خواهرانه

باجی باجین اولسون سوز چوخدو وقت یوخدو
  • خواهرانه

    باجی باجین اولسون سوز چوخدو وقت یوخدو

۱ مطلب در تیر ۱۴۰۱ ثبت شده است

سه شنبه, ۷ تیر ۱۴۰۱، ۰۵:۵۶ ب.ظ

دوباره باز خواهم گشت!😃

سلااااااااام سلااااااااام سلااااااااام سلاااااااام خوبید؟ منم خوبم! دلم برا همه تون و برای نوشتن تو اینجا خیلی تنگ شده راستش یکی دوبار خواستم بیام بنویسم ولی این گردن مبارک من یاری نکرد جدیدا خیلی اوضاعش خراب شده دم به دقیقه درد می گیره سر هر چیز کوچیکی، وقتی هم که درد می گیره ول کن نیست تا سه چهار روز پدر منو درمی یاره سر این امتحان کوفتی آموزش و پرورش که قبولم نشدم کلا گردنم به باد فنا رفت یعنی یه مقدار خودش به باد فنا رفت یه مقدار بسیار زیادی هم خودم با دستان مبارکم به باد فنا دادمش اون روزا که درس می خوندم گردنم کمی اذیت می کرد منم فکر خلاقمو به کار انداختم و از اینترنت حول و حوش کرج سمت کوهسار یه شکسته بند از این سنتی ها پیدا کردم به اسم ننه بتول، زنگ زدم بهش، گفتند ننه بتول خودش یه سالی هست که مرده ولی دخترش و نوه اش تو این کارند و کارشونو خوب بلدند منم آدرس گرفتم و رفتم پیششون! دخترش(که یه زن پنجاه شصت ساله بود) به قول خودش مهره هامو جا انداخت البته تو دو جلسه(با بیست روز فاصله) نوه اش هم که یه پسر سی ،چهل ساله بود تمام گردن و کمر و پشتمو ماساژ سوئدی و فک کنم ایتالیایی داد و به قول خودش تمام عصبهای درگیر دیسکها رو توی گردن و کمرم آزاد کرد و گره هاشو همه رو باز کرد آخر سر هم هفتصد و هشتاد تومن از من پول گرفتند چهار تا هم روغن بهم دادند که شبها به گردنم و کمرم بمالم بابت اونم صد و بیست تومن ازم گرفتند و من با خوشحالی و توهم سلامتی برگشتم خونه و دقیقا از همون روز دیگه نه تنها گردنم که پشت و کمرم و سمت راست بدنم همه باهم به باد فنا رفتند طوریکه تا دراز می کشم همه شون با هم سر میشن و گزگز می کنند و سوزن سوزن می شن نمی ذارند راحت بخوابم بلند هم که می شم یکریز درد می کنند و پدر منو درمی یارن! چند وقت پیش رفتم پیش متخصص اعصاب و ستون فقرات گفت درد پشتت بخاطر ضعف ماهیچه است باید با ورزش تقویتش کنی ولی برای گردن و کمرم ام .آر .آی نوشت که اونم برا بیست و پنجم همین ماه نوبت دادند که برم انجام بدم فعلا منتظرم که تاریخش برسه برم ببینم چه خبره ...خلاصه که خواهر خودم دستی دستی خودمو عیبناک کردم رفت پی کارش، یعنی به خیال خودم رفتم ابروشو درست کنم زدم چشمش هم درآوردم و الان با یک عالمه درد در خدمت شما هستم تا درس عبرت باشم براتون! ...خب بگذریم از این چند وقت اگه بخوام براتون بگم بدترین اتفاقش همون امتحان مزخرفی بود که دادم و این اواخر هم نتیجه مزخرف تر از خودش یعنی رد شدنم بود...و یه خبر نه چندان خوب دیگه هم اوضاع ناجور کمر مامان و عمل سختی که قراره بکنه است که فعلا منتظر نظر کمسیون پزشکیه که همش دستم به دعاست که ایشالااااآاااااااااا به امید خدا همه چی به خوبی پیش بره و بتونه سلامتی کاملشو بدست بیاره...اما بهترین اتفاقی که این وسط برا من افتاد و خیییییییییییییییییلی خوشحالم کرد این بود که پیمان بعد از ظهر روز چهارشنبه بیست و هشتم اردیبهشت به طرز خیلی غافلگیرکننده ای منو سورپرایز کرد و یه خونه ویلایی هشتادو دو متری تو هفت تیر کرج برام خرید و به اسمم زد که قیمتش یک میلیارد و ششصد میلیون تومان بود البته اینارو قبلا بهتون گفتم و خودتون همه رو می دونید ولی برای ثبت در خاطرات گفتم اینجام بنویسم تا یادگاری بمونه...خلاصه که وسط اونهمه درس و گردن درد و کمر درد این کار پیمان منو از ته دل خوشحال کرد طوریکه تو بنگاه معاملات ملکی وقتی فهمیدم خونه رو داره برا من و به اسم من می گیره از خوشحالی و ناباوری قلبم چنان تپید و دست و پام چنان لرزید که تا چند دقیقه نمی تونستم خودکارو تو دستم نگه دارم تا قولنامه رو امضا کنم! چون داشتن خونه تو این اوضاع مملکت که همه چی سر به فلک گذاشته و با اوضاع مالی که من داشتم و با تمام تلاشی که یک عمر کردم و درس خوندم ولی به جایی نرسیدم یکی از آرزوهای بزرگ و محال من بود و هرگز فکر نمی کردم که یه روزی بتونم بهش برسم ولی پیمان کاری کرد که محال ترین آرزوی من برآورده شد و از این بابت از اون بخاطر لطف بزرگی که در حق من کرد و از خدا بخاطر نعمتی که به من داد از ته ته ته دلم ممنووووووووووووووووون و سپاسگزارم! ...خلاصه اینجوریا دیگه خواهر اینم از بهترین اتفاق این مدت که بعد از داشتن شما و سلامتی شما می تونم با قاطعیت بگم که بهترین اتفاق عمرم بود ...خب دیگه من برم که گردنم داره آلارم میده شروع کنه کسی جلودارش نیست ...امروز اومدم اینو بگم که من باز هم قراره بیام اینجا بنویسم و این وبلاگ تعطیل نشده و هرگز هم تا وقتی که من زنده ام تعطیل نخواهد شد😃 فقط منتظرم وقت ام آر آی برسه ببرم نتیجه رو نشون دکتر بدم یه چیزی بده این گردنم یه خرده وضعیتش بهتر بشه بعد بیام دوباره شاهنامه بنویسم😜 ...به قول داریوش دوباره باز خواهم گشت نگران نباشید فقط وای به حالتون اگه بازم وسط شاهنامه نویسیهام دمپایی سمتم پرت کنید 😡😝....خب دیگه از دور می بوسمتون مواظب خود گلتون باشید خیییییییییییییییییییلی دوستتون دارم بوووووووووووووووس فعلا باااااآاااااااای 

 

❤گلواژه❤

هرگز و تحت هیچ شرایطی از لطف خدا ناامید نشید با وجود خدا هیچ محالی، محال نیست! ما هرگز نمی دونیم که گذر زمان چی قراره سر راهمون بذاره پس باید همیشه نور امیدو تو دلمون روشن نگه داریم!

از حضرت مهناز(ع)🙃

 

بذارید چند تا هم عکس بذارم علی الحساب براتون از گلهای بالکنمون!

 

تقدیم به نگاه مهربونتون با یک دنیا عشق و ارادت که خودتون از هر گلی گلترید!❤❤❤

 

(نیست که بالکنمون کوچیکه نمیشه کامل ازش عکس انداخت برا همین گلها نصفه نیمه اند!)

 

اینم عکس خانوم نیلوفری خوشگلی که خودش پای خانوم اناری تو گلدون دراومده و گل داده

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ تیر ۰۱ ، ۱۷:۵۶
رها رهایی