خواهرانه

باجی باجین اولسون سوز چوخدو وقت یوخدو
  • خواهرانه

    باجی باجین اولسون سوز چوخدو وقت یوخدو

دوشنبه, ۱۵ شهریور ۱۴۰۰، ۱۲:۰۰ ب.ظ

بازم شاهنامه!

سلاااااام سلااااااااااااام سلااااااااااااااام سلااااااااااااااام خوبید؟ منم خوبم! جونم براتون بگه که هفته پیش رفتم پیش یه متخصص داخلی هم برام سی.تی.اسکن شکم. و. کلیه نوشت بخاطر درد پهلوم، هم کلونوسکوپی.از روده ها! شنبه قرار بود بریم آپارتمان کرج، بعد از ظهرش آقا فرهاد دوست پیمان که سر اون کوچه مون مغازه الکتریکی داره قرار بود بیاد یه سری کارای برقی خونه رو انجام بده منم به پیمان گفتم شنبه به جای اینکه بذاریم وسط روز بریم صبح زود بریم که من ساعت هشت تا هشت و نیم بیمارستان.البر.ز باشم تا بتونم وقت سی.تی .اسکن و کلونو.سکوپی بگیرم چون پنجشنبه زنگ زده بودم به بیمارستان گفته بودند که برا سی .تی اسکن و کلو.نوسکو.پی باید حضوری برم وقت بگیرم نوبت دهیشونم از ساعت هشت صبح شروع میشه اونم گفت باشه برا همین شنبه ساعت هفت بلند شدیم نیم ساعت تا چهل دقیقه هم آماده شدن من طول کشید، دیگه یه ربع به هشت راه افتادیم و رفتیم ساعت هشت و چهل دقیقه رسیدیم جلو بیمارستان، پیمان دم درش پارک کرد و نشست تو ماشین، من رفتم تو و دیدم تو پذیرش سی. تی. اسکن  کسی تو نوبت نیست دفترچه ام رو نشون متصدیش که یه زنه بود  دادم گفت برا دوشنبه ساعت هشت صبح بهم وقت می ده منم چون می دونستم پیمان قراره دوشنبه بره خونه مامانش گفتم نمیشه بندازید یه روز دیگه؟ گفت می تونم سه شنبه یا چهارشنبه هشت صبح هم بهت وقت بدم هر کدومو که می خوای بگو بنویسم منم یه زنگ به پیمان زدم گفت چهارشنبه رو بگیر و دیگه به زنه گفتم چهارشنبه رو برام نوشت و یه سری سوال هم ازم کرد مثل: دیابت داری یا نداری؟ تیروئیدت پرکار یا کم کار نیست؟ که گفتم نه و دوباره ازم پرسید حساسیت دارویی و غذایی خاصی نداری؟ که حساسیتم به کیوی و کله پاچه و اینارو بهش گفتم بعدم پرسید سابقه جراحی داری که عمل روده ام رو بهش گفتم گفت برو به رئیس بخش که اتاقش سمت چپ اولین اتاقه بگو من این حساسیتهارو دارم و این جراحی رو هم کردم می تونم سی .تی .اسکن با تزریق انجام بدم یا نه؟ بعد بیا اینجا! رفتم و پرسیدم اونم گفت نه موردی نداره می تونی انجام بدی اومدم بهش گفتم برام یه آزمایش اورژانسی اوره و کراتین خون نوشت گفت همین الان برو طبقه اول پیش دکتر عمومی و بگو بزنه تو سیستم بعد برو آزمایشگاه که تو همون طبقه است امروز انجامش بده چون چهارشنبه این آزمایش دستت نباشه سی .تی .اسکن برات انجام نمی دن یه دارویی هم نوشت تو دفترچه ام گفت اینم داروی تزریقه از داروخونه.هاشمی که سر خیابونه بگیر و چهارشنبه همراه خودت بیار هر چی هم مدارک پزشکی از سونوگرافی و سی تی اسکن و اینا از قبل راجع به مشکلت داری با خودت بیار در ضمن روز انجام سی .تی .اسکن باید ناشتا باشی گفتم باشه و دفترچه و برگه نوبت دکتر عمومی رو بهم داد گرفتم و رفتم طبقه بالا دیدم یه هشت نفری قبل از من تو نوبتند برا همین تو همون فاصله رفتم قسمت آندوسکو.پی نوبت کلونو.سکوپی هم گرفتم که مسئولش بهم گفت نزدیکترین نوبتی که می تونم بهت بدم شش آبانه و زودتر از اونم اصلا نمیشه و حرفشم نزن منم خندیدم و گفتم من که چیزی نگفتم شما همونو بهم بدید دیگه چاره ای نیست اونم گفت چشم و اسممو نوشت توی یه دفتر از این دفتر بزرگا و بعدشم یه کاغذی بهم در مورد آمادگی برای کلونو.سکوپی و با عرض معذرت داروهای تخلیه روده بهم داد و گفت اینارو بخون و اون داروهارو بگیر و این کارایی که تو برگه نوشته رو دو روز قبل از اومدن به اینجا انجام بده و آماده بیا یادتم باشه که تو اون دو روز تا می تونی همراه با خوردن پودر و آب باید پیاده روی کنی تا روده هات پاک پاک بشند گفتم باشه و ازش خداحافظی کردم رفتم دیدم یکی دو نفر بیشتر تو صف دکتره نیستند اونا که رفتند داخل و اومدند من رفتم و بارکد کاغذی که پذیرش بهم داده بود رو دادم دکتر زد تو سیستم و گفت برو آزمایشگاه گفتم کجاست؟ گفت ته همین راهرو، رفتم و اونجام با یه لوله فرستادند یه مرده ازم خون گرفت و گفتند چون آزمایشت اورژانسی بوده جواب دو ساعت دیگه آماده است آزمایشگاه هم تا ساعت یک بیشتر باز نیست قبل از یک بیا جوابتو بگیر گفتم باشه و دیگه راه افتادم رفتم پیش پیمان و سوار شدیم رفتیم داروخونه سر خیابون، اون نشست تو ماشین و من رفتم تو و نسخه رو دادم تا داروهای تزریقوبگیرم(سی.تی.اسکنی که قراره انجام بدم سی تی.اسکن معمولی نیست بلکه همراه با تزریقه! یه دارویی روز سی تی اسکن قراره بهم تزریق بشه که بهش ماده حاجب می گن برا اینه که وضوح تصویرو ببره بالا تا داخل شکم بهتر معلوم بشه کیفیت تصاویرش از سی .تی .اسکن معمولی بیشتره) مسئول داروخونه بعد از اینکه نسخه ام رو گرفت یه سری کارا تو کامپیوتر انجام داد و یه چیزایی توش تایپ کرد و ازم شماره تلفن و اینا گرفت یه ده دقیقه ای وایستادم دیدم نخیررررررررررر انگار این داره اونجا پشت سیستم اتم کشف می کنه هر کی هم می اومد تو داروخونه، کارشو انجام می داد و راهش می انداخت و دوباره مشغول می شد منم تعجب کرده بودم وسطا خودش برگشت بهم گفت خانم من دارم برا نسخه تون تأییدیه از سازمان. غذا و. دارو می گیرم نمی دونم چرا سیستماشون جواب نمی ده انگار مشکل پیدا کرده برا همین طول کشیده لطف کنید بیرون باشید انجام که شد صداتون می کنم گفتم می خواید برگردم بیمارستان بگم کاری براش انجام بدن؟ گفت نه کلا به اونا مربوط نمیشه هزینه این دارو به صورت آزاد سیصد هزارو خرده ایه دارم برا دفترچه تون تأییدیه می گیرم که با بیمه براتون حساب بشه براتون کمتر دربیاد گفتم دستتون درد نکنه با بیمه چقدر میشه؟ گفت با بیمه میشه صدو چهل و هشت هزار و هشتصد تومن!تشکر کردم و گفتم پس من بیرون تو ماشین نشستم اونم گفت باشه تموم بشه می یام صداتون می کنم! دیگه رفتم پیش پیمان و قضیه رو براش تعریف کردم و نشستم تو ماشین و منتظر موندم یه ربعی نشستم دیدم خبری ازش نشد دوباره بلند شدم رفتم داروخونه و ازش پرسیدم گفت خانوم نسخه شما برا ما دردسر شد تا حالا سه تا بارکد سوزوندم و سه دوره دارو موند رو دستم و باید بذارم آزاد بفروشمشون گفتم چرا اینجوریه؟ گفت نمی دونم همیشه درست بود امروز نمی دونم چرا سیستماشون اینجوری شده همش ارور می ده! بعدشم گفت من ازتون معذرت می خوام که معطل شدید بازم بیرون تشریف داشته باشید دوباره امتحان می کنم منم گفتم نه بابا خواهش می کنم شما ببخشید که من امروز انقدر اذیتتون کردم و ...بعد از این حرفها هم دوباره اومدم یه ده دقیقه ای وایستادم کنار ماشین و دوباره رفتم جلو داروخونه یه نگاه تورو انداختم و وایستادم همونجا تا اینکه مرده صدام کرد و گفت خانم بلاخره درست شد همین الان کارش تموم شد بفرمایید داروهاتونو ببرید منم خوشحال شدم که طلسمه بلاخره شکست رفتم حساب کردم و داروهارو ورداشتم رفتم سوار گل پسر شدم و راه افتادیم رفتیم مغازه پیام، اونجام روز قبلش پیام با همسایه بغلی سر شلنگ کولر.گازی حرفشون شده بود و پیمان می خواست یارورو ببینه و باهاش حرف بزنه که نبود(قضیه از این قرار بود که همسایه بغلی تازه مغازه رو خریده، اومده در و دیوارشو تمیز کنه و جنساشو بچینه که دیده از سمت دیوار ما یه شلنگ از این شلنگای نازک کولر سرش زده بیرون با عصبانیت اونو کشیده بیرون و آورده پرت کرده دم در مغازه ما و به پیام گفته شلنگ کولر شما دیوار منو خراب کرده و من ازتون خسارت می گیرم و از این حرفها...پیام هم بهش گفته غضنفر نیست اومد می گم بیاد نگاه کنه اون مدیر اینجاست اگه بگه مال ما بوده می یاییم درستش می کنیم اونم داد زده غضنفر کیه من کاری به غضنفر ندارم و من پدر شمارو درمی یارم و از این حرفا) خلاصه که یارو عوضی بازی درآورده بود و بعدا هم معلوم شده بود که اصلا شلنگ کولر ما نبوده پیمان هم اومده بود حالشو بگیره که نبود! یه خرده وایستادیم تو مغازه و منتظر موندیم که شاید بیاد که نیومد پیمان و پیام هم طبق معمول همیشه یه خرده با هم جر و بحث کردند (پیمان سر اینکه کف مغازه یه خرده کثیف بود و پیام شب قبلش تمیزش نکرده بود و یه مقدار هم لباس از دیروز که نشون مشتری داده بود همینجوری رو میز ول کرده بود و نذاشته بود سر جاشون بهش گیر داد پیام هم یه خرده غر زد و داد و بی داد راه انداخت و جواب پیمانو داد) که آخر سر پیمان با اعصاب خرد از مغازه اومد بیرون و به من گفت بیا بریم جواب این آزمایشه رو بگیریم!تو راهم یه خرده با خودش غر زد که من باید این مغازه رو بفروشم تا از شر این حرومزاده راحت بشم دیگه اعصابم نمی کشه و از این حرفها! خلاصه رفتیم جواب آزمایشو گرفتیم( همه چی نرمال بود) بعد از اون رفتیم اردلان.پنج پیمان جلو آرایشگاهی که همیشه می رفت موهاشو می زد پارک کرد گفت تو بشین تو ماشین آرایشگاه خلوته بذار من بدم ده دقیقه ای موهامو بزنه بعد بیام بریم گفتم باشه و اون رفت تو و منم موندم تو ماشین یه خرده اینترنت گردی کردم تا اینکه یه ربع بعدش اومد و راه افتادیم رفتیم اول از خیابون.فا.طمیه یه خرده میوه گرفتیم بعدم برگشتیم رفتیم جلو پاساژ پیام اینا، پیمان رفت غذامونو که کتلت بود و گذاشته بود تو یخچال مغازه ورداشت آورد و راه افتادیم رفتیم خونه! اونجام اول غذارو گرم کردیم و خوردیم بعدش من چایی درست کردم و یه دونه هم چایی خوردیم تازه تموم کرده بودیم که از شرکت.تصفیه آب زنگ زدند که سرویسکارشون داره می یاد دستگاه تصفیه.آبو سرویس کنه و راه بندازه(قبلا باهاش هماهنگ کرده بودیم برا اون روز) برا همین من سریع ظرفای ناهارو شستم و گذاشتم کنار تا یارو که اومد سینک ظرفشویی خالی باشه چون دستگاهه دقیقا جاش زیر سینک ظرفشوئیه و فیلتراشو که می خوان عوض کنند معمولا داخل سینک این کارو می کنند! بعد از شستن ظرفا دیگه یارو رسید و من رفتم توی اتاق و درو بستم یه زیر اندازم تو هال داشتیم اونم با خودم بردم و پهن کردم کف اتاق گرفتم یه نیم ساعتی اونجا خوابیدم بعدم بلند شدم یه خرده تو اینترنت چرخیدم تا اینکه یارو رفت و رفتم بیرون دوباره یه چایی ریختم خوردیم و حالا هم آقا فرهاد زنگ زد که داره می یاد منم یه ظرف پر آب کردم و توش مایع ظرفشویی ریختم و دو تا هم دستمال تمیز ورداشتم رفتم تو اتاق گفتم حالا که بیکارم دراور تو اتاقو تمیز کنم(تو اتاق بزرگه یه درآور بزرگه که هم میز آرایشه در واقع، یعنی آینه و این چیزا داره هم سمت راستش حالت کمد لباس داره که زیرش چهار تا کشوی بزرگه و بالاشم کمده و جای آویزون کردن لباس داره اینو مطلق اینا صاحبخونه قبلی داده درستش کردند ام دی افه و قالب اونجا درست شده یه جوری که ستونی که کنار دیواره داخلش افتاده و یه جوری تعبیه شده که دیده نمیشه حالا اگه یادم باشه دفعه دیگه که رفتم اونجا عکسشو براتون می گیرم می ذارم اینجا که ببینید...خلاصه یارو اومد و توی اون یکی دو ساعتی که کار اون طول کشید منم درآوره رو تمیز کردم و بعد از اونم یه گوشه دیگه اتاق یه جای باریکی کنار دیوار هست که بازم اونجارو مطلق اینا قفسه بندی کردند و براش در گذاشتند و یه حالت کمد مانند پیدا کرده اونو تمیز کردم و یه دستی هم به رادیات کشیدم تا اینکه آقا فرهاد رفت و رفتم بیرون، پیمان گفت جوجو دیگه آماده شو که کم کم بریم خسته شدیم گفتم باشه و رفتم لباس پوشیدم و وسایلمو ورداشتم و رفتیم پایین و سوار شدیم و راه افتادیم! اول رفتیم مغازه پیام، من نشستم تو ماشین پیمان رفت داروهای منو با گوشت بوقلمونی که صبح خریده بودیم و گذاشته بودیم تو یخچال اونجا آورد و گذاشت تو ماشین و بعدش دیگه راه افتادیم سمت خونه! ساعت ده و نیم بود که رسیدیم من بعد از اینکه لباسمو عوض کردم رفتم یه خرده چایی و این چیزا دم کردم و میوه شستم گذاشتم تو یخچال پیمان هم بوقلمونه رو تمیز کرد و خرد کرد و شست و بسته بندی کرد بعد من رفتم یه دوش گرفتم و اومدم موهامو سشوار کشیدم بعد ساعت دوازده و نیم اینجورا بود که تازه نشستیم شام خوردیم و تا ساعت دو نیم اینجورام چایی خوردن و میوه خوردن و تلوزیون نگاه کردنمون طول کشید، دیگه من از خستگی داشتم بیهوش می شدم یه جوری شده بودم که انگار رو ابرا دارم راه می رم ...دیگه ساعت دو نیم گرفتیم خوابیدیم!... دیروزم بعد از صبونه به پیمان گفتم امروز رفتی بیرون برا من یه لاک پاک کن بگیر بیار که اونم گفت پاشو با هم بریم هر چی می خوای خودت بگیر منم بگردم ببینم می تونم چند تا پیرن خوب برا مامان پیدا کنم بگیرم منم گفتم باشه پس باید صبر کنی آماده بشم اونم گفت باشه و رفتم یه خرده به قول ساناز آرایش عروسانه کردم و خوشگل موشگل که شدم😜 راه افتادیم رفتیم بیرون و یه خرده خیابونارو برا خرید لباس برا مامانش گز کردیم و از اونجایی که سلیقه اش تو لباس هم مثل خودش عتیقه است و هر چی بخری می خواد یه ایرادی روش بذاره و نپوشه نتونستیم چیز مناسبی براش پیدا کنیم آخر سر دو تا جوراب برا پیمان و یه شلوارک برا من خریدیم و دیگه بی خیال شدیم و  رفتیم یه خرده سبزی خوردن و این چیزا گرفتیم بعدم من یه پک ده تایی لاک پاک کن خریدم و بعدم رفتیم فروشگاه.کورو.ش و پیمان یه بسته ماکارونی و یکی دو بسته بیسکویی گرفت منم سه بسته با عرض معذرت نوار .بهداشتی با یه بسته پفک .نمکی چی توز.طلایی گرفتم و حساب کردیم اومدیم بیرون، دیگه راه افتادیم سمت خونه، نرسیده به خونه سر راه هم از یه میوه فروشی پیمان برا مامانش یه خرده میوه خرید و منم یه مقدار فلفل دلمه و هویچ و سیب زمینی و پیاز گرفتم قرار بود ماکارونی و سوپ درست کنم که هم خودمون بخوریم هم فرداش که می شد امروز پیمان ببره برا مامانش، چون دوشنبه ها پرستارش نیست و تو قم کلاس داره و پیمان می ره پیشش! ...بعد از گرفتن این چیزام دیگه رفتیم خونه و اونجام بعد از عوض کردن لباس و شستن دست و بالمون پیمان سبزیهارو پاک کرد منم وسایل سوپ و ماکارونی رو شستم و گذاشتم کنار تا بعد از ظهر درستشون کنم بعدشم یه چایی با بیسکوییت خوردیم و گرفتیم تا ساعت پنج خوابیدیم پنج هم بلند شدیم من ماکارونی و سوپو درست کردم پیمان هم طبق معمول حیاطارو آب و جارو کرد و یه دستی هم به سر گل پسر کشید شبم بعد از خوردن شام یه خرده تلوزیون دیدیم و ساعت دوازده اینجورام گرفتیم خوابیدیم...امروز صبح هم من ساعت شش و نیم اینجورا با صدای گوشی پیمان که پشت سر هم براش اس ام اس می اومد از خواب پریدم دیدم پیمان بیداره و داره تو آشپزخونه غذاهارو آماده می کنه که ببره بذاره تو ماشین و بره خونه مامانش، رفتم تو هال و گفتم چه خبره اینهمه اس ام اس پشت سر هم؟ من با صدای اس ام اس تو بلند شدم! ورداشتم گوشیشو براش بردم تو آشپزخونه، نگاه کرد و با اکراه جوری که نخواد زیاد توضیح بده گفت اونه نوشته من رفتم و از این حرفها، بعدم گوشیشو گذاشت تو جیبش(منظورش هم از «اون» پرستاره بود) منم تو دلم گفتم زنیکه ابله اصلا با خودش نمی گه ممکنه اینا الان خواب باشند بذارم بعدا بدم و صبح علی الطلوع ده تا اس ام اس پشت سر هم نفرستم ...خلاصه که پیمان بعد از اینکه وسایلشو آماده کرد و گذاشت تو ماشین هفت اینجورا راه افتاد و رفت سمت تهران و منم درو بستم و اومدم یه خرده گلهای تو خونه رو آب دادم تشنه بودند بعدم اومدم نشستم اینارو برا شما نوشتم ....خب دیگه بازم شاهنامه نوشتم و کلی سرتونو درد آوردم از این بابت معذرت می خوام...مواظب خودتون باشید از دور صورت ماهتونو تک به تک می بوسم و به خدای بزرگ و مهربون می سپارمتون .....مواظب خودتون باشید ....بوووووووووووووووووووووس فعلا باااااااااااااااااااااااای 

💥گلواژه💥

چند جمله ارزشمند از ابوعلی سینا

هر چیزی، کمش دارو، حد میانه اش غذا و زیادش سم هست حتی محبت کردن!

هیچ وقت با کسی بیشتر از جنبه اش شوخی نکن... حرمتها "شکسته" می شوند.

هیچ وقت به کسی بیشتر از جنبه اش خوبی نکن... تبدیل به "وظیفه" می شود.

هیچ وقت به کسی بیشتر از جنبه اش عشق نورز... "بی ارزش" می شوی.

از ذهن تا دهن فقط یک نقطه فاصله است... پس تا ذهنت را باز نکردی ، دهانت را باز نکن!

« این گلواژه ربطی به پستی که نوشتم نداره ولی جملات قشنگ و قابل تأملی اند گفتم بنویسم که بخونیم و یه خرده بهش فکر کنیم! »

 

wink

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۰/۰۶/۱۵
رها رهایی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی