خواهرانه

باجی باجین اولسون سوز چوخدو وقت یوخدو
  • خواهرانه

    باجی باجین اولسون سوز چوخدو وقت یوخدو

۳ مطلب در آذر ۱۴۰۱ ثبت شده است

چهارشنبه, ۳۰ آذر ۱۴۰۱، ۰۱:۱۱ ب.ظ

پر قصه تو شب بلند یلدا! ❤️

❤️❤️❤️❤️❤️❤️

عمرتون صد شب یلدا
دلتون قد یه دنیا
توی این شبای سرما
یادتون همیشه با ما
دل خوش باشه نصیبت
غم بمونه واسه فردا!

❤️❤️❤️❤️❤️❤️

 

سلاااااااااام سلااااااااام سلاااااااام سلااااااااااام خوبید؟ منم خوبم! جونم براتون بگه که اومدم شب قشنگ یلدارو بهتون تبریک بگم و روی ماه تک تکتونو با عشق ببوسم و برم!😘😘😘 اااااااااااااااااااااااااااالهی که تا ابد زنده و سلامت باشید و همیشه و در همه حال از ته ته ته دلتون شااااااااااااااااااااد باشید و روز و روزگارتون هم پیوسته و مدام بر وفق مرادتون باشه و تک تک لحظه های عمرتونو با عشق زندگی کنید و زمستون پیش روتون هم بهترین زمستون عمرتون باشه و محال ترین آرزوی کل عمرتون توش اتفاق بیفته جوری که با شادی و اشک شوق به منم خبر بدید تا غرق در شادی بشم و سر سجده بر زمین بذارم!🥰😍😍😍

خب نازنینان به امید تحقق همه این آرزوهای قشنگ، صورت ماهتونو یه عالمه می بوسم و یلدارو بهتون تبریک می گم ایشالااااااااااااااا شب خوبی داشته باشید و حسابی بهتون خوش بگذره!

خب دیگه من می رم و در ادمه سه چهار تایی عکس می ذارم که ببینید! یلداتون مبااااااااااااااااااارک و شااااااااااااااااااااااااااد! بووووووووووووووووووووس فعلا باااااااااااای 

😘😘😘🥰🥰🥰😍😍😍❤️❤️❤️✨️✨️✨️✨️✨️✨️✨️✨️✨️✨️✨️✨️✨️✨️✨️✨️✨️✨️✨️✨️✨️✨️✨️✨️✨️✨️✨️✨️✨️✨️✨️✨️✨️😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍

 

این عکس شیرینیهائیه که دیروز موقع برگشتن از کلاس اصلاح.اندامم از شیرینی .فروشی.تینا که بغل کلاسمونه برا شب یلدای پیمان و پیام خریدم!(خودم سه چهار ماهی میشه که شیرینی رو گذاشتم کنار و دیگه نمی خورم گفتم بگیرم اونا بخورند)

 

 

 

 

 

اینم عکس دیزاین شب یلدای تکنه جلو کانتر منشیه!(همون مرکزی که برا ورزش می رم) اینارو پریسا یکی از مربیهای اونجا که متولد هفتادو دوئه چیده بود می گفت کیسش براش آورده!(دوست پسرش)

(توی اون مثلثها که به شکل قاچ هندونه اند آجیل بود و اون کاغذایی هم که گوشه سمت راست عکس لول هستند فال حافظه که یکیش بصورت باز تو عکس هست!) 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آذر ۰۱ ، ۱۳:۱۱
رها رهایی
سه شنبه, ۲۲ آذر ۱۴۰۱، ۰۹:۱۴ ب.ظ

اون دست خداست که پشتته!❤️

سلااااااااام سلاااااااااام سلااااااااااااام سلاااااااااام خوبید؟ منم خوبم! جونم براتون بگه که شنبه صبح رفتیم تهران، پیمان برا مامانش غذا و میوه می خواست ببره منم قرار بود برم از صرا.فی نار.مک دلا.ر بخرم! چند روز قبلش بصورت اینترنتی ثبت نام کرده بودم اس ام اسی بهم گفته بودند که ساعت یازده تا دوازده شنبه اونجا باشم! (منظورم از این دلا.ر توافقی هاست که سهمیه ایه و سالی دو هزار تا به هرکس می دن و یه مقدار از بیرون ارزونتره! هفته قبلش پیمان مال خودشو ثبت نام کرده و گرفته بود ایندفعه هم به اسم من ثبت نام کرده بودیم و باید خودم حضوری می رفتم می گرفتم! احتمالا تو تلوزیون شنیدید که چند سالیه به هر شخص بالای هجده سال بصورت سهمیه ای دو هزار د.لار یا یو.رو با کارت.ملی می دن که اگه بیاری بیرون بفروشیش سه چهار میلیونی توش سود داره! مثلا اون لحظه ای که من خریدم هر دلا.ر ۳۵۳۵۰ تومن بود در حالیکه قیمت آزادش ۳۶۴۶۰ تومن بود من هفتاد میلیون برا خرید دو هزار تا دادم اگه می خواستم همون لحظه بیرون بفروشمش دو میلیون و نهصد هزار تومن سود می کردم که البته نفروختمش و الان بعد چند روز قیمت. د.لار سی هشت هزار تومن هم رد کرده و با قیمت امروز به جای دو و نهصد تقریبا شش میلیون و خرده ای سود می کنم البته پیمان بیشتر سود می کنه چون موقعی که اون گرفت قیمت .دلا.ر سی و چهار هزار تومن بود ولی تو این سه چهار روز یهو قیمت رسیده به سی و هشت و خرده ای) ...خلاصه رفتیم تهران و پیمان منو جلو صرا.فی که اسمش ایرنه(Iren) پیاده کرد و من یه فرمی ازشون گرفتم پر کردم اونم رفت از کارت.ملی و کارت .بانکی من یکی یه کپی گرفت و آورد!( کپی هارو صرافی می خواست و جزو مدارکی بود که باید بهشون می دادیم) بعد از اینکه پیمان کپی هارو بهم داد رفت خونه مامانش و منم جلو صرا.فی منتظر موندم تا اسممو صدا کنند برم تو، تو اون فاصله هم یه خرده با یکی دو تا از اون زنهایی که مثل من جلو صرا.فی وایستاده بودند دلا.ر بگیرند حرف زدیم و خندیدیم! توی اون فرمی که پر کرده بودیم یکی از سوالاتشون این بود که منشا تامین ریالتون چیه؟ یعنی پولی که باهاش دلا.ر دارید می خرید رو از کجا آوردید؟ یکی از زنها گفت الان ما تو جواب این سوال چی باید بنویسیم آخه؟ منم گفتم بنویس از راه دزدی این پولو بدست آوردیم حالا هم می خوایم باهاش دلا.ر بخریم! اونم خندید گفت وااااااااااااالله به خدااااااااااااا باید همینجوری بنویسیم خودشون اینهمه پول این مملکتو می دزدند و اختلاس می کنند کسی ازشون نمی پرسه از کجا آوردین؟ اونوقت ما بخاطر پول خودمون که با عرق جبین و با هزار بدبختی بدست آوردیم هزار جور باید توضیحات ارائه کنیم و امضا بدیم!...یکی دیگه از زنها هم برگشت گفت من پارسال داشتم می رفتم ترکیه تو گیت فرودگاه که داشتند مارو می گشتند همینجوری که اون بازرس گیتشون دستاشو می کشید به تن و بدن من، تند و تند می پرسید پول بلیطو از کجا آوردی؟ چقدر پول همراته؟ کجا داری می بریش؟ چقدر داری؟ می گفت منم اعصابم خرد شده بود که خدایا چه جوابی به این بدم آخه؟ ولی از ترسم نتونستم یه کلمه بگم این سوالها چیه که از من می پرسی؟ گفتم الان حرفی بزنم سریع پلیسهارو می ریزند رو سرم پروازم کنسل میشه ... خلاصه که یه خرده از این چیزا حرف زدیم تا بلاخره نوبت من شد و اسممو صدا زدند و رفتم جلو در، ریموت درو زدند در باز شد رفتم تو دوباره پشت سرم بستنش و منو به یکی از باجه ها هدایت کردند که مسئولش یه دختره بود اونم فرم و کارت.ملی و کارت بانکیمو گرفت و بعد از بررسیهای مختلف گفت چند دلا.ر می خواید؟ گفتم دوهزار تا گفت امروز تا دوهزار و صدتا هم می دیم اون صدتای دیگه رو نمی خواین؟ منم هفتادو سه میلیون تو کارتم بود اگه اون صدتارو هم می خواستم بگیرم یه تومن کم داشتم گفتم می تونم یه کارت دیگه برا اون صدتا بکشم گفت آره به شرطی که اولا کارته به اسم خودتون باشه ثانیا کپی اون کارتم داشته باشید که بهمون بدید! گفتم به اسم خودمه ولی کپی کارتو ندارم! گفت می خواید برید کپی بگیرید بعد بیایید؟ منم با خودم گفتم تا برم یه خیابون اونورتر کپی بگیرم و برگردم و دوباره برم تو نوبت دو ساعت باید علاف بشم برا همین گفتم همون دوهزارتارو لطف کنید بدید! اونم گفت اون صد تای دیگه رو هم تا پایان سال می تونید بگیرید!(یعنی قبل از اینکه سال عوض بشه) منم گفتم پس اونو یه بار دیگه می یام می گیرم! اونم گفت باشه و شروع کرد به کشیدن کارت و یه بار هفتاد میلیون پول د.لارهارو از کارتم کشید یه بارم پنجاه و هشت هزار تومن ما.لیات. اون د.لار.هارو کم کرد بعد گفت بشینید و منتظر باشید تا باجه یک صداتون بکنه که نشستم و اون وسط هم کنارم یه مرده نشسته بود پرسید الان دلار تو بازار آزاد چنده؟ که منم زدم تو سایت نگاه کردم و بهش گفتم! یکی دو دقیقه بعدشم اونو صدا کردند رفت دلا.رهاشو گرفت و رفت بعد اسم منو صدا کردند رفتم پاکت د.لار.هارو گرفتم باز کردم نگاه کردم دیدم دوازده تا از این صد دلا.ری های آبی که جدیدند داده با هشت تا از اون دلا.ر سبزها که چاپ قبلند گفتم نمیشه اینارو عوض کنید همه رو آبی بدید که جدید باشند؟ گفت نه امکانش نیست ما مال همه رو ترکیبی دادیم! منم گفتم خب این سبزهارو تو بازار پایینتر نمی خرند؟ گفت نه از نظر قیمتی هیچ فرقی با آبی ها ندارند! در حالیکه من می دونستم سبزهارو همیشه یه مقدار پایینتر از آبی ها می خرند چون چاپ قبلند! قبلا خودمون چندبار از این سبزها فروخته بودیم دیده بودم که با قیمتی کمتر از آبی ها اونارو می خرند ولی خب نمی شد اونجا با یارو بحث کرد چون هم سرش شلوغ بود و هم اینکه کلا حرف خودشو می زد و هیچی رو قبول نداشت برا همین دیگه چیزی نگفتم و تشکر کردم و اومدم بیرون، زنگ زدم به پیمان که رفته بود غذای مامانشو بده گفتم که من کارم تموم شد دلا.رهارو گرفتم اونم گفت باشه یه خرده اگه می تونی اون اطراف قدم بزن تا من برم برا مامان یه شیر بگیرم بهش بدم بیام دنبالت بریم! گفتم باشه پس تا تو بیای من می رم یه کرم و یه وازلین از داروخونه. آیت بگیرم بیا اونجا سوارم کن! (آیت اسم یه داروخونه تو نار.مک سمت خونه مامان پیمانه) اونم گفت باشه و خداحافظی کرد و قطع کرد منم راه افتادم رفتم سمت داروخونه، با صر.افی تقریبا یه پنج دقیقه ای فاصله داشت  ولی تو همون پنج دقیقه تا برسم داروخونه با اینکه لباس گرم هم تنم بود یخ کردم هوا حسابی گرفته و سرد بود یه بارون و برف ریز مانندی هم با باد می اومد که سوز هوارو بیشتر می کرد طوریکه تا برسم داروخونه سرم از شدت سرما و پودر برفی که به پیشونیم می زد درد گرفت ...خلاصه رسیدم داروخونه و رفتم قسمت آرایشیش به مسئول اون قسمت که یه زنه بود گفتم یه کرم.ضد.آفتاب.سین.ره رنگی با اس پی اف 30 با یه واز.لین سا.ج یا جی لطف کنید به من بدید! گفت باشه و وازلینو گذاشت رو گیشه و رفت سراغ کرمه اول گفت نداریم بعد پیدا کرد و آورد موقع نوشتن فیشش دیدم کرم ضدآفتابی که دفعه پیش گرفته بودم هفتاد هزار تومن، شده صدو چهل هزار تومن یعنی تو کمتر از دو ماه قیمتش دوبرابر شده وازلینی هم که ماه پیش گرفته بودم دوازده تومن شده هجده  هزار و هشتصد تومن گفتم این کرمه چقدرررررر گرون شده دفعه پیش من اینو هفتاد تومن گرفتم الان دقیقا دو برابر شده! اونم گفت بعله سینر.ه جدیدا قیمت محصولاتشو دو برابر کرده! منم گفتم عجببببببببب چه خبره آخه؟!!! اونم سرشو به علامت تاسف تکون داد  یه زنه هم اونجا بود برگشت گفت بابا من یه کرم می خریدم انقدر هر روز گرون شد دیگه بی خیالش شدم نخریدم تازه هیچ تاثیری هم رو پوستم نداشتااااااااااا الکی پول می دادم! منم گفتم بابا خیلی از این کرمها فقط اسم دارند وگرنه همچین که تبلیغ می کنند اثر خاصی ندارند من خودم هزارتا کرم مرطوب کننده از مارکهای مختلف گرفتم با قیمتهای بالا که هزار جور تبلیغشو کرده بودند اونوقت به جای اینکه پوستمو مرطوب و نرم کنند بدتر خشکش می کردند آخرش اومدم وازلین خریدم استفاده کردم دیدم بهتر از همه شون نرم می کنه تازه ارزونتر هم هست! اونم گفت آره والله راست می گی نرم کنندگی اون از همه کرمها بیشتره ! ...بعد از این حرفها فیشه رو گرفتم بردم صندوق و حساب کردم رسیدشو آوردم دادم زنه و کرمهارو گرفتم و اومدم بیرون، دیدم فعلا از پیمان خبری نیست راه افتادم رفتم اون ور میدون.نبوت(همون میدون. هفت .حوض) یه خرده توی لوازم آرایشی ها لاکهاشونو نگاه کردم، رنگی که خوشم بیاد و نداشته باشم رو پیدا نکردم برا همین بی خیال لاک شدم رفتم از یه مغازه دیگه یه بر.س گرد برا خودم خریدم صد هزار تومن، از این چوبیها که دندونه های فلزی با نوک لاک شده دارند یادمه آخرین بار این برسها رو هفت هزار تومن خریده بودم ...بعد از خرید اونم تو همون مغازه چند تا از مدادهای. لب .کالباسی رنگشو رو پوست دستم امتحان کردم ولی هیچکدومشون اون رنگ کالبا.سی نبود که من می خواستم تو همون حین پیمان زنگ زد که من دارم می یام تو کجایی؟ گفتم بیا دور میدون الان منم می یام همونجا! دیگه مدادارو گذاشتم سر جاشون و شونه گرده رو ورداشتم و راه افتادم رفتم سمت میدون، پیمان اومد سوار شدم راه افتادیم قبل از اینکه بریم سمت کرج اول رفتیم تو تهران.پارس یه خرده دور زدیم ببینیم کدوم محله هاش برا خرید خونه خوبه بعد رفتیم سمت دکتر .معین و اونجارو از نظر گذروندیم بعدم خیابان سبلا.ن و از اونورم سر راه یه سر به دهکد.ه المپیک و شهر.ک صدرا و لاله  و برجهای دریاچه .چیتگر زدیم و پیمان از یکی دو تا از املاکیها قیمت خونه هاشونو پرسید و بعدم راه افتادیم اومدیم سمت کرج، چهار و نیم اینجورا بود رسیدیم کرج و یه خرده میوه و شیر و این چیزا خریدیم و راه افتادیم رفتیم خونه ...فرداشم که یکشنبه بود ظهرش من کلاسمو رفتم و چون آخرین جلسه ماه اولم بود همراه با مربیم نگین جون که برادرزاده دکتره هم هست رفتیم پیش خانم دکتر تا چکم کنه... که دوباره ازم عکس انداخت و اسکن کرد و با عکس قبلیم مقایسه کرد که نشون می داد کلی وضعیت شونه ها و پشت و گردنم اصلاح شده بعد از دیدن تفاوت عکسها با هم، خانم دکتر گفت از این ماه بیشتر تمریناتت روی کتف و گردنت زوم می کنه تا گردنتو به سمت عقب بیاره (الان یه خرده به سمت جلوئه) علاوه بر اون این تمرینها کتفهاتم می چرخونه سر جای خودشون!(الان که غوز پشتم اصلاح شده و صاف تر شده انگار کتفهام یه خرده بیرون زده که باید در اثر تمرینهای این ماه اصلاح بشه و بچرخه بره سر جای خودش قرار بگیره تا پشتم کاملا صاف دیده بشه) ...بهش گفتم گردن و کتف راستم با همه تمریناتی که بهم دادید بازم درد می کنند که گفت شش جلسه برات ریلیز دستی می نویسم انجام بده بهتر میشه اگه با این شش جلسه خوب شدی که هیچ وگرنه چهار جلسه هم بهش اضافه می کنم تا بشه ده جلسه!(ریلیز یه جور ماساژه که گرههای عضلات رو باز می کنه و اعصاب درگیرو که باعث درد می شن آزاد می کنه) گفتم باشه و هزینه ریلیزو ازش پرسیدم گفت جلسه ای صد تومنه گفتم چه خوب من فروردین  ماه پیش یه آقایی رفتم ماساژ سوئدی یا نمی دونم ایتالیایی بهم داد هشتصد و شصت تومن ازم پول گرفت تازه یه دویست سیصد تومن هم بهم روغن فروخت اونم گفت نه ما ارزون فروشیم انقدری بی انصاف نیستیم اون دیگه خیلی بی انصاف بوده، ماساژه دیگه، جنس نیست که بگیم از سوئد یا ایتالیا با ارز وارد کرده منم گفتم درسته!...بعد از اونم بهش گفتم خانم دکتر از وقتی که تمرینهای این ماهمو انجام می دم بعضی وقتها پشت کتف راستم یه جوری میشه که حس می کنم انگار یهو یکی دست می ذاره پشتم در حالیکه چیزی نیست و انگار عضلشه که این حالت بهش دست می ده اونم برگشت خیلی جدی پرسید نکنه وااااااااااااااااااقعا کسی دست می ذاره پشتت؟ منم یه لحظه از حرفش تعجب کردم و بلند گفتم نه باباااااااااااااا چی می گید!؟ یهو هردو با نگین زدند زیر خنده منم خنده ام گرفت جوری که تا ده دقیقه داشتیم بلند می خندیدیم وسط خنده هامون هم خانم دکتر برگشت سمت نگین و گفت بنده خدارو بدجور ترسوندم اونم گفت آره و بعد برگشت سمت من گفت همچین جدی گفتی نه باباااااااااااااا قشنگ ترسو تو چشات دیدمااااااااااآ! منم همینجور که می خندیدم گفتم ببینم می تونید کاری کنید از این به بعد وقتایی که تو خونه تنهام خوف کنم؟!!!! اونم خندید و گفت نه بابا نترس چیزی نیست شوخی کردم بعد برگشت گفت اون دست خداست که پشتته! منم گفتم چه تعبیر قشنگی پس از این به بعد اینجوری فکر می کنم! ...اونم  با لبخند گفت آره این خوبه!...خلاصه که خواهر کلی خندیدیم سر این قضیه و روحمون بسی شاد شد😁😁😁 بعدش دیگه من بلند شدم و از خانم دکتر تشکر کردم و با نگین اومدیم بیرون ...امروزم ظهر رفتم اول یک میلیون و پونصد کارت کشیدم پیش ملیکا و شهریه این ماهمو دادم ششصد تومن شهریه ریلیز هم گذاشتم پنجشنبه بدم بعدم رفتم جلسه اول ماساژو گرفتم و یه احساس سبکی خاصی بهم دست داد! یه دختره به اسم نشاط هست که مربیه اون ماساژم داد گفت کم کم که جلساتو بریم جلو دردات کم می شن و از بین می رن منم گفتم ایشالاااااا!.. بعد از ماساژ هم تمرینات جدیدمو با راهنمایی نگین جان انجام دادم تا ساعت دو و نیم که پیمان با ماشین اومد دنبالم و اومدیم خونه...خب اینجوریااااااااااااااااا دیگه خواهر... اینم از این چند روز ما.....خب دیگه من دیگه برم ....شمام مواظب خودتون باشید از دور صورت ماهتونو یه عاااااااااااااااااااالمه ماچ می کنم از نوع آبدارش😜 و به خدای مهربون می سپارمتون بوووووووووووووووس😘😘😘 فعلا باااااااااااااااای 

 

اینم دو تا عکس از عکسهای هنری من از تهران که سمت دهکده.المپیک گرفتم

 

 

 

 

اینم سه تا عکس از آلودگی شدید هوای اون روز تهران که بخاطرش کل مقاطع تحصیلی تعطیل بود 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ آذر ۰۱ ، ۲۱:۱۴
رها رهایی

سلاااااااااااااام سلاااااااااااااااام سلااااااااااااااااااااام سلااااااااااااااااااااااااام خوبید؟ منم خوبم! جونم براتون بگه که تو پست قبلی گفتم که قراره بیام و دوباره بنویسم ولی بخاطر گردنم شاید کوتاهتر بنویسم ولی این مدت هم یه خرده تنبلی کردم هم یه مسائلی پیش اومد که نشد همون کوتاهه رو هم بیام بنویسم، دیگه امروز با خودم گفتم تنبلی بسه و بیام یه پست مختصر از مسائلی که تو این مدت اتفاق افتاده بنویسم و ایشالا گوش شیطان کر اگه شد دیگه از این به بعد مثل قبل بیام و به نوشتن ادامه بدم منتهی همونجور که گفتم کوتاه تا به گردن مبارکم فشار نیاد...خب جونم بهتون بگه که اگه از تنبلی فاکتور بگیریم می مونه خواب آلودگی بدجوری که این مدت گریبانگیرم شده بود طوریکه اگه کار ضروری و خاصی نداشتم و مجبور نبودم بیدار باشم تمام مدت در خواب ناز و عمیقی به سر می بردم که تمومی نداشت جوریکه اگه مثلا بعد از نه ساعت خواب شب و یه بلند شدن مختصر صبح در حد گلاب به روتون دستشویی رفتن دوباره چهار پنج ساعت پشت سر هم می خوابیدم و بعدش بلند می شدم مثلا ده دقیقه ناهار می خوردم بازم به شدت خوابم می گرفت و دوباره می رفتم سه ساعت دیگه می خوابیدم دیگه یه جوری شده بود که خودم هم از اینهمه خواب آلودگی خودم تعجب کرده بودم یه روز نشستم دقت کردم ببینم چی باعث این همه خواب آلودگی من شده که رسیدم به قرص.آهنی(فروس. سولفات. ایرانی) که چند وقت پیش متخصص.داخلی بخاطر فقر آهنی که آزمایش خونم نشون داده بود بهم داده بود و منم هر شب یکی می خوردم برا همین اونو گذاشتم کنار و یه قرص آهن  دیگه رو که خارجی بود شروع کردم به خوردن که ترکیبی از آهن. و اسید .فولیک .و ویتا.مین B12 داشت این قرص. آهنو دکتر زنان که تابستون بخاطر مشکل افتادگی .خفیف. مثانه رفته بودم پیشش بهم داده بود ولی من نخورده بودمش و همینجور آکبند تو یخچال مونده بود، خلاصه اونو شروع کردم و از فرداش یه کوچولو حالم بهتر شد و از اون خواب آلودگی بیست و چهار ساعته خلاص شدم ولی از اینور دیدم عجیبه پریودم هم سر وقتش نیومد و عقب افتاد با خودم گفتم شاید دفعه پیش چون بعد از تموم شدن پریودم هشت روزی آجر داغ کردم و روش نشستم اون باعث شده که نیاد(می گفتند برای افتادگی مثانه و نشت قطره ای. ادرار خوبه و درمانش می کنه) برا همین یکی دو هفته ای صبر کردم گفتم شاید بیاد دیدم نه بابا  خبری ازش نیست که نیست کم کم اعصابم خرد شد با خودم گفتم نکنه بارداری چیزی اتفاق افتاده و من حالیم نیست ...نکنه اون خواب آلودگی و این قطع پریود یه جورایی بهم ربط دارند و نشونه حاملگی چیزی هستند!!!! برا همین یه روز با ترس و لرز و خجالت رفتم یه بی بی .چک از داروخونه گرفتم و فردا صبحش قبل از اینکه ازش استفاده کنم کلی دعا کردم و از خدا خواستم که کمکم کنه همچین اتفاقی نیفتاده باشه و همچین خبری نباشه بهش گفتم که من حال و حوصله بچه دار شدن و این چیزارو ندارم و همینجوری ام بدون بچه خوشبختم و همین زندگی همراه با آرامشمو به همه چیز ترجیح می دم و نمی خوام با هیچ بچه ای عوضش کنم ...خلاصه بعد از یکی دو ساعت دعا و التماس به خدا رفتم بی .بی چک رو استفاده کردم و با کمال خوش شانسی دیدم که دعاهام برآورده شده و جواب منفیه نمی دونید چقدررررررررررررررر خوشحال شدم انگار یه بار سنگین غم و غصه و استرس از رو دوش روحم برداشته شد...اون روز جمعه بود فرداش که می شد شنبه برای اینکه کاملا خیالم راحت بشه رفتم آزمایش خون هم دادم و بعد از ظهرش جوابشو گرفتم که خدارو شکرررررررررررررر اونم منفی بود و دیگه یه نفس راحت کشیدم و با خودم گفتم تا بیست و پنج آذر صبر می کنم اگه پریود شدم که هیچ، اگه نشدم می رم پیش متخصص.زنان و می گم برام سونو.گرافی بنویسه ببینم چه خبره که یکی دو روز بعدش تلفنی با مامان و هاجر حرف می زدم قضیه رو براشون گفتم و مامان گفت جوشونده کا.کوتی(یا به قول خودمون کهلیک .اوتی) بخور تا پریود بشی هاجر هم همون کا.کوتی رو گفت به اضافه دم کرده زعفرون! منم بعد از خداحافظی باهاشون گفتم بذار اول یه مشت کا.کوتی خشک شده داریم اونو استفاده کنم اگه جواب نداد بعد زعفرونو امتحان می کنم چون مقدار کاکو.تی که تو خونه داشتیم کم بود فک نمی کردم اصلا جواب بده...خلاصه همون یه مشتو جوشوندم و سه چهار لیوانی از جوشونده اش خوردم و شب خوابیدم فردا صبحش با کمال تعجب و برخلاف اینکه فک می کردم کمه و اثر نمی ذاره بلند شدم دیدم خاله پری نازنین تشریفشو آورده اونم چه تشریف آوردنی شررررررررررر شرررررررر و لاینقطع! دیگه خدارو شکر کردم و بلاخره این قضیه هم به خوبی و خوشی حل شد و رفت پی کارش. هر چند که قبلش یه چند هفته پراسترس و اعصاب خرد کنی رو گذروندم با هزار ترس و فکر و خیال، ولی خب گذشت و تموم شد دیگه...فک کنم علت قطع شدنش همون گرمای آجرهایی بود که ماه قبلش استفاده کرده بودم فک کنم زیادی گرمشون کرده بودم اونم تاثیر منفی روش گذاشته بود...فک کنم بیچاره رو پخته بودم😁😆...خلاصه که خواهر یکی از دلایل دیر نوشتنم هم این مساله بود که شکر خدا حل شد...یه دلیل دیگه اش هم این بود که رفتم ثبت نام کردم و از پونزده آبان دوباره کلاس اصلاح.انداممو تو همون مرکز.تکنه که قبلا می رفتم شروع کردم و یه روز در میون می رفتم اونجا، برا همین، حس خواب آلودگی که اون مدت داشتم از یه طرف و خستگی ورزشی که می کردم هم از یه طرف دیگه مزید بر علت شده بود و دیگه فرصتی برای نوشتن برام نمی ذاشت... خلاصه اینجوریااااااااااآااااا دیگه خواهر...بگذریم الان انقدر می نویسم باز تبدیل به شاهنامه می شه و هم شما حوصله نمی کنید بخونید هم گردن من درداش شروع می شه ...برا همین بهتره دیگه من برم و شمام برید به کاراتون برسید البته قبل از رفتن دو تا عکس از پالتوهایی که هفته پیش برا خودم خریدم می ذارم با یه چندتا عکس از حال و هوای پاییزی زمستونی این یکی دو روز که ببنید ایشالا که خوشتون بیاد! از دیروز صبح یه برف ریز خوشگلی اینجا می باره که نگوووووووووووووووووووو البته هنوزم ادامه داره هی می یاد بند می یاد بعد دوباره شروع می کنه البته با اینکه هوا خیلی سرده ولی رو زمین ننشسته و فقط کمی رو درختا نشسته چون قبلش بارون اومده بود و زمین خیس بود و برا همین هر چی می یاد تا می افته زمین آب میشه ولی همین اومدنش خیلی نازه و دل آدمو می بره الانم همچنان داره می باره از اونورم چون هوا به شدت مرطوبه مه همه جارو پوشونده و ترکیب برف و مه و هوای سرد و برگای زرد  و خیس درختا که رو زمین افتادند منظره پاییزی زمستونی دل انگیزی ایجاده کرده که نگووووووووووووو به قول آقای. اصغری(کار.شناس. هوا.شناسی تلوزیون) هوا به طرز زیبایی کارت پستالی شده طوریکه روح آدم از اینهمه قشنگی از حس لذت و آرامش و شادی لبریز میشه و می خواد از قالب تن بزنه بیرون و با دونه های سفید و زیبای برف تو باد به رقص دربیاد و تو مه گم بشه و تا دوردستها بره!...

خب بریم در ادامه عکسهارو ببینیم منم دیگه برم ...مواظب خود نازنینتون باشید هوا خیلی سرد شده سعی کنید لباس گرم بپوشید تا سرما نخورید و بتونید از زیبایی های طبیعت پاییز و زمستون لذت ببرید... خییییییییییییییییییییلی دوستتون دارم از دور صورت ماهتونو می بوسم و به خدای بزرگ می سپارمتون بوووووووووووووووووووس فعلا باااااااااآاااای 

 

این چهار تا عکسو دیروز موقع رفتن به کلاس انداختم اینجا نزدیکای میدون آزادگانه(یعنی در واقع نزدیک پل آزادگانه اون پرچمهایی که دیده میشه تو عکس، مال پله! قدیما اینجا میدون بوده بعدا به پل تبدیل شده یه پل هوایی که ماشین از روش رد میشه ولی مردم هنوزم بهش می گن میدون آزادگان)

 

 

 

 

 

 

 

 

اینارو هم امروز صبح از پشت پنجره انداختم(البته برفی که می اومد خیلی قشنگ بود ولی نیست که کیفیت دوربین گوشیم زیاد بالا نیست نتونست خوب بندازه کلا عکسی که انداخت با اون منظره بارش برفی که پشت پنجره بود خیلی فرق داشت)

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

اینم عکس دو تا پالتویی که تو این ماه خریدم (قد هر دو تقریبا یه کوچولو بالاتر از زانوئه جنساشونم هر دو فوترند ولی نوک مدادیه یه کوچولو نازکتر از اون یکیه)

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آذر ۰۱ ، ۱۶:۵۶
رها رهایی