خواهرانه

باجی باجین اولسون سوز چوخدو وقت یوخدو
  • خواهرانه

    باجی باجین اولسون سوز چوخدو وقت یوخدو

پنجشنبه, ۳ مهر ۱۳۹۹، ۱۱:۵۰ ق.ظ

مختصر و مفید از شمال و عکس خلاقیتم !

سلااااااام سلاااااام سلااااام سلاااااام خوبید؟ منم خوبم! جونم براتون بگه که دیروز ساعت پنج بعد از ظهر رسیدیم خونه و امروزم پیمان رفته تهران خونه مامانش منم اینجا در خدمتتون هستم با یه گردنی که باز رگش گرفته بخاطر زیاد کتاب خوندن تو راه برگشت! برا همین مجبورم مختصر بنویسم تا جناب گردن از اینی که هست دردناکتر نشه و به باد فنا نره! مختصر و مفیدش این که شمال خوش گذشت جای شما خالی! کار خاصی هم نکردیم مثل همیشه دیگه، یه خرده اینور اونور رفتیم(مثل لاهیجا.ن و  رود.سر و لنگر.ود و کوچصفها.ن و سنگر و ...) یه خرده هم رفتیم پیش آقای.غلام.پور(صاحب شالیزار) و با خودش و زنش رفتیم یه دور تو شالیزار زدیم و پیمان و آقای.غلام.پور چندتایی درخت بید اطراف شالیزار کاشتند(به عنوان نشونه که مرز شالیزارمونو بدونیم کجاست! البته نهال بید نبودا آقای غلام.پور از شاخه های بیدهایی که اون اطراف بود با داس برید و کاشت چند جا، گفت اینا سریع می گیرند ضرری هم برا برنجها ندارند)...روز آخر هم برگشتنی زن غلام.پور بهم یه شیشه درار داد که خودش درست کرده بود (درار که بهش نمک گیاهی هم می گن شمالیها با سبزیجات معطر درستش می کنند و بهش نمک می زنند که میشه تو ماست و این چیزا ریخت خوشمزه اش می کنه یا میشه گوجه سبزو اینارو باهاش خورد) علاوه بر درار دو بسته هم  سبزی محلی سرخ شده که اسمش کوتوکوتوئه بهم داد قبلا هم یه بار بهم از همونا داده بود(کوتوکوتو یه سبزی محلیه که فکر کنم همون برگ شبدر باشه البته مطمئن نیستم! ازش یه خورشت درست می کنند به اسم آبکی که توش گوجه تفت داده شده و مرغ و بادمجون سرخ شده می ریزند دفعه قبل که حاج خانوم بهم از این سبزیها داده بود یادم داد درست کردم خوشمزه بود) بعد از گرفتن سبزیها از زن غلام.پورم رفتیم دم مغازه و خود غلام. پور هم برنجامونو که صد کیلو شده بود تو کیسه های ده کیلویی آماده کرد و بهمون داد (امسال شالیزارم دویست کیلو برنج درسته و هفتاد و شش کیلو نیم دونه داده بود که نصف کردیم سهم ما شد صد کیلو برنج درسته(ده تا گونی ده کیلویی) و سی و هشت کیلو برنج نیم دونه، که اون سی و هشت کیلورو به جای پول سم و هزینه های کاشت دادیم به کارگری که کاشته بودش کلا همون صد کیلو برنج برا ما موند که آوردیمش)...یه روزم رفتیم دم مغازه برادر حسین، داداش بزرگه اش باهامون اومد یه ویلا اطراف شهر نزدیک شالیزارا نشونمون داد که مال یکی از دوستاشون بود که داشت می فروخت یه ویلای پونصد متری بود یه در چوبی مانند داشت که دورش فنس کشیده بودند(دیوار نداشت) توشم یه ساختمون داشت که دو تا اتاق و آشپزخونه و یه هال داشت البته ما توشو ندیدیم چون داداش حسین کلیدشو نداشت اون بهمون گفت که اینارو توش داره می گفت دوربین مدار بسته و این چیزا هم داره از بالای فنسها هم یه سرکی توش کشیدیم یه سری درخت کامکوات(از این پرتقال ریزا) و خرمالو و انگور سیاه و اینا داشت یه ردیف هم کنار دیوار توی یه باغچه دراز انواع سبزیهارو کاشته بودند و اونورش هم یه سری گل و گیاه و رز و این چیزا توش بود خلاصه سر سبز و خوشگل بود قیمتش هم پونصد میلیون بود آب و گاز و برق و تلفن و همه چی هم داشت دور و برش هم از یه طرف سه تا ویلا مثل خودش بود که خالی بودند و صاحباشون هر از گاهی می اومدند توش از یه طرفم خالی بود و حالت جنگلی داشت روبروشم جنگل بود جای با صفایی بود ولی به قول پیمان برای روز مناسب بود شب اونجا آدم از تنهایی وحشت می کرد چون ویلاهای اطرافشم خالی بود و کسی دور و برش نبود داداش حسین می گفت که اگه همچین جایی بخرید نباید خالی ولش کنید چون خارج از شهره سریع دزد می زندش و زیاد امنیت نداره یه بار هم قبلا دزد بهش زده و از این حرفها...پیمان می گفت بگیریم بعدا آدم یه سرایدار استخدام می کنه ازش مواظبت می کنه منم گفتم مگه آدم دیوانه است که این کارو بکنه چندین میلیون حقوق تو ماه بدی که یه سرایدار مواظب ویلای تو باشه که سالی دو بار می خوای بری چند روز توش بمونی؟ با اونهمه پول که بخوای به سرایدار بدی هر وقت اومدی شمال می تونی بری تو بهترین هتلها بمونی و کیفشو بکنی! چه کاریه؟ ..خلاصه که به این نتیجه رسیدیم که اونجا به درد ما نمی خوره و چیزی که به درد ما می خوره یه آپارتمان پنجاه- شصت متری نقلیه که تو لاهیجان یا لنگرود بگیریم که هر وقت آدم اومد شمال یه جایی داشته باشه برا موندن هر وقت هم که آدم درشو می بنده می ره و یه مدت نیست امنیت داشته باشه و نیاد ببینه که در و دیوارشم بردن برا همین به داداش حسین سپردیم که برامون تو لاهیجان اگه نشد تو لنگرود یه همچین آپارتمانی توی این شش ماه پاییز و زمستون که بازار خونه ها کساده و قیمتها مناسبه پیدا کنه اونم گفت باشه و می گردم یه چیز خوب براتون پیدا می کنم نهایتش یه بار آخر سر می یایید می بینید و معامله اش می کنید...خلاصه خواهر اینجوریا دیگه ...اینم مختصر و مفید از ماجرای شمال رفتن ما! ... راستی پایین پست عکس خلاقیتم پشت دیوار تلوزیون رو براتون می ذارم ایشالا که خوشتون بیاد و از کارهای این هنرمند بزرگ ایده بگیرید و تو خونه هاتون پیاده کنید 😜 ! البته یه توضیحی بدم اونم اینکه دیواری که من روش کار کردم نیاز به زیر سازی داشت یعنی لک و لوکش زیاد بود اول باید اونا یه جورایی محو می شدن(مثلا با سمباده زدن و یا زدن یه لایه نازک رنگ که تمام سطح دیوار یه دست بشه) تا طرحی که می خواستم روش بندازم تر تمیز و خوشگل دربیاد و دیگه اون لکها هم از لابلای طرحها نزنه بیرون که زشتش کنه ولی خب از اونجایی که ما موقت اینجاییم و ممکنه چند ماه دیگه از اینجا بریم دیگه من زیاد سلیقه به خرج ندادم و این طرحو انداختم رو دیوار که دیوار یه خرده مرتب تر دیده بشه و نگاه از روی لکها گرفته بشه و متوجه طرح بشه وگرنه می شد بهتر از اینها و تمیزتر از اینها کار کرد! بههههههههههههههههههله اینجوریا دیگه خواهر، یهو فک نکنید من متوجه ایراد کارم نیستم .....خب دیگه من برم شمام برید طرح خلاقانه منو ببینید ....از دور می بوسمتون بوووووووووووووووووووووووس مواظب خودتون باشید فعلا باااااااااااااااااااای

*گلواژه*

خوشبختی دست در دست خوش بینی دارد

نه به گذشته بیاندیش و نه به آینده...بگذار دستان خداوند هر روز شگفتیهای همان روز را برای تو به ارمغان بیاورد! 

 

این عکس قبل از خلاقیتم (اگه عکسها سر و ته افتادند خودتون برگردونید نگاه کنید چون عمودی انداختم ممکنه سر و ته بشن)

اینم بعد از خلاقیتم 

اینم خود طرح (با رنگ روغن و اسفنج(ابر) زدم کل دیوار اندازه یه بند انگشت رنگ برد)

 

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۷/۰۳
رها رهایی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی