خواهرانه

باجی باجین اولسون سوز چوخدو وقت یوخدو
  • خواهرانه

    باجی باجین اولسون سوز چوخدو وقت یوخدو

جمعه, ۱ بهمن ۱۴۰۰، ۱۲:۴۲ ب.ظ

کولاک زیبای برف!🌨️🌨️🌨️

سلااااام سلاااااااام سلاااااام سلاااام خوبید؟ منم خوبم! جونم براتون بگه که این چند وقته مشغول جابجایی اسبابی بودیم که از نظر.آباد آورده بودیم البته بیشتر پیمان مشغول بود چون یه سریهاشو باید تو انباریمون که بالا پشت بومه جا می داد یه سریهاشو تو خونه تو کمد دیواریها و یه سریهاشم که تو پارکینگ تا بعدا ببره خونه مامانش منم یه سری ریزه میزه هاشو که مال خودم بود سر و سامون دادم این وسط هم یکشنبه و سه شنبه و پنجشنبه رفتم کلاس(همون. مرکز .اصلاح ا.ندام ) و مربیم که اسمش رضوانه و ما بهش می گیم رضوان جون کلی باهام تمرین کرد و طوریکه در طول هفته گردنم دردش خیلی آروم شده بود و تقریبا هیچ دردی نداشتم تو کل بدنم هم برعکس اینکه فکر می کردم بعد از تمرینات عضلاتم بگیره یه حس سبکی خیلی خوشایندی داشتم که خیییییییییییییییییییییلی خوب بود تا چهارشنبه که پیمان رفت یک کیلو و نیم سبزی قرمه با یه خرده ریحون برا خوردن گرفت آورد تا آماده کنیم و بذاریم تو فریزر، تا من پنجشنبه قرمه سبزی درست کنم که اون جمعه ببره برا مامانش! خلاصه نشستیم پاک کردیم البته بیشترشو پیمان پاک کرد من فقط یک ربع کمک کردم با این همه بازم گردنم چون پایین انداخته بودمش درد گرفت، بعد از پاک کردن شون  با همون گردن درد شستمشون و گذاشتم  آبش رفت و دیگه یه ساعت بعدش پیمان با دستگاه خردش کرد منم بعد از ظهری سرخش کردم و گذاشتمش تو فریزر که یه مقدارم اونجا به گردن دردم اضافه شد بخاطر هم زدن سبزی که با دست راستم اینکارو می کنم عصر اون روزم یه بیسکویت لیدی. فینگر درست کردم که زیاد هم خوب نشد ولی خب گردنم دیگه کلا به باد فنا رفت چون گردن من یه جوریه که وقتی دستم یه خرده بیشتر کار کنه شروع می کنه به گرفتن، دیگه پاک کردن سبزی که باعث شد گردنمو بندازم پایین و شستنش و درست کردن اون بیسکویت لیدی. فینگر که باعث شد از دستام کار بکشم همه باهم دست به دست هم دادند و باعث شدند که شب از شدت درد و ناراحتی تا خود صبح نتونم بخوابم درد گردنم هم به سرم زده بود و نصف سرم به شدت درد می کرد هم چشم راستم داشت از شدت درد از حدقه درمی اومد هم اینکه دست راستم دردناک شده بود، دیگه تا صبح همش خواب و بیدار بودم تمام طول شب به سختی چند دقیقه ای رو خواب می رفتم و دوباره درده بیدارم می کرد و این خوابیدنا و بیدار شدنا  تا خود صبح همینجور تکرار می شد تا اینکه صبح بلند شدم رفتم کیسه آب گرمو از کتری که پیمان گذاشته بود جوش اومده بود پر کردم آوردم گذاشتم رو گردنم تا شاید یه خرده دردش آروم بشه بتونم کلاسمو برم چون پنجشنبه بود و من باید یک ربع به ده می‌رفتم کلاس(اون روزم براتون نوشتم پنج شنبه بعد از ظهرا مرکز باز نیست و تایم همه کلاسها قبل از ظهره) خلاصه نمی دونید چه اوضاعی بود داشتم از درد می مردم یه نیم ساعتی کیسه آب گرمو روی گردنم گذاشتم تا اینکه یه خرده سردرد و گردن دردم بهتر شد، دیگه بلند شدم لباس پوشیدم آماده شدم با پیمان راه افتادیم سمت کلاسم، دیگه وقتی رسیدیم گردنم تقریباً کامل خوب شده بود یه خرده هم رضوان جون بهم تمرین داد دیگه کامل خوب شد طوریکه وقتی کلاسم تموم شد و اومدم بیرون کلا دردی در کار نبود و من بسی خوشحال بودم! دیگه با پیمان راه افتادیم سمت خونه سر راه هم از شیرینی.تینا دو سه جور نون و شیرینی خریدیم و زیر پل .آزادگان هم که رسیدیم من به پیمان گفتم بیا بریم برج.میلاد یه چرخی تو این موبایل فروشیها بزنیم ببینیم می تونم یه هولدر. تبلت بگیرم (نگهدارنده تبلت از این پایه دارا که تبلتو جلوی صورتم نگهداره و مجبور نشم سرمو پایین بندازم تا گردنم درد بگیره- برج .میلاد هم یه برجیه سمت پل.آزادگان که چندین طبقه است و مرکز فروش .موبایل و طلاست یعنی هم مغازه طلا فروشی داره در کل پاساژ و هم موبایل فروشی ) که رفتیم تو و یه چرخی توش زدیم چیز خاصی نداشتند فقط یکیشون سه مدل داشت که دو مدلش همچین به درد بخور نبودند ولی یه مدل داشت که از اون دوتای دیگه یه مقدار بهتر بود که گفت خود سه پایه اش دویست و هفتاد و پنج تومن اون قسمت نگهدارند تبلت هم صدو هفتاد تومن که سر جمع می شد چهارصدوچهل و پنج تومن اول خواستم همونو بگیرم ولی پیمان گفت جوجو این کوتاهه فک نمی کنم به دردت بخوره این برا روی میز فقط خوبه تو هم که همیشه پشت میز نمی خوای بشینی که تو باید یه چیزی بگیری که پایه اش حداقل یه متری بلند بشه که وقتی مثلا رو مبل نشستی تبلت جلوی صورتت قرار بگیره بتونی ازش استفاده کنی دیدم راست میگه گفت اینارو ولش کن یه روز می ریم میدون. توحید موبایل فروشیهای اونجا فک منم داشته باشند گفتم باشه و خلاصه بی خیال شدم و رفتیم خونه بعد از اینکه دست و بالمونو شستیم و یه چایی خوردیم رفتم هولد.رهای دیجی.کا.لارو یه نگاه انداختم باورتون نمیشه همون که من تو برج .میلاد دیده بودم و بهم گفته بودند چهارصدو چهل و پنج تومن دقیقا همونو تو دیجی.کا.لا گذاشته بود چهل هزار تومن!!!!!!!!!!!! یعنی با عرض معذرت چقدررررررررررررررررررررر بعضی از این مغازه دارا بیشرفند! حالا خوب شد که نخریده بودم وگرنه دلم خیلی می سوخت! ...دیگه در حالی که از شدت بی انصافی بعضیها سرم سوت می کشید رفتم رو تخت و گرفتم خوابیدم البته خواب که چه عرض کنم در واقع میشه گفت از شدت خستگی ناشی از شب بد خوابیدن و تمرینات ورزشی که تو کلاس انجام داده بودم بیهوش شدم و یکی دو ساعت بعدش که با صدای پیمان که داشت لباس می پوشید که بره بیرون و همزمان هم زنگ زده به وانتیه سر کوچمون آقای ذوالفقا.ری که فردا صبح بیاد وسایل تو پارکینگو ببرند تهران از خواب پریدم و دیدم که خستگیم حسابی در رفته بلند شدم پیمانو راه انداختم و درو پشت سرش بستم داشت می رفت یه سر به آقای میر.محسنی(همون سکه فروشه) بزنه بعدشم اومدم رو تخت دراز کشیدم یه خرده کتاب خوندم بعدم یه زنگ به شهرزاد زدم و یه چهل دقیقه‌ای باهاش حرف زدم آخرای حرفامون بود که از پنجره به بیرون نگاه کردم دیدم چه برف با حالی شروع شده شهرزاد هم از پنجره بیرونو نگاه کرد و گفت که اونجا هم داره برف میاد و رو زمینم نشسته ولی من گفتم اینجا هنوز رو زمین چیزی نیست و فقط یه کوچولو خیسه انگار تازه شروع کرده باشه... بعد از خداحافظی از شهرزاد هم پیمان زنگ زد که جوجو داره برف میاد گفتم آره چند دقیقه پیش از پنجره دیدم گفت می خواستم برم میوه بگیرم چون برف داره شدت می گیره نمیتونم تا فاطمیه برم سخته برای همین دارم برمی گردم خونه، گفتم کار خوبی می کنی ولش کن حالا بعدا می گیری اونم گفت باشه و خداحافظی کرد و قطع کرد یه ربع بعد از زنگ پیمان رفتم دوباره از پنجره بیرونو نگاه کردم دیدم که برفه یک کولاکی می کنه که نگوووووووووووووووووووووو با باد داشت می اومد و زمین هم یه دست سفید شده بود! باد برفو زوزه کشان  دور سر درختای کوچه که اکثرا هم کاجند می چرخوند و مثل یه پودر سفیدی فوت می کرد به سمتشون اونام با باد می رقصیدند و رفته رفته شاخه ها و تنه شون سفید تر و سفیدتر می شد آسمون هم سفید سفید شده بود انگار که هوا مه آلود باشه نمی دونید چقدر زیبا بود خیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییلی منظره قشنگی بود آدمو یاد سال‌های بچگی می انداخت اون روزا که برف خیلی زیاد میومد و این تصاویر همیشه جلو چشممون بودند!(می خواستم از اونهمه زیبایی عکس بگیرم و براتون اینجا بذارم ولی دونه های برف چون متحرک بودند و با باد می اومدند تو عکس مثل رشته های نخ سفید روی تصویر می افتادند و نمی ذاشتند پشتش چیزی مشخص بشه برا همین نشد که عکس بگیرم)...یه نیم ساعتی گذشت برف همینجور داشت بیشتر و بیشتر میشد که پیمان رسید درو براش زدم اومد تو پارکینگ، از دوربین می دیدم که شبیه آدم برفی شده بس که برف رو سرش و تنش نشسته بود برفهای سر و تنشو تو پارکینگ تکوند و اومد بالا دیدم موهای سرشو و تمام لباساش خیس شده می گفت برف جوری می اومد که من فقط روشنایی ماشینا رو می دیدم چیزی جلوی آدم دیده نمیشد از اونجایی هم که هوا سرد بود هر چی برف رو زمین می نشست سریع یخ می زد ماشین ها هم همه سر می خوردند و مجبور بودند آروم برند برا همین تو خیابونا یه ترافیکی شده بود که بیا و ببین ...خلاصه که اوضاعی بوده ولی من خییییییییییییییییییییییییلی خوشحال بودم خیلی برف نازی بود انقدر رویایی و زیبا می اومد که نگووووووووووووووووووووووو با اون بادی هم که می‌وزید یک جوری رو درختا می نشست که آدم  عشق می کرد... برف نازنین تا یک ساعتی همونقدرررررررررررررررررر زیبا اومد ولی بعدش آروم شد و بند اومد من فکر می کردم که تا خود صبح بیاد با خودم می گفتم اگه تا صبح بیاد ممکنه ارتفاعش به بیست سی سانت برسه ولی متاسفانه زود بند اومد و در کل همش پنج شش سانت رو زمین نشست پیمانم همش نگران بود و می‌گفت که فردا گفتم ذوالفقا.ری بیاد این وسایل رو ببریم تهران حالا اگه کوچه یخ بزنه ماشین ذوالفقا.ری نمیتونه بره و ممکنه سر بخوره! کوچه ما چون هم شیب داره و هم بخاطر بلندی ساختموناش اکثرا سایه است برف و یخ توش زیاد می مونه و حالا حالاها آب نمیشه... خلاصه دیدم پیمان همینجور نگران فرداست بهش گفتم ولش کن از حالا نگران فردا نباش بذار فردا بشه ببینم اوضاع چه جوریه اگه خوب بود ببر اگه نبود که بیخیال شو و یه روز دیگه ببر دنیا که به آخر نرسیده که!(البته به خاطر این می خواست فرداش یعنی جمعه ببره چون جمعه ها خیابونای تهران طرح ترافیک نیست و وانت ذوالفقار.ی میتونست راحت از تو شهر بره ولی تو روزهای عادی چون خیابونا طرحند باید از اتوبان .همت می‌رفت که اونم  وانت‌ها حق تردد با باررو توش ندارند و اگه برند پلیس جریمه شون می کنه و برشون می گردونه برای همین گذاشته بودند که جمعه برند که اونم برفی که اومده بود باعث شده بود که پیمان دو به شک باشه که فردا میتونه اسبابو ببره یا نه چون اگر هم نمی تونست ببره بازم اسباب باید تا جمعه دیگه میموند توی پارکینگ و اونجوری هم پارکینگ اوضاع آشفته ای داشت و همسایه ها اعتراض می کردند هم اینکه احتمال اینکه دزد به پارکینگ بزنه زیاد بود چون چند شب پیش اومده بودند در ماشین روی پارکینگو به زور باز کرده بودند که یخچال ها رو ببرند که همسایه‌ها متوجه شده بودند و نذاشته بودند برا همین احتمال دوباره اومدنشون بود) ...شبم هوا خیلی سرد شد پیمان که رفت پایین آشغالارو بذاره بیرون اومد گفت که همه خیابون یخ زده! اون موقع هم که ما خوابیده بودیم  ماشین هایی که از تو خیابون رد می‌شدند صداشون میومد بالا و قشنگ معلوم بود که روی یخ دارند راه می رند چون صدای خرت خرت شکستن یخ زیر چرخاشون می اومد... خلاصه که شب خوابیدیم و صبح بلند شدیم دیدیم که آفتاب شده ولی کوچه همچنان یخ زده است پیمان به ذوالفقار.ی زنگ زد اونم گفت که الان با وانت میرم تو کوچه یه دور میزنم ببینم اوضاع چه جوریه که یه ده دقیقه بعدش زنگ زد که من پایین پشت درم بیا پایین! پیمان هم رفت پایین و دید که ذوالفقار.ی اومده و میگه که اوضاع خیابونا بد نیست و میشه رفت! دیگه زنگ زد به پیام و پیام هم اومد و سه تایی با هم وسیله هارو جا دادند تو وانت البته فقط سه تا یخچال ها رو با یه سری چیزای کوچیکتر چون دیگه جا برا همه وسایل نبود و قرار شد که یه دور دیگه هم بذارند یه روز دیگه ببرند! خلاصه تا جایی که می شد بار زدند و بستند، دیگه پیمان سوار وانت شد و با ذوالفقار.ی رفت که راهنماییش کنه و پیام هم با ماشین خودش پشت سر اونا راه افتاد ! بعد از رفتن اونا منم زیر کتری رو روشن کردم و با یه کیسه آب گرم اومدم خدمتتون که اینا رو بنویسم حالا هم تا گردنم به باد فنا نرفته برم وگرنه بازم باید تا صبح فردا درد بکشم....خب دیگه مواظب خودتون باشید خیلی خیلی خیلی خیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییلی بیشتر از اون چیزی که فکر می کنید دوستتون دارم بووووووووووووووووووووووووووووووووووووس فعلا بااااااااااااااای

 

💥گلواژه💥

اتفاقات ناب و زیبا

به سر وقتِ ما نمی آیند
این ما هستیم که 
باید به جستجوی این اتفاقات
برخیزیم

هچ قله ای

خود را به زیرِ پایِ 
هیچ کوهنوردی نمی کشد!

 

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۰/۱۱/۰۱
رها رهایی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی