خواهرانه

باجی باجین اولسون سوز چوخدو وقت یوخدو
  • خواهرانه

    باجی باجین اولسون سوز چوخدو وقت یوخدو

دوشنبه, ۱۳ بهمن ۱۳۹۹، ۰۲:۰۱ ب.ظ

اتفاق خوبی که برای گل گلی افتاد!

سلااااااااااام سلاااااااااام سلااااااااام سلااااااااااام خوبید؟ منم خوبم! امروز احتمالا یه کوچولو کوتاه بنویسم بخاطر اینکه فرصت زیادی ندارم چون صبح یه ذره دیر بلند شدم  یه مقدارم کار داشتم و بعدم یه خرده با تلفن حرف زدم الانم چون پیمان عنقریبه که برسه مجبورم مختصر و مفید بنویسم و برم...جونم براتون بگه که این چند روزه خبر خاصی نبود که بخوام تعریف کنم فقط یه روزشو با پیمان دوباره رفتیم مغازه و شب برگشتیم یه روزشم فرستادم پیمان پنج شش تا لبو گرفت آورد اندازه دو تا ظرف کوچولو ازش ترشی لبو درست کردم که دوستم معصومه بهم یاد داده بود که حالا عکساشو براتون پایین پست می ذارم که ببینید ...یه روزشم پیمان تنهایی رفت مغازه و من موندم خونه و هم پیتزا درست کردم هم تلفنی دو ساعتی با ساناز حرف زدم! گفتم پیمان تنهایی رفت مغازه یادم افتاد که بهتون نگفتم پیمان و پیام دوباره زدن تو تیپ و تاپ هم و حسابی دعواشون شده، هم سر همون تمیز کردن مغازه که یارو بد تمیز کرده بود هم سر اینکه غضنفر اومده بود برقای مغازه رو درست کرده بود و رفته بود هیچکدوم روشن نمی شدند پیام هم الکی گفته بود که خودم تحویل گرفتم و همه روشن می شدند و اینا، بعدش معلوم شد که غضنفر بهش گفته فیوزای اینا خرابه و هر آن ممکنه از کار بیفته یه فیوز نو بگیر بیار عوضش کنم که اونم نه خودش گرفته بود و نه به پیمان گفته بود که غضنفر همچین چیزی گفته بگیرید تا اینکه فیوزه از کار افتاده و همه برقا قطع شده بود پیمانم به پیام توپیده بود که تو پس چه غلطی می کردی که نرفتی یه فیوز نو بگیری بدی به این یا حداقل به خودم بگی بگیرم؟ که اونم  داد و بی داد راه انداخته بود و گفته بود می زنم شیشه های مغازه رو می یارم پایین و من آدمی نیستم که بخاطر پول غرورمو زیر پا بذارم و از این چرت و پرتا و گذاشته بود رفته بود این وسطا هم یه بار زنگ زد به من و کلی پشت سر پیمان غر زد و گفت بابای ما مغزش مریضه و دیوانه است فک کرده چه خبره صد تومن داده به یارو، فک کرده زیر قفسه هاشم یارو باید خم شه دستمال بکشه، مغازه به اون تمیزی من نمی دونم این چی می خواد؟ بدبخت وسواس داره فکرش مریضه، کلا مشکل داره حتی مامانشم می گه این دیوانه است به همه چی کار داره من موندم تو چه جوری با این آدم داری زندگی می کنی آدم دو روز پیش این بمونه روانی میشه و ....خلاصه کلی از این چرت و پرتا گفت و منم با خودم گفتم خدا بخیر کنه تازه این اولشه ببین دیگه آخرش قراره چی بشه از اونورم پیمان غر می زد که بعد عید مغازه رو می ذارم می فروشم این چه می فهمه مغازه یعنی چی و ...خلاصه که داستان داشتیم ....بگذریم بریم سر تنها اتفاق خوبی که دو شب پیش افتاد و من خییییییییییییییییلی خوشحال شدم اونم اینکه یادتونه نوشته بودم زیر بال گل گلی یه غده بزرگ دراومده و هی داره بزرگتر میشه؟ اون غده همینجور داشت بزرگتر می شد و یکی دو بارم قرار شد ببریمش پیش اون یارو تو تهران تا غده رو درش بیارند که هر دفعه کاری پیش اومد و نشد بریم آخرش قرار شد دیگه همین هفته ای که توشیم ورش داریم و ببریمش تهران تا ببینیم چیکار می تونند براش بکنند که جمعه شب حول و حوش ساعت یک نصف شب من نشسته بودم رو مبل و داشتم کتاب می خوندم(راستی کتابایی که از نمایشگاه.مجاز.ی گرفته بودم رسید حالا عکسشو براتون می ذارم) پیمانم نشسته بود داشت تلوزیون می دید که من یه لحظه خسته شدم و کتابو بستم گذاشتم کنار و رفتم رو مبلی که پیمان نشسته بود نشستم یهو چشمم افتاد به گل گلی تو آکواریوم و از دور احساس کردم غده گل گلی رو نمی بینم انگار نیست با تعجب بلند شدم رفتم جلوتر دیدم واقعا اثری از غده زیر بالش نیست و انگار ترکیده و از بین رفته خیییییییییییییییییییییلی تعجب کردم فک کردم دارم اشتباه می کنم یکی دو بار دیگه با دقت نگاه کردم دیدم نه بابا واقعا نیست از بین رفته فقط زیر بالش یه کوچولو پوست ریش ریش شده اطراف غده مونده، نمی دونید چقدرررررررررررررررررررر خوشحال شدم سریع به پیمان گفتم و اونم اومد نگاه کرد و دید غده نیست با تعجب به من گفت یهو چی شد ؟؟؟؟؟ منم گفتم نمی دونم چی شده ولی اثری از غده باقی نمونده و کلا ترکیده و از بین رفته ظاهرا گل گلی هم حالش خوبه....خلاصه کلی خدارو شکر کردیم و من به پیمان گفتم پیمان سریع ماهیهارو دربیار بنداز تو یه سطلی چیزی باید هم آب آکواریومو عوض کنیم هم خود آکواریوم و وسایل توشو با آب گرم و مایع بشوریم که یهو ماهیها مریض نشند چون اون غده ترکیده و تو آبشون پخش شده! اونم سریع دست به کار شد و دو تا سطل گنده آورد و آبشون کرد و گل گلی رو تو یکیشون و وروجک و فسقلی رو هم توی یکی دیگه شون انداخت منم توی هر دوی سطلها هر کدوم یکی دو قطره مایع ضدعفونی کننده که مخصوص آب آکواریومه ریختم گفتم هم زیر بال گل گلی ضدعفونی بشه تا اگه باکتری یا ویروسی چیزی از اون غده باقی مونده رو بدنش از بین بره هم تن و بدن وروجک و فسقلی که تو آب آکواریوم بودند تمیز بشه ...خلاصه من ضد عفونیشون کردم و پیمانم آب آکواریومو خالی کرد تو آب پاشو برد ریخت بیرون و خود آکواریومم ورداشت برد تو حموم و آب داغ و مایع حسابی شست و بعدشم درو دیوار حمومو درست و حسابی شست و اومد بیرون بعدم تک تک وسایلشونو یه بار دیگه هم با الکل ضدعفونیشون کرد و گذاشت کنار، بعد از اینکه الکلشون پرید کم کم تو آکواریوم آب ریخت و ماهیهارو یکی یکی انداخت توشون، حالا آکواریوممون خیلی بزرگ نیست یه آکواریوم تقریبا ۶۰ در ۳۰ هستش که شاید بیست لیتر بیشتر آب نخواد ولی چون از آب تسویه دستگاه باید توش می ریختیم پر شدنش تا ساعت سه طول کشید(مخزن دستگاه یه خرده که آب ازش ورمی داری خالی میشه و باید شیرشو ببندی و منتظر بمونی تا آب دوباره توش پمپاژ بشه) ....خلاصه که خواهر ساعت سه آبش پر شد و دیگه رفتیم گرفتیم خوابیدیم صبح زود هم من به محض اینکه چشممو باز کردم یاد گل گلی افتادم و زود از تخت پریدم بیرون، رفتم ببینم حالش چطوره که دیدم خدارو شکر خوبه و مثل همیشه است و داره ورجه وورجه می کنه و در حال شنا کردنه، منم کلی خوشحال شدم آخه شب که می خواستیم بخوابیم همش نگران بودم که نکنه حالا که این ترکیده ضرری براش داشته باشه یا اینکه گل گلی درد داشته باشه که دیدم نه خدارو شکر حالش خوبه و مثل همیشه تا منو دید اومد جلو و خودشو تکون داد که یعنی غذا بریز...این بود که خیالم راحت شد و رفتم دوباره گرفتم خوابیدم و با خودم گفتم خدارو صد هزار مرتبه شکرررررررررررررررر که این مشکل هم به خودی خود حل شد و نیازی نشد که ببریمش کلینیک که غده اش رو وردارند چون معلوم نبود چه بلایی سرش می اومد ...خلاصه که خواهر از اون روز همش هر دفعه که چشمم می افته به آکواریوم خوشحال می شم و حس خیلی خوبی بهم دست میده از اینکه گل گلی سلامتیشو بدست آورده و دیگه بدون اذیت و آزار اون غده داره با شادی شنا می کنه ...خب فعلا همین دیگه ...من برم که الان پیمان پیداش میشه ...از دورمی بوسمتون مواظب خودتون باشید بوووووووووووووووووووووس فعلا بااااااااااااای 

💥گلواژه💥
گلواژه امروز هیچ ربطی به چیزایی که تو این پست نوشتم نداره ولی قابل تأمله و اگه بهش عمل کنیم به احتمال زیاد خییییییییییییییییییییییلی از مشکلاتمون حل میشه!
و اما گلواژه:
« اگر انتظاراتمون از دیگران واقع بینانه باشه کمتر اذیت می شیم چون حرص و جوش خوردن از وقتی شروع میشه که آدمهارو اونطور که هستند نمی بینیم و ازشون چیزایی رو می خواهیم که در توانشون نیست و اینجوری به یک جنگ ابدی با اونا ادامه می دیم! »
 برگرفته از وبلاگ «بدون ویرایش»
 به آدرس www.taraaaneh.blogsky.com
که نویسنده اش یه زن ایرانی به اسم ترانه است که تو آمریکا زندگی می کنه و معلمه!

 

این عکس ترشی لبوی منه که معصومه بهم یادم داده 

 

 

اینم عکس کتابائیه که از نمایشگا.ه مجا.زی گرفتم(اسم همه شون در .آغوش .نوره ولی هر کدومو یه نویسنده خاصی که در اثر مریضی یا سانحه ای به صورت موقت از دنیا رفته و اون دنیارو تجربه کرده و دوباره به زندگی برگشته نوشته خییییییییییییییییییلی تجربیاتشون عاااااااااااااااالی اند و روی دید انسان خیلی تاثیر مثبت می ذارند و باعث می شن خیلی چیزا آدم ازشون در مورد فلسفه زندگی چه تو این دنیا و چه اون دنیا یاد بگیره اینا هفت جلدند که من قبلا جلد اولشو از کتابخونه امانت گرفتم و خوندم این سه تا هم جلد دو و سه و پنجشه که اگه اینارو بخونم می مونه جلد چهار و شش و هفت که اونم ایشالا بعدا یا می خرم یا از کتابخونه می گیرم و می خونم )

 

 

اینم عکس خانم گل گلیه که همش شنا می کرد صد تا عکس ازش انداختم چون حرکت می کرد همه تار افتادند تا اینکه بلاخره یه ثانیه وایستاد کنار شیشه و تونستم عکس نه چندان کاملی ازش بگیرم 

 

اینم عکس گل گلی و فسقلی و وروجکه که انقدر ورجه وورجه کردند و تکون خوردند که نشد درست و حسابی ازشون عکس بندازم همین یه دونه واضح تر از همه شون افتاد (اونی که از همه بزرگتره گل گلیه ، اونی هم که از همه کوچیکتره وروجکه، اون یکی هم که داره شیشه رو بوس می کنه فسقلی تخس منه) 

 

 

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۱۱/۱۳
رها رهایی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی