خواهرانه

باجی باجین اولسون سوز چوخدو وقت یوخدو
  • خواهرانه

    باجی باجین اولسون سوز چوخدو وقت یوخدو

يكشنبه, ۱۶ شهریور ۱۳۹۹، ۱۲:۴۵ ب.ظ

خداحافظ خونه...سلام بر آفاق!

سلااااااااام سلااااااام سلاااااام سلاااااآم خوبید؟ منم خوبم! اومدم مختصری از این چند روزو بهتون بگم و برم چون امروز که پیمان نیست و رفته تهران می خوام یه خلاقیتی تو خونه به خرج بدم که حالا بعدا براتون می گم و اگه نتیجه داد عکسشم پست بعد براتون می ذارم برا همین احتیاج به زمان دارم تا پیمان برمی گرده باید تمومش کنم برا همین تیتر وار به کارایی که این چند روز کردیم اشاره می کنم و می رم تا بعدا ایشالا تو پستهای بعد مفصل بیام براتون تعریف کنم ...خب جونم براتون بگه که اون روز که بقایای اسباب کشی رو انجام دادیم و وسایلو بردیم نظرآبادو خالی کردیم پیمان و پیام یخچال فریزرو همون بیرون تو حیاط کارتن هاشو باز کردند و شستند و تمیز آوردند تو آشپزخونه جا دادند منم یه چایی دم کردم با چندتا کلوچه .فومن که پیام از شمال آورده بود خوردیم(تو تعطیلات محرم پیام با رفیقهاش سه چهار روزی رفتند شمال برگشتنی بیست تا کلوچه.فومن برامون آورده بود) بعد از خوردن چایی هم رفتم یه گردو از رو درخت کندم آوردم شکوندم دیدم خوبه و انگار مغزش کامله و سفت هم شده به پیام گفتم فک کنم گردوها رسیدند، دیگه وقت چیدنشونه بیا برو اونارو بچین اونم گفت باشه و رفت سراغ گردوها و یه مقدارشو که دستش می رسید از تو حیاط چیدشون و بقیه شونم یه جارو دسته دار بهش دادم رفت رو پشت بوم و رو دیوار و خلاصه زد انداختشون و منم جمعشون کردم شمردیم شد پنجاه و چهار تا با یه دونه که چند وقت پیش خودش افتاده بود در کل خانوم گردویی پنجاه و پنج تا گردو بهمون داده بود که دستش درد نکنه(یا بهتره بگیم شاخه هاش درد نکنه😜)...دیگه آوردیمشون تو و پوست سبز سی تاشونو با دستکش کندم و ریختمشون تو کیسه فریزر و دادم به پیام گفتم اینا مال توئه اونم می گفت نه اینا زیاده گفتم نه تو برای چیدنشون خیلی زحمت کشیدی...خلاصه دادم بهش و بقیه شونم گذاشتم موند تا روزای بعد سر فرصت پوستاشونو بکنم...اون روز برگشتیم خونه و روز بعدش قرار بود دختره بیاد خونه رو تحویل بگیره که صبح ساعت نه با پیمان قرار داشتند برند مخابرات و تلفنو به نام بزنند و ساعت دوازده هم بیان خونه رو تحویل بگیرند صبح پیمان هشت و نیم رفت مخابرات و منم لباس پوشیدم و آماده شدم پیمان ده برگشت و یه سری وسایل خرده ریزه مونده بود با دو تا رختخوابامون اونارو برد گذاشت تو ماشین و اومد بالا خونه رو یه جارو من کشیدم و اونم کلشو تی کشید...تو اون فاصله ای هم که کارا تموم شد و منتظر بودیم دختره بیاد من رفتم از مدیرمون خداحافظی کردم بعدم رفتم از همسایه طبقه اولمون مادر حسنی(همون پسره که پنجره هامونو دو جداره کرد) خداحافظی کردم یه بیست دقیقه ای دم درشون با هم حرف زدیم و کلی خندیدیم اونم یه سری خبرای خوش  بهم داد که مثلا داداش کوچیکه حسنی نامزد کرده و براش نشون بردند و یه خونه از این مسکن. مهری .ها هم براش خریدند و از این حرفها یا اینکه یکی دو ماه دیگه برا حسنی خودمون که اسمش امینه قراره برن خواستگاری و یه دختر خوب پیدا کردند که دکتره و یا اینکه خونه ای که تو تهران تو اشر.فی اصفها.نی دو سال پیش، پیش خرید کرده بودندرو شش ماه دیگه یعنی عید قراره بهشون تحویل بدن و اونام قراره از اون ساختمون برند و از این حرفها منم کلی بهش تبریک گفتم و برا جفت پسراش هم آرزوی خوشبختی کردم وسطای حرفامونم بهم گفت که امین همیشه از شما  تعریف می کرد چند وقت پیشا با خودم می گفتم کاش از این دختره می پرسیدم که خواهر مجرد داره یا نه؟ ولی روم نمی شد گفتم نه متاسفانه همه خواهرای من ازدواج کردند وگرنه برای ما مایه افتخار بود که دامادی به خوبی آقای حسنی داشته باشیم(حسنی چهل سالشه و دو سالی از من بزرگتره انگار یه خرده دیر اقدام کرده برا ازدواج ولی قیافه اش حدودا سی ساله نشونش میده ماشاالله هم جوونه هم جای برادری خیییییییییییییییییییییییییلی خییییییییییییییییلی خوشگل و خوش هیکله هم خییییییییییییییییییییلی خوش تیپه هم اینکه خیلی آقا و با شخصیته کلا همه چی تمومه و همه چیش قابل تحسینه پسر خیلی خوبیه)...خلاصه کلی حرفا زدیم و یه جایی هم در مورد خانم دکتره که پیدا کردند برا پسرش داشتیم حرف می زدیم می گفت خیلی دختر خوبیه و از این حرفا وسطش گفت ولی پسرم هم پسر خوبیه مثل پدرش خدا بیامرز خیلی خانواده دوست و بامحبت و با ادب و احترامه من با امین کلی مسافرت می رم(پسره یه مزدا. تری .سفید داره) انقدر با حوصله و مهربونه انقدر هوای منو داره که نگو هر چی بگم و هر چی بخوام برام انجام میده تو خونه هم مثل یه کوه پشت منه طوریکه اصلا نبود پدرشو حس نمی کنم مثل پدرش خیلی مرده پدرش هم  انقدرررررررررررررررررر با محبت بود و به من احترام می ذاشت که خدا می دونه اگه یه لیوان آب می خواستم می رفت تو بهترین لیوان خونه که تو دکور بود برام آب می ریخت و می آورد بهش می گفتم من خجالت می کشم و معذبم تو انقدررررررررررررررر به من توجه داری می گفت من دوست دارم تو توی بهترین شرایط زندگی کنی ...می گفت هر جا خونه هر فامیلی می رفتیم انقدررررررررررررررررررررررر با عزت و احترام جلوی مردم با من رفتار می کرد که من شرمنده می شدم از اونهمه محبت و احترامش، خیییییییییییییییییییلی خوب بود خییییییییییییییییییلی برا همینم زود مرد پسرشم مثل خودشه آقاست گفتم خدا براتون حفظش کنه چی شد که همسرتون  فوت کرد مریض بودند؟ گفت نه مرگش ناگهانی بود پیمانکار ساختمان بود با دانشگاه تهران قرارداد بسته بود که سنگ نمای دانشگاهو کار کنه یه روز صبح بلند شد بره دانشگاه.تهران رفتم راهش بندازم خداحافظی کردیم چند قدم رفت بعدش برگشت گفت امروز می خوام ببوسمت می گفت اومد منو بوسید و بهم نگاه کرد و رفت ظهر خبر مرگشو برامون آوردند می گفت سر کار داشته به شاگردش طرز بریدن سنگو با دستگاه یاد می داده که یه تیکه از سنگه کنده میشه و پرت میشه می خوره وسط پیشونیش و همونجا بیچاره می میره منم گفتم خدا بیامرزدشون واقعا هم خوبا زود می میرند اونم گفت آره گفتم من یه بار تو قطار با یه زنه هم سفر بودم حرف از شوهرامون افتاد من گفتم شوهر من خیلی خوبه فقط اگه یکی دو تا از اخلاقای بدش نبود کلا حرف نداشت اونم برگشت گفت مطمئن باش اگه اون یکی دو تا بدی رو نداشت سالها پیش مرده بود و تا الان نمونده بود آدمای خوب زود می میرند آدما باید چندتایی بدی داشته باشند که خدا بهشون کاری نداشته باشه اونم گفت راست می گی شوهر منم چون زیادی خوب بود زود مرد...خلاصه یه خرده دیگه از اینور و اونور حرف زدیم و بعد بیست دقیقه خداحافظی کردیم و اون رفت تو و منم رفتم بالا!ساعت یازده و نیم اینجورا دختره با اون رئیسش که اون موقع بهتون گفتم اومدند برا تحویل خونه، از اینکه خونه انقدرررررررررررررر تمیز بود کلی ازمون تشکر کردند(همه جای خونه برق می زد یه جای کثیف نبود که بخوان تمیزش کنند می تونستند اسبابشو نو بیارند و راحت بچینند) بعد از تشکر و این حرفها دو تا چک، یه چک نودو پنج میلیونی که چک تضمینی به اسم پیمان بود و یه چک پنجاه و پنج میلیونی که چک شخصی بود و دختره از یکی گرفته بود به پیمان دادند( انگار صدو پنجاه میلیون از پولو برا تحویل نگه داشته بودند من فکر می کردم صد میلیونه) پیمان بعد دیدن چکها گفت این چک نودو پنج میلیونی که هیچ، تضمینیه و مشکلی نداره ولی این پنجاه و پنج میلیونی چک شخصیه و کاش اینم تضمینی می گرفتید اونام گفتند اینم مشکلی نداره فردا صبح می تونید برید بانک و نقدش کنید کسی که ازش گرفتیم خیلی آدم معتبریه و از این حرفها پیمانم گفت شما اون آدمو می شناسیدش من که نمی شناسمش فردا اگه حسابش خالی باشه این منم که به مشکل می خورم و باید کلی دوندگی کنم تا به پولم برسم و از این حرفها... خلاصه کلی سر اون چکه با هم صحبت کردند و آخرش پیمان جفت چکارو پس داد بهشون و گفت اگه میشه صبح این چکو نقد بکنید و شبا کنید به حساب من بعدش بهم زنگ بزنید من یه ساعته می یام و خونه رو به شما تحویل می دم رئیس دختره(آقای فلا.ح) هم یه خرده اصرار کرد که اگه میشه شما کلیدو به خانم بهرا.می بدید تا یه دستی حداقل به خونه بکشه که فردا می خواد اسباب بیاره خیالش راحت باشه یا اینکه کلیدو ببرید بدید به بنگاهی ما از اونا بگیریم و دستی سر و گوش خونه بکشیم فردا اگه چکه نقد نشد بیایید ازشون پس بگیرید اگرم نقد شد که ما کلیدو از بنگاهی می گیریم و کار تمومه دیگه، پیمانم گفت خونه رو که دارید می بینید همه جاش تمیزه و کوچکترین کثیفی نداره که نگران تمیز کردنش باشید فردا می تونید با خیال راحت اسباب بیارید فقط یه کف هاله که من خودم یه تی براتون الان می کشم و می رم اونم کشیده بودم دیدید تمیز بود الان شما با کفش اومدید یه خرده خاکی شده که اونم الان براتون تمیزش می کنم فلا.حه خواست دوباره حرفی بزنه دختره برگشت خیلی ریلکس بهش گفت عیب نداره حساس نشو می ریم فردا می یاییم مرده هم دیگه هیچی نگفت و همونجور که با خنده اومده بودند خیلی شیک و با آرامش و خنده و تشکر خداحافظی کردند رفتند از این اخلاق دختره خیلی خوشم اومد اصلا خم به ابرو نیاورد حتی کوچکترین ناراحتی از خودش نشون نداد خیلی با آرامش و محترمانه انگار نه انگار که اتفاقی افتاده خیلی با وقار به مرده گفت «عیب نداره حساس نشو می ریم فردا می یاییم» و خیلی با کلاس خداحافظی کرد و رفت با خودم گفتم اگه من بودم حداقل یه اعتراضی می کردم  یا دلخوریمو ابراز می کردم بعد می رفتم ولی اون خیلی سنگین و رنگین رفت طوریکه احساس کردم به جای اون ما بودیم که ناراحت شدیم درس قشنگی بود که من از رفتار دختره گرفتم آدم خیلی خوبه اینجوری باشه و یه جاهایی به جای ناراحت کردن خودش کسی رو که بهش بدی کرده رو با آرامش خودش و از کوره در نرفتن شرمنده کنه!حالا کار پیمان یه جورایی منطقی و درست بود چون بلاخره معامله کرده بود و تو معامله باید خیلی دقت کرد تا بعدا آدم به مشکل بر نخوره بلاخره صدو پنجاه میلیونم کم پولی نیست چک اونم چک تضمینی نبود و چک شخصی بود و اگه به مشکل می خورد و پول نمی شد کلی دوندگی داشت و معلوم نبود که آدم به پولش برسه یا نه، ولی با اینهمه من اگه جای پیمان بودم شاید خونه رو کامل تحویل نمی دادم ولی حداقل کلیدو به یارو می دادم تا اینجوری دست خالی نره چون تو اینجور مواقع آدما با شور و شوق می یان تا خونه شونو تحویل بگیرند و خیلی ذوق دارند و نباید ناراحت برشون گردوند ولی خب هر کسی یه جوره دیگه، ماها آدمایی هستیم که ممکنه تا حدی خودمونم در نظر داشته باشیم ولی دیگران و شادیشونو به خودمون ترجیح می دیم و به قیمت ضرر کردن خودمونم که شده حاضر نمی شیم کسی رو ناراحت کنیم و دست خالی برش گردونیم ولی یه عده نفع خودشونو به دیگران ترجیح می دن و حواسشون به اینه که خودشون ضرر نکنند خیلی به احساسات طرف مقابل کاری ندارند و کارهارو طبق اصول و قانونش پیش می برند البته هم موفق ترند چون مشکلات بعدی کمتری دارند ...ولی رفتار ما انسانی تره و بعدش ممکنه مشکلات بیشتری داشته باشیم حالا کدوم یکی از اینا درست تره نمی دونم ولی من دومی رو ترجیح می دم حتی اگه ضرر کنم ترجیح می دم دل کسی رو نشکنم..بگذریم اونا رفتند و پیمانم یه تی کشید و راه افتادیم اومدیم نظر.آباد...بعداز ظهری قیمت سکه رفته بود بالا پیمان زنگ زده بود به آقای.میر.محسنی اونم گفته بود که ازش بالا می خره اگه داره بیاره چون مشتری داره و سکه کم آورده پیمانم همش می گفت به نظرت پاشم برم تا کرج حالا که داره بالا می خره ده بیست تا از اینارو بهش بفروشم منم گفتم نمی دونم خودت هر جور که فکر می کنی درسته همون کارو بکن ولی اگه خواستی بری کرج، کلید خونه رو هم ببر بده به دختره! نامردی نکن بلاخره اونم امروز با کلی شوق و ذوق اومده بود خونه اشو تحویل بگیره! اونم گفت ولش کن اون مهم نیست بذار پوله رو بریزند به حساب خیالمون راحت بشه بعدش نیفتیم به مشکل و ندویم دنبال پولمون چون چکش چک شخصی بود و اعتباری بهش نیست حالا فردا به جای ساعت دوازده که بهشون گفتم صبح ساعت هشت می ریم کلیدو بهش می دیم که چند ساعت زودتر از اسباب کشی دستش باشه خونه هم که تمیزه و کاری نداره که بخواد نگرانش باشه! منم گفتم باشه با خودم گفتم حالا زیادم اصرار کنم ما شانس نداریم می بره کلیده رو می ده فردا هم چکه پاس نمیشه خر منو می گیره که تو کردی!...خلاصه فرداش که می شد پنجشنبه صبح زود بلند شدیم و رفتیم و ساعت نه بهشون زنگ زدیم که ما کرجیم و بیایید خونه رو تحویل بگیرید اونام همون موقع پوله رو ریخته بودند اس ام اسش برا پیمان اومد نیم ساعت بعدشم  اومدند و خونه رو تحویل دادیم و با هم اومدیم بیرون اونا سوار ماشین فلا.ح شدند و رفتند که اسباب بیارند کامیونشون قرار بود که ساعت یازده بیاد ما هم سوار گل پسر شدیم و رفتیم یه خرده میوه و این چیزا گرفتیم و برگشتیم نظر.آباد!جمعه هم که کلا به تمیز کاری و چیدن و مرتب کردن اسبابامون تو خونه گذشت صبح بعد از صبونه از ساعت ده من شروع کردم به شستن و سابیدن کابینتها تا ساعت پنج بعد از ظهر! انقدررررررررررررررررررررررر که کثیف بودند چون ما یه دفعه تصمیم گرفتیم که بیاییم آفاق دیگه فرصت نشد که تمیزشون کنیم هر چند که پیمان قبلا یه دست سطحی روشون کشیده بود ولی کافی نبود خیلی کثیف بودند و نمی شد همونجور ازشون استفاده کرد آدم چندشش می شد حالا کابینتهای اینجا فلزی و درب و داغونند ولی با خودم گفتم درسته قدیمی و از کار افتاده اند ولی میشه تمیزترشون کرد تا ظاهر بهتری پیدا بکنند برا همین افتادم به جونشون و تا تونستم با سیم و اسکاچ و مایع سابیدمشون و بعدم با آب تک تک شستمشون آخر سر کلی خوشگل شدند رنگشون زرد زرد بود و آدم حالش ازشون به هم می خورد ولی بعد از شستن سفید و ناز و قابل تحمل شدند اون روز موقع شستن کابینتها داشتم فکر می کردم خونه درب و داغون هم خوبه ها چون آدم وقتی کاری توش می کنه نگران خراب شدن چیزی نیست مثلا من این کابینتهارو انقدر سابیدم که گلاشون رفت و اصلا تبدیل به یه چیز دیگه شدند طوریکه دیگه وقتی نگاهشون می کردم خنده ام می گرفت با خودم گفتم هرکی ببیندشون باورش نمیشه که اینا یه روزی خالخالی بودند و طی تمیز کاری و سابیدن این شکلی شدن! خلاصه که خواهر توی هر چیز بدی هم که آدم خوب نگاه کنه یه چیز خوبی هست که ببینه و بابتش خدارو شکر کنه !...شنبه هم بعد از خوردن صبونه ساعت یازده دوازده لباس پوشیدیم و آماده شدیم و پیاده راه افتادیم رفتیم یه قدم تو شهر زدیم و خیابوناشو یه نگاه کردیم و در نهایت هم یه دستگاه تصفیه. آب از یه مغازه بزرگ وسایل لوله.کشی خریدیم(دستگاه خودمونو پیمان گذاشت رو اون خونه موند و دادیمش به دختره) و پولشو حساب کردیم(قیمتش دو میلیون بود که پنجاه تومن بهمون تخفیف داد و یک میلیون و نهصد و پنجاه ازمون گرفت) ولی چون ماشین نبرده بودیم نتونستیم بیاریمش گذاشتیمش تو مغازه موند یارو مغازه داره هم هم زنگ زد به نصابشون و قرار شد عصری ساعت پنج به بعد  پیمان ماشین ببره و هم دستگاهو بیاره هم نصاب و وسایلشو تا بیاد نصبش کنه برا همین برگشتیم خونه و یه چایی خوردیم و گرفتیم تا پنج خوابیدیم ساعت پنج پیمان بلند شد با گل پسر رفت دنبال دستگاه ونصاب و آوردش دستگاهو بست و تستش کرد بعدش پولشو حساب کرد و سوارش کرد بردش رسوندش و اومد منم تا اونا دستگاهو ببندند و برند یه خرده اینترنت گردی کردم ولی کوفتم شد این خونه انقدرررررررررررررررررررررررر آنتنش بده که خدا می دونه انگار خونه کلا کوره یه گو.گل می خوای بری سه ساعت طول می کشه اونم تازه اگه باز کنه چه برسه به برنامه های دیگه که اصلا نمی تونه با این آنتن ضعیف بیاردشون اون خونمون تو کرج خیلی آنتنش خوب بود فور جی می آورد من پنجاه و هفت قسمت از خاله هتی رو توی نیم ساعت یا کمتر حتی دانلودش کردم ولی اینجا یه عکس می خوام باز کنم باید تبلتو دور خونه بگردونم ببینم کجا یه خرده آنتن داره خلاصه که خواهر اوضاع اینترنتمون هم خراب شده و از این به بعد باید مطالبمو تو خونه بنویسم و بیرون که می رم براتون بذارمش چون دقیقا از سر کوچه مون به بعد مثل چی اینترنتش سرعت داره ولی تو این کوچه چرا اینجوریه نمی دونم! ... خب دیگه من برم کارمو انجام بدم چقدرم ماشاالله خلاصه وار نوشتم اگه می خواستم بیشتر توضیح بدم و خلاصه ننویسم ببینید دیگه چقدر می نوشتم!!!؟ کلا هنر من تو خلاصه نوشتنه انگار (استعدادمو کشف کردم)! فک کنید اگه کتابی رو بدن به من که خلاصه اشو بنویسم فک کنم خلاصه اش طولانی تر از خود کتاب بشه یه همچین آدمی هستم من، بسیار خلاصه گو و نغز گفتار! بهههههههههههههههههههههههههههله اینجوریا دیگه خواهر چیکار میشه کرد ....خب دیگه من برم تا بیشتر از این طولانی نشده ...شمام به کارتون برسید از دور می بوسمتون مواظب خوذتون باشید بووووووووووووووووووووووس فعلا بااااااااااااااااااای

💥گلواژه💥
نه در حسرت دیروز... نه در رویای فردا ... فقط برای امروز !!!
«دیروز خیال، فردا محال، امروز حقیقت است»

پس تا می تونید از امروزتون بی حسرت دیروز و بی نگرانی فردا لذت ببرید که اگه امروزها ساخته بشن دیروزها جبران می شن و فردا ها آباد!(اینم فرمایش گرانباری از حضرت جوجو😆)

 

راستی عکس گردو و یه سری عکس دیگه رو هر وقت اینترنت یاری کنه به همین پست اضافه می کنم 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۶/۱۶
رها رهایی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی