خواهرانه

باجی باجین اولسون سوز چوخدو وقت یوخدو
  • خواهرانه

    باجی باجین اولسون سوز چوخدو وقت یوخدو

جمعه, ۱۹ شهریور ۱۴۰۰، ۱۱:۴۰ ق.ظ

اون اگه مغز داشت!

سلااااااااااااااام سلاااااااااااااام سلاااااااااااام سلاااااااااااااااام خوبید؟ منم خوبم! جونم براتون بگه که نیم ساعت پیش پیمان رفت با تاکسی بره کرج تا اونجا پیام بیاد سوارش کنه برن تهران دنبال خواهرش و دو تا دختراش تا اونارو هم وردارند و برند خونه مامانش، خواهرش دیروز می گفت که فردا قراره با فرمیسک(دختر بزرگش) و سارا(دختر کوچیکش) برن خونه مامانش و بهش سر بزنند پیمان هم چون می خواست امروز با پیام بره اونجا، گفت شما ماشین نیارید ما می یاییم دنبالتون با هم بریم (اونا مثل اینکه قرار بود با ماشین فرمیسک یا ماشین سارا برند) خلاصه این شد که قرار شد با هم برند! مثل اینکه پرستار مامانش دیگه امروز می ره! مامانش گفته من حالم خوب شده احتیاج به پرستار ندارم و اینو رد کنید بره! برا همین پیمان گفت بریم پرستاره که بعد از ظهر رفت خونه رو حسابی تمیز و ضدعفونی کنیم تا حالا که مامان تنهاست همه جا تمیز باشه! (می گفت اون چون هر هفته یه بار با مترو و اتوبوس می رفت قم و می اومد ممکنه اینور اونور خونه دست مالیده باشه و آلوده اش کرده باشه) ...قبلش قرار بود پنجشنبه (یعنی دیروز) برن اونجا ولی بعدش پیمان گفت بذاریم جمعه بریم که نخوایم دوباره کاری بکنیم یعنی اگه پنجشنبه بخوایم خونه رو تمیز کنیم دوباره جمعه که این رفت یه بار دیگه هم باید بریم برا تمیزکاری اونجوری دوباره کاری میشه یه دفعه جمعه می ریم که دیگه اونو(پرستاره رو) بیرون کنیم و خونه رو تمیز کنیم و تحویل مامان بدیم تا با خیال راحت توش بچرخه و نگران مریضی نباشه این شد که امروز رفتند! ...می گم اگه نفهمیدید که چرا امروز رفتند می خواید بیشتر توضیح بدم😜😁😁 ! ...خلاصه اون رفت و منم بعد از اینکه راهش انداختم گفتم بیام یه سر به شما بزنم یه کوچولو اینجا بنویسم و برم! امروز کوتاه می نویسم چون می خوام اگه شد یه خرده شیرینی پفکی درست کنم! البته هنوز نمی دونم چه چیزایی می خواد و اصلا موادشو تو خونه داریم یا نه؟! فعلا فقط قصدشو کردم و مهم هم نیت آدمه!😁😁😁 حالا ایشالا اگه موادشو داشتیم و قسمت شد درست کنم تا عصری عکسشو (اگه وبلاگ مثل اون روز ادا درنیاره و دیوونه نشه) پایین همین پست براتون می ذارم که ببینید! ...راستی پریروز رفتیم کرج ولی یادم رفت عکس دراوره رو که گفته بودم بگیرم ایشالا ایندفعه رفتیم می گیرم و می ذارم اینجا ببینید حالا برا اینکه عریضه خالی نباشه عکس حیاط اون خونه رو که تو گوشیم دارم براتون می ذارم تا ببینید! اونجا یه حیاط کوچولو داره که سرسبز و قشنگه جوری که من هر وقت می بینمش حس و حال خیلی خوبی بهم می ده انگار که توش پر نوره! فقط چون حیاط کوچولوئیه عکسشو یه تیکه نمیشه گرفت راه نداره که دورتر وایستی تا حیاط کامل بیفته برا همین عکسا دوتاست که اگه جفتشو تو ذهنتون به هم بچسبونید میشه یه عکس کامل که امیدوارم خوشتون بیاد! ...خب شما برید عکسارو ببینید منم برم ببینم مواد شیرینی رو داریم که درست کنم یا نه! ...خب از دور صورت همچون ماه تک به تکتونو می بوسم و به خدای مهربون و نازنینمون می سپارمتون ....مواظب خودتون باشید بووووووووووووووووووس فعلا باااااااااااااااااای


راستی بذارید یه چیزی هم تعریف کنم بخندید و بعد برم! اون روز که رفته بودیم کرج، پیمان تو اتاق کوچیکه داشت پارکتهارو تی می کشید منم تو اتاق بزرگه چهار پایه گذاشته بودم زیر پام تا طبقه بالای دراوره رو که اون روز دستم نرسیده بود و همونجور کثیف مونده بود پاکش کنم که یهو کف یکی از طبقات بالا یه سری مدارک پزشکی و ام آر آی و اینا پیدا کردم نگاه کردم دیدم روش نوشته مهدی.سر.ا.بندی.مطلق فهمیدم که مال آقای.مطلقه، ورش داشتم بردم تو اتاق کوچیکه نشون پیمان دادم و گفتم پیمان این ام آر .آی مغز آقای. مطلقه به نظرت لازمشون میشه؟ بذارم کنار بعدا بدیم به خودشون؟ اونم گفت نه بابا بنداز بره ما که مسئول نگهداری پرونده پزشکی اونا نیستیم که! منم گفتم باشه راه افتادم برم تو آشپزخونه که بندازمشون تو سطل آشغال، دیدم پیمان زیر لب داره میگه اون اگه مغز داشت که ام.آر.آیشو یادش نمی رفت! واااااااااااااااای نمی دونید من چقدرررررررررررررررررررر به این حرفش خندیدم بس که لحنش بامزه بود مخصوصا اینکه یواشکی هم داشت می گفت و من اتفاقی شنیدم ...خلاصه که تا شب همینجوری یادم می افتاد و از تصور اینکه آقای.مطلق مغز نداشته باشه خنده ام می گرفت الانم هر از گاهی یادم می افته خنده ام می گیره!...گفتم بگم شمام بخندید! هر چند که ممکنه برا شما زیاد خنده دار نباشه ولی اگه اونجا بودید و مثل من می شنیدید حتما تا مدتها بهش می خندیدید!


💥گلواژه💥
هر کس تعلل کنه می بازه! 
این جمله رو دیشب برایان پسر کوچیکه دکتر مایکلا تو سریال به یادموندنی و خاطره انگیز پزشک.دهکده گفت! (یه مدته این سریال از شبکه تما.شا داره پخش میشه و قدیمارو یاد آدم می یاره) به نظرم اومد که خیلی جمله قشنگ و قابل تأملیه! دیشب به این فکر می کردم که چقدر فرصتهای زندگیمونو بخاطر تعلل کردن و امروز و فردا کردن از دست دادیم فرصتهایی که خیلیاشون دیگه تکرار نمی شند چون یه سریاشون واقعا توی یه سن و سال خاصی فقط قابل اجرا و قابل استفاده بودند! دقیق که نگاه کنیم می بینیم یه سری از فرصتها تو زندگی تاریخ مصرف دارند و توی یه بازه زمانی خاصی باید ازشون بهره برداری بشه تاریخش که بگذره حتی اگه بخوای مو به مو هم اجراشون کنی و بری دنبالشون دیگه فایده نداره مثل تربیت فرزند که اگه تا یه سنی به خودت نجنبی و درست تربیتشون نکنی از یه سنی به بعد پدر خودتم که دربیاری دیگه شدنی نیست و اون فرصت اصلاح و تربیت برای همیشه از بین رفته و سوخت شده برا همین واقعا توی یه سری کارها تعلل باعث میشه آدم ببازه ...من و شما خیلی از فرصتامونو با تعلل و دست دست کردن و به امید آینده نشستن سوزوندیم و از بین بردیم ولی بیایید از امروز و از این لحظه به بعد حواسمون به فرصتهای طلایی زندگیمون باشه و به موقع ازشون بهره برداری کنیم تا حداقل از اینجا به بعدشو دیگه نبازیم!

 

اینم عکس دو تیکه حیاطمون که باید تو ذهنتون بچسبونیدش به هم!

 

 

 

اینم عکس شیرینی پفکی من! ظاهرش خیلی قشنگ نشده چون هم شیرینیهارو گنده درست کردم باید ریزتر درستشون می کردم (علتش این بود که موادو ریختم تو کیسه فریزر و نوک کیسه رو قیچی کردم چون ماسوره سرش نداشت شکلاشون گنده و بی ریخت شد)هم اینکه شیرینیها بی رنگ و رو شدند اونم بخاطر اینکه بیشتر از این نمی تونستم بذارم برشته بشند چون هم خشک می شدند هم می سوختند باید قبلش رنگ غذایی زعفرونی، چیزی به موادش اضافه می کردم تا رنگ بهتری بگیرند که دفعه دیگه ایشالا این کارو می کنم ولی مزه اش خیلی عاااااااااآلی شده وانیل تو خونه نداشتیم ورداشتم به جاش چند تا دونه هل رو شکوندم و تو آب جوشوندم بعد آبشو به مواد شیرینی اضافه کردم برا همین یه مزه هل خیلی خوبی گرفته که بیا و ببین خیییییییییییییییلی خییییییییییییییییییلی خوشمزه شده کاش می تونستم بدم تستش کنید!

 

می خواستم دو تا عکس از شیرینی بذارم که حافظه عکس وبلاگ آلارم داد که پر شده و نمیشه عکس دیگه ای رو آپلود کنه این شد که همین یکی رو گذاشتم! حافظه اینم جالبه هی آلارم می ده یکی دو بار قبول نمی کنه عکسارو، چند روز بعدش انگار یادش می ره و دوباره تا یه مدت آپلود می کنه تا باز یادش بیاد و دوباره مثل امروز آلارم بده !

 

 

 

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۰/۰۶/۱۹
رها رهایی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی