خواهرانه

باجی باجین اولسون سوز چوخدو وقت یوخدو
  • خواهرانه

    باجی باجین اولسون سوز چوخدو وقت یوخدو

سه شنبه, ۷ بهمن ۱۳۹۹، ۱۲:۱۸ ب.ظ

هدیه به خودم در روز تولد پیمان!

سلاااااااااام سلاااااااااام سلااااااااااام سلااااااااااام خوبید؟ منم خوبم! جونم براتون بگه که جمعه صبح که از خواب بیدار شدم انگار کوه کنده بودم انقدررررررررررر که خسته بودم به قول یکی از دوستام به احتمال زیاد یه نفر تو خواب هر شب از ما کار می کشه وگرنه این حجم از خستگی اول صبح غیرعادیه!😁... دیگه به زور صبونه خوردم و ظرفهای صبونه رو شستم دیدم نمی تونم اصلا سر پا وایستم یه بالش انداختم جلو بخاری و حالا نخواب کی بخواب من (اکثرا این خاله پری نازنین که تشریفشو می بره و تموم میشه من تقریبا تا یه هفته انگار خسته کوفته ام و احتیاج به استراحت دارم البته بیشتر صبحها تا ظهر اینجوری ام)...خلاصه گرفتم خوابیدم پیمان هم مشغول تمیز کردن کابینتها و عوض کردن جای ادویه ها شد (از شب قبلش به پیمان گفته بودم جای ادویه ها و آرد و حبوباتو تو کابینتها عوض کنه کابینتی که ادویه ها توش بودند از دیوار پشتش لوله هوا کش آبگرمکن رد شده برا همین وقتی آبگرمکن تو زیر زمین روشن می شه گرماش از تو دیوار می پیچه تو کابینت و احتمال خراب شدن حبوبات و ادویه ها و اینا توش زیاد بود از اون طرفم جدیدا چند تایی مورچه تو آشپزخونه زده بودند بیرون گفتم توی کابینتهارو هم یه دستمال بکشه شاید چیزی ریخته باشه) من یکی دو ساعتی خوابیدم اونم کابینتهارو تمیز کرد و جای ادویه هارو هم عوض کرد بعد من بلند شدم دیدم خستگیم رفته یه چایی ریختم خوردیم و بعدش پیمان گلهای توی پاسیورو یه زیر انداز انداخت وسط هال که آشغالاش نریزه آورد چید اونجا و من برگهای خشکشونو کندم و خودشم کف پاسیورو شست و بعدش برد چیدشون سر جاشون ...بعدش دیگه من یه خرده کتاب خوندم و پیمان هم تو حیاط با گل پسر مشغول شد یکی دو ساعت بعدشم اومد تو و گرفتیم یکی دو ساعتی خوابیدیم بعد پیمان بلند شد رفت شیر و ماست و تخم مرغ و این چیزا گرفت آورد شب اون نیمرو خرما خورد و منم نیمروی خالی(من اصلا نیمرو خرما دوست ندارم حالم بهم می خوره اگه بخورمش ولی عاشق نیمروی خالی با نونم که با پودر فلفل قرمز بخورمش ) ...شنبه هم یازده اینجورا بعد از صبونه رفتیم کرج، پیام قرار بود بره بازار.تهرا.ن لباس بخره برا مغازه، پیمان هم قرار بود بره دیوارهای اتاق پروب رو کاغذ دیواری کنه (دو لول از از کاغذ دیواریهای اون خونه طبقه چهارمیمون تو ار.دلان دو(همون خونه مون که آسانسور نداشت) داشتیم پیمان گفت همینارو بزنیم به دیوارای اتاق پروب که نخوام دیواراشو رنگ بزنم که بوی رنگ بپیچه) ...خلاصه رفتیم پیمان اونارو با چسب چوب چسبوند و منم یکی دو ساعتی تو تبلت کتاب خوندم و بعدش پیمان با رنگ مشکی یه خرده حاشیه های در و قفسه ها و نبشیهای رو دیوار رو لکه گیری کرد که اون وسط یه کوچولو رنگ مالید به پوستری که تازه زدیم به دیوار، پیمان گفت چیکار کنم تینر هم ندارم که پاکش کنم منم گفتم صبر کن الان می رم از لوازم آرایشیهای اینجا پد. لاک. پاک کن می خرم می یارم با اون پاک کنی سریع می ره (این پدها خیلی برای پاک کردن لک روغن و رنگ و جای خودکار و جوهر و ...خوبند سریع لکو از بین می برند حتی وقتی دست آدم رنگی میشه و نمی ره خیلی سریع با یکی دو بار مالیدن رنگم پاک می کنند)...خلاصه رفتم تو همون طبقه خودمون دو تا لوازم آرایشی بود از یکیشون پرسیدم نداشت ولی یکی دیگه شون داشت یه بسته لاک.پاک.کن گرفتم و یه مداد لب کالباسی هم برا خودم گرفتم و اومدم درشو باز کردم و یکی از پدهارو دادم به پیمان هم رنگ روی پوسترو باهاش پاک کرد هم دستای خودشو که رنگی شده بودند بعدش پیمان یه جارو و تی مغازه رو زد یه خرده هم پشت سر پیام غر زد که مثلا این مغازه رو داده تمیزش کردند ببین زیر قفسه ها چقدر آشغاله و یارو اصلا به هیچ کدومشون دست نزده(روز قبلش پیام یکی رو آورده بود صد تومن بهش پول داده بود صد تومن هم براش شوینده و وایتکس و اینا گرفته بود که مغازه رو تمیز کنه عصرش به پیمان زنگ زد که دویست تومن بریز به کارتم دادم مغازه رو تمیز کردند ...که اونم یه دستمال سطحی رو قفسه ها کشیده بود یه تی هم کف مغازه و آشغالهای زیر قفسه ها و خاک و خلشون هم همینجور مونده بود و اصلا دست نزده بود بهشون) خلاصه پیمان همه آت آشغالهای جا مونده رو جارو کرد و آخرشم یه تی حسابی کشید بعد اومد چندتایی خرما که صبح شسته بودیم و از خونه آورده بودیم رو با چنگال خوردیم و دیگه در مغازه رو بستیم و راه افتادیم سمت خونه و بازم شام نیمرو خوردیم(چهارتا تخم مرغ دیگه داشتیم😆) و گرفتیم خوابیدیم ....یکشنبه هم اصلا یادم نیست چیکار کردیم فقط یادمه که خونه بودیم... آهان یادم اومد صبح تا ظهرش که کار خاصی نکردیم بعد از ظهرش پیمان رفت یه خرده تخم مرغ و پودر نارگیل و این چیزا گرفت می خواستم کیک درست کنم آخه ششم که می شد فرداش تولد پیمان بود به جز اونا پیمان یه کیلو سبزی کوکو و دو کیلو هم شوید با نیم کیلو ریحون گرفته بود آورده بود(قرار بود ایندفعه کوکو سبزی درست کنیم ببره برا مامانش از اونورم اوندفعه مامانش گفته بود می خوام باقالی.پلو درست کنم باقالی دو بسته تو فریزر دارم ولی شویدشو ندارم ایندفعه اگه تونستی برام شوید بیار)...پیمان که اومد یه چایی خوردیم و اون مشغول پاک کردن سبزیها شد و منم مشغول پختن کیک ...کارم که تموم شد ظرفهای کثیفو تند تند شستم که برم به پیمان کمک کنم که دیدم اونم سبزیهارو تموم کرده، دیگه برداشتم آوردمشون تو آشپزخونه و جدا جدا شستمشون و پهنشون کردم تا آبشون بره تا بعدا پیمان خردشون کنه... شستن و پهن کردن سبزیها که تموم شد سفره رو پهن کردم و نون و پنیر و ریحون با یه مقدار گردو و پسته و اینا آوردم خوردیم و بعدشم یه چایی دبش دشلمه خوشمزه خوردیم و شد شاممون(سه چهار روز به خودم استراحت داده بودم پیمان نمی گفت چیزی درست کن منم از خدا خواسته به روی مبارکم نمی آوردم و بسته بودمش به تخم مرغ و نیمرو و پنیر و این چیزا😜) ...دوشنبه هم که می شد دیروز تولد پیمان بود به محض بلند شدن بهش تبریک گفتم و پنج شش تا تراول پنجاه تومنی تو کیفم بود آوردم دادم بهش و گفتم بذار اول صبحی بهت پول بدم شگون داره تا سال دیگه اینموقع همش پول می یاد دستت سه تا هم از کارتهامو آوردم و گفتم این پولا کمه کارتارو هم می دم رفتی بیرون ازشون وردار اونم قبول نمی کرد و آخرش مجبور شدم ببرم بذارم تو کیفش(البته بعد از ظهری دوباره برش گردوند به خودم! می دونستم که برمی گردونه و ورنمی داره ولی گفتم بذار بهش بدم نگه هیچ کادویی برام من نگرفت آخه اصلا اخلاقش یه جوریه که آدم نمی دونه چیکار کنه چند ساله پیش یادتونه دیگه کیف براش گرفتم پسش داد کفش براش گرفتم برد پس داد و هر کاری کردم این یه ادایی درآورد منم دیدم دیگه نمی دونم چی بگیرم که این خوشش بیاد برا همین چند سالیه که فقط براش کیک می خریدم و برا کادوشم می گفتم هر چی می خوای بگو برات بگیرم که اونم معمولا چیزی نمی گفت سال قبلم که دادم پیام شش تا شورت نخی براش گرفت امسالم که نمی شد کیک خرید خطرناکه و ممکنه آدم کرو.نا بگیره کادو هم اینجا اصلا نمی دونستم کجا باید برم و چی بگیرم چون جایی رو نمی شناسم ...حالا من دوست دارم تولدارو آدم حسابی جشن بگیره خونه تزئین کنه کیک درست و حسابی بگیره کادوی خوب بخره و یارو رو سورپرایز کنه اون سالهای اول این کارارو کردم ولی پیمان انقدر اداهای مختلف درآورد و با پس دادن کادوها و اینا ناراحتم کرد که دیگه گذاشتمش کنار) ...خلاصه بعد از تبریک تولد و دادن تراول و کارت بهش اومدیم صبونه خوردیم و بعد از صبونه هم پیمان سبزی کوکورو خرد کرد و داد گذاشتمش تو یخچال تا بعد از ظهری درستش کنم (شویدو شب قبلش خرد کرده بود و بسته بندی کرده بودم و گذاشته بودمش تو فریزر) بعد از خرد کردن سبزیها پیمان رفت تو حیاط و گل پسرو تمیز کرد منم شروع کردم به پختن شله زرد(شب قبلش پیمان هوس شعله زرد کرده بود و رفته بود گلاب و برنج نیم دونه رو آورده بود گذاشته بود رو کابینت که یادم باشه براش درست کنم ) ...شله زرده رو درست کردم و تو دو تا ظرف ریختم (یه ظرف برا خودمون یه ظرف کوچولو هم برا مامان پیمان) و روشونو تزئین کردم و گذاشتمشون تو یخچال تا خنک بشند بعد رفتم یه خرده اینترنت گردی کردم بعد پیمان اومد تو و یه چایی با یه تیکه از کیکی که پخته بودم رو آوردم خوردیم و گرفتیم یکی دو ساعتی خوابیدیم بعد پیمان بلند شد رفت از سوپر محله شش تا تخم مرغ و یه ماست و دو تا بستنی گرفت آورد اول بستنیهارو خوردیم و بعد من مایه کوکورو آماده کردم و گذاشتم با شعله کم بپزه بعدشم یه چهار پیمونه برنج گذاشتم کته بشه که پیمان با کوکو ببره خونه مامانش و یه مقدارشم شب با کوکو خودمون بخوریم ...بعد از این کارا هم اومدم نشستم و از کانا.ل نسیم برنامه. کتا.ب با.ز رو نگاه کردم تا ساعت هشت تا اینکه کوکو و کته پخت و گذاشتمش کنار و نشستیم شام خوردیم و بعدش یه خرده اخبار گوش دادیم تو اخبار در مورد نمایشگا.ه مجاز.ی کتا.ب .تهران می گفت به شوخی به پیمان گفتم به نظرت برم یکی دو تا کتاب سفارش بدم برام بیارند؟ حالا که امروز تولد توئه برا خودم چند تایی کادو به حساب تو بگیرم دیگه نه؟ اونم خندید و گفت بگیر! منم رفتم چهار تا کتاب سفارش دادم شد صدو بیست و یک هزار تومن(کتابا بیست درصد تخفیف داشتند ارسالشون هم رایگان بود) خلاصه آدرس و این چیزاشو ثبت کردم و پولشو پرداخت کردم و کلی مسرور شدم از این کار و حالا بی صبرانه منتظرم که کتابام برسه و با جان و دل بخونمشون(خیلی وقته کتاب کاغذی نخوندم از وقتی کرو.نا اومده و کتابخونه ها تعطیل شده همش یا کتاب دیجیتالی خوندم یا یکی دو تا از کتابای کتابخونه امو، دلم لک زده برا کتاب کاغذی) ...خلاصه که روز تولد پیمان چهارتا کتاب به خودم هدیه دادم و بسیار از این کار لذت بردم از اونورم یاد کار ساناز افتادم و کلی خندیدم به خودمون، یه سالی یادمه روز پدر بود ساناز به حیدر بابا گفت بابا امروز روز پدره چی می خوای بهمون هدیه بدی؟ اون بیچاره هم خندید و درآورد به همه مون پول داد! ...بعد از کادو دادن به خودم نشستیم نقی رو دیدیم و آخراش پیمان زنگ زد به پسر همسایه خونه قبلیمون تو کرج و نیم ساعتی با هم حرف زدند (به همسایه طبقه اولمون همون که پنجره های اون خونمونو دوجداره کرد روز آخری که از اون خونه اومدیم اینجا نشد که باهاش خداحافظی کنیم یعنی رفتیم برا خداحافظی ولی خودش خونه نبود و رفته بود سر کار با مامانش خداحافظی کردیم پیمان از اونموقع همش می گفت یه روز زنگ بزنم باهاش حرف بزنم همینجوری بی خداحافظی رفتیم زشته از اونورم می خوام پنجره های اون خونه رو(خونه کرجو که برا پیام خریده) بعدا بدم برامون دو جداره کنه روم بشه برم سراغش) خلاصه نیم ساعتی با هم حرف زدند و پسره به پیمان گفت که جنیسیس. کوپه از این دو درا خریده یه میلیارد (قبلا خودش مز.دا.تری داشت) یه دنای اتومات هم ثبت نام کرده بوده از کارخونه دیروز پریروز بهش تحویل دادند که سیصد میلیون براش تموم شده و اینم گذاشته چهارصدوبیست برا فروش و می خواد بفروشه یه پژ.و ۲۰۶ تیپ. پنج بگیره برا مامانش و از این حرفا(مامانش باشگاه.ورزشی داره و هر روز صبح این می رسوندش سر کار شبا هم با ماشین دخترش برمی گرده باشگاهو با دختره شریکند)...بعد از تموم شدن حرفاش پیمان می گفت برم این دنائه رو از حسنی بخرم اتوماته و خوبه و از این حرفا... منم گفتم ولش کن بابا اینا ایرانی اند غیر اتوماتاشون اینه که ما داریم و می بینی که چه جوری کار می کنند چه برسه به اتوماتاشون که دیگه هیچی، به نظر من اگه می خوای ماشین بخری ایرانی نخر یه خارجی خوب بخر! اونم گفت راست می گی و بی خیال شد ...خلاصه که خواهر اینجوریا دیگه اینم از دیشبمون که اینجوری گذشت ...خب دیگه من برم صبونمو بخورم شمام برید به کاراتون برسید از دور صورت ماه همه تونو تک به تک می بوسم مواظب خودتون باشید خیییییییییییییییییییییییلی دوستتون دارم بووووووووووووووووووووووس فعلا باااااااااااااااااای

 

💥گلواژه💥
آرامش از من آغاز می شود. 
قطعه ای از کتاب بسیار بسیاااااااااااااااااااااار ارزشمند «محدودیت صفر» از جو ویتالی(بازیگر مستند راز).

 

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۱۱/۰۷
رها رهایی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی