خواهرانه

باجی باجین اولسون سوز چوخدو وقت یوخدو
  • خواهرانه

    باجی باجین اولسون سوز چوخدو وقت یوخدو

۳ مطلب در مهر ۱۳۹۹ ثبت شده است

شنبه, ۱۹ مهر ۱۳۹۹، ۱۰:۱۲ ق.ظ

رسیدن به خونه و تشکر از شما!

سلاااااااااام سلااااااام سلاااااام سلاااااام خوبید؟ منم خوبم! جونم براتون بگه که اون روز که از اونجا راه افتادم وقتی عصری رسیدم اینجا پیمان تا آبیک اومد پیشوازم و ساعت شش و نیم رسیدم اونجا و سوار ماشینش شدم و رفتیم خونه(از اونور که می یاییم آبیک بعد از قزو.ینه و بعد آبیک می رسه به نظر.آباد)! رسیدم خونه دیدم پیمان تو اون یه هفته کلی کار تو خونه کرده! باغچه هارو صفا داده و برگا و علفهای خشکشو کنده، تو باغچه حیاط خلوت ناز کاشته، بخاریهای خونه رو گذاشته(تو خونه قبلیمون چون پکیج داشتیم نیازی به بخاری نبود و شوفاژا کار می کردند ولی اینجا باید بخاری می ذاشتیم) جای مبلهارو عوض کرده و یه جور دیگه چیده ، گلای پاسیورو مرتب کرده و بعضیاشونو رو پایه های چوبی گذاشته اینور اونور خونه و تابلوهایی که از همون موقع اسباب کشی همینجور بلاتکلیف گوشه دیوار مونده بودند رو زده به دیوار ، سه تا از کشوهای کابینتهارو که خراب بودند درست کرده، روی میزای خونه (میز غذاخوری آشپزخونه و میزای جلو مبلا) رومیزیهای مختلف انداخته و یه گوشه از کف هالو یه قالیچه رنگی که قبلا داشتیم و استفاده نمی کردیمو انداخته و خوشگلش کرده دور ظرفشویی رو تو آشپزخونه چسب. آکواریوم زده که آب از لابلاش نره پایین، جای رادیورو عوض کرده و برا زیر میزش یه پایه درست کرده و چیزای تزئینی آشپزخونه رو که همینجور مونده بود زده سر جاشون و پریز گوشی تلفنو درست کرده و ...خلاصه هزارتا کار دیگه ...برا منم سه تا کلوچه گرم کرده بود و آماده  گذاشته بود رو میز غذاخوری و چایی تازه هم برام دم کرده بود می گفت گفتم جوجو خسته است بیاد بخوره!(کلوچه هایی که از شمال آوردیمو منظورمه قبل از خوردنشون تو ماهی تابه گرمشون می کنیم که ضدعفونی بشن)...به جز کلوچه و چایی برام میوه هم شسته بود گذاشته بود تو یخچال و بستنی هم گرفته بود گذاشته بود تو فریزر، یه خورشت هم از فریزر درآورده بود گذاشته بود بیرون که یخش وا بشه تا شب با یه کته کوچولو بخوریمش(من یه موقعهایی که غذا زیاد درست می کنم یه مقدارشو می ریزم توی ظرف در بسته و می ذارمش تو فریزر تا وقتایی که آدم رفته یه جایی برگشته و خسته است یا یه موقعهایی که حال و حوصله غذا درست کردن نداره دربیاره استفاده کنه برا همین یه موقعهایی می بینی پنج شش تا غذای مختلف تو ماه توی فریزر برای همچین روزهایی ذخیره داریم ) ...خلاصه همه چی رو آماده کرده بودو اومده بود دنبال من ! منم ازش کلی تشکر کردم و بابت کارایی که برا خونه انجام داده بود هم حسابی تحسینش کردم اونم کلی خوشحال شد...بعد از اینکه یکی یکی کارایی که کرده بودو بهم نشون داد و تموم شد رفتم لباسامو عوض کردم و دست و بالمو شستم و نشستم برام چایی ریخت با کلوچه ها خوردم و بعدشم بلند شدم گلهایی که از اونجا آورده بودمو گذاشتم تو آب و دادم پیمان جاشون داد تو پاسیو تا بعدا سر فرصت بکارمشون تو خاک ،سه چهارتاشونم بردم تو حیاط خلوت و موقتا توی یه خرده خاکی که از پای خانم گردویی ورداشتم کاشتمشون توی ظرف ماست تا بعدا خاک بگیریم و بکارمشون تو گلدون،بعد از گل کاری هم اومدم یه کته کوچولو گذاشتم تا با خورشتی که پیمان گذاشته بود بیرون بخوریم بعدم رفتم لباسامو از ساکم درآوردم و اونو خالی کردم بعد رفتم یه دوش گرفتم و اومدم نشستیم شام خوردیم... پیمان تمام طول هفته رو که من نبودم از تنبلی فقط نون پنیر و گوجه خیار خورده بود یه بارشم نیمرو درست کرده بود برا همین غذارو که می خورد می گفت آخی داشت مزه برنج دیگه یادم می رفت منم کلی بهش خندیدم ...بعد از غذا هم یه چایی خوردیم با یه کم میوه و من دیگه از خستگی جلوی مبلا یه بالش گذاشتم و همونجا بیهوش شدم ساعت دوازده و نیم اینجورا بود که پیمان بیدارم کرد رفتم مسواک زدم و اومدم گرفتیم خوابیدیم!... دیروزم صبح بلند شدیم و بعد از صبونه یه خرده چیزایی که از اونجا آورده بودمو سروسامون دادیم و دم ظهرم یه چایی خوردیم گرفتیم یه خرده خوابیدیم هوام به شدت سرد بود با اینکه توی هال بخاری روشن بود ولی چون شعله اش کم بود من هر از گاهی سردم می شد و بیدار می شدم دوباره می خوابیدم(هیچی رو خودم ننداخته بودم) بعد از چند بار بلند شدن و خوابیدن دیگه بلند شدیم و شعله بخاری هال رو زیاد کردیم و پیمان رفت بخاری اتاقم روشن کرد یه خرده هوای خونه گرم شد، دیگه نشستیم یه چایی خوردیم و پیمان لباسشویی رو روشن کرد و همه لباسای منو ریخت توش و شست برد پهنشون کرد و اومد گفت جوجو برم یه خرده وسایل سوپ بگیرم بیارم یه سوپ درست بکن با یه خرده عدس پلو تا فردا برا مامان ببرم و یه سر بهش بزنم از وقتی تو رفتی نرفتم پیشش منم گفتم باشه اونم بلند شد رفت اونارو بگیره منم مواد عدس پلورو گذاشتم بپزه و اومدم یه خرده نشستم تا اینکه پیمان اومد و بلند شدم مواد سوپم شستم و خرد کردم و آماده کردم گذاشتم بپزه، عدس پلورو هم دم کردم و گذاشتم رو اجاق و اومدم نشستم مارالو از شبکه.تما.شا نگاه کردم و تموم که شد دیگه شام هم  آماده شده بود و نشستیم خوردیم ،دیگه  من دراز کشیدم یه خرده جلو تلویزیون خوابیدم و پیمانم یه فیلم خارجی داشت می داد اونو دید و بعد یکی دو ساعت منو بیدار کرد برام چایی ریخته بود اونو‌خوردم یه خرده هم بعدش میوه آوردم خوردیم و ساعت یک اینجورا گرفتیم خوابیدیم ...امروزم ساعت شش و نیم پیمان بلند شد بار و بندیلشو بست و هفت راه افتاد سمت تهران و رفت خونه مامانش منم اومدم کتری رو گذاشتم جوشید و چایی رو دم کردم گذاشتم روشو یه لیوان آب داغم برا خودم ریختم تا ولرم بشه بخورم(می گن ناشتا آب سرد خوردن برا بدن ضرر داره ولی آب جوشیده ولرم خیلی خوبه و سموم بدنو دفع می کنه و برا سیستم گوارشم خیلی خوبه و پوست رو هم شفاف می کنه) بعد از خوردن آب ولرم هم نشستم اینارو برا شما نوشتم الانم دوباره خوابم گرفته از اونورم رگ گردنم دوباره گرفته درد می کنه می خوام اینو پست کردم برم بگیرم بخوابم ‌...پس مواظب خود گلتون باشید ویادتون نره که چقدررررررررررررررررررررررررررر دوستتون دارم ....راستی بابت همه زحمتهایی که تو این یه هفته برا من کشیدید و بابت همه هدیه هایی که هر تک تکتون بهم دادید و منو کلی شرمنده کردید ازتون یه دنیااااااااااااااااااااااا ممنووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووونم ایشالاااااااااااااااااااااااااااااااااااا که همیشه زنده باشید من در توانم نیست و کوچیکتر از اونم که بتونم خوبیهاتونو جبران کنم بس که در حق من لطفها کردید ولی اااااااااااااااااااااااااااااااااااااالهی که خدا به بهترین نحو ممکن براتون جبرانش کنه و هر چی ازش میخواین بهتون بده و تو لحظه لحظه زندگیتون شااااااااااااااااااااااااااااااااد و موفق و سلامت وپیروز باشید و میلیاردها میلیارد برابر لطف و محبتی که در حق من کردید به خودتون و زندگیتون برگرده !ممنووووووووووووووووووووووووووووووووووون که انقدرررررررررررررررررررررررر ماهید از دور می بوسمتون و دلم از همین حالا براتون یه دنیا تنگ شده مواظب خود گلتون باشید خیییییییییییییییییییییییییییییلی خیییییییییییییییییییییییییییییییییییییلی خییییییییببببببببببببببببببببببییییییییییلی دوستتون دارم بووووووووووووووووووووووووووووووووووس فعلا بااااااااای

 

*گلواژه*

ما در زندگی، همه تنگاتنگ هم افتاده‌ایم. 

فکر می‌کنم هنر اصلی، هنر فاصله ها باشد. زیاد نزدیک به هم، می‌سوزیم. زیاد دور از هم، یخ می‌زنیم.

از کتاب «دیوانه وار» اثر «کریستین بوبن»

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ مهر ۹۹ ، ۱۰:۱۲
رها رهایی
پنجشنبه, ۳ مهر ۱۳۹۹، ۱۱:۵۰ ق.ظ

مختصر و مفید از شمال و عکس خلاقیتم !

سلااااااام سلاااااام سلااااام سلاااااام خوبید؟ منم خوبم! جونم براتون بگه که دیروز ساعت پنج بعد از ظهر رسیدیم خونه و امروزم پیمان رفته تهران خونه مامانش منم اینجا در خدمتتون هستم با یه گردنی که باز رگش گرفته بخاطر زیاد کتاب خوندن تو راه برگشت! برا همین مجبورم مختصر بنویسم تا جناب گردن از اینی که هست دردناکتر نشه و به باد فنا نره! مختصر و مفیدش این که شمال خوش گذشت جای شما خالی! کار خاصی هم نکردیم مثل همیشه دیگه، یه خرده اینور اونور رفتیم(مثل لاهیجا.ن و  رود.سر و لنگر.ود و کوچصفها.ن و سنگر و ...) یه خرده هم رفتیم پیش آقای.غلام.پور(صاحب شالیزار) و با خودش و زنش رفتیم یه دور تو شالیزار زدیم و پیمان و آقای.غلام.پور چندتایی درخت بید اطراف شالیزار کاشتند(به عنوان نشونه که مرز شالیزارمونو بدونیم کجاست! البته نهال بید نبودا آقای غلام.پور از شاخه های بیدهایی که اون اطراف بود با داس برید و کاشت چند جا، گفت اینا سریع می گیرند ضرری هم برا برنجها ندارند)...روز آخر هم برگشتنی زن غلام.پور بهم یه شیشه درار داد که خودش درست کرده بود (درار که بهش نمک گیاهی هم می گن شمالیها با سبزیجات معطر درستش می کنند و بهش نمک می زنند که میشه تو ماست و این چیزا ریخت خوشمزه اش می کنه یا میشه گوجه سبزو اینارو باهاش خورد) علاوه بر درار دو بسته هم  سبزی محلی سرخ شده که اسمش کوتوکوتوئه بهم داد قبلا هم یه بار بهم از همونا داده بود(کوتوکوتو یه سبزی محلیه که فکر کنم همون برگ شبدر باشه البته مطمئن نیستم! ازش یه خورشت درست می کنند به اسم آبکی که توش گوجه تفت داده شده و مرغ و بادمجون سرخ شده می ریزند دفعه قبل که حاج خانوم بهم از این سبزیها داده بود یادم داد درست کردم خوشمزه بود) بعد از گرفتن سبزیها از زن غلام.پورم رفتیم دم مغازه و خود غلام. پور هم برنجامونو که صد کیلو شده بود تو کیسه های ده کیلویی آماده کرد و بهمون داد (امسال شالیزارم دویست کیلو برنج درسته و هفتاد و شش کیلو نیم دونه داده بود که نصف کردیم سهم ما شد صد کیلو برنج درسته(ده تا گونی ده کیلویی) و سی و هشت کیلو برنج نیم دونه، که اون سی و هشت کیلورو به جای پول سم و هزینه های کاشت دادیم به کارگری که کاشته بودش کلا همون صد کیلو برنج برا ما موند که آوردیمش)...یه روزم رفتیم دم مغازه برادر حسین، داداش بزرگه اش باهامون اومد یه ویلا اطراف شهر نزدیک شالیزارا نشونمون داد که مال یکی از دوستاشون بود که داشت می فروخت یه ویلای پونصد متری بود یه در چوبی مانند داشت که دورش فنس کشیده بودند(دیوار نداشت) توشم یه ساختمون داشت که دو تا اتاق و آشپزخونه و یه هال داشت البته ما توشو ندیدیم چون داداش حسین کلیدشو نداشت اون بهمون گفت که اینارو توش داره می گفت دوربین مدار بسته و این چیزا هم داره از بالای فنسها هم یه سرکی توش کشیدیم یه سری درخت کامکوات(از این پرتقال ریزا) و خرمالو و انگور سیاه و اینا داشت یه ردیف هم کنار دیوار توی یه باغچه دراز انواع سبزیهارو کاشته بودند و اونورش هم یه سری گل و گیاه و رز و این چیزا توش بود خلاصه سر سبز و خوشگل بود قیمتش هم پونصد میلیون بود آب و گاز و برق و تلفن و همه چی هم داشت دور و برش هم از یه طرف سه تا ویلا مثل خودش بود که خالی بودند و صاحباشون هر از گاهی می اومدند توش از یه طرفم خالی بود و حالت جنگلی داشت روبروشم جنگل بود جای با صفایی بود ولی به قول پیمان برای روز مناسب بود شب اونجا آدم از تنهایی وحشت می کرد چون ویلاهای اطرافشم خالی بود و کسی دور و برش نبود داداش حسین می گفت که اگه همچین جایی بخرید نباید خالی ولش کنید چون خارج از شهره سریع دزد می زندش و زیاد امنیت نداره یه بار هم قبلا دزد بهش زده و از این حرفها...پیمان می گفت بگیریم بعدا آدم یه سرایدار استخدام می کنه ازش مواظبت می کنه منم گفتم مگه آدم دیوانه است که این کارو بکنه چندین میلیون حقوق تو ماه بدی که یه سرایدار مواظب ویلای تو باشه که سالی دو بار می خوای بری چند روز توش بمونی؟ با اونهمه پول که بخوای به سرایدار بدی هر وقت اومدی شمال می تونی بری تو بهترین هتلها بمونی و کیفشو بکنی! چه کاریه؟ ..خلاصه که به این نتیجه رسیدیم که اونجا به درد ما نمی خوره و چیزی که به درد ما می خوره یه آپارتمان پنجاه- شصت متری نقلیه که تو لاهیجان یا لنگرود بگیریم که هر وقت آدم اومد شمال یه جایی داشته باشه برا موندن هر وقت هم که آدم درشو می بنده می ره و یه مدت نیست امنیت داشته باشه و نیاد ببینه که در و دیوارشم بردن برا همین به داداش حسین سپردیم که برامون تو لاهیجان اگه نشد تو لنگرود یه همچین آپارتمانی توی این شش ماه پاییز و زمستون که بازار خونه ها کساده و قیمتها مناسبه پیدا کنه اونم گفت باشه و می گردم یه چیز خوب براتون پیدا می کنم نهایتش یه بار آخر سر می یایید می بینید و معامله اش می کنید...خلاصه خواهر اینجوریا دیگه ...اینم مختصر و مفید از ماجرای شمال رفتن ما! ... راستی پایین پست عکس خلاقیتم پشت دیوار تلوزیون رو براتون می ذارم ایشالا که خوشتون بیاد و از کارهای این هنرمند بزرگ ایده بگیرید و تو خونه هاتون پیاده کنید 😜 ! البته یه توضیحی بدم اونم اینکه دیواری که من روش کار کردم نیاز به زیر سازی داشت یعنی لک و لوکش زیاد بود اول باید اونا یه جورایی محو می شدن(مثلا با سمباده زدن و یا زدن یه لایه نازک رنگ که تمام سطح دیوار یه دست بشه) تا طرحی که می خواستم روش بندازم تر تمیز و خوشگل دربیاد و دیگه اون لکها هم از لابلای طرحها نزنه بیرون که زشتش کنه ولی خب از اونجایی که ما موقت اینجاییم و ممکنه چند ماه دیگه از اینجا بریم دیگه من زیاد سلیقه به خرج ندادم و این طرحو انداختم رو دیوار که دیوار یه خرده مرتب تر دیده بشه و نگاه از روی لکها گرفته بشه و متوجه طرح بشه وگرنه می شد بهتر از اینها و تمیزتر از اینها کار کرد! بههههههههههههههههههله اینجوریا دیگه خواهر، یهو فک نکنید من متوجه ایراد کارم نیستم .....خب دیگه من برم شمام برید طرح خلاقانه منو ببینید ....از دور می بوسمتون بوووووووووووووووووووووووس مواظب خودتون باشید فعلا باااااااااااااااااااای

*گلواژه*

خوشبختی دست در دست خوش بینی دارد

نه به گذشته بیاندیش و نه به آینده...بگذار دستان خداوند هر روز شگفتیهای همان روز را برای تو به ارمغان بیاورد! 

 

این عکس قبل از خلاقیتم (اگه عکسها سر و ته افتادند خودتون برگردونید نگاه کنید چون عمودی انداختم ممکنه سر و ته بشن)

اینم بعد از خلاقیتم 

اینم خود طرح (با رنگ روغن و اسفنج(ابر) زدم کل دیوار اندازه یه بند انگشت رنگ برد)

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مهر ۹۹ ، ۱۱:۵۰
رها رهایی
سه شنبه, ۱ مهر ۱۳۹۹، ۰۲:۳۹ ب.ظ

پاییزت مبارک!

باز پاییز است...
اندکی از مهر پیداست 
در این دوران بی‌مهری 
باز هم پاییز زیباست!
مهرت افزون...پاییزت مبااااااااااااااااااااارک***heartheartheart

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مهر ۹۹ ، ۱۴:۳۹
رها رهایی