یادتون باشه گفتم بخاطر اینکه اون گلو آقای .صادقی املاکی سر کوچه مون بهمون داده بود و از اونجایی که همه گلها خانومند اسمشو گذاشتیم خانوم صا.دقی) ...خلاصه خانوم صادقی رو بستیم به میله های روشنایی و بعدش آبش دادیم و رفتیم یه چایی خوردیم ساعت حدودای سه و نیم بود من یه خرده کمرم درد می کرد و سرم هم گیج می رفت گفتم برم تو اتاق یه خرده بخوابم شاید خوب بشم( دوشنبه با اینکه دو هفته بیشتر نبود که خاله پری رفته بود دیدم دوباره تشریف فرما شده البته در حد چند قطره،از دوشنبه تا پنجشنبه غروب همینجور قطره ای بود تا اینکه از پنجشنبه زیاد شد و دیدم رسما دیگه خاله پری تشریفشو آورده...از دوشنبه کمرم همینجور درد می کرد دیگه وسطا پماد سا.لیسیلات زدم یه کم بهتر شد ولی دیروز ظهر کمرم دیگه داشت از شدت درد می شکست نمی دونم چرا ایندفعه اینجوری شده بود برا همین گفتم برم یه کم بخوابم شاید خوب بشه) پیمانم گفت منم سرم درد گرفته بذار منم بیام یه خرده بخوابم گفتم بیا...دیگه اومد و دوتا لحاف اونجا داشتیم اونارو پهن کرد رو زمین تا حالت پتو داشته باشه و نرم باشه بالشم گذاشت و گرفتیم تا پنج خوابیدیم (موقعی که زلزله شده بود یه خرده لحاف و این چیزا بردیم گذاشتیم نظر.آباد که اگه مشکلی پیش اومد بریم اونجا بمونیم چون خونه یه طبقه است و خطرش کمتره) ...پنج بلند شدیم یه چایی خوردیم و پیمان رفت ماشینشو تو حیاط بشوره منم دیگه حالم خوب شده بود شروع کردم به درست کردن عدس پلو(از خونه وسایلشو برده بودیم اونجا درست کنیم و ورداریم بیاریم برا ناهار و شام فردا، البته اولش پیمان می خواست برا مامانش ببره ولی بعدا گفت مامان اون روز هوس کباب کرده بود ایندفعه غذا نمی برم می رم از کبابی سر کوچه اش برا ناهار کباب می خرم) ...خلاصه مواد عدس پلو رو آماده کردم و گذاشتم دم بکشه و رفتم یه خرده نشستم و اینترنت گردی کردم تا اینکه پخت و گذاشتمش کنار تا خنک بشه بعدا ببریمش خونه...پیمان هم شستن ماشینو تموم کرد و اومد نشست یه خرده هندونه خورد، دیگه ساعت حدودای هشت و نیم بود  پیمان گفت جوجو کم کم جمع کن که بریم منم بلند شدم و اوضاع رو یه خرده مرتب کردم و لباس پوشیدم راه افتادیم سمت کرج، اتوبان انقدررررررررررررررررر شلوغ بود که مجبور شدیم از یه شهری به اسم گلسا.ر بریم تو تا برسیم به جاده .قدیم و بقیه اشو از جاده قدیم ادامه بدیم هر چند که اونجام شلوغ بود و کلی تو ترافیک موندیم تا اینکه ساعت ده و نیم رسیدیم خونه ..خونه هم اول یه خرده وسایلو ضد عفونی کردیم و بعد تو نظر.آباد ما یه کاکتوس داریم که من هر وقت می رفتم اپنجا اولین کاری که می کردم این بود که اونو با یه گل دیگه که اونجا بود آب می دادم موقع برگشتن هم یه بار دیگه آبشون می دادم می گفتم بیچاره اند تشنه نمونند دیروز رفتم دیدم یکی از شاخه های اصلی کاکتوسه که چندتا هم شاخه بالا سرش درآورده بود شل شده و یه وری افتاده پیمان گفت تو این بدبختو انقدرررررررررررررر آب دادی این اینجوری شده این کاکتوسه انقدری آب لازم نداره و هر دفعه باید خییییییییییییلی کم آبش داد آب زیاد اینو خراب می کنه منم بهش گفتم خب مرد حسابی اینو اون موقع که زیاد آبش می دادم بهم می گفتی گذاشتی خراب شده بعد داری بهم می گی گفت حواسم نبود اون موقع بهت بگم ...خلاصه که محبت زیادی من به جای اینکه باعث رشد خانم کاکتوس بشه بیشتر مانع رشدش شد و خرابش کرد برا اینکه کامل از دست نره برگشتنی پیمان گفت شاخه هاشو ببر ببریم خونه بذاریمش تو ماسه تا بگیره همینجوری اینجا بخواد بمونه خراب میشه منم بریدمش گذاشتمش تو سطل ماست و آوردمش کرج پیمان یه مقدار ماسه از نظر.آباد آورده بود اونو آورد و منم تو همون سطل ماسته ماسه ریختم و زیرشو سوراخ کردم و شاخه هارو توش کاشتم دادم پیمان گذاشت تو بالکن...بعد از کاشتن شاخه های کاکتوس اومدم رفتم صورتمو شستم و لباسمو عوض کردم و اومدم یه خرده روغن نارگیل به پوستم زدم و بعدم رفتم یه خرده شیر برا پیمان گرم کردم آوردم با خرما بخوره یه چایی هم برا خودم ریختم و آوردم نشستیم هم تلوزیون نگاه کردیم هم شیر و چاییمونو خوردیم ساعت دو اینجورا هم گرفتیم خوابیدیم...امروزم صبح ساعت هفت و نیم پیمان بلند شد و رفت زیر کتری رو روشن کرد منم با اینکه خیییییییییییلی خوابم می اومد بلند شدم تختو مرتب کردم و رفتم تو هال گفتم چه خبرته به این زودی بلند شدی؟ گفت آخه گرمم شده بود همش بالشم خیس عرق بود دیگه نتونستم بخوابم(اینجا چند روزیه هوا خیلی گرم شده دیروزم چون صبح تا شب نبودیم کولر خاموش بود و دیگه هوای خونه گرم بود و اونم گرمش شده بود البته من به لطف خاله پری عزیز همون دیشب که پیمان شر شر عرق می ریخت سردم بود و با پتو خوابیده بودم) ....خلاصه به لطف پیمان خروس خون بلند شدیم و صبونه خوردیم قرار بود ساعت ده پیام بیاد دنبال پیمان برند تهران خونه مامانش، دیگه تا ساعت ده بشه پیمان یه خرده خونه رو مرتب کرد و پارکتهارو تی کشید و وسایلشو آماده کرد ساعت ده هم رفت پایین و پیام هم همون موقع رسید و راه افتادند رفتند منم نشستم اینارو نوشتم ...خلاصه اینجوریاااااااااااااااا دیگه خواهر....خب من برم باتری تبلت هم ته کشیده ...شما هم مواظب خودتون باشید از دور می بوسمتون بوووووووووووووووووووووووس فعلا بااااااااااااااااااای 

💥گلواژه💥

ذهن ما باغچه است،
گل در آن باید کاشت
ور نکاری گل من

علف هرز در آن می روید.

زحمت کاشتن یک گل سرخ
کمتر از زحمت برداشتن هرزگی آن علف است!
گل بکاریم بیا
تا مجال علف هرز فراهم نشود.
بی گل آرایی ذهن،
نازنین،
هرگز آدم، آدم نشود..

(شعرش خیلی از نظر وزنی قوی نیست ولی مفهومی که می رسونه قشنگه برا همین گذاشتم اینجا که بخونید)

 

اینم عکس خانوم صا.دقی ما 

اون دو تا شیشه نوشابه بغلش هم که نایلون پیچشون کردم خانومای یاسند!

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ خرداد ۹۹ ، ۱۲:۰۵
رها رهایی
سه شنبه, ۶ خرداد ۱۳۹۹، ۱۲:۵۵ ب.ظ

پیرزن با صفا و خوش اخلاق!

سلاااااااااااااام سلاااااااااااااام سلاااااااااام سلاااااااااام خوبید؟ منم خوبم! جونم براتون بگه که دیروز بعد از خوردن صبونه ساعت دوازده اینجورا لباس پوشیدیم و رفتیم پایین، اول پیمان با آبپاش کل گلدونهای پارکینگ و با نیلوفرهای دور دو تا درخت باغچه جلو در رو آب داد بعدش راه افتادیم پیاده رفتیم خیابون بهار و از بوفا.لو گوشت آبگوشتی و خورشتی خریدیم و بعد اومدیم سر راه از یه مغازه ای یه خرده سیب زمینی و پیاز و فلفل و زردآلو با دو کیلو باقالی گرفتیم و راه افتادیم سمت خونه،از تو آزادگان هم از یه عطاری من یه بیست گرمی وانیل گرفتم(بیست گرمش ده تومن بود...اینم گفتم که مضنده دستتون باشه😜😃! نمی دونم مضنده رو هم درست نوشتم یا نه؟! آخه اولین بار تو عمرمه که دارم می نویسمش تا حالا فقط شنیده بودم!) بعد از گرفتن وانیل هم تا زیر پل آزادگان رفتیم و اونجا یادمون افتاد که باید تخم مرغ هم می گرفتیم می خواستم بعد از ظهری کلوچه .فومن درست کنم برا روش دو تا زرده لازم داشتم پیمان گفت جوجو بذار بریم از اون سوپرمارکت اونور پل تخم مرغ هم بگیریم و بعد بریم چون سر راه فقط کوروشه و اونم که تخم مرغهاش بسته ایه و دونه ای نداره گفتم باشه و راه افتادیم رفتیم که دوتا تخم مرغ بگیریم رسیدیم جلو مغازه پیمان گفت جوجو پنج تا بگیر که سه تا هم برا مامانم ببرم گفتم باشه و رفتم پنج تا گرفتم و راه افتادیم دوباره رفتیم اونور پل(منظورم از اونور پل این نیست که از روی پل رد شدیم و رفتیم اونور، منظورم همون زیر پله از این سر پل به اون سر پل،چون روی پل.آزادگان فقط ماشین روئه و پیاده نمیشه از روش رد شد) از کنار یکی از ستونهای پل رد می شدیم که دیدیم یه پیرزنه که ظاهرا گدا بود لابلای گلها و درختهای کنار ستون پل جوری که از لاشون بسختی دیده میشد یه چیزی زیرش انداخته و نشسته و یه جعبه پیتزا هم جلوشه و داره سعی می کنه بسته کوچیک سسو با کارد میوه خوری که دستش بود باز کنه ولی نمی تونه همینجور رد شدنی با خودم گفتم کاش می رفتم براش باز می کردم ولی رد شدیم و رفتیم دو سه قدم بیشتر نرفته بودیم که پیمان گفت جوجو یه دونه از اون پاکت پولا مونده به نظرت بدیم به این پیرزنه؟ منم گفتم آره بده بیچاره است پیرزنه!اونم گفت باشه من اینجا وایستم تو برو بده بهش!(عید پیمان دو میلیون پول از تو گاوصندوق آورد و گفت جوجو این پولو می خوام بدم به فقیرهایی که سر راه می بینم، می خوام بذارمشون تو پاکت به نظرت تو ده تا پاکت هر کدوم دویست هزار تومن بذارم؟ منم گفتم تو بیست تا پاکت هر کدوم صدهزار تومن بذار هر چند که مبلغش کمتر میشه ولی اونجوری از تعداد افراد بیشتری دستگیری میشه به جای ده نفر بیست نفرو خوشحال می کنی اونم گفت باشه و از اونجایی که تو خونه پاکت نداشتیم خودمون نشستیم از کاغذهای A4 بیست تا پاکت درست کردیم و پولارو گذاشتیم توش و درشو بستیم از اونموقع هر وقت پیمان می رفت بیرون دو سه تا از پاکتهارو می ذاشت تو کیفش تا به نیازمندایی که ممکن بود سر راهش ببینه بده که تا دیروز همه رو داده بود و یه دونه پاکت بیشتر نمونده بود و آخریش بود ) دیگه پیمان پاکته رو داد به من و بردم دادمش به پیرزنه و گفتم حاج خانوم این عیدی شماست اونم خوشحال شد و کلی ازم تشکر کرد می خواستم برگردم بهش گفتم حاج خانوم می خوای سسو برات باز کنم؟ گفت آخه دستات کثیف میشه دخترم! گفتم نه بابا کثیف نمیشه بده بازش کنم اونم خوشحال چاقو و سسو داد دستم و گفت خدا تورو رسوند دخترم، خودم هر کاری کردم نتونستم بازش کنم این پیتزارو یه دختره داشت از اینجا رد میشد برام خرید منم نشستم بخورم ولی اینو بلد نبودم باز کنم!...منم براش بازش کردم و دادم دستش گفتم حاج خانوم فقط آروم بریز که یهو نریزه زمین،چون کلا سرشو بریدم ممکنه زیاد بریزه اونم با خنده گفت ااااااااااااااااااااااااااااااالهی خوشبخت بشی دخترم ایشالاااااااااااااا خدا کمکت کنه دستت درد نکنه...انقدرررررررررررررررررررر خنده پیرزنه قشنگ بود انقدررررررررررررررررررر آدم با صفایی بود و ازش انرژی مثبت تراوش می شد و انقدررررررررررررررررر اون جایی که نشسته بود لابلای گلها و چمنها و درختها قشنگ بود که دلم نمی خواست برم و دوست داشتم بشینم پیشش ولی مجبوری ازش خداحافظی کردم و در حالی که همینجور دعام می کرد راه افتادم رفتم پیش پیمان! پیمان هم گفت خیلی لفتش دادی فکر کردم نشستی با پیرزنه داری پیتزا می خوری! منم کلی به حرفش خندیدم و قضیه باز کردن سسو براش تعریف کردم!...نیست که پیرزنه پشت ستون تو درختا نشسته بود از اونجایی که پیمان وایستاده بود پشت ستون دیده نمی شد منم چون رفته بودم اون پشت پیمان ندیده بود که چیکار دارم می کنم...خلاصه با یه حس و حال خوبی که پیرزنه بهم داده بود با پیمان راه افتادم به سمت خونه...خونه که رسیدیم چون از شب قبلش نخود لوبیا خیس کرده بودیم و قرار بود آبگوشت درست کنیم که پیمان ببره برا مامانش اول از همه رفتم اونو بار گذاشتم تا آروم آروم برا خودش بپزه بعدش اومدم خمیر درست کردم تا عصری کلوچه.فومن درست کنم پیمان هم گوشتو پاک کرد و خرد کرد و شست منم بعد از اینکه خمیرو درست کردم و گذاشتم استراحت کنه اومدم گوشتو بسته بندی کردم و گذاشتم تو فریزر و بعدم اومدم دو تا چایی ریختم نشستیم خوردیم و ساعت چهار اینجورا بود گرفتیم تا پنج خوابیدیم بعدش بلند شدیم باقالیه رو پاک کردیم و شستیم و بسته بندی کردیم و راهی فریزرش کردیم بعدش لوبیا پلو تو یخچال داشتیم اونو گذاشتم گرم شد آوردم برا شام خوردیم و همزمان هم برنامه.زندگی .پس از .زندگی رو از کانال چهار دیدیم بعد از تموم شدن برنامه رفتم ظرفهای شامو شستم و مشغول درست کردن کلوچه شدم که وسطاش شهرزاد زنگ زد و همینجور که داشتم خمیرارو شکل می دادم باهاش حرف زدم که از همینجا ازش تشکر می کنم مرررررررررررررررررررررررررررسی خانباجی که بهم زنگ زدی کلی خوشحال شدم دست گلت درد نکنه زحمت کشیدی بوووووووووووووووووووووووس...بعد از حرف زدن با شهرزاد دوباره به کارم ادامه دادم تا اینکه کلوچه ها همه پخت و گذاشتم سرد شدند و پیمان اومد هفت تاشو گذاشت تو کیسه فریزر که هم برا مامانش ببره هم برا پیام و هشت تاشم توی یه کیسه دیگه گذاشت که خودمون بخوریم(پونزده تا بودند) ....بعد از بسته بندی کلوچه ها دیگه رفتم صورتمو شستم و لباسمو عوض کردم و اومدم نشستیم یه خرده تلوزیون نگاه کردیم و یه خرده میوه خوردیم و حرف زدیم و آخر سر هم یه چایی خوردیم و ساعت یک و نیم اینجورا گرفتیم خوابیدیم امروزم ساعت نه بیدار شدیم پیمان یه خرده ورزش کرد و بعدش اومد یه لیوان شیر با یه کلوچه به جای صبونه خورد و برا منم چایی دم کرد و نون داغ کرد و پنیر گذاشت تو آب تا بعدا صبونه بخورم و خودشم بلند شد و آماده شد ساعت ده پیام اومد دنبالش رفتند تهران خونه مامانش... منم دو تا دونه ظرف تو ظرفشویی بود اونارو شستم و اومدم نشستم اینارو برا شما نوشتم و الانم اینارو پست کنم می خوام برم صبونه بخورم....خب دیگه من برم نون پنیرمو بخورم که خییییییییییییییییییییییییلی گشنمه.... از دور می بوسمتون مواظب خودتون باشید خییییییییییییییییییییییییییییییییییلی خییییییییییییییییییییییییییییییییییییلی خیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییلی بیشتر از اون چیزی که فکرشو بکنید دوستتون  دارم....بووووووووووووووووووووووووووس بااااااااااااااااااای 

 

💥 گلواژه💥
اخلاق خوب صاحبش را به بهشت می برد! 

 

راستی یه چیزی تعریف کنم بخندید بعد برم! شنبه با گل پسر رفته بودیم بیرون موقع برگشتن پیمان جلو یه خدمات .ارتباطی که سر کوچه خودمون هم بود وایستاد و گفت جوجو برو از اینجا بپرس که برا فروش سهام.عدا.لت باید کد.بورسی رو از کجا بگیریم؟(ما خودمون سهام نداریم ولی مامان پیمان داره وبرا اون می خواست بدونه) منم رفتم و یه چند نفری اون تو، توی نوبت بودند ازشون اجازه گرفتم و گفتم من فقط یه سوال می خوام بپرسم اونام کشیدند کنار و گفتند بفرمایید رفتم جلو و از یکی از مسئولای اونجا که یه مرد مسنی بود پرسیدم آقا برای گرفتن کد .بورسی برا فروش سهام. عدا.لت باید کجا بریم؟ گفت تکلیف مستقیم و غیر مستقیم بودنشو مشخص کردید؟ گفتم بعله مستقیمو انتخاب کردیم گفت حالا که مستقیمو انتخاب کردید باید برید سجا.م ثبت نام کنید گفتم سه جاااااااااااا چه خبره آخه؟حالا کجا باید بریم؟ با خودم گفتم یه جا دو جا هم نه، سه جاااااااااااااااااااااا!!! پیرمرده در حالیکه چشاش گرد شده بود و به زور جلوی خنده اشو گرفته بود گفت سه جا نه خانوم! سایت سجااااااااااا.م ....باید برید تو سایت سجا.م ثبت نام کنید تا احراز هویت بشید ..!!!. وااااااااااااااااااااااای منو می گید خنده ام گرفته بود مگه می تونستم جلو خودمو بگیرم همونجوری با خنده از پیرمرده که خودشم داشت می خندید خداحافظی کردم و اومدم بیرون و رفتم تو ماشین برا پیمان تعریف کردم و اونم کلی بهم خندید(وقتی پیرمرده توضیح داد تازه فهمیدم که منظورش از اینکه گفته باید سج.ام ثبت نام کنید این نبوده که باید سه جا هم ثبت نام کنید بلکه منظورش سایتی به اسم سجا.م بوده که باید می رفتیم و توش ثبت نام می کردیم با خودم گفتم بر پدرتون با این نامگذاری سایتهاتون ...آخه اینم شد اسم؟؟؟!!! )

 

اینم عکس کلوچه ام(یادم رفته بود ازشون عکس بگیرم چون همه رو پیمان گذاشته بود تو نایلونو درشونو بسته بود تنبلیم اومد دوباره درشون بیارم برا همین از همون یه دونه ای که گذاشته بودم بیرون که با چایی بخورم عکس گرفتم برا همین ببخشید که عکسش خیلی قشنگ نیست)

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ خرداد ۹۹ ، ۱۲:۵۵
رها رهایی
جمعه, ۲ خرداد ۱۳۹۹، ۰۲:۰۷ ب.ظ

نیلوفر صورتی!

سلااااااااااام سلااااااااام سلاااااااام سلاااااااام خوبید؟منم خوبم!جونم براتون بگه که امروز یه ربع به هشت بیدار شدیم و هشت و نیم راه افتادیم سمت نظر.آباد و نه و نیم رسیدیم!قراره همسایه بغلیمون سمپاش بیاره و خانوم گردویی رو که گفتم آفت زده سمپاشی کنیم هفته پیش که اینجا بودیم پیمان با همسایه بغلیمون که رفته بود رو دیوارشون و داشت درخت مو خونه شونو روی آلاچیق مرتب می کرد حرف زد و گفت که درخت گردوی تو حیاط خلوت آفت زده و اونم گفت پنجشنبه هفته دیگه قراره از یکی سمپاش بگیرم درخت مو رو سمپاشی کنم جمعه اینجا باش بدم تو هم بزنی پیمانم گفت باشه! چند روز پیشم که گفتم بهتون رفت سم خرید و الان اومدیم که ایشالا خانوم گردویی رو سمپاشی کنیم تا از شر آفتها نجات پیدا کنه! نمی دونید گردوهاش چقدر نسبت به اون موقع که عکسشونو گذاشتم براتون گنده تر شده؟ حالا امروز بازم ازش عکس می ذارم ببینید و مقایسه کنید... راستی امروز که درو باز کردیم اومدیم تو دیدم نیلوفرا و نازها هم کلی نسبت به هفته قبل بزرگتر شدن همینجوری که از بزرگ شدنشون تعجب کرده بودم یهو چشمم افتاد به گوشه باغچه و دیدم یکی از نیلوفرا یه گل صورتی خوشگل داده اصلا فکر نمی کردم به این زودی گل بدن آخه قداشون خیلی باشه بیست سانت بیشتر نیست هنوز خیلی کوچولواند حالا عکسشو می ذارم ببینید گلهای نازم که دفعه قبل یکی دوتا برگ کوچولو داشتند برگاشون گنده تر شده بود و یه برقی هم می زدند که انگار روشونو واکس زده باشی تو حیاط خلوت هم یکی از رزهامون دو تا گل سفید داده بود دفعه پیشم یکیشون یه گل صورتی داده بود که خییییییییییلی هم خوشبو بود این رزهایی که گرفتیم هلندی اند یادتون باشه هر وقت خواستید رز بخرید هلندیشو بگیرید هم گلهاشون درشت تره هم بوی خوبی میده یعنی بوشون نسبت به گلهای دیگه بیشتره و از کنارشون رد میشی می فهمی یه حسن دیگه ای هم که دارند اینه که تا برف و یخبندون نشه همچنان گل میدن یعنی گلهاشون فصلی نیست که بخواد یه فصل گل داشته باشند یه فصل نداشته باشند میشه گفت گلاشون دائمیه فقط وقتی سوز سرما افتاد دیگه گل نمی دن و بقیه سالو گل دارند...خلاصه که خواهر گل و گیاه خیلی خوبه! شده حتی یه گلدون کوچولو هم گوشه اتاقتون داشته باشید بازم روی روحیه تون تاثیر مثبت می ذاره گل و گیاه همه چیشون قشنگه از آب دادنشون گرفته تا هرسشون و کود دهیشون تا بزرگ شدن و گل دادنشون که یهو آدمو با یه عالمه زیبایی غافلگیر می کنند... سعی کنید حتما برا روحیه تونم که شده برا خودتون چندتا گلدون گل داشته باشید ذات آدم با طبیعت گره خورده و در کنار گل و گیاه احساس شعف می کنه و غم و غصه اش یادش می ره ....اااااااااااااااااالهی که به حق علی هیچوقت غم و غصه ای نداشته باشید و دلتون همیشه بی غم باشه... اینجام اینترنتش ضعیفه زدم عکسا لود بشن فقط چرخیدند و نشدند اگه دیدید عکس نذاشتم بدونید که اینترنت یاری نکرده و ایشالا رفتم خونه سرعت اینترنت خوب بود حتما براتون می ذارم عکسهای ورودی.نظر آبادم اون سری نوشتم که قراره بذارم ولی از اون موقع تا حالا چون با تبلت دارم پست می ذارم نشده که بذارم چون عکسها تو گوشیمند و از اونجایی که آلزایمر دارم همش یادم می ره بفرستمشون تو تبلت تا بذارمشون ببینید اونارو هم اگه ایشالا به مدد خدا یادم بود با همینا رفتم خونه می ذارم(یادم بندازید دیگه 😀) ...خب من برم کار دارم می خوام موهای صورتمو وردارم از دو ماه قبل عید ورنداشتم تبدیل به ریش شدند کلا! الان منو ببینید با خودتون می گید این آقای ریشوی محترم کیه داره به جای جوجو پست می ذاره اینجا؟!!!...بههههههههههههههله تعجب نکنید در این حد من الان ریش دارم که ممکنه منو به جای بابا نوئل اشتباه بگیرند و ازم کادو بخوان😁 ....برم تا مجبور نشدم برا بچه های محل کادو بخرم اینارو بزنم ...از دور می بوسمتون مواظب خودتون باشید بوووووووووووووووووووس فعلا باااااااااااای 

☘️گلواژه☘️
همیشه که نباید کاری کرد گاهی باید کاری نکرد!

 

این عکس نیلوفر صورتی خوشگل ما که منو غافلگیر کرد

این عکس گردوهامون 

این از عکس گوجه های خوشگلمون

​​​​

اینم عکس ناز خانومهای زیبامون که برق می زنند 

 

«راستی عکسهای ورودی.نظر.آبادم گذاشتم بلاخره بعد یک قرن، برید تو پست ورودی زیبا ببینید»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ خرداد ۹۹ ، ۱۴:۰۷
رها رهایی