خواهرانه

باجی باجین اولسون سوز چوخدو وقت یوخدو
  • خواهرانه

    باجی باجین اولسون سوز چوخدو وقت یوخدو

چهارشنبه, ۵ آذر ۱۳۹۹، ۰۲:۵۲ ب.ظ

اولین و آخرین کلاس آنلاین من!!!

سلااااااام سلاااااام سلااااام سلااااااااام خوبید؟ منم خوبم! جونم براتون بگه که پنجشنبه که تهران بودیم و اون عکسارو براتون گذاشتم نیم ساعت بعدش پیمان اومد و راه افتادیم سمت بهشت .زهرا! بیست و پنجم آبان سالگرد بهمن برادر پیمان بود پیمان همش می گفت یه سر بریم بهشت. زهرا سر خاکش، منم همش می گفتم عزیزم درای بهشت.زهرا بسته است مگه نمی بینی تلوزیون همش داره زیرنویس می کنه که فقط به فامیلهای درجه یک افراد متوفی اجازه ورود می دن؟ اونم می گفت اینا چرت می گن همه جا بازه و از این حرفا، منم می گفتم اصلا گیرم که بازه ما که نباید تو این اوضاع بلند شیم بریم اونجا که، اونم می گفت نه من الا و بلا باید برم...منم با خودم گفتم به درک بذار بره وقتی ببینه بسته است و مجبور بشه اونهمه راه رو برگرده اونوقت می فهمه که نباید می رفته، که متاسفانه رفتیم و برخلاف اون چیزی که من فکر می کردم دیدم درای بهشت. زهرا چهار طاق بازه و توشم مثل ریگ روان ماشین در حال رفت و آمده و مردم هم دسته دسته سر خاک عزیزانشون هستند وانقدرررررررررررررر اوضاع عادیه که نذری هم دارند پخش می کنند و انگار نه انگار که کرو.نایی وجود داره اونجا بود که فهمیدم این حرف دو.لت تد.بیر .و امید هم مثل بقیه حرفاش باد هوا بوده و فقط در حد حرف بوده و عملی در کار نبوده...دیگه رفتیم تو و اول رفتیم سر خاک باباش و بعد از خوندن قرآن و فاتحه براش اومدیم سوار شدیم و رفتیم سر خاک داداشش برا اونم فاتحه و قرآن خوندیم و دیگه راه افتادیم سمت خونه، به ورودی کرج که رسیدیم پیمان گفت برم تو کرج بریم کتابتو بگیریم (برا یکی از درسایی که به جای پایا.ن نامه دادند باید کتاب می گرفتیم ) گفتم نه تورو خدا الان بریم تو کلی هم باید تو ترافیک اونجا بمونیم پدرمون در می یاد تازه ساعت یه ربع به شش هم هست و ما تا برسیم گوهر.دشت و بخوایم کتابه رو بگیریم کتابفروشیها بسته اند(چون ساعت کار مراکز خریدو اعلام کرده بودندکه تا ساعت ششه) گفتم برو خونه حالا من کتابو اینتر.نتی سفارش می دم برام می یارند اونم گفت باشه و به راهمون ادامه دادیم(حالا صبحش که داشتیم می رفتیم تهران سر راه رفته بودیم کرج، پیمان رفت یه سر به صرافی زد بعد که اومد بریم برا پیام غذا ببریم اونجا بهش گفتم برو اول این کتاب منو سر راهه بگیرم بعد بریم گفت الان دیره تا ببرم غذای اینو بدم دیر میشه چون می خوام بهشت.زهرا هم برم نمی خوام به تاریکی بخوریم برا همین بذار خواستیم برگردیم می یاییم می گیریم)...خلاصه دیگه نرفتیم کرج و تاختیم سمت نظر .آباد، هفت و نیم اینجورا بود که رسیدیم خونه، منم یک سر دردی گرفته بودم که نگووووووووووووووو، داشتم می مردم! حالا تو اون هیر و ویر رسیدیم خونه پیمان ماشینو آورده تو حیاط، در ورودی خونه رو باز کرده و با عجله رفته برا من از تو جاکفشی دمپایی آورده که کفشاتو همینجا تو حیاط دربیار باهاشون نرو تو راهرو کثیفند بذار اینجا باشند بشورمشون این دمپایی هارو به جاش بپوش! منم گفتم باشه و کفشامو همونجا درآوردم و دمپاییهارو پوشیدم و راه افتادم برم تو پیمان گفت کاش لباساتم همینجا در می آوردی و نمی بردیشون تو، منم انقدر حالم بد بود که احساس می کردم یه ذره دیگه سر پا وایستم حتما گلاب به روتون بالا می یارم راه افتادم سمت راهرو و گفتم این یه موردو دیگه شرمنده ام الان انقدررررررررررررر حالم بده که یه خرده دیگه بخوام اینجا وایستم ممکنه عق بزنم تو صورتت، اینو گفتم و رفتم تو، شنیدم که اونم زیر لب یه فحشی بهم داد آروم جوری که من نشنوم، منم تا برسم لباسامو دربیارم با اینکه حالم بد بود ولی به فحشی که بهم داده بود کلی خندیدم با خودم گفتم عیب نداره بذار فحش بده اونم خسته است ، من که فقط نشستم تو ماشین و نصف بیشتر راهم خوابیدم انقدررررررررررر خسته شدم، دیگه ببین اون که بدون استراحت یه کله اینهمه ساعتو رانندگی کرده چقدر خسته است؟! ... فقط چیز جالبی که در مورد پیمان هست اینه که بعد از اونهمه ساعت رانندگی وقتی خسته و کوفته می رسه خونه به جای اینکه ماشینو پارک کنه و بیاد تو، کلی مراسم برا خودش قبل از ورود به خونه باید اجرا کنه مثلا قبل از اینکه ماشینو بیاره تو حیاط، باید زیر ماشینو جارو بزنه و برگایی که از درخت ریخته رو جمع کنه، بعد که ماشینو آورد تو، کل حیاطو باید جارو کنه، بعد از حیاط حالا نوبت ماشینه که کلشو دستمال بکشه و تمیز کنه و چادرشو بکشه روش، بعد جارو رو ورداره و بره برگای پشت در، تو کوچه رو جارو بزنه، بعد بیاد دستشویی تو حیاطو شلنگ بگیره و بشوره، بعد زیر کفشامونو بشوره بذاره کنار، بعد همینجور که داره می یاد تو راهرورو تی بکشه، و .و. و...خلاصه تا برسه تو هال دو ساعت گذشته، یهو می بینی ما ساعت هفت و نیم رسیدیم خونه و این نه و نیم تازه رسیده دم در هال، منم اصلا حال و حوصله این کارارو ندارم من دوست دارم آدم رسید خونه بپره تو و لباساشو عوض کنه و دست و بالشو بشوره و بیاد بشینه و پاهاشو دراز کنه تا خستگی از تنش بره بیرون، نه اینکه نرسیده صد تا کار بخواد بکنه ولی پیمان کلا سیستمش اینجوریه و کاریشم نمیشه کرد ...بگذریم اون شب تا چندین ساعت من سر درد داشتم و حالم بد بود پیمان نشسته بود داشت تلوزیون می دید و منم بالش گذاشته بودم جلو تلوزیون و دراز کشیده بودم دو سه بار خوابیدم و بیدار شدم ولی سرم اصلا خوب نشد رگ گردنم هم یه جوری گرفته بود و درد می کرد که انگار با یه پتکی چیری تا تونسته باشند لهش کرده باشند آخر سر دیگه بلند شدم رفتم روی اون قسمت گردنم که درد می کرد کلی پما.د سالیسیلا.ت زدم و ماساژ دادم نیم ساعت بعدش گردنم که خوب شد سر دردم هم خوب شد و فهمیدم که این سر دردای من کلا از گردنم هستند و ربطی به میگرن و این چیزا ندارند هر وقت چند ساعتی تو ماشین و این چیزا گردنمو توی یه حالت، ثابت نگهش می دارم شروع می کنه به درد گرفتن و اونم که درد می گیره می زنه به سرم و سرم هم درد می گیره...خلاصه خواهر اون شب اون پما.د نازنین منو از سردرد و گردن درد نجات داد وقتی دیدم دیگه حالم خوب شده رفتم یه خرده تخمه و میوه آوردم و نشستیم تا ساعت سه تلوزیون نگاه کردیم و بعدشم گرفتیم خوابیدیم(فکر کنم قسمت آخر سریال. نو.ن خ بود که  نگاه کردیم از شنبه به جاش سریا.ل زیر.خاکی رو گذاشتند این سریال هم با اینکه مربوط به قدیمه و حال و هوای فیلمای قدیمی رو داره ولی خیییییییییییییییییییییییلی سریال خنده دار و با مزه ایه بهتون پیشنهاد می کنم حتما ببینیدش همون ساعت شش(۱۸)  تو کانال یک می ده یه چیز خوبی که این سریال داره اینه که شخصیت فریبر.ز توی سریال می تونه الگوی خوبی برای مردامون باشه که یاد بگیرند چه جوری با زناشون رفتار کنند نمی دونید چقدررررررررررررررررررر طرز حرف زدنش و رفتارش با زنش خوبه و چقدرررررررررررررررر به زنش محبت می کنه من همش به پیمان می گم کاش مردامون بیان از این فریبرز طرز حرف زدن و محبت کردن به زناشونو یاد بگیرند نمیدونید چقدررررررررررررر قربون صدقه زنش می ره یه قسمت از سریالو ببینید می فهمید که چی میگم ) بگذریم اون شب ساعت سه خوابیدیم و فرداشم که می شد جمعه و پس فرداش یعنی شنبه یه ریز بارون می اومد انقدررررررررررررررر که من گفتم حالا همه جارو سیل می بره یکشنبه هم هر از گاهی یه خرده می اومد و بند می اومد ولی هوا همش ابری بود ولی دوشنبه دیگه هوا آفتابی شد از وقتی از تهران برگشته بودیم تا دوشنبه همش خونه بودیم و جایی نرفتیم فقط پیمان هر از گاهی برای خرید شیر و ماست و سیب زمینی و پیاز و میوه این چیزا یکی دو بار بیرون رفت منم از شنبه میزبان خاله پری نازنین بودم و البته هنوزم همچنان هستم ایندفعه این خاله نازنین یک پدری از من درآورد که نگوووووووووووووو! یه جورایی البته تقصیر خودم بودااااااااااا یه هفته قبل از تشریف فرمایی خاله پری من پاهام درد می کرد گفتم بیارم از این شلوار شتریها که کت و کلفتند بپوشم(از این شلوارایی که با پشم شتر درستش کردند پارسال پیارسال پیمان با شال کمریشو ایناش دو تا برام خریده بود)....شلواره رو آوردم پوشیدم و تو اون یه هفته درد پاهام خوب شد ولی شنبه که خاله پری تشریفشو آورد دیدم ای داد بی داد گرمای این شلوار باعث شده سیستم بدن من کلا بهم بریزه، چون شلواره بلند بود و تا نافم بالا کشیده بودمش گرماش باعث شده بود هم خونریزیم بیشتر بشه و هم دلم درد بگیره، کلا بدن من سیستمش غیر آدمی زادیه تو این سالها بارها و بارها امتحان کردم هر وقت من شالی چیزی دور کمرم ببندم و با عرض معذرت اون قسمت رحم و تخمدان و اینارو گرم نگه دارم اون ماه پریو.دم هم دردناک میشه هم خونریزیش بیشتر میشه هم دوره اش طولانی تر میشه این ماه هم دقیقا همونجوری شده از شنبه تا همین لحظه کلی درد کشیدم همه این چند روزو درد داشتم یک عالمه هم خون از دست دادم و پدرم دراومده امروز هم با اینکه روز پنجمه و همیشه از روز چهارم به بعد تموم می شد همچنان به قوت خودش باقیه و اصلا قصد تموم شدن نداره ...بگذریم فعلا که اوضاع اینجوریه و این خاله خانوم محترم پیش ماست  ...راستی دیروز برای اولین بار کلاس آنلا.ین شرکت کردم پریشب که با پیمان در مورد کلاس سه شنبه مون حرف می زدم قرار شد که صبح بلند بشیم و با گل پسر بریم یه جا تو خیابونی کوچه ای جایی وایستیم که آنتن داشته باشه تا من بتونم کلاسمو شرکت کنم موقع خواب پیمان گفت جوجو به نظرت پشت بوم آنتنش خوب نیست که فردا نخوایم بریم بیرون و از همینجا کلاستو شرکت کنی؟؟؟ گفتم نمی دونم والله باید امتحان کنیم دیگه، هر چند که فکر نمی کنم اونجام خوب باشه مگه چقدر بالاتر از اینجاست فوقش سه متره دیگه، گفت تبلتو وردار بریم یه امتحان بکنیم بلاخره امتحانش ضرر نداره منم گفتم باشه و یه کاپشن تنم کردم و رفتیم بالا و اینترنتشو روشن کردیم و دور تا دور پشت بوم چرخیدیم دیدیم نه بابا اونجام مثل پایینه و کلا اثری از آنتن نیست ،بعد از اینکه کلی به خودمون خندیدیم و گفتیم الان یکی مارو این بالا ببینه با خودش می گه اینا ساعت دوی نصف شب رو پشت بوم چیکار دارند می کنند؟ اومدیم پایین و گرفتیم خوابیدیم ساعتو گذاشته بودیم رو هفت و نیم که پیمان از ده دقیقه به هفت بیدار شد و منم دیگه نتونستم بخوابم بهش گفتم چرا انقدر زود بلند شدی هنوز که هفت و نیم نشده که؟ گفت برداشتن چادر گل پسر خودش نیم ساعت وقت لازم داره نیم ساعت هم باید لباس بپوشیم و آماده بشیم و از این حرفها....منم با خودم گفتم آخه چه خبره چرا باید نیم ساعت طول بکشه یه چادره یه ثانیه ای می زنیم کنار دیگه...یعنی ما جایی بخوایم بریم حتی سر کوچه پیمان باید از خروس خون بلند بشه ...دیگه دیدم اون بلند شده منم بلند شدم و لباس پوشیدم حالا برا اولین بار تو عمرم نمی خواستم آرایش کنم چون با خودم گفتم با ماشین می ریم تا سرکوچه و دوباره برمی گردیم دیگه، ولی دیگه دیدم وقت دارم آرایشم کردم و تبلتو ورداشتم و یه ربع به هشت راه افتادیم یه چند تا کوچه اون ور از کوچه خودمون یه جا من دیدم  آنتن 4G داره به پیمان گفتم همینجا وایستا اونم همونجا پارک کرد و ساعت هشت شد و زدم برنامه رو رفتم تو کلاس دیدم استاد نوشته سلام ! نگاه کردم دیدم تو کلاس هم هیچ دانشجوی دیگه ای به جز من نیست منم سلام دادم و یه سری سوال در مورد درسه از استاد پرسیدم ولی اصلا هیچ جوابی از سمت استاده نیومد تا نیم ساعت همش می نوشتم استاد هستید؟ استاد تشریف دارید؟ ... استاد ...استاااااااااااااد ...استااااااااااااااااااد ؟؟؟... می دیدم نخیرررررررررررررر انگار استاد بعد از اون سلام کلا محو شده و هیچ اثری ازش نمونده تا اینکه بعد از یک ساعت سر ساعت نه یه دانشجوی دیگه به اسم فرو.دیان به جمع من و استاد اضافه شد بالای صفحه نوشته بود مرتضی ، مهناز که یهو دیدم یه شهینی هم به این اسمها اضافه شد(مرتضی استادمون بود فامیلیش تر.خانه) با اونی که اومد یه خرده چت کردم اونم گفت دفعه پیش هم همینجوری بوده و صدا هم کلا قطع بوده و صدای استاد نمی اومده و از این چیزا ، گفتم پس حالا چیکار کنیم ؟ گفت زنگ بزنیم به استاد! گفتم بذار الان من می زنم ...دیگه شماره استادو گرفتم و با خودم فکر می کردم موبایلشو گرفتم و الان خودش جواب می ده بعد از چندتا بوق دیدم یه زنه ورداشت فکر کردم زنشه بهش گفتم ببخشید من موبایل استاد ترخانو گرفتم نیستند ایشون؟ گفت شما موبایلشونو گرفتید؟ گفتم بله گفت ولی آخه اینجا دفترشونه خودشونم نیستند گفتم اااااااااا لابد موبایلشونو دایورت کردن اونجا اونم با تعجب گفت عجیبه که این کارو کردن حالا باهاشون چیکار داشتید؟ گفتم ما کلاس آنلا.ین سمینا.ر باهاشون داریم یه سلام دادند و رفتند جواب نمی دن می خواستم ببینم تکلیف ما که تو کلاسیم چیه؟ گفت چرا زنگ نمی زنید به خانم ا.شرف؟ گفتم باید به ایشون زنگ بزنیم؟ گفت آره مسئول کلاسهای آنلا.ین ایشونند شماره شونو بنویسید منم نوشتم و ازش خداحافظی کردم قطع که کردم زنگ بزنم به اشر.ف، دیدم زن بیچاره راست می گفته من به جای موبایل استاد به اتاقش زنگ زدم و فکر کردم موبایلشو گرفتم ...خلاصه بعد از اینکه کلی به خودم خندیدم که زن بیچاره رو هم به اشتباه انداختم، زنگ زدم قضیه کلاس رو به خانم اشر.ف گفتم و اونم گفت الان باهاشون صحبت می کنم بهتون زنگ می زنم گفتم باشه و یه ده دقیقه ای منتظر موندم دیدم خبری از اشر.ف نشد ایندفعه موبایل استادو گرفتم و دیدم جواب داد بهش گفتم مرد حسابی ما تو کلاسیم پس چرا شما جواب نمی دید؟ گفت من اومدم دیدم کسی نیست رفتم، توکلاس باشید یه ربع دیگه می یام! منم گفتم باشه و به شهین هم خبر دادم که استاد اینجوری گفته اونم گفت باشه پنج دقیقه بعدشم اشر.ف بهم زنگ زد که با استاد حرف زدم می گه باشند تو کلاس ده دقیقه دیگه می یام!منم دیگه نگفتم که خودم هم باهاش حرف زدم ازش تشکر کردم اون رفت و استاد ده دقیقه بعدش که دیگه یه ربع مونده بود کلاس تموم بشه تشریفشو آورد و یه چیزایی تو میکروفونش گفت ولی من هر کاری کردم صداش نیومد که بفهمم چی می گه براش نوشتم که من صداتونو ندارم شهین هم اول صداشو نداشت بعد نوشت که من صدارو دارم خلاصه اون صدارو شنید و منم هرچی تنظیم کردم صدا برا من نیومد و از اون یک ربع باقی مونده کلاس هم محروم شدم آخر سر استاد برام نوشت که تماس بگیرید بهش زنگ زدم گفت مگه شما نگفتید که صدارو دارید؟ گفتم من کی گفتم صدارو دارم خانم فرو.دیان صدا داشت من نداشتم گفت باشه ولش کن حالا گوش کن ببین چی می گم گفتم بفرمایید گفت یه مقاله خارجی از ۲۰۱۶ به بالا در مورد اثر.بخشی شفقت.درمانی بر روی یکی از این سه موضوع (انعلا.ف.پذیری.شنا.ختی یا سلامت.روانی یا ساز.گاری.ا.جتماعی ) رو انتخاب می کنی ترجمه می کنی تایپ می کنی بعدش پرینت می گیری بعد اصل و ترجمه مقاله رو با پی دی اف و وردش می زنی رو سی دی و هر وقت کارت آماده شد تو واتساپ بهم پیغام می دی بهت آدرس می دم برام پستش می کنی منم گفتم چشم...بعد ازش پرسیدم جلسه آخر کلاس آنلاین که هجدهمه رو هم باید شرکت کنیم یا نه؟ گفت نه دیگه کلاس نیست و شما فقط اینارو انجام بدید و بهم اطلاع بدید تا بگم کجا بفرستید، منم با خودم گفتم خب مرد حسابی اینو از اول بگو قال قضیه رو بکن دیگه، حالا حتما باید ما دو ساعت تو سرما بیاییم وایستیم سر کوچه و کلاس آنلا.ین بریم اونم با اون وضع و آخرشم کلاساتون اون شکلی برگزار بشه و مجبور بشیم در به در دنبال تو صد جا زنگ بزنیم تا بیاریمت تو کلاس و آخر سرم صدات نیاد و نفهمیم چی می گی و برگردی بگی زنگ بزن با تلفن بهت بگم!!!چه کاریه آخه؟؟؟ از اول این کارو بکن تموم شه بره پی کارش دیگه!!!....خلاصه خواهر اولین و آخرین کلاس آنلا.ینمو رفتم و بعد از اینکه از استاد خداحافظی کردم به پیمان گفتم بریم تموم شد ...اونم ماشینو روشن کرد و در حالیکه کلی به این کلاس آنلا.ین خندیدیم راه افتادیم سمت خونه ، سر راه هم پیمان رفت از لبنیاتی شیر خرید و اومد و منم یه خرده با شهین که بهم زنگ زده بود در مورد اون کار عملی که استاد بهمون داده بود حرف زدم تا اینکه رسیدیم خونه! ... اینم از کلاس آنلاین ما! همه جای دنیا وقتی انجام کاری اینتر.نتی و مجازی میشه راحت تر و بهتر از وقتی انجام میشه که حضوریه ولی تو ایران برعکسه یک پدری از آدم درمی یاد تا اون کار به سر انجام برسه دست آخرم می بینی اگه حضوری رفته بودی تا حالا صد بار انجامش داده بودی و برگشته بودی....خلاصه اینجوریااااااااااااااااااااااا دیگه خواهر اینم از قضایای ما ...من دیگه برم شمام سرتونون درد گرفت برید به کارتون برسید ....از دور می بوسمتون خییییییییییییییییلی مواظب خودتون باشید بوووووووووووووووووووووس فعلا بااااااااااااااااای 

💥گلواژه💥
‏تو مدام از کارهایی که در گذشته انجام ندادی
یا آنها را بد انجام داده‌ای گلایه می‌کنی.
طوری که انگار این کار فایده‌ای دارد.
چرا خودت را نمی‌بخشی و به خودت یادآوری نمی‌کنی که همیشه بیشترین تلاش‌ات را کرده‌ای؟
انسان‌ها این حق را دارند که به تدریج کامل شوند.
لازم است گذر عمر، چیزی جز موی سفید برای ما به ارمغان بیاورد.
                                         قطعه ای از کتاب «بهترین جاى جهان اینجاست»
                                         نوشته فرانسسک میرالس

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۹/۰۵
رها رهایی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی