خواهرانه

باجی باجین اولسون سوز چوخدو وقت یوخدو
  • خواهرانه

    باجی باجین اولسون سوز چوخدو وقت یوخدو

چهارشنبه, ۱ مرداد ۱۳۹۹، ۰۹:۴۲ ق.ظ

نامه ای به . اکبر.ی !

سلااااااااام سلاااااااام سلااااااااام سلااااااام خوبید؟ منم خوبم! جونم براتون بگه که اون روز بعد از اون پست به معصومه زنگ زدم و یه خرده در مورد اکبر.ی و قضیه جداییشون حرف زدیم معصومه گفت که روز قبلش با قسم به قرآن از هم جدا شدن و قرار شده که دیگه هرگز سراغ هم نیان و از این حرفها...آخرشم گفت صبح اکبری بهش پیغام داده که شلوار معصومه مونده ته ساکش و قرار شده عصری بیاره دم در تحویل بده معصومه هم چون روز قبل با ناراحتی از اکبر.ی جدا شده بهش گفته حالا که می یای بیا شام تا به خوبی و خوشی با هم خداحافظی کنیم اونم گفته باشه ایشالا شب اونجام ...خلاصه معصومه گفت که در پی تدارک شامه و به قول لئوناردو داوینچی قراره شام آخرو با هم بخورند منم بهش گفتم تو زندگی هیچوقت نمیشه با قطعیت حرف زد شاید اصلا شام آخر نباشه اونم گفت چه می دونم والله...بعدش بهم گفت نامه های روزهای اول اکبر.ی رو پیدا کردم که توش نوشته و امضا کرده که فقط سه ماه برای شناخت بیشتر صیغه می کنیم و بعد از سه ماه می ریم عقد می کنیم یه سری نامه دیگه هم داره که تو همشون قول عقد به من داده ...منم گفتم این نامه هارو بذار تو پاکت و براشم بنویس می گن جوانمرد چون وعده کند وفا نماید و لی تو وعده کردی و هر دفعه زیرش زدی وعده های تو وفایی به دنبال نداشت جوانمرد ...بعد موقع رفتن بده بهش! اونم رفته بود یه جفت جوراب و یه اسپری به عنوان هدیه خداحافظی براش گرفته بود و از روی همه نامه ها و قول و قرارهایی که تا اون روز بهش داده بود و زیرشونو امضا کرده بود کپی گرفته بود و گذاشته بود توی یه پاکت و یه نامه هم براش نوشته بود آخرشم جمله منو ته نامه براش نوشته بود و گذاشته بود تو پاکت و موقع رفتن داده بود به اکبر.ی ....اکبر.ی هم با خوندن نامه همون شب منقلب شده بود و برا معصومه نوشته بود یه بار دیگه با مهناز خانوم از طرف من مشورت کن و ازش بپرس اگه با اطلاعاتی که از ما داره ما عقد کنیم به مشکل نمی خوریم؟ بعد از جوابش هر چی که بود عکس بگیر و تمام و کمال برام بفرست منم گفتم باشه و این نامه رو برای اکبر.ی نوشتم 

سلام مسی جان این نامه خطاب به آقای اکبریه از اینکه اونو تمام و کمال به ایشون منتقل می کنی ازت ممنوووووووووووووووووونم عزیزم! 
ضمن عرض سلام خدمت شما از اینکه منو برای این مشاوره قابل دونستید ازتون یه دنیا ممنوووووووووووووونم این لطف شمارو می رسونه وگرنه بنده جسارت نمی کنم در حضور شما که مرد بسیار خردمند و فهمیده و دانا و با کمالاتید لب به سخن باز کنم! ...قبلش از اینکه ممکنه نامه رو برای سهولت خوانش به شکل عامیانه با کلمات معمولی بنویسم ازتون معذرت می خوام امیدوارم اینو به حساب بی ادبی بنده نذارید!
و اما جواب این سوال شما که فرمودید:  از مهناز خانم سوال کن با تمام اطلاعاتی که دارد اگر مسئله عقد حل شود بعدها ما به مشکل نمی خوریم؟ آقای اکبری به نظر من با توجه به اینکه شما و مسی دو آدم عاقل و بالغ و صاحب تجربه هستید و اونجوری که من توی این مدت البته کوتاه یه شناخت نسبی روی هر دو نفرتون پیدا کردم باید بگم که من فکر می کنم اگر شما دو نفر از تجربیات این پنج سال نامزدی و شناخت تقریبا خوبی که از هم در مورد نقاط قوت و ضعف هم پیدا کردید به درستی استفاده کنید گمان نمی کنم که بعد از عقد به مشکلی حادی برخورد کنید که لاینحل باشه و زندگیتونو به بن بست بکشه....می دونید آقای اکبری شما هیچ زندگی ای رو پیدا نمی کنید که بی مشکل باشه مشکلات همیشه وجود دارند این طرز برخورد ما با اوناست که تعیین می کنه که بمونند و مسئله ساز بشند و آرامشو از ما و اطرافیانمون بگیرند یا اینکه با هوش و ذکاوت و مقداری گذشت به پلی برای استحکام رابطه مون تبدیل بشن اینکه ما از ترس مشکلاتی که تصور می کنیم در آینده گریبانگیر رابطه ما خواهد شد خودمونو محکوم به تنهایی کنیم راه درستی برای مقابله با اونا نیست چون همین تنهایی بیشتر از تلاش برای حل اون مشکلات مارو قراره فرسوده بکنه من فکر می کنم برای حل مشکلاتی که شما و مسی درگیرش هستید و من هم در جریانم قدم اول اینه که شما رابطه تونو با عقد دائم رسمی کنید تا هردو با تعهد بیشتری به ادامه این رابطه و حل بقیه مشکلات اقدام کنید ! من فکر می کنم برای حل مشکلات این رابطه، شما و مسی باید کنار هم و توی یه جبهه قرار بگیرید تا اونجور که هر دو دلتون می خواد این مسائل حل بشه عقد موقت (یا به عبارتی صیغه) شما و مسی رو مقابل هم قرار داده و تا این موضوع حل نشه امیدی به اصلاح بقیه مسائل نیست چون این مساله به نظر من  مثل یه کلیدیه که قرار قفل بقیه مسائل شمارو باز کنه وقتی این قدمو به سلامتی برداشتید بخاطر عزت نفسی که من فکر می کنم به هردوی شما از بودن بصورت رسمی و دائمی کنار هم دست خواهد داد کنار اومدن و حل بقیه مسائل هم کمتر از قبل سخت خواهد بود و راه حلهایی که مناسب هر کدوم از مشکلاته بهتر از قبل به ذهنتون خواهد رسید و تو حلشون بیشتر از قبل موفق خواهید بود و ایشالا با یه دست به دست هم دادن و هم اندیشی و همونطور که گفتم با مقداری گذشت و فداکاری از طرف هر دو نفر حل خواهد شد آقای اکبری ما ترکها یه ضرب المثلی داریم که می گه اگه پیاده و سواره(یعنی کسی که سوار اسبه) قصدشون واقعاااااااااااا دیدار همدیگه باشه سواره باید یه خرده به سمت پایین خم بشه و پیاده هم یه مقدار روی پنجه پاش بلند بشه تا اون دیدار اتفاق بیفته رابطه شما و هر رابطه زناشویی دیگه هم به این خم شدن ها و بلند شدن ها برای حل مسائل احتیاج داره تا به نتیجه برسه مشکلات زمانی حل می شن که هر دو طرف مسئولیت حلشو به عهده بگیرند و با هم برای رفعش به یک اندازه تلاش کنند مسائل شما هم از این قاعده مستثنا نیست و با یه خرده سازگاری و توجه و ارزش دادن به نیازهای همدیگه قابل حلند و بخاطر یه سری مشکلات که تو همه زندگیها هست و میشه با تدبیر بیشتر و هم فکری حلشون کرد نباید اصل قضیه که رابطه دو نفره زیر سوال بره و از هم بپاشه...توی پیامهایی که برا مسی داده بودید علت اصلی جداییتونو عدم مدیریت ایشون اعلام کرده بودید آقای اکبری این حرف شما منو یاد یه خاطره خنده دار از مامانم و مامان بزرگم انداخت اگه از دستم ناراحت نمی شید اجازه بدید تعریفش کنم بعد بگم که این دو چه ربطی به هم دارند! مامانم می گفت سالهای اولی که ازدواج کرده بودیم با مادرشوهرم (یعنی مادر بابام) توی یه خونه ای که دو تا اتاق بیشتر نداشت زندگی می کردیم یکی از اتاقها مال مادر شوهرم بود و صبح به صبح بلند می شد و درشو قفل می کرد و کلیدشم یه نخ انداخته بود دورش به گردنش آویزون می کرد و می رفت باغشون و شب بر می گشت خونه همین که کلید می انداخت و در اتاقشو باز می کرد غر می زد که خیر سرم عروس تو خونه دارم نکرده یه جارو به اتاق من بزنه می گفت منم تا مغز استخونم می سوخت و بهش می گفتم آخه اتاقی که درشو قفل کردی و کلیدشو انداختی گردنت و با خودت بردی من چه جوری باید جارو می زدم ؟؟؟ می گفت چیزی نمی گفت و می رفت تو و محکم درو می کوبید و دوباره فرداش قفل می کرد و می رفت و دوباره شبش که بر می گشت همون حرفارو به من می زد ...از دست من ناراحت نشید ولی انتظار شما از مسی برای مدیریت زندگی هم، درست شبیه همین کار مامان بزرگ منه شما اجازه ورود این آدمو به اون زندگی نمی دید و پنج ساله که پا در هوا نگهش داشتید اونوقت انتظار مدیریت از ایشونو دارید من فکر می کنم این مدیریت زمانی قراره اتفاق بیفته که شما کلید این رابطه رو در اختیار ایشون قرار بدید این کلید توی رابطه شما و مسی رسمی کردن این رابطه است تا اونم بتونه با خیال راحت و با نگاه بلند مدت به این رابطه اونو مدیریت کنه! آقای اکبری جایی که آدما احساس امنیت نکنند و چشم اندازی از آینده نداشته باشند سعی نمی کنند اونجا دست به اصلاح بزنند شما دقت کنید خیلی از مستاجرا اونجور که باید به خونه ای که توش مستاجرند دل نمی سوزونند چون اولا اونو متعلق به خودشون نمی دونند ثانیا چون حضورشونو تو اون خونه موقت می دونند دلیلی برای مواظبت ازش نمی بینند چون می دونند که دیر یا زود باید اونجارو تخلیه کنند و برند ولی وقتی خونه مال خود آدم باشه حتی توی بستن تک تک دراشم دقت می کنه که محکم به هم نخورند چون ضررش متوجه خود آدم میشه رابطه موقت و دائم هم همینجوریه شما نمی تونید از یه آدمی که رابطه تونو باهاش رسمی نکردید انتظار رفتاری رو داشته باشید که وظیفه آدمیه که رابطه اش با طرف مقابلش رسمی و محکم و آینده داره......خواهش می کنم یه خرده به این قضیه فکر کنید و خودتونو جای مسی بذارید...دیروز مسی توی پیامهایی که برا من فرستاده بود گفته بود که شما دوباره پیشنهاد صیغه سه ماهه برای تصمیم گیری نهایی دادید من قبلش از اینکه ادامه نامه ام ممکنه شمارو ناراحت کنه ازتون معذرت می خوام ولی چون گفتید که با نهایت صداقت حرف بزنم و قول دادید که هیچکدومتون از دست من و لحن صریحم ناراحت نشید اینو عنوان می کنم و اجازه این جسارتو به خودم می دم....آقای اکبری من ادعای روانشناس بودن نمی کنم چون تا روانشناس شدن خیلی راهه برا من، ولی با اندک سواد روانشناسی که دارم و با توجه به وقایع این پنج سال به نظرم می یاد شما دچار فوبیای تصمیم گیری (ترس از تصمیم گیری) شدید! فوبیای تصمیم گیری یا ترس از تصمیم گیری اونجور که روانشناسها می گن ترسیه که باعث میشه فرد جرأت انتخاب یه گزینه از بین چندین گزینه رو نداشته باشه در حالیکه توی اکثریت مواقع گزینه درستو تشخیص میده اما ترسی که از انتخاب اون گزینه صحیح داره باعث میشه مدام با فرار از تصمیمهای بزرگ به تصمیمهای کوچک این فوبیا یا ترس رو پنهان کنه به نظر می رسه شما الان چندین ساله دقیقا دارید این کارو می کنید من فکر می کنم پنج سال زمان خیلی زیادیه که ما بتونیم در مورد موندن یا نموندن با یه آدمی تصمیم گیری کنیم شما هر شناختی که قرار بود از مسی در مورد زندگی مشترکتون بدست بیارید توی این پنج سال، دیگه بهش رسیدید من فکر می کنم نه تنها پنج سال شناخت از یه نفر کافیه بلکه این فرصت بیش از اون اندازه است که شما برای شناخت این آدم باید به خودتون می دادید به نظرم الان وقت تصمیم گیریه نه دادن یه فرصت شناخت سه ماهه دیگه به خودتون!شما با این شناخت پنج ساله، دیگه می دونید که می تونید با این آدم بمونید و زندگی کنید یا اینکه برای همیشه از زندگی خودتون بذاریدش کنار! آقای اکبری دو تا جوان هم که می خوان با هم ازدواج کنند نهایت شش ماه تا یک سال برای شناخت بیشتر با هم نامزد می کنند بعد از نهایت یک سال دیگه ازشون انتظار می ره که تکلیف همو مشخص کنند و به تصمیم واحدی برای زندگیشون برسند و با شناختی که از هم پیدا کردند یا با هم بمونند و رابطه شونو با رفتن به محضر و عقد، رسمی کنند یا اینکه راهشونو از هم جدا کنند در حالیکه اونا جوانند و تجربه من و شمارو تو زنذگی ندارند حالا شما با یک عمر تجربه از زندگی مشترک قبلیتون و پنج سال تجربه و شناختی که از ازدواج موقت دومتون با مسی کسب کردید به نظرم الان دیگه زمان تصمیم گیری نهایی شماست اگه شما توی این پنج سال نتونسته اید به نتیجه واحدی در مورد همدیگه برسید فکر نمی کنم یه فرجه سه ماهه دیگه هم بتونه کمکی به شما بکنه جز اینکه قراره برای هر دوی شما تکرار مکررات باشه و باز با همون بحثهای همیشگی بعد از سه ماه به نقطه ای برسید که امروز توش هستید به نظر من هزینه تصمیم نگرفتن بیشتر از هزینه های یه تصمیم اشتباهه شما اگه پنج سال پیش بعد از اون صیغه سه ماهه تصمیم به عقد می گرفتید حتی اگر تصمیمتون اشتباه هم بود باز هم نسبت به الان که پنج ساله دارید هزینه های این تصمیم نگرفتن رو با روح و روان و جسمتون و حتی مالتون پرداخت می کنید کمتر بود ...الانم اگه دوباره تصمیم به یه صیغه سه ماهه بگیرید دقیقا انگار بر گشتید به تصمیم پنج سال پیشتون و می خواهید دوباره این راهو برید و این اشتباهه محضه چون شمارو به جایی نخواهد رسوند جز همون جایی که الان هستید من پیشنهادم به شما اینه که بعد از پنج سال اول به خدا توکل کنید بعدم با یه تصمیم قاطع به همه این تردیدها و دو دلیهایی که پنج سال از زندگی و عمر هر دوی شمارو تلف کرد خاتمه بدید پنج سالی که می تونست قشنگترین سالهای عمر هر دوی شما باشه و با عشق و لذت بردن از زندگی سپری بشه ! ببخشید که با این نامه طولانی سرتونو درد آوردم دیگه حرفای آخرمو می زنم و زحمتو کم می کنم ! به عنوان جملات آخر باید بگم که من فکر می کنم شما و مسی قسمت سخت ماجرارو که همون پنج سال اول بوده که توی همه زندگیهای زناشویی سخت ترین و چالش برانگیزترین سالهای زندگیه پشت سر گذاشتید و با شناختی که از هم به دست آوردید از این به بعد به قسمت راحت قضیه رسیدید که اگه دست به دست هم بدید به امید خدا سالهای آروم و سرشار از آرامشی رو پیش رو خواهید داشت پیشنهاد من اینه که با توکل به خدا یه نقطه بذارید آخر همه تردیدهاتون و یا علی بگید و یه تصمیم قاطع بگیرید و پاشم برای همیشه وایستید...البته خیلی دلم می خواد که این تصمیم قاطع به محضر رفتن و دست در دست همدیگه برگشتنون ختم بشه که منم از شادی اینجا اشک شوق بریزم و براتون آرزوی خوشبختی کنم ... 

معصومه هم خیلی از نامه خوشش اومده بود و اینارو برام فرستاده بود که منم کلی خوشحال شدم 

...👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏
احسنت آااااااااافرین خدا شاهده بخاطر خودم نه واقعا قلم توانا و فکر باز و دانشمندی داری واااااااااااااااااااااااااقعا نویسنده ای عزیز دلم فکر نکن بخاطر اینکه نامه ات به مذاقم خوش اومده دارم می گم خدا شاهده همیشه به عزیز دلم به عنوان یه نویسنده نگاه کردم تو رو خدا اگر در زندگی مشترکتون خللی وارد نکرد حتما نویسندگی رو جزو اهداف اصلیت قرار بده.

 

...اگر آقای اکبر.ی بعد از این پیامهات منو عقد نکنه کلا برای همیشه ترکش می کنم

 

....ممنون از مطالب زیبا و آموزنده و پخته و پر از درک و شعور نه تنها یه نویسنده ای بلکه حاضرم قسم بخورم همین الان یه روانشناس قهاری  و با مشاوره ای که دادی چشم که هیچ چشم جان و دلمون رو هم بینا کردی حد اقل برای من که مفید بود و خیییییییییییییییلی ممنونم خانم دکتر واقعا حاضرم حق مشاوره هم بدم اگر ناراحتت نکنه هر چقدر بفرمایید و هر چقدر در توانم باشه با جان و دل تقدیم می کنم خییییییییییییلی بهتر از مشاورانی که بارها می ری مرکز مشاوره آخرم بدتر از اول بر میگردی و فقط بجای اینکه مغزت  پر از اطلاعات و دانش بشه جیبت خالی از پول می شه بود ممنوووووووووووووونم عزیزم اگر ناراحت نشی و به حساب بی ادبی نذاری واقعا حاضرم هر چقدر بگی تقدیم کنم خدا شاهده راضی هم هستم.

 

...مهناز جون آبجی گلم با وجود زمان کم و حضور آقا پیمان و مشکلی که برا نوشتن نامه داشتی بهترین مشاوره که در حد دکتری بود رو بهمون دادی واقعا حق خواهری را برای من تمام کردی و تا آخر عمرم منو شرمنده ی روی گلت و ماااااااااااااااهت کردی این نشون داد که محبت خییییییییییییییلی از پوست و استخون و خون و ژن و .... و هر چیز ارثی و خونی که هست قوی تره عزیزدلم من واقعا قبلا فکر می کردم دو تا خواهر دارم الان مطمئنم که دوتا خواهر دارم که یکی شو خداوند از طریق پدر و مادرم نصیبم کرده و یکی رو هم مستقیم در رحمتشو به روم باز کرده و آبجی گلم رو سر راهم قرار داده انشالله همیشه سااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااالیان طولانی زنده و سلاااااااااااااااااااامت و شااااااااااااااااااااااااااد باشی و تا آخرین لحظه عمرت محتاج هیچ کس جز خدا نباشی و خداوند هم همیشه انشالله پشت پناهت باشه همونطور که بار ها بوده و برات ثابت شده و دست من را هم همونطور که در این دنیا گرفتی در اون دنیا هم نزد خدا شفاعتم کنی انشالله🙏🏻🙏🏻  عزیز دلم قرررررررربونت برم خیییییییییییییییییلی دوست دارم و هزاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااران بار ممنوووووووووووووووووووونم و می بوووووووووووووووووووووسمت 
انشالله همیشه سلااااااااااااااااااااااااامت و شااااااااااااااااااااد باشی و در تمام امور زندگی و در تمام مراحل زندگیت موفق و پیروز باشی آمین یا رب العالمین 🙏🏻🙏🏻
😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘

معصومه بعد از این تعریف و تمجیداش دیروز نامه رو برای اکبر.ی فرستاده و اکبر.ی هم بعد از خوندنش تو سکوت عمیقی فرو رفته و تا الان هیچ جوابی به نامه نداده و ما هنوز منتظریم ببینیم چی میشه و در نهایت چه تصمیمی می گیره !

به معصومه گفتم الان اون به خون من تشنه است و داره نقشه قتل منو می کشه برا همین جواب نداده ...

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۵/۰۱
رها رهایی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی