خواهرانه

باجی باجین اولسون سوز چوخدو وقت یوخدو
  • خواهرانه

    باجی باجین اولسون سوز چوخدو وقت یوخدو

پنجشنبه, ۲۷ آبان ۱۴۰۰، ۰۹:۵۱ ق.ظ

معده این سوز می زنه!

سلاااااااام سلااااااام سلااااااااااااااآااام سلاااااااااااااااااام خوبید؟ منم خوبم! جونم براتون بگه که پیمان نیم ساعت پیش رفت تهران، منم گفتم یه سر بیام خدمتتون البته کوتاه چون به شدت خوابم می یاد و می خوام از نبود پیمان استفاده کنم امروز تا لنگ ظهر بخوابم و از سکوت خونه و خواب شیرین لذت ببرم و دلی از عزا دربیارم از اون طرفم معده ام بعد از کلو.نوسکوپی یه مدته همش درد می کنه انگار از عوارض پودریه که اون موقع استفاده کردم یه مدت طول می کشه تا خوب بشه امروزم به قول نقی معده این سوز می زنه(به جای «این» منو بذارید معده رو هم با فتح میم بخونید!) برم بگیرم بخوابم تا شاید یه کم التیام پیدا کنه برا همین تیتر وار توی چند جمله به اتفاقات هفته ای که گذشت اشاره می کنم و می رم! تو هفته ای که گذشت یه روزشو طبق معمول رفتیم نظر.آباد البته این دفعه دیگه شب نموندیم و غروب برگشتیم تو همون فاصله هم بنگاهی سر کوچه مون یه مشتری آورد خونه رو دیدند  یه زن و شوهر با یه پسر هفده هجده ساله بودند ظاهرا پسندیدند فقط مشکل پول داشتند و قرار شد که بهمون خبر بدند انگار دو تا واحد آپارتمان داشتند که برا فروش گذاشته بودند یکیش فروش رفته بود اون یکی هنوز نه، بهمون پیشنهاد دادند که نهصد میلیون پول نقد بدن و اگه تا زمانی که می خوان سند بزنند اون آپارتمانه فروش نرفت ما خود آپارتمانو به جای بقیه پولمون ورداریم که پیمانم گفت روش فکر می کنم و خلاصه فعلا همینجور مونده تا ببینیم چیکار می کنند ...قضیه پنجره همسایه هم که هنوز به قوت خودش باقیه فقط اون روز که اونجا بودیم از دادگستری یه سرباز با اظهار .نامه فرستادند اومد با پیمان رفتند دم در یارو و متن شکایتو بهش تحویل دادند اومدند البته خود مالک نبود به نگهبان ساختمون که یه افغانیه دادند تا بهش بده ...فعلا در همین حد اقدام کردند ببینیم بعدش چی میشه...از وقایع دیگه ای که تو هفته اتفاق افتاد اگه بخوام بگم سر درد چند روزه پیمان بود که خوب نمی شد همش می گفت پشت سرم درد می کنه و مسکن می خورد ولی خوب نمی شد منم با خودم گفتم نکنه فشارش رفته بالا، چند بار تو خونه با دستگاه فشار .دیجیتا.لی که داریم فشارشو گرفتم دیدم بالاست در حد شونزده رو نه، اما از اونجایی که این دستگاه های دیجیتال فشارو دقیق نشون نمی دن و خطا دارند نمیشه زیاد بهشون اعتماد کرد برا همین بهش گفتم یه سر برو یکی از درمونگاهها بده فشارتو بگیرند ببینیم دقیقا رو چنده که رفت گرفت چهارده رو نه بود زنگ زدیم به دکترش برا شنبه وقت داد و گفت تو فاصله سه چهار روزی که مونده تا بریم پیشش اگه فشارش چهارده یا بالاتره قرصاشو به جای نصف، کامل بخوره قبلا نصف صبح، نصف شب می خورد که دکتر گفت بکنه یکی صبح، یکی شب،(قرصش لوزار.تان ۲۵ هست) خلاصه قرصارو کامل خورد شنبه رفتیم پیش دکتره معاینه کرد فشارش سیزده رو هفت بود نوار.قلبو این چیزا گرفت گفت باید قرصارو همونجور یکی صبح، یکی شب ادامه بده پیمان کفت نمی تونم مثل قبل نصفه بخورم گفت نه فشارت می ره بالا، الان با وجود اینکه سه روزه کامل داری می خوری سیزده رو هفته، البته سیزده فشار بدی نیست ولی اگه بخوای نصفه بخوری می ره بالا، بعدم گفت مال تو صد در صد بالاتر از این حرفا بوده چون فشار چهارده سر درد نمی ده منم ازش پرسیدم آقای دکتر اصلا وقتی فشار می ره بالا کجای سر درد می گیره؟ گفت پس سر(پشت سر)! منم گفتم دقیقا همون جای سرش درد می کرد ...خلاصه که در نهایت این شد که قرصارو به جای نصف باید کامل بخوره یه آزمایش چربی خون و کلسترول هم دکتره نوشت که دیروز پیمان رفت وقت گرفت گفتند سوم آذر بره بده...خب اینم از فشار پیمان ...هر چی فکر می کنم دیگه چیزی به ذهنم نمی رسه که بگم فقط اینکه این وسط بنده تو اوقات فراغتم یه کاردستی با چوب بستنی درست کردم که خیلی ناز شد حالا عکسشو می ذارم تا خودتون ببینید که این خواهرتون چه ها که نمی کنه...بههههههههههههههههههههههههههههههههله همچین خواهر خلاق و هنرمندی شما دارید 😀 ... و دیگه اینکه عرضی نیست دیگه، من برم بخوابم شمام بفرمایید کاردستی خوشگل منو ببینید ....از دور می بوسمتون مواظب خود نازگلتون باشید و تا می تونید بخندید و از غصه دوری کنید و شااااااااااااااااااااد باشید دنیا دو روز بیشتر نیست اونم اگه بخوایم غصه بخوریم حیف میشه و از دستمون می ره پس تا غصه اومد سراغتون که ایشالا هرگز نیاد یه ثانیه به خودتون دستور ایست بدید تو دلتون محکم بگید نمی خوام به این موضوع فکر کنم و غصه بخورم پس همین الان این فکرو متوقف می کنم! همون لحظه بی درنگ اون فکرو با یه فکر خوب یا با یه فکر خنده دار جایگزین کنید مثلا به یه اتفاق خنده دار در گذشته فکر کنید و اون فکرو تو سرتون نگهدارید تا خنده رو لبتون بیاره اینجوری غصه می ره پی کارش و شمام مدیریت افکارتونو می گیرید دستتون و به جای غصه خوردن می خندید ...به خدا به همین سادگیه شک نکنید ...همه چیز دست خودمونه همونجور که می تونیم افسارمونو بدیم دست غم و غصه و فکرهای چرت و پرت، همونجورم می تونیم عنان اختیارو بدیم دست شادی و از زندگی لذت ببریم! پس تا می تونید شاد باشید و از غم دوری کنید ...من دیگه برم الان پست کوتاهم دوباره تبدیل به شاهنامه میشه و تا بخوام بخوابم پیمان برمی گرده و خوابم هم به فنا می ره .. پس مواظب خودتون باشید ....من رفتم ... بووووووووووووووووووووووووووس فعلا باااااااااااااااااااای 

💥گلواژه💥
مورچه باش! 🐜🐜🐜
ولی متفاوت باش! 
ﻭﻗﺘﯽ ﺍﻧﮕﺸﺘﺖ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻣﺴﯿﺮ عبور ﻣﻮﺭﭼﻪ ﺍﯼ می گذﺍﺭﯼ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ 
ﺗﺎ ﺍﻧﮕﺸﺘﺖ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺭی
ﺑﻠﮑﻪ ﻣﺴﯿﺮﺵ ﺭﺍ ﻋﻮﺽ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ🐜

ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ ﮐﻨﺎﺭ ﺩﺭﯼ ﮐﻪ ﺑﺴﺘﻪ ﺷﺪﻩ نایست ..
ﺩﺭﻫﺎ ﺑﺴﯿﺎﺭﻧﺪ ..
ﭼﻪ ﺑﺴﺎ خداوند ﺗﻮ ﺭﺍ ﺍﺯ ﭼﯿﺰﯼ ﻣﺤﺮﻭﻡ ﮐﻨﺪ 
ﺗﺎ ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺭﺍ به تو هدیه دهد
پس حرکت کن ؛ مسیرت را تغییر بده !!!!

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌این گلواژه زیبارو هم از یه کانال تو رو.بیکا کپی کردم که آدرسش اینه👇
♨️Join 🔛 @Super_laugh

 

اینم عکس کاردستی خوشگل من 

 

اینم رو زمینه سفید (فقط نمی دونم چرا این عکس کله معلق افتاده با اینکه جفت عکسارو به صورت افقی و یه جور انداختم!!!؟؟؟ البته جغده دیگه یه وقتایی هم با سر از یه جایی آویزون میشه😀 حالا شما موقع نگاه کردن زحمت بکشید گوشیتونو بچرخونید )

 

این خانوم جغده اسمش شاد.روحه!😁 خونه قبلیمونو قبل از اینکه خودمون بریم توش یه سالی به یه دختری به اسم شاد.روح اجاره داده بودیم(فامیلیش شاد.روح بود اسم کوچیکشو نمی دونم) اون که خونه رو تخلیه کرد و رفت این خانوم جغد توی یکی از کشوهای آشپزخونه جا مونده بود البته چسب پشتش خراب شده بود و از اونجایی که ماها عادت داریم هر چی که به دردمون نمی خوره رو موقع جابه جایی تو خونه مردم ول کنیم و بریم تا زحمت دور ریختن آشغالهای مارو صاحبخونه بکشه خانوم .شاد.روحم این کارو کرده بود ما هم همه آشغالهای باقی مونده از ایشونو دور ریختیم ولی این خانوم جغده رو چون قیافه دوست داشتنی داشت من دلم نیومد بندازمش دور برا همین نگهش داشتم و پیمانم به شوخی اسمشو گذاشت شاد.روح و از اون موقع دیگه بهش شاد.روح می گفتیم! حالا هفته پیش که داشتم این کاردستی رو درست می کردم یهو به فکرم رسید که شاد.روحو بچسبونم رو این چوب بستنیها و گیره اش رو هم بزنم به پایینش و دوباره احیاش کنم خلاصه دست به کار شدم و نتیجه این چیزی شد که تو عکس می بینید! فعلا زدمش به چشمی در ولی بعدا شاید جاشو عوض کنم و کلیدی،حوله کوچیکی چیزی بهش آویزون کنم! ... از پارسال هر چی بستنی خوردیم اکثر چوباشو شستم و نگه داشتم الان صدو چهل و چهار تا چوب بستنی دارم و ایشالااااااااا در آینده کاردستی هایی بیشتری با چوب بستنی از بنده در این صفحه خواهید دید!😀

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۰/۰۸/۲۷
رها رهایی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی