خواهرانه

باجی باجین اولسون سوز چوخدو وقت یوخدو
  • خواهرانه

    باجی باجین اولسون سوز چوخدو وقت یوخدو

سه شنبه, ۱۱ شهریور ۱۳۹۹، ۰۵:۴۹ ب.ظ

بقایای اسباب کشی ما!

سلااااااااااام سلااااااااااام سلاااااااااام سلاااااااام خوبید؟ منم خوبم! جونم براتون بگه که بعد از اینکه بیست و نهم مرداد وسایلمونو با کامیون بردیم آفاق(به جز یخچال فریزر و تلوزیون و یه فرش و دو تا رختخواب) به دختره که خونه رو ازمون خریده زنگ زدیم که بیاد پنج شهریور خونه رو تحویلش بدیم که اونم گفت دهم یازدهم امتحان نظا.م مهند.سی داره و احتمالا سیزدهم بتونه بیاد هم بقیه پولمونو بده(صد میلیون از پوله رو گذاشته بودند برا زمان تحویل) هم خونه رو تحویل بگیره حالا دیروز زنگ زد که من چهارشنبه یازده تا دوازده مرخصی می گیرم هم بریم تلفنو بنام بزنیم هم پولتونو بدم و خونه رو تحویل بگیرم تا یه دستی بهش بکشم پنجشنبه اسباب بیارم ما هم گفتیم باشه و بلند شدیم گل گلیامونو (ماهیامونو) با آکواریوم و این چیزاشون بردیم گذاشتیم آفاق و عصری برگشتیم خونه وسایلی که مونده بودو جمع و جور کردیم و به یه وانتی زنگ زدیم تا سه شنبه که میشه امروز بعد از ظهر بیاد تا یخچال و فریزر و فرشو باهاش ببریم اونم گفت باشه امروز صبح هم وکیل خونه تهران زنگ زد به پیمان که من ساعت نه تو کرج یه کاری دارم می خوام بیام ادا.ره بهز.یستی نه اونجا باش چک چهل میلیونی که از صاحبخونه گرفتم رو بهت بدم پیمانم ساعت هشت بلند شد بره منم بهش گفتم الان زوده داری می ری یارو اگه سر ساعت نه هم اونجا باشه باز تو باید نیم ساعت منتظرش بمونی گفت نه زود برم بهتره که رفت و نشون به اون نشون که یارو ده دقیقه به ده رسیده بود اونجا، اینم یک ساعت و نیم اونجا وایستاده بود و علف زیر پاش دراومده بود(کلا پیمان بخواد یه جا بره از صبح زود باید شال کلاه کنه و وقتی رسید کلی باید منتظر بمونه تا طرف بیاد یا اونجایی که رفته باز کنه یا ...) خلاصه یارو اومده بودو چکو گرفته بود رفته بود بانک دیده بود حساب خالیه زنگ زده بود به وکیله و اونم به بنگاهیه و اونم به صاحبخونه، که اونم گفته بود صبح پولو شبا کردم تا ظهر می یاد به حساب، دیگه پیمان برگشت خونه و قرار بود با پیام برن تهران خونه مامانش(آبگوشت درست کرده بودم ببرند) که دیگه بخاطر قضیه چک نشد و غذارو با چند بسته نون داد پیام برد خودشم وسطا وکیله زنگ زد که پوله اومده به حساب بلند شد رفت بانک و خوابوند به حساب و اومد یخچال و فریزرو کارتن پیچ کردیم و گذاشتیم دم در، نشستیم برا ناهار از آبگوشته خوردیم و ساعت چهار هم پیام اومد و با پیمان یخچال فریزرو بردند پایین و اومدند بالا یه چایی خوردیم و پیمان زنگ زد وانتی اومد منم لباس پوشیدم و آماده شدم اومدیم پایین ، پیمان اینا یخچال فریزرو فرشو به کمک وانتیه گذاشتند تو وانت و اون راه افتاد و ما هم سه تایی سوار گل پسر شدیم و تاختیم به سمت آفاق و الانم تو راهیم و داریم می ریم منم عقب نشستم و اینارو برا شما نوشتم .....اینجوریا دیگه خواهر اینم از بقایای اسباب کشی ما(البته شب قراره برگردیم کرج بخوابیم تا فردا ظهر تحویلش بدیم و بیاییم آفاق)...فعلا من برم چون دیگه داریم می رسیم از دور می بوسمتون بوووووووووووووس فعلا بااااااااااااااااااای

 

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۶/۱۱
رها رهایی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی