خواهرانه

باجی باجین اولسون سوز چوخدو وقت یوخدو
  • خواهرانه

    باجی باجین اولسون سوز چوخدو وقت یوخدو

چهارشنبه, ۸ دی ۱۴۰۰، ۱۰:۳۶ ق.ظ

دلسوزی نابجا!

سلااااااااااام سلاااااااااام سلااااااااااام سلاااااااااااااام خوبید؟ منم خوبم! جونم براتون بگه که پیمان نیم ساعت پیش شال و کلاه کرد و رفت تهران دنبال خواهرش تا برن به مامانش سر بزنند منم راهیش کردم و اومدم خدمتتون، این چند وقته یه کم رعایت کرده بودم گردن مبارکم میشه گفت تقریبا خوب خوب شده بود ولی دیروز بلند شدم شیرینی برنجی درست کردم و یه خرده از دستام کار کشیدم و یه مقدار سرمو انداختم پایین، باز درداش شروع شد البته نه اونقدر شدید، بلکه خیلی خفیف و در حد آلارم که بخواد بگه مواظب باش اگه رعایت نکنی من می دونم و تو و می زنم پدرتو درمی یارم ...برا همین بازم مجبورم خلاصه وار اشاراتی به اتفاقات این چند وقت داشته باشم و سریع در برم که جناب گردن تهدیدشو عملی نکنه... و اما این چند وقت اگه بخوام به مهمترین چیزاش بپردازم اولی این بود که پنجشنبه هفته پیش با پیمان رفتیم بیرون اون رفت مغازه میر.محسنی(همون سکه فروشی که همیشه می ره) منم از فرصت استفاده کردم و تا اون بیاد بیرون پریدم رفتم خیابون .همایون که دو تا خیابون با پاساژ میر.محسنی اینا فاصله داره و بورس آکواریوم و ماهی فروشیه چهار تا ماهی گرفتم و اومدم! دوتاش از این گلد.فیشهای سه دم بود(همون ماهی قرمزای عید که سه تا دم دارند) دوتاشم از جنس همون سبز و آبی که قبلا گرفته بودم(منظورم خانوم بهار و خانوم بارونه) ولی خب اینا یکیشون صورتی بود یکی بنفش که صورتیه ماده و بنفشه نر بود یارو می گفت صورتیه مولده و بعد یه مدت تخم می ذاره و بچه دار میشه!... ماهی قرمزارو دونه ای پنجاه تومن گرفتم و صورتی و بنفشم دونه ای سی و پنج تومن که کلا شد صدو هفتاد هزار تومن که یارو لطف کرد و یه پنج تومنی هم بهم تخفیف داد صدو شصت و پنج تومن دادم و اومدم بیرون،رفتم سمت پاساژ که دیدم پیمان هم اومده بیرون و گوشی تو دستشه و می خواد به من زنگ بزنه، دیگه با هم راه افتادیم سمت خونه و سر راه هم من از یه لوازم قنادی یه الک فلزی کوچولو برای الک کردن آرد و این چیزا گرفتم و رفتیم خونه(دو تا الک داشتم که جدیدا خراب شدند و سیمهاشون زده بیرون) تو خونه هم اولین کاری که کردم ماهیهارو انداختم تو آکواریوم کنار اون سه تای دیگه و اسم گلد. فیشهارو به یاد فسقلی و وروجک عزیزم که تابستون مردند یکیشو گذاشتم فسقلی و اون یکی رو وروجک چون خیلی به اونا شباهت داشتند فقط از نظر اندازه نصف اونا بودند ولی بزرگ بشند دقیقا همون شکلی می شن اسم ناز بانورو هم که قبلا خریده بودم عوض کردم و به یاد گل گلی عزیزم که حیف شد رفت گذاشتمش گل گلی تا باز بشه مامان گل گلی و دوباره فسقلی و وروجکو بزرگشون کنه! اسم ماهی صورتی رو هم گذاشتم نازگلی باز به یاد نازگلی خوشگلم که تابستون مرد و اسم ماهی بنفشه رو هم همون بنفش گذاشتم البته آقااااااااای بنفش! چون ایشون پسرند! خلاصه دوباره گل گلی و وروجک و فسقلی و نازگلی رو احیا کردم تا زندگی رو از نو شروع کنند البته ایندفعه همراه با خانومای بارون و بهار و آقای بنفش! ...خلاصه که آکواریوممون با حضور گل گلیها حسابی رنگی و پر جمعیت و زیبا شد و با بازگشت فسقلی و نازگلی و وروجک و گل گلی دوباره زندگی بهش برگشت... یه کار دیگه ای هم که تو این چند وقت کردم خرید دو تا اسکاچ رنگی از همون اسکاچ نازکها که یه بار همینجا عکسشو براتون گذاشته بودم از دیجی.کالا بود که شنبه ظهر برام آوردند از نظر رنگ و شکل مثل اسکاچهای قبلیم بود که سالها قبل از فروشگاه سپه گرفته بودم ولی از نظر جنس به نظرم یه خرده ضعیف تر از اونا بودند به اندازه اونا اصل نبودند ولی بازم خوب بودند این اسکاچها کره ای اند و چون نازکند و اسفنج توشون ندارند بعد از شستن ظرفها سریع خشک می شند و خیلی بهداشتی تر از اسکاچهای اسفنجی اند که مرطوب می مونند و کلی باکتری می گیرند و بوی بد می دن ...خب اینم از اسکاچمون بریم سر وقت خونه نظر .آباد ... پریروز پیمان با خواهرش حرف زد و قرار شد دیروز که سه شنبه بود برن خونه مامانش ولی دم ظهر مهندسی که نظر .آباده و پیمان با مشورت اون رفته از همسایه پشتی بخاطر پنجره هایی که رو به خونه ما زدند شکایت کرده زنگ زد که یارو طا.لبی(همون همسایه پشتی ) با کارشناس.شهرداری ساخت و پاخت کرده و با اینکه هفته قبل توی کمسیونی که برگزار شده معاون .شهردار دستور تخریب پنجره ها و کشیدن دیوارو به پرونده ما داده بهش گفته که به جای مسدود کردن پنجره ها ما مجوزشو بهت می دیم برو دیوار شیشه ای بذار تا نور خونه ات از بین نره و نیازی هم به رضایت همسایه نیست(یعنی رضایت ما) پیمانم بلند شد رفت استاندا.ری که سمت جهانشهر طرفهای خونه طالقانیمونه قضیه رو با اونا مطرح کرد و اونام به شهردار.نظر.آباد زنگ زدند و تذکر دادند و قرار شد که پیمان فرداش یعنی سه شنبه ساعت نه بره اونجا و با شهردار و کارشناس پرونده و آقای.طالبی صحبت کنه برا همین زنگ زد به خواهرش و قرارشو با اون انداخت چهارشنبه و دیروز صبح ساعت هشت اینجورا با گل پسر رفت نظر.آباد تا ساعت نه شهرداری باشه و باهاشون صحبت کنه که کرد و ساعت دوازده اینجورا برگشت کرج! می گفت نتیجه مذاکره این شده که پیمان به طا.لبی پیشنهاد داده که بیا خودت خونه منو بخر بعدا هر کاری دلت خواست اونجا بکن اصلا به سمتش دروازه باز کن ولی اینجوری پنجره هایی که زدی به سمت خونه من باعث شده تو سر ملک من بخوره و هر کی به قصد خرید خونه من می یاد جلو تا چشمش به پنجره های تو می افته یا پشیمون میشه و می ره یا اینکه دویست سیصد میلیون زیر قیمت می خواد بخره میگه ملکت نقص داره! اونم گفته که من الان پول نقد ندارم وگرنه خودم ورش می داشتم ولی می تونم بهت تعهد بدم که شش ماه دیگه خودم خونه رو ازت می خرم! پیمانم گفته به جای شش ماه دیگه الان بیا قولنامه اش کن یه چک شش ماهه به من بده شش ماه دیگه که چکت پاس شد من می یام خونه رو به اسمت می زنم مبلغ خرید خونه رو هم یه جوری تعیین کن که شش ماه دیگه من ضرر نکنم و بتونم با پولش کاری بکنم! اونم گفته روش فکر می کنم و هفته دیگه بهت جواب می دم که حالا منتظر اینیم که ببینیم هفته دیگه جوابش چی میشه! ...خب اینم از این ...دیگه هر چی فکر می کنم موردی نیست که بخوام بنویسم الا اینکه پیام هم از اون روزی که گفتم دوباره برگشته مغازه البته فقط بعد از ظهرها می یاد صبح تا ظهرو پیمان خودش می ره تا یهو به آقا فشار نیاد و خسته نشه و بتونه راحت تا لنگ ظهر بخوابه تا جون داشته باشه بعد از ظهرا اونجارو اداره کنه...یعنی دلسوزیهای بیخود و نابجای پدر و مادرای الان از بچه ها یه تن لشهایی بار آورده که نگوووووووووو و نپرس با خودشونم فکر می کنند که دارند به بچه هاشون لطف می کنند در حالیکه همین دلسوزیهای نابجا بدتر آینده شونو داره خراب می کنه و کاری می کنه که نتونند تو سختیها دوام بیارند چون تو سنی که باید تلاش کنند و نخوابند به تن پروی و تنبلی عادتشون می دن یه روزم که تو سختی بیفتند دیگه از پس خودشون برنمی یان و کلا قافیه رو می بازند... اینا فکر می کنند هر چی آسون بگیرند لابد پدر و مادرای خوبی هستند در حالیکه بهترین پدر و مادرها از نظر شیوه های تربیتی از دید روانشناسها پدر و مادرهای سختگیر ولی حمایتی هستند پدر و مادرهایی که در برابر ارزشها و اصول درست زندگی کوتاه نمی یان و سفت و سخت می ایستند تا فرزندانشون درست ترین راه رو یاد بگیرند ولی تو سختیهای اون مسیر کنارشونند و ازشون حمایت می کنند تا موفق بشند(البته منظورم از سختگیری به معنی خشونت نیستااااااااااااااا بلکه سختگیری به معنی اصرار به آموزش اصول از راه درستشه یعنی پدر و مادرای خوب قوانین سفت و سخت در عین حال حمایتی برای یاد دادن این اصول به فرزندشون می ذارند طوریکه تا وقتی که فرزندشون اون اصولو دقیق یاد نگرفته و تو زندگی پیاده شون نکرده ول کن قضیه نیستند و همچنان ادامه اش می دن) ... خب اینجوریا دیگه خواهر اینم از اصول تربیتیمون که اکثر پدر و مادرامون شکر خدا برعکسشو عمل می کنند مثل پیمان ...من دیگه برم تا صدای گردنم درنیومده ... مواظب خودتون باشید خییییییییییییییییییییییییییییلی دوستتون دارم از دور می بوسمتون بوووووووووووووووووووووووووووس فعلا بااااااااااااااای 

 

اینم عکس یه بشقاب از نون برنجیهای خوشمزه خودم!(به دو رنگ زرد و سفید درستش کردم سفیده که رنگ خودشه و به زرده هم زعفرون زدم می خواستم سه رنگش کنم به یه مقدارشم پودر کاکائو بزنم قهوه ای بشه ولی خمیرم کم بود نشد و مجبور شدم به دو رنگ اکتفا کنم)

 

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۰/۱۰/۰۸
رها رهایی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی