خواهرانه

باجی باجین اولسون سوز چوخدو وقت یوخدو
  • خواهرانه

    باجی باجین اولسون سوز چوخدو وقت یوخدو

يكشنبه, ۲۸ شهریور ۱۴۰۰، ۱۱:۰۹ ق.ظ

دو عاقل به مویی نگهدارند!

سلااااااااااام سلااااااااااام سلاااااااااام سلااااااااااااام خوبید؟ منم خوبم! جونم براتون بگه که نیم ساعت پیش پیمان رفت تهران که بره خونه مامانش منم خونه رو یه کوچولو مرتب کردم و اومدم خدمتتون تا یه خرده بنویسم و برم بگیرم بخوابم! نمی دونم چرا با اینکه دیشب زودتر از شبای دیگه خوابیدیم ولی امروز انقدر خوابالو هستم حتی پیمان هم صبح خواب مونده بود(همیشه شش و ونیم بلند می شد هفت اینجورا راه می افتاد امروز نزدیک هشت بیدار شده بود) دیشب کوکو سبزی خوردیم فک کنم چرب بود باعث شده سنگین بشیم و بخوابیم بخصوص که به سبک مامان پیمان هشت تا هم تخم مرغ ریخته بودم توش تا زرد و برشته بشه!(الانه که سمیه منو بکشه! 😁 همیشه می گفتم پنج تا می ریزم اعصابش خرد می شد حالا که هشت تا ریختم فک کنم حسابم با کرام الکاتبینه!😢) ...خلاصه که خواهر خوابم می یاد بدجورم می یاد یه خرده از اینور اونور بگم براتون و برم بخسبم😴 ...این چند وقته همش یه در میون تو آپارتمان کرج بودیم و هی می شستیم و می سابیدیم البته من فقط همون درآوره رو که اون روز گفتم تمیز کردم بقیه اش رو پیمان تمیز کرده و من فقط حضور داشتم که دلگرمی بدم اون کار کنه😜... یه بارم اونجا براشون(برا پیمان و پیام) پیتزا درست کردم که هم خمیرش یه خرده کلفت شده بود و هم پنیرشو یه مقدار زیاد ریخته بودم که به سختی تونستند بخورند( البته بد مزه نبوداااااااااااااااااا! ) پیام بیشعور که گفت از این به بعد هر دفعه که تو خواستی پیتزا درست کنی من صد تومن می دم که درست نکنی!(منظورش صدهزارتومن بود) ولی پیمان تا جایی که تونست خورد و در مقابل تعجب پیام هم که بهش گفت بابا تو چقدر می خوری؟ گفت وقتی غذا خوشمزه باشه معلومه دیگه آدم زیاد می خوره این پیتزا خوشمزه است مثل پیتزای آشغال تو نیست که اون روز گرفته بودی آدم حالش به هم می خورد!(یکی دو هفته پیش که کرج بودیم پیام برا ناهارمون سه تا پیتزا گرفت آورد با اینکه دویست هزار تومن هم به اون سه تا پول داده بود ولی نه تنها خوشمزه نبودند بلکه رنگ و رو هم نداشتند روشون سفید سفید بود یارو پیتزا فروشه نکرده بود دو تا پر گوجه روش خرد کنه که یه رنگی داشته باشه) ...خلاصه پیمان بدجور ازم حمایت کرد و منم از این بابت خیلی خوشحال شدم و به پیام گفتم ببین به این می گن یه شوهر خوباااااااااااااااااااا! اونم سرشو تکون داد و دیگه هیچی نگفت! تا وقتی هم که از پیش ما بره تا دهنشو باز می کرد که دری وری بگه بهش می گفتم حرف نزن که برات پیتزا درست می کنماااااااااااااااااا! اونم می گفت نه تورو خدااااااااااااااااا! منم می گفتم پس صدتومنو رد کن بیاد! 😆😆😆 ! ...قسمت با حال داستان هم اینجاش بود که بعد از رفتن پیام به پیمان گفتم دستت درد نکنه که جلو پیام از غذام تعریف کردی خیلی خوشحال شدم برگشته می گه حالا جلو اون الکی یه چیزی گفتم که پر رو نشه این چی بود درست کرده بودی حالم به هم خورد؟!!! گفتم وااااااااااااااااااااااااااقعا که! بمیری ی ی ی ی ی ! منو باش که خوشحال شدم فکر کردم داری ازم تعریف می کنی😔 ...خلاصه خواهر اینجوری بود که اون بیشعورم حالمو گرفت و دیدم که الکی خوشحال شدم و دلمو به حرفاش خوش کردم برا همین تو دلم گفتم اون پیتزا از سرتم زیاد بود حیف من که اینهمه برا تو زحمت می کشم!😡 ... خب این از غذای خوشمزه من و قدرنشناسی اینا حالا یه خرده هم از نظر.آباد براتون بگم و دیگه برم ...جونم براتون بگه که اینورم چند روز پیشا پیمان دو تا فرشامونو برد تو حیاط شست و گذاشت خشک بشند منم آخر سر در حد بلند کردنشون و گذاشتنشون کنار دیوار بهش کمک کردم که پیمان وقتی اومد تو صد هزار تومن بهم پول داد گفت جوجو این جایزته! مزد کمکیه که تو شستن فرشها بهم کردی! منم گفتم نه بابا این چه کاریه من باید بهت جایزه بدم که پدرت دراومد تا اینارو بشوری ...خلاصه از اون اصرار و  از من انکار بلاخره پوله رو به زور بهم داد و منم ازش تشکر کردم ... البته با اینکه در حد فقط یه ثانیه بلند کردن فرشها بهش کمک کرده بودم ولی رگ گردن لعنتیم تا دو روز گرفت و پدر منو درآورد طوریکه کلی پماد.سالیسیلا.ت مالیدم و کلی ماساژ دادم و آخر سرم مجبور شدم قرص مسکن.از این ژلو.فن کامپاندا بخورم تا یه خرده خوب بشه... یکی دو روز بعد از اونم پیمان دو تا موکت شست و پهن کرد ولی من از ترسم دیگه دست نزدم ...جمعه هم صبح بعد از خوردن صبونه پیمان گفت جوجو بیا با ماشین بریم از یه ابزار فروشی نایلون بگیریم برا مبلها، بیاریم کاورشون کنیم تا هفته بعد بدیم ببرنشون اون خونه، اینجوری موقع بردنشون کثیف نمی شند! (از اون نایلون پفکیها که ضربه گیرم هستند) منم گفتم باشه و دیگه همینجوری لباس پوشیدم و حوصله آرایش اینا هم نداشتم فقط موهامو درست کردم و راه افتادیم رفتیم هر چی تو خیابونا دور زدیم جلو ابزاریها از اون نایلونها ندیدیم که ندیدیم! (معمولا اگه داشته باشند می ذارند جلو در) با اینهمه پیمان بازم پیاده شد از چند تاشونم پرسید که گفتند نداریم، دیگه قرار شد پیمان بعدا بره از کرج بخره بیاره برا همین اونو بی خیال شدیم رفتیم سمت فروشگاه.کو.روش، من نشستم تو ماشین پیمان رفت تن ماهی بخره!(برا ناهار هیچی نداشتیم بخوریم ) پنج دقیقه ای بود که رفته بود تو و منم داشتم تو تبلت یه ویدیو می دیدم که یه صدای انفجار خیلی شدیدی اومد طوریکه شهرو لرزوند تا حالا تو عمرم صدا به اون وحشتناکی نشنیده بودم قلبم کنده شد سریع از پنجره بیرونو نگاه کردم ببینم چی شده دیدم دویست سیصد متر اونورتر از ما یه دودی بلند شده مردمی هم که تو خیابون اند دارند به اون سمت می دوند پیمان و کسایی هم که تو فروشگاه بودند ریختند بیرون دارند اون سمتو نگاه می کنند با خودم گفتم خدا بخیر کنه معمول نیست چی ترکیده که بعد از چند دقیقه پیمان اومد گفت که می گن ترانس برق ترکیده مصرف زیاده بهش فشار اومده می گفت همین که صدای انفجار اومده برقا هم قطع شده(اون تو فروشگاه بود برقای فروشگاه همون موقع قطع شده بود) همینجور که داشت اینارو می گفت یه مرده که داشت از اونور که دود بلند شده بود می اومد اینور، گفت ترانس برق نیست من رفتم دیدم گاز یکی از مغازه ها ترکیده، زده کلی مغازه دیگه رو هم خراب کرده ...خلاصه یه خرده پیمان با مرده حرف زد و اون رفت و ما هم دیگه سوار شدیم برگشتیم خونه! شبم تو اخبار ساعت هشت تو کانال چهار نشون داد که انفجار در اثر نشت گاز بوده که باعث شده پونزده تا مغازه تخریب بشه و یه نفر هم مصدوم بشه! با خودم گفتم بیچاره ها تو این اوضاع گرونی می خوان چیکار کنند که هم مغازشون رفت رو هوا، هم سرمایه شون!!!؟ تازه اون بدبختی که گاز تو مغازه اش ترکیده اگه نمرده باشه علاوه بر تخریب مغازه اش و از بین رفتن سرمایه اش باید خسارت این پونزده تای دیگه رو هم بده که فقط خدا باید به دادش برسه!...خلاصه که اینجوریا دیگه!... اینم از روزگاری که این چند روزه بر ما گذشت ...خب من برم تا دوباره به شاهنامه تبدیل نشده شمام برید به کارتون برسید ...راستی اگه حافظه وبلا.گ اجازه بده امروز چند تا از عکسهای آپار.تمان کرجو همین پایین براتون می ذارم اگه نذاشتم بدونید که ادا درآورده و نذاشته که بذارم .....خب دیگه من رفتم مواظب خودتون باشید از دور می بوسمتون بووووووووووووووووووووس .....فعلا بااااااااااااااااای 

💥گلواژه💥
دو عاقل به مویی نگهدارند و دو دیوانه به زنجیری بگسلند!
این جمله بسیار حکیمانه و بامزه رو چند روز پیشا از رادیو.پیام شنیدم گفتم برا شما هم بنویسم! خیییییییییییییییییییییلی جمله نغز و قشنگیه! طوریکه هم آدمو به تفکر وامی داره هم به خنده می اندازه من که کلی نویسنده یا گوینده اش رو که نمی دونم کیه تو دلم تحسینش کردم! ... دقت کرده باشید خیلی وقتها تو زندگیا همینجوریه سر یه مساله ای حتی اگه اون مساله یا اون موضوع به مویی بند باشه و هر آن احتمال از بین رفتن و نابودیش باشه اگه طرفین قضیه عاقل باشند سعی می کنند حفظش کنند و از اون احتمال خیلی کم استفاده کنند و بلاخره درستش کنند و نگهش دارند ولی اگه طرفین یه قضیه ای دیوانه باشند یه چیزی رو که اصلا مشکلی هم نداره و رشته هاش از زنجیر هم محکمتره بلاخره یه کاری می کنند که پاره بشه و از هم بپاشه! خیلی از این زندگیهایی که به طلاق کشیده شدند فکر می کنید چه دلایل محکمی برای پاره کردن رشته های انس و الفت و خراب کردن زندگی خودشون و بچه هاشون داشتند؟ به خدا به خیلیاشون دقت کنید سر هیچ و پوچ کارو به اونجا کشوندند چون دو نفر دیوانه کنار هم بودند که تونستند با وجود زنجیری که اونارو به هم وصل می کرده و خیلی هم محکم بوده رشته زندگی رو پاره کنند و همه چی رو به هم بریزند! در حالیکه یه سری از زندگیها هم انقدر مسائل و مشکلات حادی توش بوده که به مویی بند بوده که پاره بشه ولی چون دو نفر عاقل داشتند می چرخوندنش پا برجا مونده و تونسته ادامه پیدا کنه...(هر چند که من فکر می کنم یه نفر از اون دو نفر هم عاقل باشند باز هم قضیه کلی فرق می کنه چه برسه به اینکه هر دو عاقل باشند!) ... این جمله زیبا و عمیق و نغز رو نه تنها تو زندگی مشترک که تو خیلی از مسائل بشری میشه به کار برد... یه خرده به مواردی که میشه در موردشون از این جمله استفاده کرد فکر کنید!

 

متاسفانه امتحان کردم عکسهارو بازم قبول نکرد گفت حافظه پره!

 

 

 

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۰/۰۶/۲۸
رها رهایی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی