خواهرانه

باجی باجین اولسون سوز چوخدو وقت یوخدو
  • خواهرانه

    باجی باجین اولسون سوز چوخدو وقت یوخدو

پنجشنبه, ۱۸ دی ۱۳۹۹، ۱۱:۴۰ ق.ظ

مغازه و داستانهاش!

سلاااااااااام سلااآاااااام سلااااااااام سلاااااااام خوبید؟ منم خوبم! جونم براتون بگه که پیمان نیم ساعت پیش راهی خونه مامانش شد و منم بعد از اینکه اونو راه انداختمش کارای مختصر همیشگی خودمو کردم و اومدم خدمتتون! عرضم به حضورتون که اینجا هوا بس ناجوانمردانه سرده نشون به اون نشون که اومدم در حیاطو قفل کنم دستم مثل قدیما چسبید به قفل! کلا امسال زمستون انگار سردتر از پارسال و سالهای قبله، پارسال هم البته سرد بودا یه چند روزی تو کرج انقدررررررررررررررررر هوا سرد بود که آدم نمی تونست حتی به اندازه چند دقیقه ای بیرون بره سرما آدمو می سوزوند ولی امسال دیگه اکثر روزا سرده و سوز داره و بعضی روزا هم خییییییییییییییییییییییییییلی سردتره البته هوای نظر.آباد همیشه یه چند درجه ای سردتر از هوای کر.جه(مثلا چهار،پنج درجه) اندازه دو برابر اینم سردتر از هوای تهرانه، تهران همیشه از کرج و نظر.آباد گرمتره یه موقعهایی هست که تو کرج یا نظر.آباد برف می یاد پیمان زنگ می زنه به مامانش اون می گه نه اینجا خبری نیست و هوا آفتابیه یا یه وقتایی اینجا هوا ابریه و بدجور سوز داره پیمان که تهرانه ازش می پرسم میگه نه اینجا هوا آفتابی و گرمه خلاصه که خواهر هر جام گرم باشه الان اینجا سرد و سوزناکه و بخار از دهن آدم می زنه بیرون و یه دقیقه آدم می ره تو حیاط قندیل می بنده و آب جوب تو کوچه هم یخ زده دست آدم هم می چسبه به در! البته من خودم دوست دارم زمستون، هم به شدت سرد باشه هم پر بارش، طوریکه هر روز و هر روووووووووووز برف بیاد و کولاک بشه و زمین پوشیده از برف و یخ باشه حالا هوا شناسی گفته امسال زمستون پر بارشی پیش رو داریم و منم همش دعا می کنم که پیش بینیهاشون درست از آب دربیاد و از اونورم همش دعا می کنم روزای زمستون کش بیاد و دیرتر تموم بشه و زمستون طولانی تری داشته باشیم همیشه از اینکه شش ماه دوم سال زود تموم بشه و من منتظر بمونم تا سال دیگه این شش ماه برگرده غصه ام می گیره ...ایشالاااااااااا که امسال زمستون همونی میشه که همه مون دوست داریم ...بگذریم از شنبه که اون پست آخریه رو گذاشتم تا حالا ا تفاق خاصی که بشه تعریفش کرد نیفتاده به جز اینکه یه روزشو که یادم نیست چه روزی بود من با پیمان رفتم مغازه و اونا(پیمان و پیام) کاغذای رو دیوار مغازه رو کندند و دیوارشو صاف کردند که یه کاغذ دیواری جدید بگن بیان جاش بزنند منم نشستم رو صندلی و کتاب خوندم وسطا هم گلاب به روتون یه بار رفتم طبقه بالای پاساژ دستشویی و برگشتنی دو تا از فروشنده های زن پاساژ که یکیشون یه دختر جوان بود و اون یکی یه زن تقریبا چهل ساله اومدند باهام سلام علیک کردند و در مورد اینکه مغازه رو می خوایم چیکار کنیم و چه کاری راه بندازیم ازم سوال کردند و منم وایستادم یه کم باهاشون حرف زدم! پاساژه سالن A وB داره که مغازه ما تو سالن B هستش این دوتا سالن به موازات هم هستند که از وسط بوسیله چند تا سالن فرعی مثلا دو متری از لابلای مغازه ها به هم راه دارند اون دختر جوانه مغازه اش سر یکی از این فرعیها تو سالن A بود مغازه اون زنه هم مثل مغازه ما تو سالن B بود منتها ما این سر پاساژیم اونا اون سر پاساژ، هر دوشونم تیشرت زنونه و مانتو و این چیزا می فروختند زنه می گفت که صبا خبری از مشتری نیست و افراد کمی می یان تو پاساژ و معمولا پاساژ خلوت و سوت و کوره ولی بعد از ظهرا و شبا شلوغ میشه و اکثر فروشمون هم همون بعد از ظهر و شبه ولی با اینهمه بوده روزایی که صبا با اینکه مشتریهای انگشت شماری اومدند تو پاساژ ولی همونا کلی خرید کردند یا بعد از ظهرا با اینکه پاساژ پر آدم بوده هیچ فروشی نداشتیم برا همین کلا کار پاساژ معلوم نمی کنه و در کل نمیشه گفت که چه موقع از روز فروش خوبه چه موقع بده و از این حرفا...دختر جوانه هم می گفت من با یکی شریکم چند ماهی میشه که اینجارو باز کردیم ولی اگه بخوام تعطیلیهای قرنطینه و اینارو کم کنم تقریبا میشه گفت در کل، یک ماه و نیم دو ماهه که اینجاییم و فعلا خیلی جا نیفتادیم ولی خب فروشمون بد نبوده راضی هستیم در حالیکه اولین بارمون بوده مغازه باز کردیم و کارمون از اول این نبوده منم گفتم کار ما هم این نبوده ما هم اولین بارمونه اونم گفت ایشالا که کارتون می گیره و از این حرفا ...یه خرده هم در مورد اومدن هر از گاهی اما.کن و تعزیر.ات گفتند که بعضی وقتا می یان هر کی جنس خارجی تو مغازه داشته باشه یا تو ویترینش از این مدلای پاره پوره داشته باشه یا فروشنده بد حجاب داشته باشه جریمه اش می کنند و برا همین هر وقت اونا می یان یکی به پاساژ خبر میده و همه در مغازه هارو می بندیم و فرار می کنیم شمام حواستون باشه اومدند در برید منم یه خرده به حرفاشون خندیدم و گفتم باشه و خلاصه بعد از یه ده دقیقه ای حرف زدن ازشون خداحافظی کردم و برگشتم مغازه، اونجام پیمان و پیام داشتند قفسه های روی یکی از دیوارارو باز می کردند و می خواستند کاغذ دیواریهای همه دیوارارو بکنند و یه چیز دیگه بگن بیان جاشون بزنند منم به پیمان گفتم کاغذ دیواریهای به این خوشگلی آخه چرا بیخود دارید می کندیش و برا خودتون خرج می تراشید پیام هم برگشت گفت مغازه است ودکورش دیگه!!! این کاغذا چیه آخه؟ دهاتی اند و نمی دونم چی اند و چی اند و سریع پرید یه گوشه از هر کدومشونو کند و ناقصشون کرد که یهو من پیمانو راضی نکنم که همونارو نگهداره و زد همه رو پاره کرد که پیمان مجبور بشه یه کاغذ دیگه بکنه ... به جز کاغذا به نظر من قفسه ها هم همه شون خوب و تمیز بودند و نیازی به باز شدن نداشتند همه شون ام دی اف بودند و قد.یری صاحب مغازه همه رو روی مغازه بخشیده بود به اینا و گفته بود من احتیاجی به اینا ندارم که باز کنم ببرمشون ولی به درد شما که می خواین جنس بچینید روش می خوره و برا همین من اینارو همینجوری می دمشون بهتون و اینا هم رو مغازه است در حالیکه بیست سی میلیون پول همونا بود و می تونست پولشو بگیره ما خودمون یه دراور دو سه سال پیش دادیم برامون ساختند دو سه میلیون پولش شد اونوقت اونهمه قفسه ام دی اف رو دیوارا و یه دکوری پشت ویترین و یه صندلی از این چرخدارای جک دار و یه میز جلو صندلی که یه ورش از داخل کشو و کمد داشت و اون ورش از پشت سه تا قفسه روش بود که حالت دکوری داشت یارو مفت و مجانی بهشون داده بود اونوقت پیام می گفت اینارو باز کنیم همه رو بریزیم دور یه چیز دیگه جاشون بزنیم یه چیز خوشگلترررررر، پیمان هم با حرف اون یه سریهاشو که روی یکی از دیوارا بود باز کرد و گذاشت زمین، بعد که من باهاش حرف زدم گفتم حیفه و این حرفا، دیگه بقیه شونو باز نکرد و گفت راست می گی می تونیم از همینام استفاده کنیم و چرا بیخود خرج بتراشیم اینایی که باز کردم و می بریم خونه کتابخونه اش می کنیم اونای دیگه رو می ذاریم بمونند جنس می چینیم روشون! اون دیواری که قفسه هاشو باز کرده بودند کاغذاشو کندند و صاف و صوفش کردند بعدا پیام سفارش داد که یه پوستر طرح آجر که یکی دو تا گل بنفش و دو تایی پرنده روش بود چاپ کردند و دیروز پریروز اومدند زیرشو بتونه کاری کردند و چسبوندند رفتند همون یه پوستر با بتونه اش و اینا یک و نیم میلیون پولش شد دو تا دیوار دیگه رو که کاغذاشو کنده بودند پیمان دید زیرشون یه ام دی اف طوسی خوشرنگ و سالم رو دیواره گفت همینو تمیز می کنیم و استفاده می کنیم دیگه اینارو کاغذ نمی کنیم رنگ طوسی ام دی اف دیوارا با رنگ سفید قفسه ها به هم می خورند و می ذاریم همینجوری بمونه ... حالا مغازه سقف کاذب داره و روش از این چراغهای مهتابی مربع مربع بود که به نظر من اونام خیییییییلی خوب بودند و نیازی به عوض شدن نداشتند ولی اینا گفتند می خوان اونارو هم عوض کنند دیروز پیام رفته بود یه سری چراغ دیده بود که دونه ای سیصد هزار تومن بود و اینام می خواستند ده تا بگیرند می شد سه میلیون تومن، چراغها ترانس داشتند و باید برقکار می اومد و نصبشون می کرد چون دنگ و فنگ زیاد داشتند منم به پیمان گفتم چرا ترانس دارشو می گیرید که فردا ترانسش بسوزه مجبور بشید کلشو دور بندازید یه چیز ساده و ارزون بگیرید که اگرم سوخت راحت یکی دیگه بگیرید و ببندید جاش و نیازی هم نباشه که برقکار بیاد و عوضش کنه اونم گفت راست می گی و آخر سر دیروز پیام رفت تهران و پونزده تا لامپ از این تو کارا گرفت دونه ای سی و یک هزار تومن که کلا شد چهارصدو شصت و پنج هزار تومن یعنی یک ششم اون پولی که می خواستند خرج کنند... حالا من همون اولش به پیمان گفتم این اول کاری مغازه رو همین شکلی که هست راه بنداز هیچ خرج اضافه ای براش نکن ببین اصلا کار می کنه یا نه؟ وقتی دیدی ارزششو داره و حسابی کار گرفته اونوقت شروع کن یه دستی سر و گوشش بکش و نو نوارش کن اونم گفت نه از اول باید این کارارو بکنیم جنس بچینیم توش دیگه نمیشه...حالا چند روز پیشا یه شب کتلت درست کرده بودیم پیمان رفت نون باگت و اینا گرفت و با گوجه و این چیزا آورد گفت جوجو یه چندتایی ساندویچ درست کن فردا ببریم مغازه پیام هم می یاد اونجا کار کنه خسته میشه بخوره منم درست کردم و پیمانم یه سری میوه شست و آماده گذاشت تو کیسه و یه چندتایی هم پیراشکی و پنکیک و کلوچه پخته بودم ازشون جدا جدا تو کیسه فریزر بسته بندی کرد و آماده گذاشت تا فردا با فلاکس چایی و این چیزا ببریمش مغازه و پیام هر وقت خسته شد ازشون بخوره فرداش رفتیم و اینا یه خرده دیوار سابیدند وسطا پیمان به پیام گفت حالا بیا یه چیزی بخور خسته شدی پیام هم یه نگاه به چیزایی که پیمان براش برده بود انداخت و با پوزخند مسخره ای گفت تو هم که تبدیلش کردی به سیزده به در، بذار کارمونو بکنیم بابااااااااااا، من عجله دارم بازی استقلا.ل با گل .گهره باید برم بازی رو ببینم الان گوهر دشت قفل می کنه دو ساعت باید تو ترافیک بمونم پیمانم گفت خفه شو بابا مارو ببین داریم خودمونو برا کی می کشیم ...خلاصه که اون روز یکی دو ساعتی که پیام اونجا بود انقدرررررررررررر غر زد که منو کشوندین آوردین اینجا الان بازی شروع میشه و ال میشه و بل میشه و دیرم شد و این حرفا که آخرش پیمان گفت بیا برو گم شو بقیه دیوارو خودم می سابم اونم از خدا خواسته سریع وسایلشو برداشت و گذاشت رفت پیمان هم انقدرررررررررررررررررر ناراحت شده بود که نگووووووووووووو می گفت من اشتباه کردم کاش اصلا اینجارو نمی خریدم این چه می دونه مغازه چیه؟ کار چیه؟؟؟ بیخود پولمو حروم کردم الان این یه میلیاردو می ذاشتم تو بانک ماهی بیست میلیون سودش بود می تونستیم باهاش راحت بخوریم و بپاشیم و بریم همه جارو بگردیم و کیف کنیم منم گفتم برا همین می گم از اول انقدرررررررررر خرج اینجا نکن صبر کن ببین این اصلا اهل کار هست یا نه؟ این که اولش اینجوری داره در می ره آخرشم من بعید می دونم بشینه اینجا و قرار بگیره و بخواد کار کنه و پول دربیاره این به ول گشتن با رفیق رفقای اراذل اوباشش عادت کرده من فکر نمی کنم که بتونه صبح تا شب بشینه تو مغازه و دوام بیاره به احتمال زیاد تو چند وقت دیگه مجبوری در این مغازه رو ببندی چون اینجور که بوش می یاد این یه روز دیر می یاد یه روز زود می ره یه روز اصلا نمی یاد اینجوری ام مغازه کار نمی کنه که!!! پیمانم گفت من شش ماه بیشتر بهش وقت نمی دم به خدا اگه ببینم ادا درمی یاره و خوب کار نمی کنه مغازه رو هم ازش می گیرم و می فروشم دیگه هم کاری به کارش ندارم و ولش می کنم بره پی همون رفیقاش و ول بگرده ....خب دیگه اینم از مسائل و قضایای مغازه و درک و فهم پسری که پدره خودشو براش می کشه که این آدم بشه و بچسبه به کار و اینم نمیشه که نمیشه!!!... اون روز ازش پرسیدم پیام خبری از ایرا.ن خود.رو نشد بهت زنگ نزدند؟ برگشته می گه زنگم می زدن من نمی رفتم ، اونجا جای عمله هاست من پاشم برم اونجا؟؟؟؟؟؟؟!!! پیمانم گفت خفه شو بابااااااااا گاگول، تو خودت عمله ای! ببین اصلا اونجا رات می دن که بری؟؟؟! بعد برگشت سمت من گفت انگار مثلا وزیر وزراست افتخار نمی ده و کسر شآنش میشه بره اونجا کار کنه!!!...خلاصه که خواهر داستان داریم باهاش و از این به بعدم که خدا بخیر کنه داستانهااااااااااااااااااااا داریم احتمالا و این قصه همچنااااااااااان ادامه داره....خب دیگه من برم شما هم برید به کارتون برسید و اگرم فرصت کردید دعا کنید که خدا همه رو به راه راست هدایت کنه و یه ذره هم درک و فهم به این پسره بده که انقدرررررررررررررررر فرصتهای زندگیشو اینجوری از دست نده .....از دور می بوسمتون مواظب خودتون باشید بوووووووووووووووووووووووووووووووس فعلا بااااااااااااااااای

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۱۰/۱۸
رها رهایی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی