خواهرانه

باجی باجین اولسون سوز چوخدو وقت یوخدو
  • خواهرانه

    باجی باجین اولسون سوز چوخدو وقت یوخدو

پنجشنبه, ۶ مهر ۱۴۰۲، ۰۲:۱۰ ب.ظ

آنچه گذشت!

سلاااااااام سلاااااااام سلاااااام سلااااااام خوبید؟ منم خوبم! امروز اومدم در مورد آنچه که تو این مدت ننوشتم و بر ما گذشت متخصری بنویسم و برم! جونم براتون بگه که تو این مدت ما آپارتمانمون رو فروختیم و خونه ویلایی که پیمان برا من خریده بود رو نوسازی کردیم و بیست و هشتم بهمن ماه اومدیم توش ساکن شدیم و الان تقریبا هفت ماهی میشه که اینجاییم ، اون مغازه ای هم که تو گوهر دشت داشتیم رو همزمان با آپارتمانه فروختیم و از اون موقع تا حالا پیمان تصمیمش اینه که با پول مغازه و آپارتمانه یه آپارتمان تو تهران بخره که فعلا در حد تصمیم مونده و اجرایی نشده البته چند جایی رفته دیده ولی فعلا به مرحله خرید نرسیده و ایشالا در آینده شاید برسه!...از اتفاقات دیگه پارسال این بود که من دوازده بهمن ماه یه عروس هلندی ماده از یه زنه به اسم ژیلا خریدم که از تو دیوار پیداش کرده بودم و اسمشو گذاشتم جیکو، زنه می گفت که سیزده آبان به دنیا اومده از اونجایی که دوازده بهمن هم من خریده بودمش به این نتیجه رسیدیم که این پرنده خیلی اتقلابیه و باید پیشش  مواظب رفتار و سکناتمون باشیم 😆 پسر دایی اکبر وقتی این چیزارو بهش گفتم گفت مهناز سعی کنید حرف سیاسی پیشش نزنید این خطرناکه کار دستتون می ده🤪 یکی از دوستامم می گفت اونجور که از شواهد معلومه اینه که این طوطی بیست و نهم اسفند که روز ملی شدن نفته  زبون باز می کنه😁(چون عروس هلندی ها سخنگو هستند دیگه)! آیهان هم می گفت این چون خیلی انقلابیه اگه چهارده خرداد(سالروز فوت امام) براش اتفاقی نیفته و جون سالم از این تاریخ به در ببره قطعا عمر طولانی می کنه😅 خلاصه که یه پرنده گرفتیم اونم از شانس ما انقلابی از آب دراومد! جیکو تا همین هفده شهریور(سالروز کشتار خیابان ژاله😆) تنها بود تا اینکه هجدهم شهریور با پیمان و خود جیکو رفتیم پرنده فروشی سر خیابونمون یه جفت براش خریدیم آوردیم اسم اونم گذاشتیم برفی چون رنگش خیلی سفید و برفی بود پیمان می گفت اسم جیکورو چون رنگش طوسی و سفیده بذاریم ابری که یه تناسبی با برفی داشته باشه برا همین پیمان هر از گاهی بهش ابری هم می گه خلاصه که الان جیکو دو تا اسم داره از اون موقع هم که برفی اومده تخس تر و شیطونتر شده قبلا خیلی آروم و خانوم بود ولی از وقتی دو تا شدند هر از گاهی یه سر و صدایی راه می اندازند که نگوووووو جوری که بعضی وقتها اعصابم خرد میشه و می خوام از پنجره پرتشون کنم بیرون 😜 ....یکی دیگه از اتفاقات مبارکی که تو این مدت افتاده اینه که بنده از فروردین ماه  توی فرهنگسرای سر خیابونمون کلاس نقاشی ثبت نام کردم و الان شش هفت ماهی میشه که کلاس نقاشی می رم و یه نقاشیهای باحالی می کشم که نگوووووووووو🤪 اولش سیاه قلم بود بعد شد مدادرنگی و از این به بعدم قراره بشه رنگ روغن! حالا عکساشونو براتون می ذارم که هنر دست این هنرمند ماهرو ببینید و لذت ببرید هر چند که خیلیاشون بخاطر گردن دردم ناقص موندند...یه چیز دیگه هم که هست اینه که این هنرمند ماهر جدیدا زده تو کار خیاطی و بدون مربی یه لباسهایی دوخته که اونم نگوووووووووووووووو😆 قضیه هم از این قرار بود که مامان پیمان یه چرخ خیلی قدیمی و عتیقه داشت از این چرخهای مشکی که خدابیامرز پدر پیمان هفتاد هشتاد سال پیش خریده بوده، بابا بزرگ خدا بیامرز پیمان خیاط بوده بابای پیمان می ره دو تا چرخ می خره می یاره یکیشو برا باباهه و یکی دیگه اش رو هم برا خونه خودشون، مامان پیمان خیاطی بلد نبوده و این چرخ همینجور می مونه تا فرشته(فری)خواهر پیمان همون که الان آمریکاست بزرگ میشه و اون موقع که توی انقلاب فرهنگی دانشگاهها تعطیل می شن می ره کلاس خیاطی و می یاد ازش استفاده می کنه بعدشم که فری می ذاره می ره آمریکا، چرخه همینجور بلا استفاده می مونه تا اینکه پارسال قبل عید، پیمان یه روز چرخه رو ورداشت آوردش خونه ما و افتاد دست منو منم به سرعت نور از بلا استفاده موندن درش آوردم و سریع چندتایی فیلم از اینترنت دانلود کردم و از رو همونا دو تا شومیز برا خودم دوختم که خییییییییییییلی هم خوب شدند حالا عکساشونو براتون می ذارم تا خودتون ببینید.....بههههههههههههله دیگه همچین آدم زرنگی ام من !😃 ...خب اینم از خیاطی ...دیگه فکر کنم چیز خاصی برا تعریف کردن نموند جز اینکه بیست و سوم شهریور هم رفتم میاندوآب و به خونواده سر زدم و بیست و هشت هم برگشتم رفتم دندون مبارکمو کشیدم و چهاردهم مهر هم قراره بریم شمال، می خوایم هم برنجای شالیزارمونو بیاریم هم یه گشت و گذاری بکنیم...همین دیگه....

خب من دیگه برم چون گردن مبارکم داره مور مور میشه شما هم مواظب خودتون باشید 

ایشالا عکسارو سر فرصت پایین همین پست براتون می ذارم 

خییییییییییییییییییییلی دوستتون دارم بوووووووووووووس فعلا باااااااااااااااای 

 

این عکس شومیزهای من 👇

 

 

 

 

 

اینم عکسهای خانوم جیکو و آقای برفی👇

 

 

 

 

 

 

 

 

اینم شاهکار جیکو و برفیه که یه روز افتادند به جون این تاب و جویدندش تا این شکلیش کردند پیمان مجبور شد بره یه تاب جدید براشون بخره👇

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲/۰۷/۰۶
رها رهایی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی