خواهرانه

باجی باجین اولسون سوز چوخدو وقت یوخدو
  • خواهرانه

    باجی باجین اولسون سوز چوخدو وقت یوخدو

شنبه, ۲ مرداد ۱۴۰۰، ۱۱:۱۲ ق.ظ

بلاخره خونه رو تحویل گرفتیم!

سلاااااااااام سلااااااام سلااااااام سلاآاااااااام خوبید؟ منم خوبم! جونم براتون بگم که انقدر ننوشتم که نمی دونم از چی بنویسم از اون موقع که پست قبلی رو گذاشتم تا الان پیمان همش خونه بود و فرصت نوشتن نبود چون همونطور که می دونید یه شش روزی کل تهران و کرجو تعطیل کردند(البته نه فقط کرج بلکه کل استان البرزو) برا همین تو این فاصله پیمان دیگه خونه مامانش هم نرفت چون روزهای تعطیل جلوی خونه مامانش اصلا جای پارک پیدا نمیشه(خونه مامانش پارکینگ نداره حیاطشم با اینکه بزرگه ولی چون پشت ساختمونه ماشین رو نیست) از اونورم همونطور که تو پست قبل نوشتم ما منتظر بودیم که جمعه(۲۵ تیر) یارو خونه رو بهمون تحویل بده که دوباره نشد و شب پنجشنبه اش بهمون زنگ زد که مستأجرش چند روز دیگه هم ازش فرصت خواسته تا اسباباشو کامل ببره از اونورم مستاجره هم کامل بره چون خودش مریضه و دکترش گفته نباید اکسیژن خونش بیفته از اونجایی هم که دست تنهاست طول می کشه تا اسبابشو ببره برا همین گفت که دوباره تا پنجشنبه بهش مهلت بدیم تا خالی کنه پیمانم قبول کرد و برا همین آخر هفته ای که گذشت هم دوباره پیمان چون منتظر تحویل خونه بود دیگه رفتن به خونه مامانشو گذاشت برا بعد از تحویل خونه ، مغازه هم چون پاساژها تعطیل بودند نتونست بره این بود که همش خونه ور دل من بود و منم برا همین نتونستم بیام اینجا و براتون بنویسم! تا اینکه بلاخره چهارشنبه ساعت چهار و نیم  بعد از ظهر یارو زنگ زد که خونه رو خالی کردم می تونید بیایید تحویل بگیرید! ما هم پریدیم تو گل پسرو با رعایت پروتوکل های بهداشتی در حالیکه چند تا ماسک رو هم زده بودیم و دستکش دستمون کرده بودیم بخاطر اینکه آقای .مطلق (صاحبخونه) کرونا داشت رفتیم تحویلش گرفتیم(خدارو شکر حال آقای. مطلق خوب شده بود و حال اون داییش هم که این از اون گرفته بود و تو آی سی یو بود بهتر شده بود و از بیمارستان مرخص شده بود البته با دستگاه اکسیژن و این چیزا) بعد از تحویل خونه، مطلق رفت ریموت در پارکینگو که یادش رفته بود برامون از خونش بیاره ما هم تا اون بیاد یه دوری تو خونه زدیم و اینور اونورشو یه نگاه انداختیم با اینکه خون قشنگ بود ولی انقدرررررررر کثیف بهمون تحویل دادند که خدا می دونه پر از خاک و خل و کثافته! من نمی دونم چرا مردم انقدررررررررررررر کثیف زندگی می کنند بیرون که خودشونو می بینی تیپها و قیافه ها همه عالی اند ولی خونه هاشونو که می بینی آدم عقش می گیره بس که تو لجن دارند زندگی می کنند ما تا حالا چهار تا خونه عوض کردیم هیچوقت نشده یه خونه تمیز بهمون تحویل بدند همیشه خدا افتضاح تحویل گرفتیم ولی وقتی خودمون خواستیم به یکی دیگه تحویل بدیم همیشه به عالی ترین شکل ممکن که همه جای خونه برق می زد تحویل دادیم جوری که اصلا حتی لازم نبود یه جاروی ساده هم توش بکشند بس که تمیز بود می تونستند همون لحظه بیارند اسباباشونو بچینند البته خب علت تمیزی  و برق زدن خونه ما هم بیشتر بخاطر حضور پیمانه که همیشه در حال تمیز کردن خونه است وگرنه به خود من بود ممکن بود به این تمیزی نباشه ولی یه چیزی که هست اینه که من ممکنه خونه رو هر روز تمیز نکنم ولی صد در صد موقع تحویل خونه به یکی دیگه حداقل یه دستی بهش می کشیدم و روم نمی شد به اون کثیفی به کسی تحویل بدم ...خلاصه که با یه عالمه کثیفی و آت و آشغال خونه رو تحویل گرفتیم و یارو هم ریموتو برامون آورد و شال و کلاه کردیم که بریم مغازه و یه سر به پیام بزنیم و از اونجا بریم خونه که پیام گفت شما نیایید من می یام پیشتون برا همین منتظر موندیم اونم اومد خونه رو دید و دیگه ساعت ده و نیم اینجورا اون رفت و ما هم راه افتادیم سمت خونه، ساعت یازده و بیست دقیقه رسیدیم خونه! منم یک سر دردی گرفته بودم که خدا نصیب گرگ بیابون هم نکنه داشتم از شدت درد می مردم، دیگه آوردم شام خوردیم( الویه داشتیم تو یخچال ) بعدش یه بالش گذاشتم جلو مبل و دراز کشیدم که یه خرده شاید سر دردم بهتر بشه پیمان هم داشت پایتخت.پنج رو که این چند روزه بخاطر عید.قربان گذاشته بودند نگاه می کرد، دیگه ساعت یک و نیم اینجورا بی خیالش شد و خاموش کرد رفتیم مسواک زدیم و گرفتیم خوابیدیم! انقدررررررررررررررررر هم هوا گرم بود که خدا می دونه همش تو خواب داشتیم خودمونو باد می زدیم طوریکه ساعت پنج اینجورا جفتمون بیدار شده بودیم و از شدت گرما خوابمون نمی برد سر درد منم به قوت خودش باقی بود و با اینکه دو سه ساعتی هم تا اون موقع خوابیده بودم خوب نشده بود، دیگه تا ساعت شش و نیم تو جامون الکی غلت زدیم و شش و نیم دیگه بلند شدیم کولرو زدیم و پیمان صبونه رو آماده کرد و آورد چید رو میز منم مجبوری یه کوچولو خوردم که بتونم برا سر دردم مسکن از این ژلوفن.کامپاندها(کپسولهاس سبز) بخورم که خوردم و یه ربع بعدش اثر کرد و سر دردم خوب شد ولی چون شب قبلش خوب نخوابیده بودم و خود کپسولشم یه مقدار خواب آوره یه خرده گیج و منگم کرده بود طوریکه اگه همونجایی که سرپا وایستاده بودم می افتادم سریع خوابم می برد! حالا اون روزم قرار بود بریم اون خونه و یه کم تمیزش کنیم ولی پیمان خودشم چون خوب نخوابیده بود گفت جوجو بیا یکی دو ساعت بخوابیم بعد بریم کرج وگرنه اینجوری اصلا نمی تونیم کاری بکنیم اونجا، منم که از خدام بود گفتم باشه و دو تا بالش انداختیم وسط هال و حالا نخواب کی بخواب! ساعت ده اینجورا بود که بیدار شدیم اول یه چایی خوردیم بعدم آماده شدیم، دیگه ساعت یازده زدیم بیرون و تاختیم سمت کرج، اول رفتیم یه خرده وسیله نظافت مثل جارو و تی و وایتکس و این چیزا برا اون خونه گرفتیم بعدم من رفتم از یه عطاری چهار تا زالو برای کمر پیمان که چند روزیه درد می کنه گرفتم(می خواستم ده دوازده تا بگیرم که پشت گوش و شقیقه ها و روی رگ گردن خودم هم بخاطر این سردردا بندازم ولی سایز بزرگ چهار تا بیشتر نداشت بقیه شون سایز کوچیک بودند که بیشتر روی صورت می اندازند تا بخاطر کوچیکیش جاش نمونه برا همین همون چهار تارو گرفتم گفتم فعلا بندازمشون رو کمر پیمان تا یه روز که عطاریه دوباره سایز بزرگ آورد برم برا خودم هم بگیرم) بعد از گرفتن زالو هم رفتیم از بوفالو یه خرده گوشت بوقلمون گرفتیم و بردیم گذاشتیم تو یخچال مغازه تا شب بریم از اونجا برش داریم و ببریمش خونه، چون پیمان می گفت شب برگشتنی ممکنه خسته باشه و حالشو نداشته باشه که بره بگیره ولی تو مغازه که باشه سر راه می ریم ورمی داریم و می ریم خونه! دیگه ساعت یک و نیم دو بود که رسیدیم  اون خونه، پیمان کل خونه رو جارو کرد و آشغالاشو جمع کرد بعدشم یه تی حسابی رو سرامیکاش کشید منم سینک ظرفشویی و گاز و هودو تمیز کردم تا اینکه خونه یه خرده شکل خونه به خودش گرفت ! ساعتای پنج اینجورام پیمان زنگ زد به سعید (همون لوله کشه که همسایه خونه قبلیمون بود و کارای لوله کشیمونو همیشه به اون می دادیم ) ازش خواست که یه نقاش بهمون معرفی کنه( حالا نقاشی خونه زیادم بد نبود یه دستمال می کشیدی تمیز و نو و خوشگل می شد فقط یکی دو جاش رو دیوار هال انگار چسب و این چیزا چسبونده بودند که موقع کندنشون چسب، رنگ اون قسمتها رو بلند کرده بود وگرنه بقیه جاها سالم بودند ولی پیمان گفت بذار بگیم بیان کلشو رنگ کنند نو بشه) خلاصه که سعید دو نفرو فرستاد اومدند خونه رو دیدند و گفتند که کلش با رنگ روغن دیوارا و رنگ پلاستیک سقف برامون هفت میلیون در می یاد یه میلیونم برا دیوارای راه پله همون طبقه خودمون می گیرند ده روزه هم تحویلمون می دن که قرار شد پیمان بعد از مشورت با سعید بهشون خبر بده که کی بیان کارشونو شروع کنند که سعیدم گفت قیمتشون منصفانه است حالا که اینا یه چند روزی فرصت دارند تا برند سر کار بعدی بگو بیان رنگ کنند پیمانم بهشون زنگ زد و قرار شد بعد از حرف زدن با آقای حسنی درمورد پنجره های ساختمون باهاشون هماهنگ کنه که بیان کارو شروع کنند (قبلا هم بهتون گفتم حسنی پسر همسایه طبقه اول خونه قبلیمونه همون که پنجره هامونو دو جداره کرد قراره پنجره های اینجارو هم بیاد دو جداره کنه از اونجایی هم که موقع دو جداره کردن باید آهنهای دور پنجره ها با سنگ فرز(با دستگاه جوش و این چیزا) بریده بشند نقاشه گفت که باید قبل از نقاشی این کارو بکنیم وگرنه بعدا رنگ دیوار دور پنجره ها ممکنه ترک بخورند و دوباره کاری بشه) برا همین همون موقع پیمان به حسنی زنگ زد که بیاد پنجره هارو ببینه که گفت مسافرته و کرج نیست گفت عکس پنجره ها با متراژ شون رو براش واتساپ کنیم تا قیمتو بصورت حدودی بهمون بگه، که ما هم براش فرستادیم و اونم بعد از محاسبه گفت که حدود چهارده، پونزده میلیون میشه ، پیمانم بهش گفت که بعد از برگشتن بیادو یه بار دیگه دقیق خودش متر بزنه و چهارچوبارو جدا کنه و ببره پنجره هارو بسازه و بیاره نصب کنه تا بعدش با نقاش هماهنگ کنیم که بیاد رنگ بزنه!... این شد که فعلا منتظر حسنی هستیم! ...بعد از این کارا هم دیگه یه چایی خوردیم و جمع کردیم راه افتادیم سمت خونه و سر راه هم از گوهر دشت گوشت بوقلمونه رو از پیام گرفتیم و رفتیم! ...دیروزم که خونه بودیم و دم ظهر من کمر پیمانو زالو انداختم که خدارو شکر اثر کرد و اوضاعش یه خرده بهتر شد بعد از ظهرم یه قرمه سبزی درست کردم که پیمان فرداش که می شد امروز هم برا مامانش ببره هم برا پیام! ...امروزم که پیمان ساعت شش و نیم،هفت شال و کلاه کرد و رفت تهران منم اومدم اینارو براتون نوشتم، بعد از اینکه پستش کردم قسمت باشه می خوام برم بگیرم بخوابم کار همسایه ها هم فعلا بخاطر نایاب شدن و گرون شدن بیش از حد سیمان تو مملکت گل و بلبلمون خوابیده و فعلا اوضاع آرومه و سر و صدایی نمی یاد ...خب دیگه من برم شمام برید استراحت کنید از دور می بوسمتون بووووووووووووووووووس فعلا باااااااااااااای

 

✴️گلواژه✴️

هیچ فرقی نمی کنه که کجای ِجهانی
شاد بودن از ذهن خودت و نوع نگرش و فکرت شروع میشه
به قولی:
ذهن می تونه توی خودش بهشتی از جهنم، و یا جهنمی از بهشت خلق کنه!

 

 

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۰/۰۵/۰۲
رها رهایی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی