خواهرانه

باجی باجین اولسون سوز چوخدو وقت یوخدو
  • خواهرانه

    باجی باجین اولسون سوز چوخدو وقت یوخدو

يكشنبه, ۶ اسفند ۱۴۰۲، ۰۹:۲۳ ق.ظ

روزی که برف آمد!🌨

سلاااااااااااااام سلااااااااااااااام سلااااااااااااام سلاااااااااام خوبید؟ منم خوبم! وااااااااااااااااااااای داره برف می یاد ریز ریز چه برف قشنگی!😃 صبح ساعت هفت و نیم پیمان بیدار شد رفت پرده هارو کنار زد یهو گفت ااااا!(الف رو با کسره بخونید) منم خواب و بیدار بودم با خودم گفتم نکنه برف اومده ازش پرسیدم چیه چی شده برف اومده اونم طبق عادت معمولش که از دیدن این چیزا ناراحت میشه مخصوصا امروز،که قرارم بود بره تهران برا مامانش ناهار ببره با یه حالت ناراحت گفت آره بابا برف اومده لعنتی! منم خوشحال از تخت با سرعت نور پریدم بیرون و رفتم بیرونو نگاه کردم دیدم حدود دو سانتی برف نشسته رو گلها و درخت مو و رو دیوار و کف حیاط و...و همینجور هم آروم داره می یاد نمی دونید چقدررررررررررررررررر خوشحال شدم آخه اولین برف امساله که رو زمین نشسته و در کل دومین برف زمستون امساله قبلش یه بار کلا اومده بود اونم با بارون که تو پست قبل گفتم در واقع بیشتر برفاب بود تا برف، اصلا هم رو زمین ننشسته بود ....خلاصه که با یه خوشحالی قشنگی امروزو شروع کردیم البته بیشتر خودمو می گم چون پیمان برا این چیزا نه تنها خوشحال نمیشه که ناراحت هم میشه کلا خانواده ناراحتی هستند یه موقعهایی که تهران برف یا بارون می یاد مامانش زنگ می زنه و یه جوری با یه لحن ناراحت و غمگین و شاکی حرف می زنه که آدم فکر می کنه خدای نکرده چه اتفاق سوزناکی رخ داده که این انقدرررررررررررر ناراحته به اصل ماجرا که می رسی می بینی یا یه نم بارونی تهران زده یا یه برف کم جونی اومده و خانومو دلگیر کرده ! ...خلاصه که آدمهای عجیبی اند... برف امروزو که به میمنت و مبارکی رویت کردیم منم رفتم گوشیمو آوردم و چندتایی عکس و فیلم ازش گرفتم و پیمان هم با قیافه اخمالو رفت رو گلهای حیاط نایلون کشید که سردشون نشه و بعضیاشونم که روی هره دیوار بودند رو آورد گذاشت زیر طاق که یخ نزنند و بعدم اومد لباس پوشید و قابلمه غذارو ورداشت و رفت تهران بده به مامانش و سریع برگرده که یهو برف همه جارو نگیره که ماشینش تو برفا گیر کنه!... قبلش که اصلا چشمش به برفا افتاد گفت من برم با مترو برم الان نمیشه با ماشین رفت سر می خوره گیر می کنه!...راستش اینارو که می گفت منم با اینکه به روی خودم نمی آوردم ولی تو دلم خنده ام گرفته بود با خودم می گفتم چه خبره آخه؟ با همین یه ذره برف این می خواد گیر کنه؟ اگه این آدم برفهای روزای بچگی مارو می دید چی می گفت و چیکار می کرد؟ ...خلاصه که دمش گرم دیگه، اسباب خنده و شادی مارو فراهم کرد دلمون که از دیدن برف شاد شده بود اینم با این حرفاش شادترش کرد! ... خب همین دیگه من برم تا پیمان با سرعت نور برنگشته بگیرم یه کوچولو تو این هوای برفی و سرد و زیبا بخوابم و دلی از عزا دربیارم ایشالا تا من می خوابم و بلند می شم کلی دیگه برف به برفهای الان اضافه شده باشه هر چند که احتمال گیر کردن پیمان تو برفها هست ولی خب چیکار کنم دیگه منم دلم برف می خواد، منم تموم بهار و تابستونو به عشق رسیدن به پاییز و زمستون و دیدن همین برفها بود که تحمل کردم دیگه! تا حالا که الحمدالله هیچی نیومده حداقل تا اسفند تموم نشده یه برف درست و حسابی بیاد ببینیم و بعد برسیم به بهار... خب من رفتم بخوابم عکسهایی که گرفتم رو بعدا می یام پایین همین پست براتون می ذارم که ببینید. 

خییییییییییییییلی خیییییییییییییییییییلی دوستتون دارم از دور یه عالمه می بوسمتون روز برفیتون بخییییییییییییییییییییر و خوشی و شااااااااااااااااااااااااادی  بوووووووووووووووووووس فعلا بااااااااااااااای 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲/۱۲/۰۶
رها رهایی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی