خواهرانه

باجی باجین اولسون سوز چوخدو وقت یوخدو
  • خواهرانه

    باجی باجین اولسون سوز چوخدو وقت یوخدو

شنبه, ۱۱ مرداد ۱۳۹۹، ۰۵:۱۵ ب.ظ

روز از نو...روزی از نو!!!

سلااااااااام سلااااااام سلاااااااااام سلااااااااااااام خوبید؟ منم خوبم! جونم براتون بگه که امروز صبح ساعت ده پیمان با پیام رفت تهران که برند دفترچه.درمانی مامانشو تمدید کنند! اون روز مامانشو برده بودند دکتر.قلب برا چکاپ، دکتره داروهای همیشگی فشار خونشو براش نوشته بود رفته بودند داروخونه بگیرند اونجا گفته بودند که دفترچه اعتبار نداره! انگار دکتره نفهمیده بوده و با همون دفترچه ویزیتش کرده و دارو نوشته بود براش!... نمی دونم چرا دفترچه های  نیرو.های. مسلح اینجوریه؟ دفترچه های ما که مال تا.مین .اجتماعیه تا آخرین برگه اعتبار داره و برگه اش تموم شد باید ببری دفترچه رو عوض کنی ولی مال اینا تاریخ اعتبار داره و سر اون تاریخ هر چقدر هم که برگه داشته باشه باید ببری مثل کسایی که قراردادی اند دوباره تاریخ بزنند در حالیکه بابای پیمان کارمند. رسمی و استخدا.می ار.تش بوده و سالها بیمه.اش رو کامل ریخته و بعدشم الان ۳۱ ساله اون مرده و مامان پیمان به عنوان مستر.ی بگیر.رسمی داره حقوق اونو می گیره ولی چرا اینجوریه نمی دونم...خلاصه پیمان اینا امروز صبح رفتند بدن دفترچه رو عوض کنند منم یک ساعتی با معصومه حرف زدم و بعدم یه خرده تلوزیون دیدم و آخر سرم یه خرده نون و پنیر و مربا و این چیزا به عنوان ناهار خوردم(ناهار نداشتیم تنبلیم هم می اومد پاشم یه چیزی درست کنم) بعد از ناهار هم گفتم بیام یه سر کوچولو به اینجا بزنم و برم یه خرده بخوابم (خوابم گرفته بدجوررررررررررررر)...برا همین یه چند کلمه از معصومه می گم و می رم اون روز بهتون گفتم معصومه یه نامه نوشت به اسم نامه آخر و منم یه بیت شعر آخرش اضافه کردم و قرار شد که شنبه هفته دیگه که میشد امروز برا ا.کبر.ی بفرسته یکی دو روز بعد از این تصمیمش یکی از دوستای دوران لیسانسش یهو پیداش شد و به معصومه پیغام داد که برات یه خواستگار پیدا کردم اسم مرده ا.حمد آقا بود و متولد ۴۸، یعنی سه سال از معصومه کوچکتر(معصومه متولد سال چهل و پنجه) ...این احمد آقا چند سالیه که از همسرش جدا شده و یه دختر ۱۸ساله هم داره که با مادرش(یعنی زن سابق احمد .آقا) زندگی می کنه علت طلاقشون هم ظاهرا مالی بوده ویه سالی احمد.آقا ورشکست شده(نمی دونم کارش چی بوده ) زنش نتونسته بی پولیشو تحمل کنه رفته تقاضای.طلاق داده و بچه رو هم ورداشته و رفته، بعد از سالها که احمد.آقا تلاش کرده و دوباره پولدار شده رفته سراغ زنش برش گردونه اونم دیگه برنگشته و الان سالهاست که احمد.آقا تنها زندگی می کنه! اون دوست دوران لیسانس معصومه هم انگار روانشناسه و تو تهران مرکز مشاوره داره و ظاهرا مرده برا مشاوره اومده پیشش و گفته می خوام دوباره ازدواج کنم و اونم به ذهنش رسیده که معصومه رو بهش معرفی کنه!(مرده تو جنت.آبا.د که یکی از محله های غرب تهرانه زندگی می کنه)...معصومه هم اون روز به دوستش گفته بود که باید فکر کنم و بعدا بهت جواب می دم ...همون روز به من زنگ زد و قضیه خواستگاره رو گفت و شبشم تو رو.بیکا پیغام داد که می خوام نامه آخر اکبر.ی رو به جای شنبه امشب بفرستم ولی اول می خوام در مورد تصمیمی که گرفته سوال کنم و اگه تصمیمش به جدایی نباشه یه فکر دیگه بکنم اگه تصمیمش به جدایی باشه این نامه رو براش بفرستم و برا همیشه ازش خداحافظی کنم بعدا ببینم خواستگار جدیده چی میگه! منم گفتم فکر خوبیه همین کارو بکن! اونم همون شب از اکبری در مورد تصمیمش پرسید و اونم گفته بود که با توجه به نامه من تصمیم قطعی برای جدایی گرفته معصومه هم اون نامه رو براش فرستاده بود و خلاصه با کلی آه و ناله از هم خداحافظی کرده بودند..مثلا اکبر.ی بهش گفته بود خیلی دلم می خواست برات هدیه.خداحافظی بگیرم بیارم ولی چون گفته بودی دیگه از این کارا نکن این کارو نکردم و از این حرفا...(از گفتگوشون تو تلگ.رام عکس گرفته بود همه رو برام فرستاده بود سر فرصت نوشته هاشونو تایپ می کنم اینجا براتون می ذارم تا بخونید ) ...حالا دو روز از قضیه خداحافظی نگذشته بود معصومه دیشب دوباره رفته سراغ اکبری و بهش گفته می خواد بدونه هنوز حاضر به صیغه.نود.و نه ساله هست که دوباره بره صیغه اش بشه یا نه؟!!!! میگه ا.کبر.ی به جز بد قولیش در مورد عقد، هیچکدوم از کاراش حرف نداشت و هیچ چیزی رو از من دریغ نکرد و خیلی اخلاقش با من خوب بود خیییییییییییییییییییییییلی مرد نازنینی بود(در این مورد منم باهاش موافقم چون به نظر من اکبر.ی جز معدود مردائیه که هر زنی آرزوی همسریشو داره! بیش از اون چیزی که فکرشو بکنید مرده! انقدررررررررررررررررررررر انسانیت داره و انقدررررررررررررررر انسانه که آدم محو رفتارو شخصیتش میشه!در مورد عقد نکردن معصومه هم با قاطعیت می تونم بگم با وجود نامه کوبنده ای که برای اکبر.ی در حمایت از معصومه نوشتم ولی همش تقصیر خود معصومه است و اکبر.ی بی تقصیره! )...خلاصه معصومه می گفت که می ترسم برم با این یارو(احمد آقا) آشنا بشم و کارمون به عقد و اینا بکشه ولی بعدش ببینم که اخلاقش مثل اکبر.ی نیست و عمرم تباه بشه و از این حرفا....یعنی اینکه دوباره روز از نو و روزی از نو ...اکبر.ی هم گفته تا سه شنبه بهت جواب می دم دارم برات متنی رو می نویسم سعی می کنم تا سه شنبه برات بفرستم ....الان معصومه نشسته که سه شنبه بشه اکبر.ی حرفاشو طی اون متن براش بفرسته ببینه چی میشه ...منم از دست معصومه می خوام سرمو بکوبم به دیوار ...فعلا همین دیگه!... دیدین من مردم و پزشکی .قانونی می گه که مرگ در اثر ضربه به سر بوده بدونید که از دست معصو.مه انقدررررررررررررررررر سرمو کوبیدم به دیوار که این اتفاق افتاده! ....خب من برم بخوابم شاید تو خواب ببینم که معصو.مه سر عقل اومده(چون فقط تو خواب احتمالش هست اونم به میزان خیلی کم ) شمام برید به کارتون برسید ...از دور می بوسمتون بووووووووووووووووووس فعلا باااااااااااااای

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۵/۱۱
رها رهایی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی