خواهرانه

باجی باجین اولسون سوز چوخدو وقت یوخدو
  • خواهرانه

    باجی باجین اولسون سوز چوخدو وقت یوخدو

يكشنبه, ۲۹ تیر ۱۳۹۹، ۱۱:۲۲ ق.ظ

ماجراهای خونه خریدن ما !

سلااااااااام سلااااااااام سلاااااااااام سلااااااااااااام خوبید؟ منم خوبم! جونم براتون بگه که بازم خاله پری نازنین از دیروز تشریفشو آورده و افتاده به جون من، برا همین مجبورم کوتاه بنویسم تا برم استراحت کنم شاید یه خرده جون بگیرم نمی دونم از جون من چی می خواد دوم همین ماه بود که یه هفته اومد و موند حالا دو هفته نشده دوباره برگشته! کلا سیستم بدنم به هم ریخته اون دفعه کلی ضعیف شدم و تا همین پریشبم سرگیجه داشتم حالم هنوز سر جاش نیومده بود که دوباره از دیروز پیداش شده...خلاصه که خواهر موندم از دست این خاله مهربون که دم به دقیقه سراغ منو می گیره و پدر منو درمی یاره چیکار کنم !؟ ...بگذریم یه مختصری در مورد این چند روز بهتون بگم و برم چون قراره به معصومه زنگ بزنم قبلا بهتون گفتم با اکبری تا سی تیر به همدیگه فرصت داده بودند که در مورد عقد دائم فکر کنند و ببینند به نتیجه می رسند یا نه که دیروز انگار برای همیشه از هم جدا شدند برا همین معصومه ناراحته و باید یه خرده دلداریش بدم......از آخرین پستی که گذاشتم تا امروز همش دنبال خونه بودیم چند روز دنبال آپارتمان بودیم پیمان می خواست دو تا آپارتمان بگیره یکی برا پیام یکی برا خودمون! پیام که خودش دنبالش می گشت و می رفت می دید اگه خوشش می اومد آدرس می داد ما هم می رفتیم می دیدیم حالا چیزی که پیام می پسندید پیمان خوشش نمی اومد چیزی که پیمان خوشش می اومد پیام ادا درمی آورد مثلا یه خونه تاپ که همه چیش خوب بود یهو پیام می گفت به درد نمی خوره می پرسیدیم چرا؟؟؟ می گفت برا اینکه اصلا موبایل اونجا آنتن نمیده!!!! پیمان هم می گفت حالا آنتن خییییییییییییییلی مهمه؟ پیام با یه نگاه حق به جانب می گفت مهم نیست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!! یا یه جایی که اصلا نه موقعیتش خوب بود نه واحدش اصرار می کرد که خوبه و الا و بلا باید اینجارو بگیریم...آخرین بارم یه خونه تو مهر شهر(یکی از محله های تاپ کرجه که خیلی با کلاسه و یه حالت باغ شهر داره که زمان شاه آمریکائیها ساختنش) پیدا کرده بود که هم نوساز بود هم خیییییییییییییییلی خوشگل بود هم محله اش خوب بود اون رفته بود دیده بود بعدش ما رفتیم که ببینیمش پشت تلفن انقدر پیام با پیمان بد حرف زد که کلا پیمان منصرف شد و گفت ولش کن یه جوری با آدم حرف می زنه که انگار من نوکرشم، دارم یک میلیارد و هشتاد میلیون پول می دم براش خونه بخرم اونوقت به جای دستت درد نکند اینم طرز حرف زدنشه زورش می یاد جواب سوالای آدمو بده(پیمان پشت تلفن ازش پرسیده بود پنجره های پشت خونه رو به چیه؟ انگار اونم با یه لحن بد بهش گفته بود چقدر می پرسی من چه می دونم خودت ببین دیگه! برا همین پیمانم ناراحت شده بود) ....خلاصه پیمان ناراحت شد و ولش کرد برگشتیم!... برا خودمونم چندتایی آپارتمان تو همین محل خودمون رفتیم دیدیم ولی هر کدوم یه موردی داشتند که نپسندیدیم تا اینکه یه شب من به پیمان گفتم کاش آدم به جای آپارتمان یه خونه ویلایی حیاط دار می خرید حتی اگه درب و داغون و قدیمی هم بود بازم آدم توش آرامش داشت و مال خودش بود همچین خونه هایی هزاران بار می ارزند به اینکه آدم توی یه آپارتمان شیک با صد تا همسایه که هر کدوم یه ساز می زنند زندگی کنه اونم یهو گفت راست می گی و خلاصه نتیجه اون حرف من این شد که از فرداش پیمان افتاد دنبال اینکه خونه ویلایی پیدا کنه چندتایی از سایت دیوا.ر و شیپو.ر پیدا کردیم رفتیم دیدیم زیاد خوب نبودند ولی پریروز دو تا خونه ویلایی که هر دوشون سه طبقه بودند رو یه املاکی تو همین محله خودمون توی میدون.نبو.ت دم پاساژ .مهستا.ن از بیرون نشونمون داد که خیلی خوب بودند قیمت یکیشون دو میلیارد و پونصد میلیون بود یکی هم دو میلیارد و سیصد میلیون ...قرار شد املاکی هماهنگ کنه بریم ببینیم که دیروز پیمان رفت بنگاهیه رو دید اونم گفت یکیشون فروخته و ما اطلاع نداشتیم اون یکی هم انگار منصرف شده ولی یه خونه دیگه نشون پیمان داده بود که انگار قیمتش دو میلیارد و هشتصد میلیون بوده گفته بود با مالکش حرف می زنه شاید بتونه یه تخفیفی هم برامون بگیره قراره امروز  غروب بهمون خبر بده که بریم ببینیم ....خلاصه اینجوریا دیگه خواهر اینم از ماجراهای خونه خریدن ما  ...خب دیگه من برم یه زنگ به این دختره که شکست عشقی خورده بزنم ببینم حالش چطوره شمام مواظب خودتون باشید از دور می بوسمتون بوووووووووووووووووووووووووووووس فعلا باااااااااااااااای

 

💥گلواژه💥
گاهی اوقات ما انسانها از فرط ثروتی که داریم احساس فقر می کنیم یک چیزهایی را انقدر داشتیم که داشتنشون برامون عادی شده و دیگه نمی بینیمشون و مدام غر نداشته هامونو سر خدا می زنیم ولی اونی که همون نعمتو نداره می فهمه که ما چه نعمت و ثروت بزرگی داریم و قدر نمی دونیم!(کسی که مادر نداره می فهمه اونی که مادر داره چه گنج معنوی بزرگی داره... یا اونی که فرزندشو از دست داده می فهمه اونی که فرزندش سالم و سر حال کنارشه صاحب چه نعمت بزرگیه ...اونی که مریضه می فهمه که سلامتی که یک فرد سالم داره چقدر گرون قیمته ...)

 

اینم عکس اون خونه مهر شهریه است که پیمان می خواست برا پیام بخره البته جلو درشه فقط، چون توش نرفتیم که، پیام ادا درآورد برگشتیم!(فک کنم پنج طبقه بود زیاد دقت نکردم)

 

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۴/۲۹
رها رهایی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی