خواهرانه

باجی باجین اولسون سوز چوخدو وقت یوخدو
  • خواهرانه

    باجی باجین اولسون سوز چوخدو وقت یوخدو

پنجشنبه, ۲۰ آذر ۱۳۹۹، ۰۱:۵۶ ب.ظ

معده.درد و قضایا و مسائلش!

سلاااااااااام سلااااااااام سلاااااااااااام سلااااااااااااااااام خوبید؟ منم خوبم! جونم براتون بگه که ساعت هشت پیمان رفت کرج که بره دنبال پیام تا با هم برند تهران خونه مادربزرگه منم بعد از اینکه اونو راه انداختم اومدم تختو مرتب کردم کتری رو هم گذاشتم که جوش بیاد تا چایی دم کنم الانم در خدمت شمام! پنجشنبه با پیمان یه سر رفتیم کرج صرا.فی و از اونجام رفتیم تهران تا پیمان برا مامانش غذا ببره(شب قبلش ماکارونی درست کرده بودم) من سر کوچه شون نشستم تو ماشین و پیمان رفت از کورو.ش محلشون براش شیر و این چیزا گرفت و با غذا براش برد منم گفتم تا اون می یاد بیام طر.ز.تهیه شیرینی نو.ن برنجی رو براتون بذارم روز قبلش تایپش کرده بودم ولی هر کاری کردم نتونستم وارد قسمت مدیر.یت بشم تا می اومدم ر.مز و کار.بری رو بزنم می پرید بیرون و دوباره ر.مز و کاربری می خواست یه ساعت باهاش ور رفتم نشد که نشد(تا همین الانشم همون ادارو داره در می یاره و نمی دونم اصلا این پستی که الان دارم می نویسم رو می تونم براتون بذارم بخونید یا نه)... خلاصه دیدم نمی شه دیگه بی خیالش شدم و یه خرده با گوشیم مشغول شدم تا پیمان با یه قابلمه غذا برگشت گفتم معاو.ضه کالا به کالا کردی؟ این دیگه چیه؟ گفت مامان چون نمی دونست من قراره براش غذا بیارم(پیمان قبلش بهش زنگ نزده بود) برا همین ورداشته عدس پلو درست کرده دیدم زیاده ماکارونی هم هست و نمی تونه همه رو بخوره گفتم یه مقدار بیارم که نخواد حرومش کنه بریزه دور چون اون فقط همون روز می خوره و بمونه برا فرداش می ریزه دور(خیلی وقتها پیمان برا مامانش غذا می بره فرداش زنگ می زنه بهش که مامان غذائه رو خوردی؟ میگه نه زیاد بود ریختمش دور، پیمانم بعضی وقتها ناراحت میشه و میگه من بهترین گوشتو (گوشت گوسفند بدون چربی رو)کیلویی صدو شصت هزار تومن می گیرم یا گوشت بوقلمونو کیلویی هفتاد هزار تومن می گیرم تا این بخوره بدنش تقویت بشه اونوقت اینم همه رو می ریزه دور ) منم بهش گفتم اون غذایی که خودش درست کرده رو نمی ریزه دور تا تهش می خوره تو نباید عدس پلوئه رو می آوردی وقتی اینجوریه، می بینی غذا داره غذای خودمونو بر گردون نه اینکه مال اونو ورداری بیاری! الان با خودش میگه اومد غذای خودمو به اون خوبی برد غذای آشغال زنشو برا من گذاشت، چون از نظر اون غذایی که من درست می کنم غذای سگه و تا تو می کشی کنار روانه سطل آشغالش می کنه فرقی هم نمی کنه با چه گوشت و مرغی درست شده باشه(خودش قبلنا بهم می گفت فکر کردی غذاهایی که تو درست می کنی غذاست؟ اونا غذای سگه! فک کردی برام غذا می آوردید من اونارو می خوردم تا شما پاتونو از خونه می ذاشتید بیرون می ریختمش تو جوب) اینارو که گفتم پیمان هم دیگه هیچی نگفت و اومد سوار شدیم و راه افتادیم سمت خونه، طبق معمولم وقتی رسیدیم من باز داشتم از شدت سر درد می مردم تا خود صبح صد بار خوابیدم و بیدار شدم مگه خوب می شد تا اینکه بلاخره صبح یه خرده آروم گرفت! اون روز(یعنی جمعه) با فرداش که می شد شنبه یه ریز بارون می اومد و همه جا هم مه بود غلیظ غلیظ(اینجا دارو درخت زیاد داره هواش خیلی مرطوبه اکثر روزا اینجا هوا مه آلود و رویائیه) یکشنبه هم تا ساعت چهار یا پنج بعد از ظهر بارون می اومد تا اینکه چهار پنج به بعد اولین برف امسال شروع کرد به اومدن و تمام شبو تا فردا شبش ریز ریز می اومد هوام خیلی سرد شده بود، دیگه اینجا دمای هوا رسیده بود به منفی هفت درجه، آدم یه ثانیه می رفت تو حیاط قندیل می بست حالا ما هم دستشوییمون تو حیاطه اون موقع که این خونه رو تازه گرفته بودیم داخل خونه یه دستشویی فرنگی داشت پیمان داد خرابش کردند جاشو کاشی کاری کردیم و تبدیلش کردیم به گلخونه، حالا من همش می گفتم بابا جان تو زمستون دستشویی رفتن سخت می شه زمستونای اینجا سردتر از کرج و تهرانه ولی پیمان می گفت نه ولش کن چیه دستشویی تو خونه باشه؟حالا تو آپارتمان آدم مجبوره چون فضا محدوده ولی اینجا که دیگه مجبور نیستیم بذار بیرون باشه!... حالا این چند وقتی که هوا سرد شده خودش داره میگه آدم اینجا سختشه بره دستشویی هوا سرده تا می ری بیرون می یای یخ می زنی ...خلاصه که خواهر داستان داریم ...حالا این چند وقته که هوا سردتر شده ما دو تا بخاری داشتیم یکی رو گذاشتیم تو هال و یکی هم تو اتاق کوچیکه ولی خونه اونجوری که باید گرم نمی شد دو تام بیشتر نداشتیم که بخوایم تو اتاق بزرگه هم بذاریم حالا تو کرج چون خونمون پکیج و شوفاژ داشت نیازی به بخاری نداشتیم و یه وقتی هم اگه لازم بود چون متراژ خونه پایین بود(دیگه تو بزرگترین حالتش اون خونه اولیمون تو اردلان و اون یکی خونمون تو چهار.راه طا.لقانی صدو پنج متر بودند که همین دوتا جواب می داد) ولی اینجا چون بزرگتره و از اونورم ویلائیه و بالاش کسی نیست در و پنجره اش هم معمولیه و دو جداره نیست خیلی اتلاف انرژی داره و گرما همینجوری هدر می ره و باید یه بخاری هم برا اتاق برزگه می گرفتیم تو اون دو هفته که همه جا بسته بود و نمی شد گرفت این یکی دو روزی هم که باز کردند پیمان یه بار رفت که بگیره ولی مغازه ها بسته بودند و چون بارونم می اومد نتونست بگیره و برگشت(بعد از ظهری ساعت سه و نیم اینجورا پیمان رفته بود بگیره از اونجایی که اینجا مغازه داراشون خیلی تنبلند و پنج به بعد باز می کنند نتونسته بود و بخاطر بارون که خیلی شدید می اومد برگشته بود! برعکس کرج یا تهران که از صبح علی الطلوع تا نصف شب خیلی وقتها تا خود صبح همه جا بازه اینجا ظهرا از ساعت یک تا پنج می رن ناهارو کلا همه جا تعطیله شبا هم ده به بعد دیگه پرنده پر نمی زنه و همه جا سوت و کوره) ...خلاصه این شد که دوشنبه که برف یه ریز داشت می اومد و هوا هی سردتر و سردتر می شد پیمان گفت جوجو بیا بخاری اتاق کوچیکه رو بیاریم بذاریم تو اتاق بزرگه حداقل موقع خواب سردمون نشه(تختخواب تو اتاق بزرگه است و شبا اونجا می خوابیم) تا بعدا بریم از کرج یه بخاری برا اتاق کوچیکه بخریم گفتم باشه و دست به کار شدیم و بخاریه رو پیمان آورد تو اتاق بزرگه گذاشت و مجبور شدیم جای تخت و دراور رو عوض کنیم و خلاصه تا چند ساعت مشغول بودیم بلاخره کارمون تموم شد و اتاق بزرگه هم یه شکل و شمایل دیگه به خودش گرفت هم گرمتر شد...دیگه من اومدم با کتابام و اینترنت مشغول شدم و پیمان هم کل خونه رو جارو کشید و بعدش اومد یه چایی خوردیم و یه خرده خوابیدیم دم غروب پیمان چتر ورداشت و گفت جوجو برم از اون وانتیه یه لبو بگیرم بیارم بخوریم الان هوا سرده می چسبه گفتم باشه (منظورش از لبو از اون چغندر قندایی بود که اونجام هست و می ندازند تو تنور! اینجا یه وانتیه هست که از ده می یاره و آماده شو می فروشه! اینجوری که تو خونه می اندازه تو تنور و می پزه و می یاره اینجا تو خیابون دم وانتش می ذاره توی یه مخزن فلزی استوانه ای که زیرش گاز روشنه تا چغندرها گرم بمونند و می فروشدشون ) خلاصه پیمان رفت و با دو تا لبو برگشت یکیش از همون لبو گنده های خودمون بود که تنوری بود یکی دیگه اش از این لبوها بود که کوچیکترند و توشون قرمز آلبالوئیه و اینجا خیلی زیاده و اکثرا همه اونو به اسم لبو اینجا می شناسند و دست فروشاشونم از همونا تو گاریهاشون همراه با باقالی و اینا به صورت آب پز زمستونا تو خیابونا می فروشند(البته اینی که پیمان گرفته بود آب پز نبود تنوری بود) خلاصه لبورو آورد و منم یه سفره پلاستیکی زیرش پهن کردم و بریدمشون اول از اون آلبالوئیه خوردیم یک مزه مزخرف شوری داشت که حالمون به هم خورد دیگه نصفشو دور انداختیم پیمان گفت فک کنم اینارو برا همین آبپز درست می کنند، انگارتنوریش به درد نمی خوره! ولی اون یکی نگم براتون که هم مزه اش عااااااااااااااااااالی بود هم بو و شکلش، جوری که هر لحظه منو هزاران بار تا بچگیها می برد و می آورد و خاطرات دور اون دورانو برام زنده می کرد یادش بخیررررررررررررررررر چه روزگار نابی بود ...روزگار بی تکرار ...♥️♥️♥️ .... خلاصه لبو بزرگه رو خوردیم و کلی کیف کردیم شبم برا شام میرزا.قاسمی داشتیم از این آماده ها که همراه با یه کشک.بادمجون از گرین.لند کرج گرفته بودیمش و کشک.بادمجونو شب قبلش خورده بودیم میرزا.قاسمیه رو هم اون شب خوردیم آخرای شب من دیدم معده ام بدجوری درد گرفته موقع خواب رفتم یه خرده از عرق .پونه ای که مامان ایندفعه بهم داده بود خوردم و اومدم گرفتم خوابیدم(عرق. نعنا نداشتیم که بخورم ) صبح که بلند شدم دیدم معده ام هنوز درد می کنه صبونه خوردم و پیمان گفت جوجو یه سر بریم کرج من هم به آقای.میر.محسنی(سکه.فروشه) یه سر بزنم هم یه خرده میوه و این چیزا از فاطمیه بگیریم و برگردیم گفتم باشه و بلند شدم دوباره یه خرده عرق پونه با آب ولرم خوردم و آماده شدم راه افتادیم ولی چشمتون روز بد نبینه این معده درد من هی بدتر و بدتر شد و دل درد هم بهش اضافه شد احساس می کردم معده ام با یه قسمتهایی از روده ام دارند خونریزی می کنند و زخم شدند! تا حالا معده و روده من هیچوقت تو عمرم اونجوری درد نگرفته بود، دیگه تا پیمان کاراشو انجام بده و برگردیم من مردم و زنده شدم طوریکه تو مسیر برگشت چند باری گلاب به روتون نزدیک بود بالا بیارم! تو کرج به پیمان گفتم رفت از عطاری برام عرق.نعنا گرفت یه لیوان هم همونجا تو ماشین ازش خوردم ولی خیلی اثر نکرد قبل از راه افتادن از کرج هم سمت اون خونه مون بودیم و دیدم خیلی حالم بده به پیمان گفتم جلوی پارک.شهر.یار نگهداشت و رفتم دستشویی اونجا و گلاب به روتون خییییییییییییلی خییییییییییییییییییییییلی معذرت می خوام دیدم مدفو.عم رنگ قیر شده سیاه سیاه با خودم گفتم نکنه واقعا معده ام داره خونریزی می کنه (آخه بازم با عرض معذرت می گند مدفوع تیره رنگ و سیاه و قیری اگه دلیلی مثل استفاده از قرصی چیزی که رنگشو تیره کرده باشه نداشته باشه می تونه نشونه خونریزی از قسمتهای بالای دستگاه گوارش مثل معده باشه ولی مدفوعی که خون روشن توش باشه نشونه خونریزی از قسمتهای پایین دستگاه گوارش مثل روده هاست) خلاصه با حال بد اومدم سوار شدم و زدم تو اینتر.نت علایم خونریزی معده رو خوندم دیدم خدارو شکر همه رو دارم با خودم گفتم یه خرده صبر می کنم اگه خوب نشدم حتما می رم دکتر ! بعدش گفتم بذار سرچ بکنم ببینم چی برای معده درد خوبه که دیدم یه جا نوشته اگه یه مشت چوب دارچینو بریزید توی یه قوری و بذارید بجوشه و رنگش مثل رنگ چایی بشه و بعد هر چند ساعت یه بار یه فنجون ازش بخورید معده رو ترمیم می کنه و درد معده تون خوب میشه تو خونه چوب دارچین داشتیم( پیمان همیشه بسته ای می خره و می ذاره تو خونه وقتی چایی دم می کنه دو تا تیکه ازش می اندازه تو قوری تا چایی طعم دارچین بگیره) به محض اینکه رسیدیم خونه همونجور که گفته بود یه مشت ازش شستم و ریختم تو قوری و گذاشتم با شعله آروم رو گاز بجوشه بعد که جوش اومد ورداشتم یه لیوان ازش ریختم و جرعه جرعه خوردم بقیه اش رو هم گذاشتم رو بخاری که گرم بمونه بعدا بخورم یه نصف لیوان هم عرق نعنا خوردم و پیمان جلو بخاری برام جا انداخت رفتم گرفتم یکی دو ساعتی خوابیدم بلند که شدم دیدم حالم یه خرده بهتره انگار دارچینه اثرشو گذاشته بود ولی بازم یه خرده درد داشتم ولی قابل مقایسه با وقتی که رسیدیم خونه نبود و خیلی کم شده بود! دیدم خونه تاریکه اومدم تو هال از پنجره بیرونو نگاه کردم دیدم پیمان داره تو حیاط ماشین پاک می کنه زدم رو شیشه برگشت نگام کرد گفتم آخرش تو خودتو مریض می کنی انقدرررررررررررررررر تو سرما نرو بیرون این ماشینو تمیز کن اونم گفت داره تموم میشه الان می یام تو(بیست و چهار ساعته تو حیاطه یا داره ماشین پاک می کنه یا حیاط جارومی زنه یا برف پارو می کنه یا جدیدا دو تا دمبل پنج کیلویی گذاشته تو حیاط می ره تو اون سرما دمبل می زنه تا عرق کنه و سرما بخوره و به قول فریبرز تو سریال زیر.خاکی هتکش متک بشه! (اگه اون سریالو ندیدید توی کلمه هتکش ه و ت رو با فتحه بخونید و ک رو با کسره و توی کلمه متک م و ت رو با فتحه بخونید) بعد از اینکه از پنجره به پیمان اولتیماتوم دادم اومدم دوباره یه لیوان از جوشونده دارچینه با یه خرده از عرق نعنا ترکیب کردم و آروم آروم خوردم بعدش یادم افتاد معصومه برا سر دردام یه فیلم فرستاده بود که در مورد سوجو.ک درمانی بود یه سری ماساژ کف دست با خودکار برا معده درد هم توش داشت اومدم نشستم اونو نگاه کردم و ماساژه رو یاد گرفتم و رفتم یه خودکار آبی آوردم اون قسمتی که تو فیلم گفته بودو با خودکار از بالا به پایین ماساژ دادم و یه چند دقیقه بعدش دیدم اون یه خرده معده دردی هم که داشتم به کل از بین رفت برا همین کلی دعا به جون معصومه کردم و تو دلم ازش هزار بار تشکر کردم که این فیلمو برا من فرستاده! این سوجو.ک درمانی واقعا عااااااااااااااااااااااااااااااااالیه حالا فیلمشو براتون تو رو.بیکا می فرستم تا ببینیدش خییییییییییییییییییییییییلی فیلم به درد بخوریه برا سردرد، معده درد ، درد قلب، برا زانو درد، لاغری شکم و تب و خیلی چیزای دیگه راهکارهای خیلی ساده و به درد بخور و موثر داره که اگه کارایی که می گه رو بکنید دردتون به سرعت از بین می ره برای لاغری شکم یه تنفس یاد میده که هر ساعت پنج بار انجامش بدید بعد ده رو می بینید که چقدر رو شکمتون تاثیر گذاشته و آبش کرده...حالا براتون می فرستم خودتون ببینید ..دیگه دیدم حالم بهتر شده بلند شدم رفتم تلوزیونو روشن کردم و سریال.آن.شرلی رو که از کانا.ل تماشا ساعت پخش می شد دیدم قسمت آخرش بود اون سریالی که ما قبلا ازش دیدیم نبود یه سریال دیگه بود که یه سری بازیگرای دیگه بازیش کرده بودند ولی با اینهمه اینم عاااااااااااااااالی بود فقط حیف که مثل اون یکی کامل نبود ده پونزده قسمت بیشتر نبود و فقط مربوط به زمان مدرسه آن شرلی بود و زود تموم شد تازه من می خواستم بیام اینجا براتون بنویسم که برید ببینید دیدم زده قسمت آخر ....سریاله رو دیدم و بلند شدم کاپشنمو پوشیدم و رفتم حیاط سراغ پیمان و یه خرده دعواش کردم که انقدر می ره تو حیاط تو سرما می مونه و با کتک آوردمش تو، کل بدنش یخ کرده بود یه چایی داغ ریختم خورد و یه خرده گرمش شد رفتم شامو که فسنجون بود گرم کردم و آوردم کشیدم خوردیم( البته خودم فقط برنجشو خوردم ترسیدم معده ام دوباره شروع کنه برا همین خورشت اصلا نخوردم)بعد از شام هم یه خرده تلوزیون و این چیزا دیدیم و گرفتیم خوابیدیم! دیروزم دم ظهر ساعت دوازده اینجورا پیمان گفت جوجو بیا بریم ببینیم یه تلوزیون می تونیم بخریم(همون قضیه وسایل برای خونه پیام که اون سری بهتون گفتم) گفتم باشه و آماده شدم راه افتادیم رفتیم یه دور تو شهر زدیم و تلوزیوناشو دیدیم و آخرش از یه مغازه یه تلوزیون پنجاه. اینچ .اسنو.ا خریدیم (ده میلیون و پونصد) ماشینم نبرده بودیم اونور خیابون یه آژانس بود پیمان رفت ماشین بگیره اونم ماشین نداشت و دیگه همینجور جعبه تلوزیونو خودش برداشت و گفت یه خرده بریم جلوتر شاید تاکسی چیزی اومد و سوار شدیم که اونم دریغ از یه تاکسی که مسیرش به ما بخوره دیگه تا خود خونه مجبور شدیم پیاده بریم و جعبه تلوزیونم پیمان آورد البته مسیرمون خیلی دور نبود و نزدیک بود مثلا پیاده ده دقیقه یه ربع تا خونه راه بود جعبه تلوزیونم زیاد سنگین نبود فقط بزرگ بود و راه دستش بد بود ...خلاصه تلوزیونه رو رسوندیم خونه و زیر جعبه شو دستمال کشیدیم و بردیم تو گذاشتیم یه گوشه تا فردا پس فردا پیمان زنگ بزنه بیان نصبش کنند راستش اول به قصد خرید تلوزیون برا پیام رفتیم پیمان می خواست یه چهل و سه اینچ د.وو که شش میلیون و هفتصد بود براش بخره من گفتم یه پنجاه. اینچ برا خودمون بخر اونی که داریمو می دیمش به پیام مال ما سا.مسونگه اونم گفت باشه و دیگه پنجاهه رو خریدیم و آوردیمش بعدشم که رسیدیم خونه پیمان گفت بعد از ظهر می رم چهل و سه .اینچه رو هم برا پیام می خرم این سامسو.نگه رو هم می ذارم که دوربین. مدار بسته خونه رو توش ببینیم(البته منظورش دوربین این خونه نیستا اینجا دوربین نداریم منظورش اون خونه ایه که قراره تو تهران بخریم اکه قسمت بشه و طلا و سکه بکشه بالا) منم گفتم باشه و بعد از ظهری ساعت چهار پنج اینجورا بلند شد رفت تلوزیونه رو بخره که یارو گفته بود الان جشنوا.ره اسنو.است تا آخر ماه، اون تلوزیونی که خریدی پونصد هزار تومن تخفیف داره بذار اول بیان اونو نصب کنند کارت.گارانتیش مهر بشه که این تخفیف شاملتون بشه بعدش با کارت تخفیف اون بیا این یکی تلوزیونه رو پونصد تومن ارزونتر بخر اونم گفته بود حالا که اینطوریه و همه اجناس .اسنو.ا تخفیف داره پس من یه لباسشویی هم ورمی دارم مغازه داره هم گفته بود اتفاقا لباسشوییهامون هم یک میلیون و پونصد تخفیف دارند ...خلاصه با یارو مغازه داره هماهنگ کرده بود که تا آخر ماه اون تلوزیون و لباسشوئیه رو براش کنار بذارند تا یکی یکی بیاره و بگه بیان نصب کنند تا بتونیم از تخفیفات جشنواره شون استفاده کنیم ...برا همین فعلا فردا یا پس فردا باید زنگ بزنیم بیان تلوزیونه رو نصب کنند تا بریم لباسشوئیه رو بیاریم و با تخفیف اونم بریم اون یکی تلویزیونه رو بیاریم(تخفیفاتش یه جوریه که با تخفیف جنس اول می ری جنس دوم رو ارزونتر می خری، با تخفیف جنس دوم جنس سومو و الی آخر...حالا ما از تلوزیونه پونصد تومن تخفیف داریم در واقع کارت هدیه پونصد تومنی داریم و قراره لباسشویی رو پونصد تومن ارزونتر بخریم خود لباسشویی هم یک میلیون و پونصد تخفیف داره و قراره تلوزیونه رو یک و پونصد ارزونتر بخریم خود تلوزیون دومی هم دوباره پونصد تخفیف داره و چون ما جنس چهارمی نمی خوایم بخریم مغازه داره گفته بیا با اون پونصد تومن یه اتویی چیزی که قیمتش پونصده وردار...در کل تو خرید این سه جنس دو میلیون و پونصد تومن به ما قراره تخفیف بدن) .....خلاصه خواهر اینجوریا دیگه ببخشید که یه خرده توضیحاتم پیچیده شدو گیجتون کردم معذرت می خوام به قول ارسطو فحوای کلامم این بود که رفتیم جهاز پیامو یه جا خریدیم و قراره دونه دونه بیاریم و نصب کنیم امتحان کنیم بعد بذاریمش کنار تا خونه اش رو که تابستون تحویل گرفتیم ببریم بچینیم توش! راستی یهخبر جدید که همین الان پیمان زنگ زد بهم گفت هم اینه که پیام اگه خدا بخواد داره تو ایران.خود.رو استخدام می شه چند روز پیشا یه اس ام اس از طرف کانو.ن بازنشستگا.ن ایرا.ن خود.رو برا پیمان اومد که ایران.خود.رو قصد داره ازفرزندان بازنشسته های ایرا.ن خود.رو که بیست و پنج سال یا کمتر دارند با مدرک. دیپلم استخدام کنه اگه فرزندتون شرایطشو داره بره تو سایت فرم درخواست پر کنه از اونجایی هم که پیام بیست و پنج سالشه پیمان بهش زنگ زد و گفت بروفرمه رو پر کن اونم رفت کرد و الان پیمان بهم زنگ زد که از ایران .خود.رو به پیام زنگ زدند و گفتند فردا ساعت دو بره مصاحبه! منم بهش گفتم خدارو شکر ایشالا که قبول بشه فقط بهش بگو یه لباس درست حسابی آدمیزادی بپوشه و با آستین کوتاه و اینا نره که خالکوبی های رو دستشو ببینند موهاشم درست و حسابی شونه بکنه(جدیدا آخه موهاشو فر کرده و ریخته تو صورتش و بغلشونم خالی کرده) یه خرده هم خودشو تیز و بز نشون بده ایشالا که ورش دارند گفت آره بهش گفتم حالا اگه فردا هوا خوب بود ما هم باهاش می ریم گفتم باشه ایشالا کن قبول میشه ....خلاصه اینجوریا دیگه خواهر اینم از خبر خوش امروزمون، دیگه چی می خواین هاااااااااااااااااااااااااان؟؟؟😜 اون از خونه اش که براش خریدیم این از جهازش که داریم آماده می کنیم اینم از کارش که خدا داره جور می کنه، دیگه بهتر از این مگه داریم؟ مگه میشه؟.....خب دیگه من برم هم گردن مبارکم درد گرفته و داره عضله اش می گیره هم گشنمه و روده بزرگه ام داره روده کوچیکه مو می خوره ...مواظب خودتون باشید از دور می بوسمتون بووووووووووووووووووس فعلا باااااااااااااااااای

💥گلواژه💥
تا وقتی به این فکر چسبیده‌اید که دلیل خوب زندگی نکردنتان بیرون از وجودتان است، هیچ تغییر مثبتی رخ نمی‌دهد
تا وقتی مسئولیت خود را به دوش دیگران بیاندازید که با شما بی‌انصافی می‌کنند (یک شوهر لات، یک کارفرمای زیاده‌طلبی که از کارمندانش حمایت نمی‌کند، ژن‌های ناجور، اجبارهای مقاومت‌ناپذیر)وضع شما همچنان در بن‌بست می‌ماند.
 تنها خودِ شما مسئول جنبه‌های قطعی موقعیت زندگی خود هستید و فقط خودتان قدرت تغییر دادن آن را دارید.
حتی اگر با محدودیت‌های بیرونی همه جانبه‌ای درگیرید، هنوز آزادی و حق انتخاب پذیرش برخوردهای مختلف نسبت به این محدودیت‌ها را دارید.

از کتاب «خیره به خورشید نگریستن»
نوشته: «اروین د یالوم»

«اینم یکی دو تا عکس از برف اون روز که از پنجره آشپزخونه انداختمش»

 

 

 

متاسفانه حالام عکسهارو نمی تونم بذارم سایته دیوانه شده اگه درست شد ایشالا بعدا تو همین پست می ذارمشون راستی طرز تهیه شیر.ینی نو.ن بر.نجی رو هم گذاشتم برید ببینید

 

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۹/۲۰
رها رهایی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی