خواهرانه

باجی باجین اولسون سوز چوخدو وقت یوخدو
  • خواهرانه

    باجی باجین اولسون سوز چوخدو وقت یوخدو

دوشنبه, ۱۷ خرداد ۱۴۰۰، ۰۸:۴۴ ق.ظ

اینها همه از لطف پروردگار من است!

سلاااااااااااااام سلاااااااااام سلاااااااام سلاااااااااام خوبید؟ منم خوبم! جونم براتون بگه که سه شنبه هفته پیش وقت دکتر گرفتم و بردم آزمایشمو نشون دادم گفت که همه چی خوبه و احتمالا مشکل روده ام عصبیه ولی چون قبلا پولیپ. آدنوم داشتم و تاریخ آخرین کلونو.سکوپی روده ام مربوط به هفت سال پیشه بهتره که کلونو.سکوپی رو انجام بدم برا همین برای دوم تیر ساعت سه بعد از ظهر برام وقت کلونو.سکوپی گذاشت و دو تا هم برگه بهم داد که روش اسم یه سری پودر و شیاف و اینا با طریقه مصرفشون و چه جوری آماده شدن برای انجام کلونو.سکوپی رو نوشته بود بهم گفت که برگه هارو بیرون از اتاقش بخونم و اگه سوالی داشتم از منشیش بپرسم منم خوندم و یه سوال در مورد غذا خوردن تو دو روز مونده به کلونو.سکوپی داشتم ازش پرسیدم اونم گفت که چهل و هشت ساعت قبل از انجام کلونو.سکوپی باید خوردن پودرارو که هر بسته باید توی یک لیتر آب حل بشه رو شروع کنم(پودرها شش بسته اند) و هر دوساعت یکبار یه لیوان از محلولو بخورم غذا هم تحت هیچ شرایطی نباید بخورم به جز آب میوه و آب گوشت و آب مرغ یا آب سوپ(گفت سوپو می ریزی تو صافی و موادشو جدا می کنی و فقط آبشو می خوری به هیچ وجه هم میکسش نمی کنی چون غذا محسوب میشه) به جز اینا هم هیچ غذایی نمی خوری فقط تا می تونی چایی و شربت و این چیزا به قدر تحمل می خوری تا روده هات تمیز بشه و آماده  کلونو.سکوپی باشه ساعت هشت شب قبل از کلونو.سکوپی هم محلولت تموم میشه و دو ساعت بعد از تموم شدنمحلول، اون دو تا شیافی که بهت دادند رو همزمان مصرف می کنی روز بعدشم باز تا می تونی چایی و شربت استفاده می کنی تا ساعت کلونو.سکوپی برسه ...منم گفتم باشه واز منشی خداحافظی کردم اومدم برم بیرون یه پیرزن سفید چشم آبی خوشگل اونجا بود که برای شوهرش وقت کلونو.سکوپی و آندو.سکوپی همزمان داده بودند بهم گفت دخترم اینایی که گفت رو به منم می گی منم کامل براش توضیح دادم و اونم کلی ازم تشکر کرد و آخر سر هم بهم گفت اسمت چیه بهم بگو تا سر نماز شبام برات دعا کنم منم اسممو بهش گفتم و کلی ازش تشکر کردم گفتم حالا که می خواین دعام کنید میشه به جای من پدر و مادرمو دعا کنید؟ اونم لبخند قشنگی زد و گفت حتماااااااا عزیزم، هم خودتو دعا می کنم هم پدر و مادرت و خانواده ات رو! منم گفتم خیییییییییییلی گلید اونم خندید (حس خیییییییییییییییییییییلی خوبیه که یکی سر نماز شباش نصفه های شب که آدم خوابه آدم و عزیزانشو دعا کنه نمی دونم چرا حرفاش باعث شد احساس سبکی وخوشحالی بهم دست بده انگار اون حرفارو از ته دل بهم زد) بعد از اینکه ازش خداحافظی کردم یه حس خیلی خوبی داشتم آخه این اولین باری بود که یکی بهم می گفت می خواد سر نمازای شبش برا من و پدر و مادرم و خانواده ام دعا کنه تا برسم به پیمان و سوار ماشین بشم کلی خدارو بابت بنده های خوبش شکر کردم و به خودم گفتم به قول اون آیه که میگه «هذا من فضل ربی» اینها همه از فضل و لطف پروردگار منه که آدمای خوبو سر راه من می ذاره تا خودشو یاد من بیاره ...خلاصه با این حسای خوب اومدم سوار گل پسر شدم رفتیم خیابون .بهار از بوفالو یه خرده بوقلمون خریدیم از نونوایی سنگکی یه کوچه اونورترش هم ده تا نون گرفتیم و راه افتادیم رفتیم خونه!...فرداشم عصری پیمان تلوزیونو روشن کرد دید نشون نمی ده رفت بالا پشت بوم دید چراغ آنتن برقیه خاموشه اومد هر کاریش کرد درست نشد و آخر سر مجبور شد اون دستگاه جعبه مانند آنتنه رو که پایین تلوزیون بود باز کنه و توشو بررسی کنه که وقتی بستش و زد به برق یهو برقه اتصالی کرد و نزدیک بود تلوزیون آتیش بگیره که فیوزه پرید سریع درش آوردیم از برق و رفتیم فیوزو زدیم اومدیم دیدیم تلوزیونه سالمه و هیچیش نشده ولی آنتنه دیگه دم و دستگاهش سوخت و خیالمون راحت شد و گذاشتیمش کنار اومدیم نشستیم شاممون که نیمرو بود خوردیم و از اونجایی که دیگه تلوزیون نداشتیم بلند شدم یه فیلم به اسم آخرین.کریسمس که از اینترنت دانلود کرده بودم رو گذاشتم نشستیم نگاه کردیم فیلم قشنگی بود ولی ده دقیقه آخرش دانلود نشده بود و نفهمیدیم آخرش چی شد ...بعدشم که یه چایی و میوه خوردیم و گرفتیم خوابیدیم ....روز بعدشم پیمان رفت یه آنتن خرید اومد نصب کرد ولی کانالای تلوزیونو هر چی سرچ کردیم هیچی نیاورد برا همین پیمان رفت کلی سیم گرفت و آورد کل سیم آنتنو از بالا پشت بوم تا خود خونه عوض کرد بازم نشون نداد که نداد پیمان رفت جای آنتنو رو پشت بوم صد بار عوض کرد ولی بازم خبری از کانالا نشد تا اینکه اومدیم زنگ زدیم به نمایندگی اسنو.ا گفتیم بیان ببینند این تلوزیونه چشه اونام آدرس و تلفن گرفتند گفتند تماس می گیرند تا اونا تماس بگیرند پیمان یه بار دیگه رفت بالا پشت بومو جای آنتنو عوض کرد من سرچ زدم یهو دیدم یه دوازده تا کانال آورد دیگه نمی دونید چقدرررررررررررررررر خوشحال شدیم پیمان اومد تو و تو ادامه سرچ یازده تا کانال دیگه هم بهش اضافه شد و کانالا شدند بیست و سه تا...بلاخره تلوزیونه نشون داد ولی یه سری از کانالارو مثل کانال پنج و دو و چهارو اصلا نیاورده بود به جاش کانالای دیگه رو هم اچ دیشونو آورده بود هم معمولیشونو...از اون به بعدم هر کاری کردیم از جابه جایی آنتن بگیر تا سرچ صدباره کانالا و باز و بسته کردن فیشهای رابط و غیره که اون سه تا کانالم بیاره که نیاورد! دیگه بی خیال اون سه تا شدیم و به همون کانالایی که آورده بود قانع شدیم ولش کردیم... جمعه صبح هم باز پیمان یه دور دیگه با آنتن و تلوزیون ور رفت ولی بازم نشد و دیگه بی خیال شد و رفت وسایل الویه خرید آورد من یه سالاد الویه خوشمزه درست کردم و گذاشتم تو یخچال و گرفتیم یه خرده خوابیدیم البته چه خوابی یه مدته که کلا آرامش از خونه ما رفته، علاوه بر همسایه پشتیه که اون سری گفتم خونه اش رو کوبیده و داره می سازه الان یه هفته ده روزه که همسایه سمت چپیمون هم شروع کرده به کوبیدن خونه اش و یک سرو صدایی راه افتاده که بیا و ببین صدای کلنگ و چکش و دستگاههای بتون کنی و صدای جوشکارایی که دارند آهنای خونه رو می برند صدای کارگرایی که دارند درو پنجره هارو جدا می کنند صدای ریختن راه به راه دیوارای خونه و آوار شدن اونا و لرزش خونه و ...خلاصه یه وضعیه که بیا و ببین علاوه بر اینا خونه همسایه پشتیمون هم دم به دقیقه جرثقیل می یاد و صدای کارگرا بلند میشه و صدای ریزش بتون داخل ستونای آپارتمان می یاد و یه غوغایی راه می افته که نگوووووووووووو! سمت راستمون هم دو تا خونه اون ورتر که چندماه پیش شروع کرده با اینکه اسکلت پنج طبقه رفته بالا و فعلا کار مسکوت مونده ولی نگهبانش هر از گاهی با چند نفر دیگه راه می افته تو طبقات و یه صدای کوبیدن آهن و چکش کاری راه می اندازه و صدای اونم به بقیه صداها اضافه میشه یعنی از صبح علی طلوع از سه طرف این صداها بلند میشه تا تقریبا ساعت هفت و هشت شب، از اون به بعد مخمون یه خرده استراحت می کنه تا موقع خواب که تا سرمونو می ذاریم رو بالش صدای سگ همسایه سمت چپمون که چند وقتیه آورده گذاشته تو ساختمون نیمه مخروبه که مواظب وسایلاشون باشه که دزد نبره شروع میشه و تا دم صبح هم با صدای پارس بلند سگ می خوابیم و از خوابمون لذت می بریم تا کارگرای محترم تشریف بیارند و صدای سگ تو سر و صدایی که اونا راه می اندازند گم بشه و روز از نو شروع بشه و روزی از نو! حالا علاوه بر سر و صداشون وحشت از ریزش یه باره خونه رو سرمون رو هم بهش اضافه کنید ما هر چند دقیقه یه بار با صدای هولناک ریزش دیوارای خونه بغلی با ترس از این سر خونه به اون سر خونه فرار می کنیم  حتی دو دقیقه هم که دستشویی می ریم می گیم الانه که دیوار دستشویی بریزه رو سرمون یا اقلا فرود بیاد رو کمرمون و قطع نخاع بشیم ...خلاصه که خواهر اوضاعیه که نمی دونید ...بگذریم داشتم می گفتم یه خرده تو اوضاعی که تعریف کردم خوابیدیم و خسته تر و کوفته تر از قبل با اعصاب خرد بلند شدیم و دیگه یه چایی خوردیم و پیمان رفت دو تا سم سوسک کش خرید برا مامانش تا دوشنبه که امروزه ببره براش، اون روز زنگ زده بود می گفت حیاطشون سوسک دراومده! بعد از اونم پیمان اومد افتاد به جون حیاط و برای هزارمین بار از صبح شستش تا خاکایی که از کنده کاری همسایه ریخته بود تو حیاط پاک بشه شبم نشستیم الویه مونو خوردیم و یه خرده تلوزیون نگاه کردیم و بعدشم ساعت یک و نیم اینجورا با آوای پارسهای پی در پی و دل انگیز «برفی» سگ همسایه مون به خواب شیرین رفتیم(سگه چون خیلی سفیده اسمشو برفی گذاشتند) ...شنبه هم با سر و صدایی به مراتب بدتر از روزای قبل از خواب پریدیم و صبونه خوردیم و بعد از اینکه ظرفای صبونه رو شستیم من نشستم یه خرده کتاب خوندم و پیمان هم رفت شیر و ماست و این چیزا بگیره گرفت و آورد و بعدشم مشغول تمیز کردن حیاطها شد و هر از گاهی هم که صدای ریزش آوار خونه همسایه زیاد می شد می پرید بالا پشت بوم و یه خرده با اونا حرف می زد و به آرامش دعوتشون می کرد😜 بعد می اومد پایین و به کارش ادامه می داد ساعت دو سه بود که کارش تموم شد و اومد گرفتیم یه خرده خوابیدیم گوش شیطان کر انگار کارگرا هم خوابیده بودند چون سکوت دل انگیزی برقرار شده بود نیم ساعتی تو اون سکوت خوابیدیم تا اینکه با اولین صدای کوبیده شدن کلنگ و پتک کارگرا از خواب پریدیم و اون سکوت دل انگیز هم دود شد و رفت هوا! بلند شدیم یه چایی خوردیم یهو پیمان به سرش زد که بسته بندی وسایل تو بوفه رو برای اسباب کشی آخر مرداد شروع کنه(آخه آخر مرداد می خوایم برگردیم به اون خونه ای که پارسال تو کرج تو محله خودمون خریدیم) خلاصه بلند شد و یه خرده کاغذ و روزنامه و این چیزا آورد و افتاد به جون ظرفهای بوفه تو هال و یکی یکی کاغذ پیچشون کرد و گذاشتشون تو نایلون و دراشونو بست پنج شش دقیقه ای بود که کارشو شروع کرده بود و منم نشسته بودم رو مبل و داشتم اینترنت گردی می کردم که یهو یه لیوان از دست پیمان در رفت و افتاد رو یکی از طبقات بوفه و همینجور که داشت می اومد پایین زد هفت هشت تا فنجون چینی و قندون و لیوان و استکانو با هم شکوند تا رسید به طبقه پایین و افتاد رو زمین، اونا می ریختند و پیمان هم سعی می کرد بگیردشون منم داد می زدم که بیا کنار الان دست و پاتو می برند خلاصه یک سرو صدایی بود و یه بشکن بشکنی راه افتاده بود که جاتون خالی! کلی ظرف و ظروف خوشگل که تا حالا یک بار هم ازشون استفاده نکرده بودیم جز اینکه از این خونه به اون خونه برده بودیم شکست و خرد شد به پیمان گفتم آدمیزادم کاراش با مزه استاااا یه عالمه پول می ده ظرف و ظروف می خره می ذاره تو بوفه و نگاشون می کنه(خیلی وقتها حتی نگاشونم نمی کنه) و هی از این خونه به اون خونه می بردشون و دوباره می چیندشون و هیچوقتم ازشون استفاده نمی کنه تا اینکه یه روزی در اثر ضربه ای چیزی می شکنند و از بین می رند و بعد خرده هاشو جمع می کنه و می ریزدشون دور و با خودش میگه کاش استفاده شون کرده بودم! اونم گفت آره والله راست می گی اینا چی اند آخه هی پشت سر خودمون اینور اونور می کشونیم هیچوقت هم ازشون استفاده نمی کنیم شیطونه میگه وردارم همه رو بریزم دور...! ...بعد از این بحثهای فلسفی من سه تا از فنجونهایی که لب پر شده بودند رو جدا کردم که توش گل بکاریم بقیه خرده ریزارو هم ریختم تو سطل آشغال و پیمان هم آورد کل اون قسمتو جارو کشید چون پر خرده شیشه و تکه های ریز فنجونهای چینی بود بعد از جارو کشی هم دوباره یه سر و صدای بلندی از ریزش دیوارای خونه همسایه بلند شد و پیمان پرید رفت بالا پشت بوم و وقتی اومد پایین دیدم یه ظرف یکبار مصرف پر گیلاس با خودش آورده گفت اینارو این کرده داد (یه پیرمرد کردی همسایه دست راستمونه که یه درخت گیلاس خوشگل تو حیاط خلوتشونه که از حیاط خلوت ما هم سرشاخه هاش دیده میشه که پر گیلاسه) منم گفتم دستش درد نکنه  پیمان گفت من اصلا از پارسال با این آدم حرف نمی زنم بیرونم ببینمش اصلا سلام احوالپرسی نمی کنم الان با این ظرفه اومده بالا باهام دست داده تازه می خواست روبوسی هم بکنه که من کشیدم کنار و بهش گفتم حاج آقا مریضیه، انگار اصلا حالیش نیست! گفتم خب اون انسانیت به خرج داده دست گلش درد نکنه(پارسال یه چند روزی تو این خونه کارگر کار می کرد پیمان با پیام اومدند بالا سر کارگرا وایستادند من دیگه باهاشون نیومدم یه شب پیمان اومد گفت که با این کرده دعواش شده قضیه از این قرار بود که یکی از دیوارای اتاقا چسبیده به حموم اونا بود و همش نم پس می داد پیمانم یکی دو بار به کرده گفته بود از حموم شماست ولی اون قبول نکرده بود اون روزم انگار نمه زیاد شده بود و پیمان رفته بود سراغ پیرمرده و گفته بود بیا نگاه کن که اونم عصبانی شده بود و گفته بود از حموم ما نیست و دیگه دم در خونه ما نیا و از این حرفها ...حالا دقیقا تقصیر کدومشون بود من نمی دونم پیمان برا من همین قدر تعریف کرده بود حالا بعد از یکسال پیرمرده به بهانه دادن یه کاسه گیلاس خواسته بود که از دل پیمان دربیاره) خلاصه پیمان گیلاسارو داد به من و منم بردم گذاشتمشون تو یخچال و اومدم نشستم یه خرده تلوزیون نگاه کردم و بعدم بلند شدم نون گرم کردم و یه مقدار از الویه روز قبل مونده بود آوردم و نشستیم شام خوردیم و بعدم نشستیم تلویزیون ببینیم دیدیم هیچی نداره و به قول مامان فقط نوحه و تو سر زدنه گفتم بذار عمه .ماه .منیرو بذارم ببینیم(چند وقت پیشا از تو اینترنت دانلودش کرده بودم رو فلش بود) گذاشتم اونو دیدیم و بعدم یه خرده میوه و چایی خوردیم و گرفتیم خوابیدیم...دیروزم دم ظهر پیمان بلند شد رفت وسایل ماکارونی گرفت و آورد منم گذاشتم موادش پخت و گرفتیم یه خرده بخوابیم (سر و صدای کارگرا خوابیده بود) تا بعدا بلند بشیم بذارم ماکارونیه دم بکشه که هنوز ده دقیقه نشده بود دراز کشیده بودیم که صدای کلنگشون بلند شد و نخوابیده مجبور شدیم بلند بشیم ، دیگه بلند شدیم و یه چایی خوردیم و منم گذاشتم ماکارونیه پخت و پیمان اومد ریخت تو دیس تا خنک بشه ، بعدش یه مقدار ریخت تو قابلمه تا فرداش که می شد امروز ببره با مامانش ظهر بخورند بقیه اش رو هم ریختم توی یه قابلمه دیگه و گذاشتم تو یخچال ! پیمان هم ته دیگشو با یه مقدار از دورش که خشک شده بود خورد منم یه چند قاشقی ازش خوردم و جمع کردیم! پیمان دوباره رفت بالا ‌پشت بوم و با همسایه سمت چپی که داره تخریب می کنه حرف زد و منم رفتم تو اون فنجون شکسته ها گل ناز کاشتم(حالا عکساشونو پایین همین پست براتون می ذارم) بعدم اومدم نشستم یه خرده کتاب خوندم و یه کوچولو تلوزیون نگاه کردم و یه مقدارم اینترنت گردی کردم بعدا پیمان اومد پایین و نشستیم چایی و میوه خوردیم و تلوزیون نگاه کردیم، دیگه چون عصری از ماکارونیه خورده بودیم سیر بودیم و شام نخوردیم ساعت ده اینجورا بود پیمان سرش درد می کرد یه قرص برا اون آوردم خورد و یه خرده همونجا رو مبل خوابید و بعدم دیگه ساعت یازده و نیم دوازده بود پیمان بلند شد داشت سریال دود.کش رو می داد اونو نگاه کردیم و رفتیم خوابیدیم ...امروزم که شش و نیم پیمان بلند شد و شال و کلاه کرد و رفت تهران خونه مامانش منم اومدم خدمت شما و طبق معمول همیشه این پستو بذارم می خوام برم بگیرم تا لنگ ظهر بخوابم البته اگه سر و صدای بیل و تیشه و کلنگ و پتک کارگرای محترم همسایه بذاره! ...خب دیگه من برم شمام برید به کارتون برسید ...خیییییییییییییییلی خییییییییییییییییییییلی دوستتون دارم از دور می بوسمتون بوووووووووووووووووووووووس فعلا باااااااااااااای

 

💥گلواژه💥
سوت های زندگی شما چیست؟

بنجامین فرانکلین در هفت‌سالگی اشتباهی مرتکب شد که در هفتادسالگی هم از یادش نرفت... پسرک هفت‌ساله‌ای بود که سخت عاشق یک سوت شده بود. اشتیاق او برای خرید سوت به‌قدری زیاد بود که یک‌راست به مغازه اسباب‌بازی‌فروشی رفت و هر چه سکه در جیبش داشت روی پیشخوان مغازه ریخت و بدون آنکه قیمت سوت را بپرسد همه سکه‌ها را به فروشنده داد. 

فرانکلین هفتادساله بعد برای یک دوستی نوشت: سوت را گرفتم و به خانه رفتم و آن‌قدر سوت زدم که همه کلافه شدن اما خواهر و برادرهای بزرگم متوجه شدن که برای یک سوت پول فراوان پرداخته‌ام و وحشتناک به من می‌خندیدند!
اوقاتم عجیب تلخ شده بود و از ته دل گریه می‌کردم. 

سال‌ها بعد که فرانکلین سفیر امریکا در فرانسه و شخصیت معروف و جهانی شد هنوز آن را فراموش نکرده بود و می‌گفت: همین‌طور که بزرگ شدم و قدم به دنیای واقعی گذاشتم و اعمال انسان‌ها را دیدم متوجه شدم بسیاری از آن‌ها بهای گزافی برای یک سوت می‌پردازند.

بخش اعظم بدبختی افراد با ارزیابی غلط آن‌ها از ارزش واقعی چیزها برای پرداختن بهایی بسیار گزاف برای سوت‌هایشان فراهم آمده است.
تردیدها و انتخاب ها،اختلافات خانوادگی، مشاجره‌ها، بحث و جدال بر سر مسائلی که حتی ارزش فکر کردن ندارند همه سوت‌هایی هستند که بیشتر افراد با نادانی بهای گزافی برایش می‌پردازند.

بخشی از کتاب ارزشمند «آیین زندگی» 
نوشته «دیل کارنگی»

 

اینم عکس گل فنجونیهای من 

 

اینم گیلاسای پیرمرد کرد همسایه 

 

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۰/۰۳/۱۷
رها رهایی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی