خواهرانه

باجی باجین اولسون سوز چوخدو وقت یوخدو
  • خواهرانه

    باجی باجین اولسون سوز چوخدو وقت یوخدو

دوشنبه, ۱ دی ۱۳۹۹، ۱۱:۲۴ ق.ظ

زمستونه زمستون!!!

سلاااااااامسلاااااااام سلااااااااام سلاااااااااااام خوبید؟ منم خوبم! اولین روز زمستونتون بخیررررررررررررررررررر و شادی عزیزان! ااااااااااااااااااااااااالهی که زمستون براتون با خودش برکت و نعمت و ثروت فراوان مادی و معنوی و سلامتی تن و جان،  و دل خوش و خرم و شااااااااااااااااااااااد بیاره و روزای پیش رو همون روزایی باشه که یه عمر دنبالش بودید و آرزوشو می کردید! اااااااااااااااااالهی آااااااااااااااااامین! ...جونم براتون بگه که امروز به محض بیدار شدن اولین کاری که کردم این بود که به زمستون نازنین سلام دادم و بهش خوش آمد گفتم! این فصل عشق منه و یک دل نه صد دل عاشقشم فک کنم اونم منو دوست داره چون همین اول کاری یه عالمه مه با خودش برام آورده بود آخه می دونست من هوای مه آلود خییییییییییییییییییییییییییییلی دوست دارم برا همین دست خالی نیومده بود و روز اول ورودش برای من یه روز مه آلود و رویایی با خودش هدیه آورده بود به محض این که صبح پامو تو حیاط گذاشتم اینو فهمیدم چون هدیه اشو برام رو کرد و من غرق در شادی و زیبایی شدم نمی دونید چه مه غلیظی بود البته هنوزم هست و هر از گاهی کم و زیاد میشه...خلاصه که بعد از این غافلگیری زیبای زمستون و هدیه نابش که کلی ازش لذت بردم رفتم پیمانو که به قصد خونه مامانش شال و کلاه کرده بودو راه انداختم و برگشتم اومدم تو و طبق معمول اول کتری رو گذاشتم رو گاز و بعدم تختو مرتب کردم و بعدم اومدم خدمت شما! خب چه خبرا؟چیکارا می کنید ؟ شب یلدا خوش گذشت؟؟؟؟؟ ایشالاااااااااااااااااااا که حال همه تون خوبه و شب یلدا هم حسابی بهتون خوش گذشته ببخشید که دیشب نتونستم بیام اینجا براتون تبریک شب یلدا بذارم آخه اون مشکل قسمت مدیر.یت.وبلا.گ همچنان پا برجاست و حل نشده تا می رم توش پرتم می کنه بیرون، تمام این مدت و از جمله دیروز و دیشبم همین شکلی بود و نمی تونستم واردش بشم امروزم نمی دونم میشه یا نه؟! دفعه قبل مجبور شدم یه مرور.گر دیگه دانلود کنم و با اون بیام! اونم وارد می شد و می شد مطلب گذاشت ولی عکسارو نمی شد باهاش آپلو.د کرد اون سری به زور دو تا عکس  برفی که بهتون گفته بودم از پنجره آشپزخونه انداختم رو باهاش گذاشتم ولی یکیشو انداخت اول پست و اون یکی رو آخر پست، منم نتونستم کاری براش بکنم و گذاشتم همون شکلی موند( نمی دونم دیدید یا نه؟) حالا امروزم اگه نشد دوباره مجبورم برم سراغ اون مرو.رگره و باهاش این پستو بذارم اگرم شد و یاری کرد یکی دو تا عکس از مسقطی که برا شب یلدا درست کرده بودم براتون پایین پست بذارم تا ببینید ! ....خلاصه که با این و.بلاگهای ایرانی داستان داریم دیگه! تا حالا که صد بار مجبور شدم جا عوض کنم از بلا.گفا به بلا.گ اسکای از اونجا به این و از اینم دیگه نمی دونم کجا برم چون دیگه چیزی نمونده پر.شین بلاگ که ترکیده قبل از اینکه من برم توش و الان دیگه کلا خرابه و همه آر.شیو کسایی که توش می نوشتند رو به باد داده یه میهن.بلا.گ مونده که اونم اونجور که تو وبلا.گها می خونم اوضاعش خرابه بلا.گفا هم که پارسال پیارسال دچار مشکل شد و مطالب سه چهار سال اونایی که توش داشتند می نوشتند رو پاک کرد و خلاصه خواهر اینم از دست بدم بی خانمان می شم و جایی ندارم که توش بنویسم دعا کنید که این اتفاق نیفته! ممکنه برا شما خوب بشه و از شر من و وراجی هام راحت بشید ولی برا من اصلا خوب نیست هر چند که چیز خاصی نمی نویسم ولی همین نوشتن از روزمرگیها باعث آرامشم میشه و خییییییییییییییلی دوستش دارم به قول سرو.ش صحت تو برنامه کتاب.باز «در نوشتن جادویی وجود دارد!» و روی من واقعا تاثیرش جادوئیه ...شما هم سعی کنید نوشتنو امتحان کنید حتی شده در طول روز توی یه دفترچه یادداشت از احساسی که اون لحظه دارید یا چیزی که خوشحالتون می کنه یا حتی از چیزی که همون لحظه داره آزارتون می ده در حد یک یا دو جمله کوتاه بنویسید تا ببینید که چقدرررررررررررر سبک می شید و احساس آرامش می کنید...فقط وقتی امتحان کنید می فهمید چی می گم! ...بگذریم تو این چند روزی که از پست قبل تا حالا گذشت اتفاق خاصی نیفتاد که بخوام تعریف کنم فقط این وسط من از یکی از این دفاتر چاپ و تکثیر اطراف دانشگاه که مقاله و پایا.ن نامه و اینا کار می کنند یه مقاله.انگلیسی خریدم سی تومن و بهشون گفتم هزینه ترجمه اش رو از مترجمشون بپرسند بهم بگند تا اگه قیمتی که دادن مناسب بود بدم ترجمه اش کنند که اونام چند روز همش منو سر دووندند و خبری ازشون نشد تا اینکه دیروز زنگ زدم گفتم پس چی شد؟ که گفتند مترجممون سرش شلوغه و نمی تونه تا دوم بهتون تحویل بده الان داریم سر اینکه سوم تحویل بده باهاش مذاکره می کنیم منم تو دلم گفتم خسته نباشید با این مذاکرات خطیرتون، بهشون گفتم حالا ایرادی نداره من تا چهارمم بهشون می تونم فرصت بدم ولی دیگه پنجم باید بفرستم برا استاد گفتند ما باهاشون صحبت می کنیم و بهتون اطلاع می دیم نیست که فصل امتحاناته و خیلیها سفارش ترجمه مقاله و اینا بهش دادند برا همین یه خرده ترافیک کاری داره و شما باید زودتر اقدام می کردید منم گفتم بعله شما درست می فرمایید ولی منم این درسو تازه انتخاب واحد کردم برا همین اینجوری شده وگرنه زودتر اقدام می کردم ...خلاصه که قرار شد خبر بدند که بازم تا دیروز عصر خبری ازشون نشد و منم یه کارت از یکی دیگه از مغازه های اطراف دانشگاه داشتم ورداشتم به اون زنگ زدم گفت مقاله رو برا ما بفرستید نیم ساعت تا یه ساعت دیگه بهتون خبر می دیم منم فرستادم و یه ساعت بعدش برا دوازده صفحه مقاله دویست و بیست هزار تومن بهم قیمت داد منم با خودم گفتم چه خبره آخه حالا برا هر صفحه پنج تومن بگیره معقوله سر جمع میشه شصت هفتاد تومن ولی آخه هر صفحه بیست هزار تومن انصافه آخه؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!....خلاصه که خواهر فعلا همینجور مونده تا امروزم از یکی دو جا قیمت بگیرم ببینم چیکار باید بکنم حالا خودم هم می تونستم ترجمه اش کنم فقط د.یکشنری خیلی تخصصی ندارم با د.یکشنریهای معمولی هم نمیشه از یه طرفم کلا وقت ندارم که بشینم پاش، نهم امتحان دارم روی کتابو اصلا باز نکردم که ببینم چی به چیه و باید تو این فرصتی که دارم اونو بخونم ودیگه وقت به این نمی رسه ...خلاصه اینجوریا دیگه ...اینم از ما و قضایا و مسائل و مشکلاتمون ...من دیگه برم چون امروز علاوه بر اینکه یه مترجم باید پیدا کنم و این مقاله رو بدم دستش باید یه مقدارم اگه خدا بخواد و همت کنم مثل بچه آدم بشینم درس بخونم وگرنه امتحانمو صفر می شم ...تا نهم اگه دیدید کم پیدام و نیستم بدونید که در حال نجات خودم از صفر گرفتن هستم و نگرانم نشید..قول می دم به محض نجات خودم از این ورطه، خوشحال و شادان با یه عالمه حرف خدمت برسم و عوضشو در بیام 😜 ....خب دیگه مواظب خود گلتون باشید از دور می بوسمتون بوووووووووووووووووووووووووووووووووس فعلا باااااااااااااای

راستی برام دعا کنید این یه دونه امتحانممم قبول بشم بره پی کارش! ....قبلا از دعاهایی که قراره در حقم بکنید ازتون یک دنیااااااااااااااااااااا ممنوووووووووووووووونم ....خییییییییییییییییییلی ماهید ! ...برا مقاله هم دعا کنید ....باشه بابا ...انگار چی گفتم.. دمپایی لازم نیست که... خودم دارم می رم ...😁😁😁

💥گلواژه💥
گلواژه این پستمون دو تا شعر کودکانه در مورد زمستونه که براتون می نویسم...بعضی وقتها بیایید کودک بشیم کودک شدن ذهن و روح به بند کشیده مونو از دغدغه های دنیای بزرگسالی رها می کنه و بهش نشاط و شادابی می بخشه و اونو به اصل خودش برمی گردونه این موهبتو از روحتون دریغ نکنید یه موقعهایی خودتونو ول کنید تو دنیای کودکی و بی خیال دنیا و آدمهاش و مشکلاتش از ته دل بخندید و شادی کنید بذارید روحتون رها بشه و جست و خیز کنه و شاد باشه تا بتونه زخمهای خودشو ترمیم کنه و رفرش بشه....هر چند وقت یه بار اینکارو بکنید تا بهتون یادآوری بشه که دنیا فقط همین دنیای خشن بزرگسالی و مسائل و مشکلاتش نیست یه دنیای لطیف و پاکی هم تو اعماق روحمون هست که هر وقت بهش اجازه حضور و ظهور بدیم قراره حاضر بشه و دست دلمونو بگیره و با خودش مارو تا اوج شادی ببره! ....پس تا می تونید ازش غافل نشید...حالا دست در دست کودک درونتون این دو تا شعر زیبای کودکانه رو بخونید و برقصید و شااااااااااااااااااااااااد باشید ...منم از دور روی زیبای کودک درونتونو می بوسم شما هم روشو ببوسید و باهاش آشتی کنید! بوووووووووووووووووووووووووووووس

این اولین شعرمون:

گنجیشکه توی کوچه مون
قدم زده یواش یواش
من که ندیدمش ، ولی
رو برفا مونده جای پاش
چه خوبه که زمستونه
کوچه پر از برف و گله(گ رو با کسره بخونیدش)
گنجیشکه ! جای پای تو
رو برفا خیلی خوشگله

این از شعر دوممون:

مژده بده مادر جون
اومده باز یه مهمون
سوغاتی چی آورده؟
برف و تگرگ و بارون
از ننه سرما می گه
قصه های فراوون
اسم قشنگش چیه
زمستونه زمستون

اینم یه دعای بزرگونه برای همه مون با زبان کودکانه:

خدایا سرده این پایین
از اون بالا تماشا کن
اگه میشه فقط گاهی،
خودت قلبامونو «ها» کن …!

 

اینم عکس مسقطی های من 

 

 

 

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۱۰/۰۱
رها رهایی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی