خواهرانه

باجی باجین اولسون سوز چوخدو وقت یوخدو
  • خواهرانه

    باجی باجین اولسون سوز چوخدو وقت یوخدو

۳ مطلب در دی ۱۴۰۰ ثبت شده است

شنبه, ۲۵ دی ۱۴۰۰، ۱۱:۴۰ ق.ظ

فروش خونه و مرکز.اصلا.ح اندام!

سلااااااااااااام سلاااااااام سلاااااااااام سلاااااااااااام خوبید؟ منم خوبم! جونم براتون بگه که تو این چند روز سرمون خیلی شلوغ بود هفته پیش خونه نظر.آبادو فروختیم و از اون موقع تا حالا همش در حال آوردن بقیه وسایلمون بودیم که اونجا مونده بود که هنوزم تموم نشده و سری آخرشو قراره پیمان فردا با وانتیه سرکوچمون بره و بیاره تا حالا دو دور با همون وانته آورده و فردا هم میشه سومین دور، چندین و چند بارم وسیله های کوچیکو تا خرخره پر کردیم و با گل پسر آوردیم امروز بعد از ظهرم باز قراره بریم بیاریم ولی مگه تموم میشن انقدر آت آشغال دور خودمون جمع کردیم که خدا می دونه هیچکدوم هم صد سال هم نگهشون داری به درد نمی خورند و یه بارم لازمت نمی شنا  ولی وای به روزی که بندازی برن فرداش یه جوری  بهشون احتیاج پیدا می کنی که صدبار خودتو تف و لعنت می کنی که این چه کاری بود کردم و چرا انداختم رفت ...خلاصه که فعلا مشغول همین آت و آشغالائیم تا دوشنبه و سه شنبه که خونه رو تحویل بدیم بره ...خونه رو داماد همسایه بغلیمون خرید همون که می گفتم یه پیرمرد کرده و یه بار با پیمان سر اینکه دیوار اتاقمون نم داده بود دعواش شده بود همون که یه بارم از درخت حیاطشون بهمون آلبالو داده بود اگه یادتون باشه عکسشو اینجا گذاشته بودم، آره همون، هفته پیش که رفته بودیم اونجا آقای .حسنی املاک سر کوچه مون یکی دو تا مشتری آورد خونه رو دیدند بعد گفت که داماد این حاج آقا همکارمونه(یعنی املاکیه) اونم خونه رو می خواد ولی خب یه خرده پایینتر ولی پولش نقده به نظرم باهاش معامله کنی ضرر نمی کنی چون توی چند روز باهات تسویه می کنه و سند هم بهش وکالت می دی میره خودش می زنه الانم بازار راکده قیمتی که پیشنهاد داده قیمت خوبیه ممکنه بتونی بالاتر هم بفروشی ولی باید تا بعد عید صبر کنی به نظرم با همین قیمت بده به این بذار بره! (ما دو میلیارد گذاشته بودیم اون می گفت یک و هشتصد بیشتر نمی خرند) پیمانم گفت حالا بیاد ببینه ببینیم چی میشه! بعدشم به من گفت که به نظرم پیشنهاد خوبیه بدمش به همین و با پولش سریع برم سکه بخرم الان بخاطر این مذاکرا.ت قیمت سکه کشیده پایین، با این قیمت بگیرم، فردا بره بالا اون دویست تومن اینجا جبران میشه هیچ، کلی هم سود می کنم منم گفتم فکر خوبیه ولی بازم خودت می دونی خوب فکراتو بکن بعد یه تصمیم درست و حسابی بگیر! ...اون روز برگشتیم کرج نصف شب ساعت دوازده اینجورا آقای حسنی(همون املاکیه) زنگ زد که همسایه ها زنگ زدند بهش که یه دزده از سمت خونه آقای فر.جی اینا همسایه بغلیمون که ساختمونشون هنوز ناقصه اومده رو پشت بوم دستشویی ما و می خواسته بپره تو حیاطمون که همسایه روبروئیمون دیده و سر و صدا راه انداخته اونم پریده پایین و در رفته با صدای داد و بی داد اونا هم همسایه ها همه ریختند بیرون و داماد همین حاج آقا هم که می خواست خونه رو ازمون بخره زنگ زده به حسنی که بهشون زنگ بزن بگو دزد داشته می زده به خونشون یه سر بیان ببینند چیزی نبردن از خونشون که پیمانم گفت الان دیروقته فردا صبح حتما می یام سر می زنم حسنی هم گفت الان ماشینو ورمی دارم یه سر می رم دم درتون ببینم چه خبره؟ که رفت و از اونجا زنگ زد گفت ظاهرا درتون بسته است و دست نخورده همسایه ها هم بیرونند و می گن دزدو فراری دادن ولی چیز قیمتی اگه تو خونه داری اینجا نذار خطرناکه پیمانم گفت چیز قیمتی اونجوری که نداریم ولی یه سری وسیله داریم که هنوز نبردیم دیگه (اونجا یه تختخواب و یه تلوزیون (اون تلوزیون سامسونگ قبلیمون ) و یه یخچال و یه فریزر کنوود از این دو قلوها که کنار هم می ذارنشون و یه یخچال آکبند از اونا که شبیه این ساید بای سایدها پهند و پارسال خریدیم با یه میز آرایش و یکی از مبل های دونفرمون با دو تا میز غذاخوری (یه سفید با یه قهوه ای) و چهار تا صندلی و یه میز تلوزیون شیشه ای و یه بوفه با کتابخونه من و  یه سری وسیله آشپزخونه و یه سری هم لباس داشتیم) گفت درارو خوب قفل کردی یا نه؟ که پیمانم گفت آره همه رو از این قفل کتابیا زدم حالا فردا می یام ببینم چه خبره؟!... که فرداش رفتیم دیدیم که خدارو شکر همه چی سر جاشه و چیزی دست نخورده ...همون روز پیمان یه سر به حسنی زد و قرار شد با داماد یارو بیان خونه رو ببینند که دم ظهر اومدند دیدند و رفتند بعدش حسنی به پیمان زنگ زد که مدارکتو وردار بیا اینجا که ورداشت رفت منم گرفتم یه خرده خوابیدم خاله پری نازنین تشریف آورده بود برا همین خسته کوفته بودم  یکی دو ساعت بعد پیمان اومد و گفت که خونه رو فروختم به داماد همین یارو و گفت که تا یه هفته پولشو می ریزم و تو هم اگه می تونی تو همین یه هفته تخلیه کن چون می خوام سریع کارگر بیارم بدم یه دستی به سر و گوشش بکشند و بذارمش برا فروش!(یارو از این املاکیاست که خونه هارو یه خرده ارزونتر می خره و یه دستی به سر و گوششون می کشه و گرونتر می فروشه ) پیمانم گفته بود باشه من تا دوشنبه یا نهایت سه شنبه هفته دیگه، بهت تحویل می دم!(یعنی همین دوشنبه سه شنبه ای که می یاد ) برا همین افتادیم به جون خونه و هر چی وسیله توش داشتیم بسته بندی کردیم و گذاشتیم وسط خونه و یه مقدارشم بار گل پسر کردیم و همون شب ورداشتیم آوردیم خونه و روزای بعدشم باز چندین بار رفتیم و آوردیم و دوبارم پیمان با آقای ذوالفقار.ی وانتیه سر کوچمون رفت درشتاشو آورد گذاشتند تو پارکینگ تا سر فرصت ذوالفقا.ری دوباره بیاد بار بزنه ببره تهران خونه مامان پیمان بذارند تو زیرزمینش چون ما بالا جا نداریم، یه وانت دیگه هم که فردا قراره بیارند با یه سری وسیله که خودمون بعد از ظهر قراره بریم بیاریم تا سه شنبه ای که می یاد، دیگه خونه رو تحویل بدیم بره ...خلاصه که این چند روز مشغول این چیزا بودیم و منم با اینکه خیلی از کارارو پیمان انجام داد ولی بخاطر مختصر کمکی که کردم  گردن دردم دوباره عود کرد طوریکه دیشب تا صبح نتونستم از دردش بخوابم ...پنجشنبه از یه متخصص طب فیزیکی توی یه مرکز .اصلاح اندام وقت گرفته بودم با ام آ.ر .آیی که قبلا از ستون فقرات و گردنم داشتم رفتم پیشش مشکلمو توضیح دادم معاینه کرد و بعدم گفت روی یه ورق سفیدی که گوشه اتاق کف زمین بود و روش یه علامت به اضافه بود وایستا که رفتم وایستادم و یه سری حرکاتو ازم خواست انجام بدم و همزمان به یه سری سوالا جواب بدم که انجام دادم و جواب دادم اونم یادداشت کرد بعدم ستون فقراتمو اسکن کرد و زاویه انحرافشو از حالت طبیعی و استاندارد نشونم داد گفت بخاطر بد نشستن و بد وایستادن پشتت حالت گرد پیدا کرده و گردنتم به سمت جلو خم شده و گودی طبیعی پشت گردنت کلا از بین رفته چون دیسک گردنم داری این حالت بد گردنت، باعث شده به نخاعت فشار بیاد و درد بگیره از اون طرفم گودی کمر داری و اینم باعث میشه که کمر درد بگیری باید ستون فقراتت اصلاح بشه تا گردنت و پشت و کمرت برگردن به جای اولش و صاف بشن که اونم احتیاج به این داره که یا بیای این مرکز یا حالا هر مرکزی که دوست داری بری تا کارشناسا روی ستون فقراتت کار کنند و بهت ورزشهای لازمو بدن تا هم انحراف مهره هات اصلاح بشه هم گودیهای بدنت تنظیم بشه هم ماهیچه ها و لیگمانهایی که از مهره ها محافظت می کنند تقویت بشن تا فشار از روی اعصاب و نخاعت برداشته بشه تا دردات از بین برن منم گفتم چقدر ط‌ول می کشه تا این اتفاق بیفته؟ گفت ما ماهی دوازده جلسه باهات کار می کنیم یعنی هفته ای سه روز هر روز یک ساعت و نیم، معولا اگه مرتب جلساتتو بیای تا سه ماه(یعنی طی سی و شش جلسه پنجاه و چهار ساعته) کامل اصلاح میشه!... هزینه هاشم پرسیدم گفت هر دوازده جلسه یک میلیون هزینه داره(یعنی ماهی یه میلیون) که سی و شش جلسه اش میشه سه میلیون و کلا هم نباید غیبت داشته باشی مگه نهایت ماهی یه بار، منم گفتم اگه میشه بهم برنامه بدید تا بیام که اونم گفت تایم اومدنتونو بیرون با منشی هماهنگ کنید فقط اگه تصمیمتون برای اومدن جدیه باید با تبلت چند تا عکس از پشت از ستون فقراتتون بگیرم چون ماهی یه بار باید توسط خودم چک بشید برا اینکه ببینم چه تغیراتی کردید باید عکسهای جدیدتون با این عکس مقایسه بشه برا همین لباستونو دربیارید و برید دوباره روی اون مربع سفید و پاتونو بذارید وسط اون علامت به اضافه و پشت به من وایستید(دکتره زن بود و کلا همه کارشناساشونم زن بودند یعنی اونجا کلا مختص زنا بود من اول اینو نمی دونستم با پیمان که در زدیم و درو برامون باز کردند داشتیم هردو می رفتیم تو که من دیدم همه زنهایی که اون تو هستند تاپ و شلوارک و آستین حلقه ای تنشونه و موهاشونو افشون کردن و هر کدوم یه جور تیپ زدن بعد فهمیدم که کلا محیطش زنونه است، دیگه پیمان از همون پله هاش برگشت رفت بیرون منتظر موند من رفتم تو، که همونجا فهمیدم روزهای فرد زنونه است و روی خانوما کار می کنند و دکتر و کارشناساشونم زنند و روزهای زوج هم مال مرداست با دکتر و کارشناس مرد و دیگه اینجوری همه توش راحتند، مثلا خود خانم دکتره یه لباسی تنش بود که جلوی سینه اش چین داشت و از شونه دیگه بی آستین بود تا پایین و یه دامنم تنش بود تا زانوش و پاهاشم لخت بود و ناخنای پاشو لاک زده بود صندل پوشیده بود موهاشم لخت بود و باز گذاشته بود خییییییییییییلی هم خوش اندام بود یعنی همه چیزش درست بود شکمش تخت تخت و سینه و باسنشم خیلی برجسته و عالی، از اونایی بود که واقعا زنند و همه چی تمومند از نظر اندام و قیافه ، خیلی هم صاف و صوف و اصولی راه می رفت کارشناساشونم اینجوری بودند انگار قبل از اینکه رو بقیه کار کنند رو خودشون کار کرده بودند خیلی هم خوش تیپ و با کلاس بودند یه مدلهای خوشگلی هم به موهاشون داده بودند که نگووووووووو حتی منشیشونم که پشت گیشه نشسته بود همونجوری بود همه شون در کل خیلی با کلاس و خوشگل و مرتب بودند) ...خلاصه لباسمو درآوردم یه بار از پشت و یه بار هم از پهلو ازم عکس گرفت و گفت تو سسیتم به اسم شما برای مقایسات بعدی ذخیره شون می کنم بعدم منو فرستاد پیش منشیش و اونجا هفتاد تومن برا ویزیت دکتر و دویست تومن هم برای بیعانه جلسات کارت کشیدم تا برام تایم بذارند گفتند که جلسه اول هر ماه باید هزینه اون ماهو تسویه کنم یعنی هشتصد تومن بقیه اش رو هم باید جلسه اول بدم که گفتم باشه و قرار شد هر هفته روزهای یکشنبه و سه شنبه و پنج شنبه یعنی یه روز در میون برم برا تمرین، ساعتهاشم قرار شد برم با پیمان هماهنگ کنم و یه ساعت بعدش بهشون زنگ بزنم بگم که بعد از هماهنگی با پیمان قرار شد یکشنبه و سه شنبه رو ساعت شش و نیم تا هشت شب برم و پنجشنبه رو هم یه ربع به ده صبح تا یازده و ربع (پنجشنبه ها فقط صبح ها هستند بعد از ظهرا نیستند ) ... حالا از یکشنبه این هفته یعنی از فردا قراره جلساتم شروع بشه دکتره گفت برای اصلاح ستون فقراتت سه جلسه اولو امتحانی تمرینات اصلاح اندامو بهت می دم اگه دردی نداشتی و دیدیم همه چی خوبه ادامه می دیم اگه درد داشتی باید یه دوره برگردیم عقب، اول روی دیسکهای گردن و کمرت که زده بیرون کار کنیم تا دردت مهار بشه بعد بریم سراغ اصلاحات ....خلاصه اینجوریا دیگه خواهر اینم از دکتر اصلاح اندام ما ...خب دیگه من برم که گردنم دیگه جواب نمی ده ...مواظب خودتون باشید خییییییییییییییییییلی دوستتون دارم  بوووووووووووووووووووس فعلا باااااااااااای 

 

اینم چند تا عکس از آبنبات و سوهان عسلی که چند وقت پیش درست کردم تا با چایی نوش جان کنیم!🙃 😁

این سوهان عسلیمه با کنجد و تکه های پسته و گردو  و خلال بادوم تفت داده شده 

 

 

اینم آبنات نسکافه ای منه که با ماست و پودر نسکافه درست کردم 

 

فردای اون روز که این آبنباته رو درست کردم پیمان با خواهرش رفت خونه مامانش و یه مشت از این آبنباتها هم برا خواهرش برد ظهر که خواهرش همون خونه مامانش داشته با یکی از این آبنباتها چایی می خورده آبنباته نیست که از اوناست که به دندون آدم می چسبه زده بود روکش دندون ایمپلنت شده خواهرشو کنده بود پیمانم می گفت خیلی بد شد دکترش ونک بود هر چی بهش گفتم بیا ببرمت دکتر تا بچسبونه قبول نکرد و گفت بعدا خودم با هوشنگ می رم می دم بچسبونند!(هوشنگ شوهرشه) منم اولش ناراحت شدم گفتم ای بابا بهت گفتم اینا سفتند نبر گوش ندادی بردی زدی دندون بنده خدارو شکوندی! بعدم به شوخی بهش گفتم این نشون میده که حتما لازم نیست آدم پیش یکی باشه تا بزنه دندونشو بشکونه از راه دورم میشه دندون شکوند همچین عروس نازنینی هستم من! تو دلم گفتم این به پای اون حرفایی که ندیده پشت سر من زده بود در !  

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ دی ۰۰ ، ۱۱:۴۰
رها رهایی
چهارشنبه, ۱۵ دی ۱۴۰۰، ۰۳:۱۷ ب.ظ

اولین برف زمستون امسال!🌨️🌨️🌨️

سلااااااااام سلااااااااام سلااااااااااام سلااااااااااام خوبید؟ منم خوبم! جونم براتون بگه که خیلی فرصت برای نوشتن ندارم فقط گفتم بیام یه سلامی بدم و حالتونو بپرسم و برم ایشالاااااااااااااااااااااااا که حالتون همیشه عااااااااااااااااااااالی باشه 😘😘😘 امروز صبح پیمان رفت دوز. اول واکسن.کرونارو زد و اومد صبونه اش رو خورد و دم ظهر رفت مغازه منم بعد از اینکه ظرفهای صبونه رو شستم و سینکو خشک کردم دیدم خیلی خسته کوفته و خوابآلوام برا همین گفتم برم بگیرم یه خرده بخوابم تا شاید این خستگی از بین بره قبلا زیاد اینجوری می شدم ولی یه سالی بود که صبحها چون ناشتا لیمو ترش با آب ولرم می خوردم اصلا اینجوری نمی شدم ولی الان یکی دو ماهی هست که گذاشتمش کنار و دیگه نمی خورم الان صبح ها فقط آب ولرم خالی می خورم اونم بخاطر اینکه به هر کسی می گفتم می گفتند لیمو ترش زیاد نخورااااااااااااااااا قندو می بره بالا، منم دیگه ترسیدم و بی خیالش شدم گفتم یهو قندمو نبره بالا دیابت بگیرم و بیچاره بشم برا همین الان یکی دو هفته ایه که دوباره مثل قبل یه روزایی انگار خستگی بهم حمله می کنه یه جوری که انگار صد ساله نخوابیدم و یه عالمه هم کوه کندم و عنقریبه که از شدت خستگی بی هوش بشم! امروزم از اون روزا بود خلاصه اومدم رو تخت دراز کشیدم یه چند صفحه ای رمان خوندم و بعدم چشمامو بستم و به خواب شیرین فرو رفتم و به قول یکی از دوستام رفتم تا بهشت و برگشتم ساعت دو اینجورا بود که پیمان زنگ زد و بیدارم کرد گفت جوجو داره برف می یاد منم از خوشحالی مثل فنر از رو تخت پریدم پایینو رفتم سمت پنجره و دیدم راست میگه یه برف ریزی گرفته و یه بادی هم می یاد که نگووووووووووووووو برفا تو باد هزار تا چرخ می خوردند و می اومدند پایین، هوام یه جوری بود که همه جارو مه گرفته بود همینجور که با خوشحالی برفو نگاه می کردم رفتم تو هال و پرده هالم زدم کنار و دیدم به به چه خبره و چه برفی داره می یاد! ... تصویر رقص برفها تو باد و آسمون گرفته و مهی که همه جارو پوشونده بود و بادی که کوران می کرد و برفارو تو آسمون صد دور می چرخوند و می فرستاد پایین خییییییییییییییییییییییییییییییلی قشنگ و رویایی بود البته تازه شروع شده بود و هنوز هیچی رو زمین نبود و فقط دون دون زمین خیس شده بود به پیمان گفتم چه خبر خوشی بهم دادی دست گلت درد نکنه من خواب بودم و نمی دونستم که داره برف می یاد اونم گفت حدس زدم خواب باشی گفتم بیدارت کنم و بگم که برف داره می یاد خوشحال بشی منم ازش تشکر کردم و گفتم چه کار خوبی کردی اونم خندید و دیگه خداحافظی کرد و قطع کرد منم وایستادم به تماشای برف قشنگ، و بعدم با گوشیم یکی دو تا عکس از منظره جلو روم انداختم ولی برفا توش زیاد مشخص نبودند دو دقیقه ای همینجور اومد و کم کم ، کم شد و بعدشم بند اومد و یهو خورشید زد بیرون، منم حالم گرفته شد چون فکر می کردم حالا حالاها بیاد برا همین تو دلم گفتم دست پیمان درد نکنه که بهم خبر داد و بعد مدتها دو سه دقیقه ای تونستم برفو تماشا کنم چون ممکن بود اصلا همینم نبینم...خلاصه که هر چند کوتاه ولی برای اولین بار تو زمستون امسال چشممون به جمال برف عزیز روشن شد ایشالا از این به بعد بیشتر از اینا بیاد و انقدر کوتاه به ما سر نزنه🌨️🌨️🌨️🌨️🌨️🌨️🌨️🌨️🌨️🌨️🌨️ .....خب دیگه همین دیگه ...گفتم بیام خبر باریدن اولین برف زمستونی رو بهتون بدم و برم ...از دور می بوسمتون مواظب خودتون باشید خییییییییییییییییییییییییییییلی دوستتون دارم بوووووووووووووووووووووووووس فعلا بااااااااااااااای 

 

راستی اینم دو تا عکس از دست ساخته های خودم با چوب بستنی! (اینارو برای نازلی خوشگلم درست کردم😘😘😘) 

 

این خانوم خوشگل هم👇، فرشته خانومه!❤️ فقط عکسه مال وقتیه که هنوز کامل درستش نکرده بودم و تقریبا ناقص بود چون همینجوری که می بینید عکس قلبی که روشه کجه و مال وقتیه که قلبه رو همینجور روش گذاشته بودم و هنوز نچسبونده بودمش یا مثلا بعدا روی شونه هاش با توری چین دار پف آستین گذاشتم که تو این عکس هنوز نذاشتمش و متاسفانه بعدا هم که گذاشتمش یادم رفت از حالت کاملش عکس بندازم برا همین دیگه چون دسترسی بهش ندارم و دادمش به نازلی مجبورم همین عکس ناقصشو براتون بذارم ایشالا که خوشتون بیاد و از دیدن هنرنمایی های یک عدد جوجوی نازنین با چوب بستنی لذت ببرید!😁 راستی نمدهایی هم که به کار بردم تو این دو تا کار از نمدهائیه که سمیه جونم اون سری که اومدم میاندوآب یه عالمه رنگ و وارنگشو بهم داده بود که از همینجا ازش یه دنیاااااااااااااااااااااااااااااااا تشکر می کنم سمیه جونم دست گلت درد نکنه خواهر بوووووووووووووووووووووووووووس بووووووووووووووووووووووس بوووووووووووووووووووووووووووووووووووس❤️❤️❤️ اینا خییییییییییییییییییییییییییییییییییییلی عااااااااااااااااااااااالی اند و قراره باهاشون کلی چیزای خوشگل درست کنم🌷🌷🌷) 💒

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ دی ۰۰ ، ۱۵:۱۷
رها رهایی
چهارشنبه, ۸ دی ۱۴۰۰، ۱۰:۳۶ ق.ظ

دلسوزی نابجا!

سلااااااااااام سلاااااااااام سلااااااااااام سلاااااااااااااام خوبید؟ منم خوبم! جونم براتون بگه که پیمان نیم ساعت پیش شال و کلاه کرد و رفت تهران دنبال خواهرش تا برن به مامانش سر بزنند منم راهیش کردم و اومدم خدمتتون، این چند وقته یه کم رعایت کرده بودم گردن مبارکم میشه گفت تقریبا خوب خوب شده بود ولی دیروز بلند شدم شیرینی برنجی درست کردم و یه خرده از دستام کار کشیدم و یه مقدار سرمو انداختم پایین، باز درداش شروع شد البته نه اونقدر شدید، بلکه خیلی خفیف و در حد آلارم که بخواد بگه مواظب باش اگه رعایت نکنی من می دونم و تو و می زنم پدرتو درمی یارم ...برا همین بازم مجبورم خلاصه وار اشاراتی به اتفاقات این چند وقت داشته باشم و سریع در برم که جناب گردن تهدیدشو عملی نکنه... و اما این چند وقت اگه بخوام به مهمترین چیزاش بپردازم اولی این بود که پنجشنبه هفته پیش با پیمان رفتیم بیرون اون رفت مغازه میر.محسنی(همون سکه فروشی که همیشه می ره) منم از فرصت استفاده کردم و تا اون بیاد بیرون پریدم رفتم خیابون .همایون که دو تا خیابون با پاساژ میر.محسنی اینا فاصله داره و بورس آکواریوم و ماهی فروشیه چهار تا ماهی گرفتم و اومدم! دوتاش از این گلد.فیشهای سه دم بود(همون ماهی قرمزای عید که سه تا دم دارند) دوتاشم از جنس همون سبز و آبی که قبلا گرفته بودم(منظورم خانوم بهار و خانوم بارونه) ولی خب اینا یکیشون صورتی بود یکی بنفش که صورتیه ماده و بنفشه نر بود یارو می گفت صورتیه مولده و بعد یه مدت تخم می ذاره و بچه دار میشه!... ماهی قرمزارو دونه ای پنجاه تومن گرفتم و صورتی و بنفشم دونه ای سی و پنج تومن که کلا شد صدو هفتاد هزار تومن که یارو لطف کرد و یه پنج تومنی هم بهم تخفیف داد صدو شصت و پنج تومن دادم و اومدم بیرون،رفتم سمت پاساژ که دیدم پیمان هم اومده بیرون و گوشی تو دستشه و می خواد به من زنگ بزنه، دیگه با هم راه افتادیم سمت خونه و سر راه هم من از یه لوازم قنادی یه الک فلزی کوچولو برای الک کردن آرد و این چیزا گرفتم و رفتیم خونه(دو تا الک داشتم که جدیدا خراب شدند و سیمهاشون زده بیرون) تو خونه هم اولین کاری که کردم ماهیهارو انداختم تو آکواریوم کنار اون سه تای دیگه و اسم گلد. فیشهارو به یاد فسقلی و وروجک عزیزم که تابستون مردند یکیشو گذاشتم فسقلی و اون یکی رو وروجک چون خیلی به اونا شباهت داشتند فقط از نظر اندازه نصف اونا بودند ولی بزرگ بشند دقیقا همون شکلی می شن اسم ناز بانورو هم که قبلا خریده بودم عوض کردم و به یاد گل گلی عزیزم که حیف شد رفت گذاشتمش گل گلی تا باز بشه مامان گل گلی و دوباره فسقلی و وروجکو بزرگشون کنه! اسم ماهی صورتی رو هم گذاشتم نازگلی باز به یاد نازگلی خوشگلم که تابستون مرد و اسم ماهی بنفشه رو هم همون بنفش گذاشتم البته آقااااااااای بنفش! چون ایشون پسرند! خلاصه دوباره گل گلی و وروجک و فسقلی و نازگلی رو احیا کردم تا زندگی رو از نو شروع کنند البته ایندفعه همراه با خانومای بارون و بهار و آقای بنفش! ...خلاصه که آکواریوممون با حضور گل گلیها حسابی رنگی و پر جمعیت و زیبا شد و با بازگشت فسقلی و نازگلی و وروجک و گل گلی دوباره زندگی بهش برگشت... یه کار دیگه ای هم که تو این چند وقت کردم خرید دو تا اسکاچ رنگی از همون اسکاچ نازکها که یه بار همینجا عکسشو براتون گذاشته بودم از دیجی.کالا بود که شنبه ظهر برام آوردند از نظر رنگ و شکل مثل اسکاچهای قبلیم بود که سالها قبل از فروشگاه سپه گرفته بودم ولی از نظر جنس به نظرم یه خرده ضعیف تر از اونا بودند به اندازه اونا اصل نبودند ولی بازم خوب بودند این اسکاچها کره ای اند و چون نازکند و اسفنج توشون ندارند بعد از شستن ظرفها سریع خشک می شند و خیلی بهداشتی تر از اسکاچهای اسفنجی اند که مرطوب می مونند و کلی باکتری می گیرند و بوی بد می دن ...خب اینم از اسکاچمون بریم سر وقت خونه نظر .آباد ... پریروز پیمان با خواهرش حرف زد و قرار شد دیروز که سه شنبه بود برن خونه مامانش ولی دم ظهر مهندسی که نظر .آباده و پیمان با مشورت اون رفته از همسایه پشتی بخاطر پنجره هایی که رو به خونه ما زدند شکایت کرده زنگ زد که یارو طا.لبی(همون همسایه پشتی ) با کارشناس.شهرداری ساخت و پاخت کرده و با اینکه هفته قبل توی کمسیونی که برگزار شده معاون .شهردار دستور تخریب پنجره ها و کشیدن دیوارو به پرونده ما داده بهش گفته که به جای مسدود کردن پنجره ها ما مجوزشو بهت می دیم برو دیوار شیشه ای بذار تا نور خونه ات از بین نره و نیازی هم به رضایت همسایه نیست(یعنی رضایت ما) پیمانم بلند شد رفت استاندا.ری که سمت جهانشهر طرفهای خونه طالقانیمونه قضیه رو با اونا مطرح کرد و اونام به شهردار.نظر.آباد زنگ زدند و تذکر دادند و قرار شد که پیمان فرداش یعنی سه شنبه ساعت نه بره اونجا و با شهردار و کارشناس پرونده و آقای.طالبی صحبت کنه برا همین زنگ زد به خواهرش و قرارشو با اون انداخت چهارشنبه و دیروز صبح ساعت هشت اینجورا با گل پسر رفت نظر.آباد تا ساعت نه شهرداری باشه و باهاشون صحبت کنه که کرد و ساعت دوازده اینجورا برگشت کرج! می گفت نتیجه مذاکره این شده که پیمان به طا.لبی پیشنهاد داده که بیا خودت خونه منو بخر بعدا هر کاری دلت خواست اونجا بکن اصلا به سمتش دروازه باز کن ولی اینجوری پنجره هایی که زدی به سمت خونه من باعث شده تو سر ملک من بخوره و هر کی به قصد خرید خونه من می یاد جلو تا چشمش به پنجره های تو می افته یا پشیمون میشه و می ره یا اینکه دویست سیصد میلیون زیر قیمت می خواد بخره میگه ملکت نقص داره! اونم گفته که من الان پول نقد ندارم وگرنه خودم ورش می داشتم ولی می تونم بهت تعهد بدم که شش ماه دیگه خودم خونه رو ازت می خرم! پیمانم گفته به جای شش ماه دیگه الان بیا قولنامه اش کن یه چک شش ماهه به من بده شش ماه دیگه که چکت پاس شد من می یام خونه رو به اسمت می زنم مبلغ خرید خونه رو هم یه جوری تعیین کن که شش ماه دیگه من ضرر نکنم و بتونم با پولش کاری بکنم! اونم گفته روش فکر می کنم و هفته دیگه بهت جواب می دم که حالا منتظر اینیم که ببینیم هفته دیگه جوابش چی میشه! ...خب اینم از این ...دیگه هر چی فکر می کنم موردی نیست که بخوام بنویسم الا اینکه پیام هم از اون روزی که گفتم دوباره برگشته مغازه البته فقط بعد از ظهرها می یاد صبح تا ظهرو پیمان خودش می ره تا یهو به آقا فشار نیاد و خسته نشه و بتونه راحت تا لنگ ظهر بخوابه تا جون داشته باشه بعد از ظهرا اونجارو اداره کنه...یعنی دلسوزیهای بیخود و نابجای پدر و مادرای الان از بچه ها یه تن لشهایی بار آورده که نگوووووووووو و نپرس با خودشونم فکر می کنند که دارند به بچه هاشون لطف می کنند در حالیکه همین دلسوزیهای نابجا بدتر آینده شونو داره خراب می کنه و کاری می کنه که نتونند تو سختیها دوام بیارند چون تو سنی که باید تلاش کنند و نخوابند به تن پروی و تنبلی عادتشون می دن یه روزم که تو سختی بیفتند دیگه از پس خودشون برنمی یان و کلا قافیه رو می بازند... اینا فکر می کنند هر چی آسون بگیرند لابد پدر و مادرای خوبی هستند در حالیکه بهترین پدر و مادرها از نظر شیوه های تربیتی از دید روانشناسها پدر و مادرهای سختگیر ولی حمایتی هستند پدر و مادرهایی که در برابر ارزشها و اصول درست زندگی کوتاه نمی یان و سفت و سخت می ایستند تا فرزندانشون درست ترین راه رو یاد بگیرند ولی تو سختیهای اون مسیر کنارشونند و ازشون حمایت می کنند تا موفق بشند(البته منظورم از سختگیری به معنی خشونت نیستااااااااااااااا بلکه سختگیری به معنی اصرار به آموزش اصول از راه درستشه یعنی پدر و مادرای خوب قوانین سفت و سخت در عین حال حمایتی برای یاد دادن این اصول به فرزندشون می ذارند طوریکه تا وقتی که فرزندشون اون اصولو دقیق یاد نگرفته و تو زندگی پیاده شون نکرده ول کن قضیه نیستند و همچنان ادامه اش می دن) ... خب اینجوریا دیگه خواهر اینم از اصول تربیتیمون که اکثر پدر و مادرامون شکر خدا برعکسشو عمل می کنند مثل پیمان ...من دیگه برم تا صدای گردنم درنیومده ... مواظب خودتون باشید خییییییییییییییییییییییییییییلی دوستتون دارم از دور می بوسمتون بوووووووووووووووووووووووووووس فعلا بااااااااااااااای 

 

اینم عکس یه بشقاب از نون برنجیهای خوشمزه خودم!(به دو رنگ زرد و سفید درستش کردم سفیده که رنگ خودشه و به زرده هم زعفرون زدم می خواستم سه رنگش کنم به یه مقدارشم پودر کاکائو بزنم قهوه ای بشه ولی خمیرم کم بود نشد و مجبور شدم به دو رنگ اکتفا کنم)

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ دی ۰۰ ، ۱۰:۳۶
رها رهایی