خواهرانه

باجی باجین اولسون سوز چوخدو وقت یوخدو
  • خواهرانه

    باجی باجین اولسون سوز چوخدو وقت یوخدو

شنبه, ۱۳ آذر ۱۴۰۰، ۰۹:۰۳ ق.ظ

آنها بهترین برداشت را از زندگی دارند!

سلااااااااااااام سلاااااااااام سلاااااااااااااام سلااااااااااام خوبید،؟ منم خوبم! جونم براتون بگه که از وقتی که اون پستو گذاشتم تا حالا گردنم همش درد می کرد برا همین سه شنبه پیش که پیمان رفت خونه مامانش دیگه نتونستم بیام اینجا براتون چیزی بنویسم گفتم یه خرده به خودم استراحت بدم و کمتر سراغ تبلت برم تا شاید گردن مبارکم یه خرده بهتر بشه الانم خوبه ولی تا یه خرده سرمو می اندازم پایین یا بی حرکت نگهش می دارم باز شروع می کنه برا همین گفتم بیام یه مختصری از این چند روز بنویسم و تا باز درد نگرفته برم...البته این چند وقتم خبر خاصی نبود که بخوام در موردش بنویسم جز اینکه مثل همیشه مشغول روزمرگیهای زندگی بودیم من که همش خونه بودم و پیمانم که هر از گاهی می رفت مغازه رو باز می کرد تا یه خرده از اون لباسارو اگه بشه بفروشه تا کمتر بشند چون مغازه رو گذاشته برا فروش و یکی دو نفری هم اومدن دیدن تا ببینیم چی پیش می یاد اگه فروش بره دیگه می خواد جمعش کنه چون پیام از اون موقع که بهتون گفتم همینجور گذاشته رفته و دیگه مغازه نیومده جواب زنگ پیمانم نمی ده پیمانم میگه من اینو خریده بودم که اون یه کاری برا خودش دست و پا کنه و ول نگرده وگرنه خودم مغازه می خواستم چیکار؟ حالام بخواد اینجوری بیاد سر کار که به درد نمی خوره بیخود اینهمه هم پول لباس دادیم و ریختیم این تو! البته چند روز پیشا پیام یه دوباری بهش زنگ زد ولی پیمان جوابشو نداد گفت ولش کن اون موقع که من زنگ پشت زنگ بهش می زنم جواب نمی ده ادا درمی یاره حالا تازه یادش افتاده به من زنگ بزنه لابد باز جیبش خالی شده یاد من کرده بذار بره همون جایی که بوده من دیگه بیشتر از این نمی تونم وقتم و پولمو و انرژیمو برا این آدم بذارم اینم بخواد جفتک بندازه مغازه رو می فروشم اینم بره هر کاری که خودش دلش می خواد انجام بده بیخود دلم براش سوخته برا این آدم هر کاری بکنی فایده نداره  ...دلم برا پیمان می سوزه بیچاره اینهمه بهش خدمت می کنه اونم به جای اینکه قدر بدونه به قول پیمان همش جفتک می اندازه و پر رو بازی درمی یاره اصلا هم اهل تشکر و قدردانی نیست هر کاری هم براش می کنه فقط طلبکاره چند وقت پیشا پیمان رفته بود تهران اینم اومده بود غذا ببره بهم می گفت از وقتی این ماشینو برا من خریده من بدبخت شدم پدرم دراومده انقدر هر ماه سرویس بردمش پدرم دراومده انقدر پول بنزین دادم و نمی دونم امر می کنه ساعت هشت اینجا باش(منظورش پیمان بود) اونوقت من باید صبح علی الطلوع بیدار بشم بیام آقارو ببرم تهران! نمی دونه من با چه بدبختی می یام اینجا و چقدر سختمه و از این حرفا... من با خودم گفتم خوبه والله بیا و خوبی کن برا بچه ات ماشین بخر اینم عوض دستت درد نکندشه یارو خودش صبح تا شب سگ دو می زنه و سه جا کار می کنه پدرش درمی یاد یه ماشین دست دوم نمی تونه برا خودش بخره اونوقت برا آدمی مثل این که صبح تا شب ول می گرده و هیچ زحمتی نمی کشه و مفت می خوره و با اراذل اوباش بدتر از خودش دنبال الواتیشه ماشین صفر از کارخونه می گیرند که الان قیمتش نزدیک سیصد چهارصد میلیونه اونوقت به جای اینکه قدردان باشه میگه من از وقتی این ماشینو برا من گرفته بدبخت شدم اونم فقط بخاطر اینکه ماهی یه بار زحمت کشیده این ماشینو برده سرویس و آب و روغنشو عوض کرده تازه پول اونم پیمان بیچاره حساب کرده نه خودش یا از پولی که پیمان بهش داده مجبور شده پول بنزین بده اونم بخاطر اینکه با این دختر اون دختر رفته دور دور و بنزین ماشین استفاده شده...اصلا موندم تو کار این بشر...یعنی کلا موندم تو کار این دنیا ...راسته میگن نعمت روی زمین قسمت پررویان است  خون دل می خورد آنکس که حیایی دارد !... خیلی وقتها اینو اینجوری می بینم خدارو هزار بار شکر می کنم که بچه ندارم ...بگذریم پریروز بعد از ظهر پیمان گفت جوجو پاشو با هم بریم مغازه منم گفتم باشه و آماده شدم اومدیم راه بیفتیم دیدم نوک کفشم سوراخ شده من کفش زیاد دارم طوریکه به جز اونایی که تو جا کفشی اند پیمان چندین جفتشو همینطوری کرده تو کارتن و گذاشته تو انباری، از بس که هی کفش خریدم و نپوشیدمشون چون کفی اکثر کفشهایی که دارم مناسب نیستند و اذیتم می کنند از بین همه شون یه کتونی مشکی دارم که خیلی راحته این همونه که دو سال پیش از یه دستفروش کنار خیابون نود تومن گرفتمش و یادمه اینجام براتون نوشته بودم! کف این کتونیه کلفته و اصلا موقع راه رفتن آدمو اذیت نمی کنه من یه جوری ام که کف کفشم اگه یه کوچولو نازک باشه بخوام باهاش راه برم سریع هم پاشنه و کف پام درد می گیره هم کمرم، ولی این خیلی راحت بود حتی تو مسافتهای طولانی هم اگه می خواستم پیاده روی کنم هیچوقت باعث پادرد و کمر دردم برعکس بقیه کفشهام نمی شد و برا همین من اکثر مواقع که می خواستم پیاده روی کنم این کفشو می پوشیدم ولی یه موقعی که با ماشین می خواستیم اینور اونور بریم یا مسیرای کوتاهو می خواستم پیاده برم کفشهای دیگه ام رو می پوشیدم خلاصه اون روز اومدم بپوشمشش همونطور که گفتم دیدم نوک یکی از لنگه هاش سمت انگشت شستم سوراخ شده با خودم  گفتم حیف کاش این پاره نمی شد به پیمان گفتم یه روز باید برم دقیقا مثل همین کفشو پیدا کنم بخرم این خیلی خوب بود حیف شد ...خلاصه اون روز پوشیدمش باهاش رفتم مغازه و برگشتم فرداش تا ظهر پیمان پایین تو پارکینگ بود داشت گچهایی که از تعمیر سقف ریخته بود کف پارکینگ رو می شست( چند روز پیشا بخاطر نشت آب حمام واحد یک سقف پارکینگ یه کوچولو نم پس داده بود لوله کش آوردند درست کردند بعد اون قسمتهایی از سقفو که کنده شده بود گچکار آوردند دوباره گچ گرفتند یه مقدار گچ و این چیزا ریخته بود کف پارکینگ قرار بود نظافتچی ساختمان بیاد تمیزش کنه از اونجایی که پیمان نمی تونه جایی کثیف باشه جلو خودشو بگیره و حتما باید بره تمیزش کنه برا همین قبل از نظافتچی خودش دست به کار شده بود و رفته بود اونجارو تمیز می کرد) بعد اینکه کارش تموم شد اومد بالا گفت جوجو لباس بپوش بریم برات کفش بخریم منم گفتم باشه و رفتم آماده شدم ساعت دوازده اینجورا راه افتادیم و رفتیم کلی مغازه هارو گشتیم عین اون کفشو نتونستم پیدا کنم ولی آخر سر توی یه مغازه ای یکی مشابه همونو پیدا کردم هر چند که بازم مثل اون راحت نبود ولی باز بهتر از بقیه کفشهایی بود که تو مغازه های دیگه امتحان کرده بودم دیگه همونو گرفتم قیمتش سیصد و شصت تومن بود که فک کنم سیصدو سی یا چهل حساب کرد دقیق نمی دونم چون پیمان که داشت کارت می کشید من جلو آینه داشتم کفشهارو تو پام بررسی می کردم، دیگه از همونجا هم کفشهای خودمو گذاشتم توی کارتن و با همونا برگشتم خونه چون کفشی که پام بود از اونا بود که مناسب پیاده روی طولانی نبود و اذیت می کرد تو راه هم کلی با پیمان به این کار من خندیدیم پیمان می گفت الان مغازه داره با خودش میگه اینا چه باحالند سریع هم کفش خودشونو گذاشتند تو کارتن و با اون کفش راه افتادند رفتند منم گفتم چیکار کنم آخه اون که نمی دونه که کمر و پای من چه جوریه که! پیمانم گفت اتفاقا اینجوری بهتره کفشه تا خونه آب بندی میشه منم گفتم آره و تو راهم یه جایی از لای سنگفرش خیابون که شل شده بود و زیرش آب جمع شده بود یه خرده آب گل آلود پاشید به کفشم و کفشم گلی شد پیمان به شوخی گفت دیدی گفتم آب بندی میشه؟ منم گفتم آره ولی نه اینکه دیگه گل بندی بشه آخه، حداقل روز اولو یه خرده تمیز بمونه! اونم کلی خندید و خلاصه برگشتیم خونه ...کفشه هم به قول پیمان آب بندی شد هر چند که به راحتی اون قبلیه نبود ولی بدم نبود خیلی اذیت نکرد و در کل از خریدش راضی بودم ...حالا عکسشو پایین همین پست می ذارم تا ببینید ...خلاصه اینجوریا دیگه خواهر ....اینم از این ...دیگه هر چی فکر می کنم چیز قابل عرضی نیست ...آهان راستی پریشب حوالی ساعت هشت و نه اینجا یه بارونای شدیدی اومد که نگوووووووووووووووووو خییییییییییییییییییییییییییلی باحال بود شرشر می اومداااااااااااااااااااااااا طوریکه پیمان زیر بارون از مغازه تا برسه خونه مثل موش آب کشیده شده بود می گفت می خواستم بشینم مغازه تا بارون بند بیاد بعد بیام که زد و برقای مغازه قطع شد دیگه مجبور شدم ببندم بیام! اون مسیرم ماشین خور نیست یعنی هستا ولی ماشینی که مسیرش به محله ما بخوره رو نداره چون بازم باید قسمت اعظم مسیرو آدم پیاده بیاد برا همین اونم کلا پیاده اومده بود و انقدر بارون به سرش زده بود، می گفت احساس می کنم سرم از شدت خیسی و سرما بی حس شده که دیگه رفت دوش گرفت و اومد تا حالش یه کم سرجاش اومد هوام نسبت به روزای قبل سردتر شده بود اینم تا برسه خونه بارون یه نیم ساعتی مستقیم رو سرش ریخته بود و دیگه سرش یخ کرده بود ....خلاصه که اوضاعی بود پیمانو می چلوندیش چند تشت ازش آب می ریخت، دیگه فک کنید یه کاپشن کلفت تنش بود که انگار مخصوصا گرفته بودی زیر آب، تا آسترش خیس آب بود موهاشم یه جوری خیس بود که انگار تازه از حموم دراومده باشه، دیگه دو ساعت پشت در واحد براش حوله برده بودم خودشو خشک می کرد که اومد تو آبش خونه رو خیس نکنه...ولی خدارو شکر بخاطر این بارون ...من خیییییییییییییییییییییلی خوشحال می شم وقتی می یاد ایشالاااااااااااااااااااا که این یه ماهی که از پاییز مونده پر از بارون و سه ماه زمستونم پر از برف برامون باشه و بارشهای خوبی داشته باشیم و خدا نعمتشو در حقمون تموم کنه طوریکه هم از زیباییهاش لذت ببریم هم از منافعش بهره مند بشیم هم شکرشو به جا بیاریم ......خب دیگه همین!... من دیگه برم تا گردنم دوباره ادا درنیاورده ...از دور می بوسمتون خییییییییییییییییییییییییییلی دوستتون دارم مواظب خودتون باشید بووووووووووووووووووووووووس فعلا باااااااااااااااااای 

 

💥گلواژه💥

شادترین مردمان بهترین چیزها را در زندگی ندارند بلکه آنها بهترین برداشت را از زندگی دارند!

(این☝️جمله نغز و زیبارو اون روز از رادیو پیام شنیدم گفتم بیام اینجا بنویسم تا یه خرده در موردش تأمل کنیم چون وااااااااااااااااااااقعا ارزششو داره!)

 

اینم عکس کفشهای مبارک من 

 

 

اینم چند تا از عکسهای هنری من از قطرات بارون اون شب که رو شیشه های پنجره هال و اتاقها نشسته بود همراه با تصاویر محو پشتشون 

 

 

 

 

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۰/۰۹/۱۳
رها رهایی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی