خواهرانه

باجی باجین اولسون سوز چوخدو وقت یوخدو
  • خواهرانه

    باجی باجین اولسون سوز چوخدو وقت یوخدو

چهارشنبه, ۲۴ دی ۱۳۹۹، ۱۰:۵۵ ق.ظ

غده زیر بال گل گلی!

سلااااااااااااااااااام سلاااااااااااااااام سلااااااااااااام سلاااااااااااااااام خوبید؟ منم خوبم! جونم براتون بگه که امروز احتمالا یه خرده مختصر بنویسم چون هم شارژ باطری تبلت کمه دیشب نزدمش به شارژ، هم اینکه خاله پری نازنین از دیشب تشریف مبارکشو آورده و الان در خدمتشم و کمی احساس خستگی و کوفتگی دارم که فک کنم بخاطر کم خونیه چون از اون موقع که نوشته بودم معده درد بدجور گرفتم قرصای آهنمو نخوردم گفتم یه خرده معده ام ترمیم بشه بعد دوباره شروع کنم که تا همین لحظه هم شروع نکردم و ایشالا ایندفعه خاله پری تشریفشو ببره دوباره شروع می کنم به خوردنشون...خلاصه که خواهر باید یه خرده بگیرم بخوابم که این احساس خستگیه از بین بره برا همین اومدم یه کوچولو بنویسم و برم لالا کنم...این چند روزه چیز جدیدی اتفاق نیفتاده که بخوام تعریف کنم فقط تنها اتفاق مهمی که افتاده اینه که گل گلی(ماهی بزرگمون) احتیاج به عمل جراحی پیدا کرده یه غده زیر بالش درآورده که باید ببریمش تهران تا ورش دارند! این گل گلی همون ماهیمونه که اگه یادتون باشه اون سالها تو تلگرام براتون نوشته بودم که تخم گذاشته و بچه دار شده، بیچاره از سالها پیش شاید پنج شش سال پیش زیر بالش یه زخم کوچولو داشت البته زخم به اون معنی نه، بلکه یه سیاه شدگی کوچولو اندازه مثلا نصف عدس که همش زیر بالش بود و هیچوقت از بین نمی رفت این زخمه تو این سالها هی ذره ذره بزرگتر شد و تبدیل به غده شد البته رشدش اونقدر زیاد نبود آروم آروم داشت رشد می کرد تا اینکه امسال یهو رشد غده بیشتر شد و این یکی دو ماه آخر یهو اندازه اش دو برابر شد الان اندازه یه بند انگشت شده و هی هم داره بزرگتر میشه، چند وقت پیشا هم دیدیم از زیر، غده داره سیاه و سیاه تر میشه و می یاد بالا، منم هر چی تو اینترنت گشتم ببینم راه درمانی براش وجود داره یا نه چیزی پیدا نکردم، پیمان هم چندباری رفت با مشورت آکواریومیها یه سری داروهای ضدعفونی کننده ضد باکتری و ضد ویروس و این چیزا گرفت و آورد هر از گاهی ریختیم تو آبشون که ضد عفونیش کنه مگه این غده از بین بره که نه تنها از بین نرفت که بزرگتر هم شد، دیگه مونده بودیم چیکار کنیم که دو سه روز پیش من گشتم تو اینترنت و چندتایی دامپزشکی پیدا کردم تو کرج و تهران که نوشته بودند در مورد بیماریهای آبزیان هم مشاوره می دن اول به چند تاشون تو کرج زنگ زدم با اینکه تو سایتهاشون در مورد آبزیان هم نوشته بودند گفتند که ما آبزیان کار نمی کنیم و کار ما بیشتر سگ و گربه خانگی و این حرفاست بعدش به یه کلینیک. به اسم. دی که تو گوهردشت بود زنگ زدم شماره تلفن دکتر.آبزیانشونو بهم دادند گفتند زنگ بزنید با خودشون حرف بزنید منم زدم و دکتره گفت الان یه کاری دارم اگه میشه ده دقیقه دیگه تماس بگیرید منم گفتم باشه و ده دقیقه بعدش هم هر چی گرفتم نگرفت و یا گفت اشغاله یا گفت در دسترس نیست منم برگشتم دوباره به کلینیک زنگ زدم و گفتند دکترمون چون استاد دانشگاه آبزیان.تهران هم هست صبحها سرش شلوغه بعد از ظهر بهش زنگ بزنید بعد از ظهرم هر چی گرفتم نگرفت و دیگه بی خیال اون دکتره شدم و یه شماره دیگه از یه دکتر دیگه تو تهران داشتم که کلینیکش آزادی بود به اون زنگ زدم جریانو بهش گفتم گفت عکس و فیلم ماهی رو به شماره من واتساپ کنید تا ببینم مشکل چیه منم قبلا از گل گلی عکس و فیلم گرفته بودم سریع واتساپش کردم دکتره نوشت که توموره و باید ورداشته بشه  وقت بگیرید یه روز بیاریدش کلینیک تا عملش کنیم و غده رو دربیاریم گفتم چه روزی بیارم و چه ساعتهایی هستید؟ گفت ما اغلب ساعت یازده تا دو هر روز هستیم یه روز قبل از اومدنتون باید هماهنگ کنید و بهمون اطلاع بدید پرسیدم هزینه اش چقدر میشه گفت بین صد تا صدوپنجاه هزار تومن .... ....خلاصه قرار شد که هفته دیگه یه روز وسط هفته که خلوت تره هماهنگ کنیم با دکتره و گل گلی رو ببریمش تهران تا غده رو وردارند...اون روز که با دکتره حرف زدم و گفت هزینه اش صد تا صدو پنجاه تومن میشه با پیمان کلی خندیدیم پیمان می گفت بهش می گفتی بابا دکتر ما خود گل گلی رو اون سالها پونصد تا تک تومن خریدیمش! گفتم آااااااااااااااره ولی الان دیگه گل گلی برامون ارزش معنوی داره و دوستش داریم و تو این سالها کلی خاطره ازش داریم درسته که اون سالها پونصد تومن بیشتر نخریدیمش ولی به قول اون روباهه تو شازده کوچولو الان اون برای ما یه گل گلی خاصه و با بقیه ماهی قرمزا فرق داره تازه اون مادر فسقلی و وروجک هم هست(اون دو تا ماهیای دیگه مون) و اونا هم دوستش دارند پیمانم گفت آره راست می گی الان دیگه خیییییییییییییییییلی می ارزه و فرق داره...(البته گل گلی مادر واقعی فسقلی و وروجک نیستا در واقع مادر خوندشونه ولی اونا مثل مادر دوستش دارند😁 اون موقع که شوهر گل گلی مرد گل گلی چون تنها مونده بود یه سالی دم عید فسقلی رو که اندازه یه بند انگشت بیشتر نبود به فرزندی قبول کرد و بزرگش کرد سال بعدشم وروجکو و الان حق مادری گردن اون دو تا داره)...خلاصه که خواهر بخاطر فسقلی و وروجک هم که شده ما نباید بذاریم گل گلی بیچاره از بین بره و باید یه جوری نجاتش بدیم برا همین هفته ای که می یاد یه روز می بریمش پیش دکتره ببینیم چی میشه دیگه، حالا از اون روز همش با خودم می گم خدایا نکنه ببریمش عملش کنه یهو گل گلی بیچاره وسط کار یه چیزیش بشه و با دست خودمون بزنیم بکشیمش بعدم با خودم می گم نمیشه هم نبردش که این غده همش داره بزرگ و بزرگتر میشه و ممکنه همین بلاخره بکشدش خلاصه که هی افکار منفی و ضد و نقیضی می یاد تو ذهنم، تصمیم گرفتم روزی که می بریمش تهران اول درست و حسابی با دکترش حرف بزنم بعد اگه احتمال مرگ و اینا نبود بذارم غده رو ورداره وگرنه که نذارم این کارو بکنه و برش گردونم ...خلاصه که خواهر دعا کنید بخیر بگذره و گل گلی بتونه سلامتیشو به دست بیاره و دوباره کنار فسقلی و وروجک به زندگیش ادامه بده و براشون مادری کنه! ....خب دیگه من برم یه خرده دراز بکشم شمام مواظب خودتون باشید از دور می بوسمتون بووووووووووووووووووووووووس فعلا باااااااااااااااااای 

گلواژه امروزمون بر عکس این پستمون یه خرده طولانی تره ولی ارزششو داره چون یه قطعه از کتاب شازده کوچولوئه! نمی دونم تا حالا کامل خوندینش یا نه؟ من ده پونزده سال پیش به پیشنهاد دوست عزیزی که فایلشو برام تو ایمیل فرستاده بود خوندمش هم خیییییییییییییلی ازش لذت بردم هم  خیییییییییییییییییلی منو به فکر فرو برد خییییییییییییییییییییییییلی کتاب عمیق و پر مفهومیه سالها بعد دوباره چندین و چند بار خوندمش و هر بار چیزای تازه ای ازش فهمیدم...اگه تا حالا نخوندینش پیشنهاد می دم حتما بخونیدش چون پشیمون نمی شید ...حالا این شما و این گفتگوی شازده کوچولو و روباه از کتاب شازده کوچولو اثر بی نظیر و بی مانند دوسنت اگزوپری عزیز

💥گلواژه💥

روباه گفت: سلام!
شازده کوچولو سربرگرداند و کسی را ندید ولی مودبانه جواب سلام را داد.
صدا گفت: من اینجا هستم ،زیر درخت سیب...
شازده کوچولو گفت: تو کی هستی ؟ عجب خوشگلی؟ بیا با من بازی کن. نمیدانی چقدر دلم گرفته..
روباه گفت : من نمی توانم با تو بازی کنم. مرا اهلی نکرده اند.
شازده کوچولو آهی کشید و گفت : ببخشید! اما پس از کمی تامل پرسید: اهلی کردن یعنی چی؟
روباه گفت : تو اهل اینجا نیستی. پی چی می گردی؟
شازده کوچولو گفت: من پی آدم ها می گردم. اهلی کردن یعنی چی؟
روباه گفت : آدمها تفنگ دارند و شکار می کنند. این کارشان آزاردهنده است. مرغ و ماکیان هم پرورش می دهند و تنها فایده شان همین است.تو پی مرغ می گردی؟
شازده کوچولو گفت: نه، من پی دوست می گردم. نگفتی اهلی کردن یعنی چی؟
روباه گفت: "اهلی کردن" چیز بسیار فراموش شده ایست. یعنی "ایجاد علاقه کردن"...
_ ایجاد علاقه کردن؟
روباه گفت: البته. تو برای من هنوز پسر بچه ای بیش نیستی، مثل صدها هزار پسر بچه ی دیگر، و من نیازی به تو ندارم. تو هم نیازی به من نداری. من نیز برای تو روباهی هستم شبیه به صدها هزار روباه دیگر. ولی تو اگر مرا اهلی کنی هر دو به هم نیازمند خواهیم شد. تو برای من در عالم همتا نخواهی داشت و من برای تو در دنیا یگانه خواهم بود....
شازده کوچولو گفت: کم کم دارم می فهمم... گلی هست... و من گمان می کنم که آن گل مرا اهلی کرده است....
روباه گفت: زندگی من یکنواخت است. من مرغ ها را شکار می کنم و آدمها مرا.تمام مرغ ها شبیه همند و تمام آدمها با هم یکسان. به همین جهت در اینجا اوقات به کسالت می گذرد. ولی تو اگر مرا اهلی کنی زندگی من همچون خورشید روشن خواهد شد. من با صدای پایی آشنا خواهم شد که با صدای پاهای دیگر فرق خواهد داشت. صدای پاهای دیگر مرا به سوراخ فرو خواهد برد ولی صدای پای تو همچون نغمه ی موسیقی مرا از لانه بیرون خواهد کشید. به علاوه خوب نگاه کن! آن گندم زارها را در آن پایین می بینی؟ من نان نمی خورم وگندم در نظرم چیز بی فایده ای است. گندم زارها مرا به یاد هیچ چیز نمی اندازد و این جای تاسف است!! اما تو موهای طلایی داری. و چقدر خوب خواهد شد اگر مرا اهلی کنی! چون گندم که به رنگ طلاست مرا به یاد تو خواهد انداخت. آن وقت من صدای وزیدن باد در گندم زار را دوست خواهم داشت... روباه ساکت شد و مدت زیادی به شازده کوچولو نگاه کرد. آخر گفت: بی زحمت مرا اهلی کن!
شازده کوچولو در جواب گفت: خیلی دلم می خواهد ،ولی من زیاد وقت ندارم. من باید دوستانی پیدا کنم و خیلی چیزا هست که باید بشناسم.
روباه گفت: هیچ چیز را تا اهلی نکنند نمی توان شناخت. آدمها دیگر وقت شناخت هیچ چیز را ندارند.آنها میخواهند همه چیز را حاضر و آماده از دکان بخرند، اما چون دکانی نیست که دوست معامله کند آدمها مانده اند بی دوست. تو اگر دوست می خواهی خوب مرا اهلی کن!
شازده کوچولو پرسید: برای این کار چه باید کرد؟
روباه در جواب گفت: باید صبور باشی. تو اول کمی دور از من به این شکل لای علف ها می نشینی. من از گوشه چشم به تو نگاه خواهم کرد و تو لام تا کام حرف نمیزنی. چون زبان سرچشمه ی سوتفاهم هاست. ولی تو هر روز می توانی قدری جلوتر بنشینی.
فردا شازده کوچولو باز آمد.
روباه گفت: بهتر بود به وقت دیروز می آمدی. تو اگر هر روز ساعت چهار بعد از ظهر بیایی من از ساعت سه به بعد کم کم خوشحال خواهم شد، و هرچه بیشتر وقت بگذرد احساس خوشحالی من بیشتر خواهد بود. سر ساعت چهار نگران و هیجان زده خواهم شد و آن وقت به ارزش خوشبختی پی خواهم برد. ولی اگر در وقت نامعلومی بیای دل مشتاق من نمی داند کی خود را برای استقبال تو بیاراید... آخر هر چیزی رسم و رسومی دارد.
شازده کوچولو پرسید : " رسم و رسوم " چیست؟
روباه گفت: این هم چیزی است فراموش شده، چیزی است که باعث می شود روزی با روزهای دیگر و ساعتی با ساعت با ساعت های دیگر فرق کند.
بدین گونه شازده کوچولو روباه را اهلی کرد و همینکه ساعت وداع نزدیک شد روباه گفت: آه... من نمیتونم جلوی اشکامو بگیرم..
شازده کوچولو گفت: تقصیر خودته . من که بد تو رو نمی خواستم. تو خودت خواستی که من تو را اهلی کنم...
روباه گفت:درست است.
شازده کوچولو گفت: آخه تو داری گریه میکنی
روباه گفت: البته.
شازده کوچولو گفت: پس این کار هیچ سودی به حال تو نداشه.
روباه گفت: چرا بخاطر رنگ گندم زار...
و کمی بعد به گفته خود افزود: یک بار دیگر برو و گلهای سرخ را تماشا کن. آن وقت خواهی فهمید که گل تو در دنیا یگانه است. بعد برگرد و با من وداع کن، و من به رسم هدیه رازی برای تو فاش خواهم کرد.
شازده کوچولو رفت و باز گلهای سرخ را نگاه کرد. به آنها گفت: شما هیچ به گل من نمی مانید. شما هنوز چیزی نشده اید. کسی شما را اهلی نکرده است و شما نیز کسی را اهلی نکرده اید. شما مثل روزهای اول من و روباه هستید. او آن وقت روباهی بود مثل صدهزار روباه دیگر. اما من او را با خود دوست کردم و او حالا در دنیا بی همتا ست.
و گلهای سرخ سخت رنجیدند.
شازده کوچولو باز گفت: شما زیبایید ولی درونتان خالی ست. به خاطر شما نمی توان مرد. البته گل سرخ من در نظر یک رهگذر عادی به شما می ماند ولی او به تنهایی از همه ی شما سر است. چون من فقط به او آب داده ام، فقط او را در زیر حباب بلورین گذاشته ام، فقط او را پشت تجیر پناه داده ام... چون فقط به شکوه و شکایت او ، به خود ستایی او ، و گاه نیز به سکوت او گوش داده ام. زیرا او گل سرخ من است.
آنگاه پیش روباه بازگشت و گفت:
_خداحافظ....!!
روباه گفت : خداحافظ و اینک راز من که بسیار ساده است: بدان که جز با چشم دل نمی توان خوب دید. آنچه اصل است از چشم سر پنهان است.
شازده کوچولو برای اینکه به خاطر بسپارد تکرار کرد:آنچه اصل است از دیده پنهان است.
- ارزش گل تو به اندازه عمری است که به پای او صرف کرده ای.
شازده کوچولو برای اینکه به خاطر بسپارد تکرار کرد: عمری ست که من به پای گل خود صرف کرده ام.
روباه گفت : آدمها این حقیقت را فراموش کرده اند ولی تو نباید فراموش کنی. تو تا زنده ای نسبت به اونی که اهلی کردی مسئولی.. تو مسئول گلتی ...
شازده کوچولو برای اینکه به خاطر بسپارد تکرار کرد:من مسئول گلمم...

....بععععععععععععععععععععععله خواهر اون مسئول گلشه و ما هم مسئول گل گلی هستیم چون اهلیش کردیم و ما تا عمر داریم در مقابل اونی که اهلی کردیم مسئولیم!

 

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۱۰/۲۴
رها رهایی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی