خواهرانه

باجی باجین اولسون سوز چوخدو وقت یوخدو
  • خواهرانه

    باجی باجین اولسون سوز چوخدو وقت یوخدو

سه شنبه, ۲۴ تیر ۱۳۹۹، ۰۲:۲۰ ب.ظ

به روایت تصویر!

سلااااااام سلااااام سلاااااااااام سلااااااااااام خوبید؟ منم خوبم! جونم براتون بگه که پیمان رفته تهران به مامانش سر بزنه منم گفتم یه سر بیام اینجا هم حالی ازتون بپرسم هم چند تا عکس بذارم ببینید حالا برا هر عکس توضیحی بالای عکس می نویسم تا بفهمید چی به چیه!...خب من دیگه می رم و شمام بفرمایید عکسارو ببینید...از دور می بوسمتون مواظب خودتون باشید یادتونم نره که خیییییییییییییییییییییییییلی دوستتون دارم... بووووووووووووووووووووووس فعلا باااااااای  

اون روز رفته بودیم نظر .آباد تا درو باز کردیم رفتیم تو دیدیم گلهای رزمون که قبلا کنار باغچه زیر آفتاب بودند و آبشون زود خشک می شد و ما هم نمی رسیدیم زودتر از سه چهار روز بهشون سر بزنیم و آب بدیم و بیچاره ها کلی خشک شده بودند و دفعه قبلش به پیشنهاد من پیمان برده بودشون کنار دیوار تو سایه تا آبشون دیر تبخیر بشه چه گلای خوشگلی دادند و چه برگای خوش رنگی درآوردند و چقدرررررررررررر حالشون خوب شده! این عکسو ببینید(البته اون آخریه کنار دیوار خانوم اناره رز نیست!) 

همون روزوقتی وارد خونه شدیم نمی دونید گلهای ناز باغچه چقدررررررررررررر غوغا کرده بودند و چقدرررررررررر گل داده بودند با اینکه بیچاره ها تشنه بودند!...این عکسو ببینید ...البته بعد از اینکه آبشون دادیم عکسه رو انداختمش و قطره های آب روشه! 

یه سری هم گلدون ناز اینجا تو کرج توی بالکنمون داشتیم که بعد از فروش خونه پیمان گفت که اینارو می خوام فعلا ببرم بذارم نظر.آباد تا بعدا که خونه گرفتیم اگه جا داشت می بریم اگه نداشت می ذاریم همینجا بمونه، منم گفتم فکر خوبیه و هفته پیش بردیمشون نظر.آبادو و پیمان آویزونشون کرد به پنجره آشپزخونه و در ورودی ، خیییییییییییییییییییلی هم قشنگ شد...اینا عکساشه البته پنجره آشپزخونه هنوز رنگ نداره و ضد زنگ فقط روشه ولی با اینهمه بازم قشنگ شد اون موقع که خونه نظر .آبادو تازه گرفته بودیم پنجره آشپزخونه کوچیک بود دادیم بزرگش کردند و بعد از اینکه نصبش کردند پیمان بهش ضد زنگ زد تا بعدا رنگش بکنه که بعدا تصمیم گرفتیم خونه رو بکوبیم دیگه بی خیال رنگش شدیم، اون پرده هم که تو عکس می بینید همینجوری به پنجره زدیم که از بیرون که نگاه می کنند فک کنند که کسی توش زندگی می کنه و دزد اینا بهش نزنه 

دو هفته پیش که رفته بودیم نظر.آباد رفتم نیلوفرا و گوجه های حیاط خلوتو آب بدم دیدم برگ نیلوفرا یه کم سوراخ سوراخ شدند شلنگ آبو که گذاشتم پاشون دیدم یه ملخ از توشون پرید بیرون و نشست رو دیوار که خیس نشه چشمم که بهش افتاد فهمیدم که کار کار خودشه گفتم ملخ تو اینارو اینجوری خوردی و سوراخشون کردی؟ دیدم یه خرده خودشو جمع کرد دلم براش سوخت احساس کردم داره میگه خب چیکار کنم گشنه ام بود! بهش گفتم عیب نداره بخور ولی سعی کن از اون برگایی که اون پشته بخوری نیلوفرارو زیاد زشتشون نکنی بلاخره اونا هم گلند و هم خانومند دوست دارند خوشگل باشند!...بعد از این مذاکرات که من فکر می کردم جناب ملخ از این به بعد دیگه مواظبه که خرابکاری نکنه باغچه رو آب دادم و اومدم کنار تا برگرده بره تو خونه اش که صد در صد مطمئنم تو باغچه بود ...خلاصه گذشت و ما برگشتیم رفتیم کرج و چند روز بعدش اومدیم دیدیم جناب ملخ خان بلایی سر نیلوفرا آورده که دیگه جای سالم رو برگاشون نیست تازه علاوه بر نیلوفرا برگای گوجه هارو هم خورده...اونجا بود که دیگه من نمی دونستم با این ملخ تخس و حرف گوش نکن چیکار کنم جز اینکه ازش عکس بگیرم بذارم تو اینترنت تا همه بفهمند که چیکار کرده تا شاید خجالت بکشه و بشینه یه خرده در مورد کاراش فکر کنه!!!...اینم عکس جناب ملخ که ایندفعه خواستم آب بدم پرید نشست رو شلنگ و اون یکی هم عکس نیلوفرای بدبخت منه که سوراخ سوراخ شدن 

این عکسی که الان می خوام براتون بذارم خنده داره! دو سه روز پیش که رفته بودیم تهران تا با صاحبخونه اون خونه که به مشکل خورده حرف بزنیم برگشتنی پیمان ماشینو سر کوچه مامانش یه گوشه ای پارک کرد و گفت جوجو تو بشین تو ماشین تا من برم یه بطری شیر برا مامان بگیرم و ببرم بهش بدم یه سر کوچولو هم بهش بزنم بیام بریم! گفتم باشه و رفت... برگشتنی دیدم یه شیشه مربا با دو تا شکلات گذاشته توی یه کیسه فریزرو با خودش آورده گفتم این چیه؟ گفت برات چایی آوردم !...منم ازش گرفتم و هم خوردم هم کلی خندیدم گفتم تو شیشه مربا چایی نخورده بودیم که اونم خوردیم اونم گفت آخه چیکار کنم دیدم چاییش تازه دمه مامان ریخت یکی خودم خوردم گفتم یکی هم بریزم برا تو بیارم برا آوردنش هم عقلم جز شیشه مربا به چیز دیگه ای نرسید! گفتم اتفاقا خییییییییییییییییییییییلی هم چسبید دست گلت درد نکنه مهم نیست تو چی آوردی مهم اینه که موقع چایی خوردن به یاد منم بودی و برا منم آوردی این خییییییییییییییییییییییییلی ارزشمنده! ....

اینم اون چایی تو شیشه مربای مذکور که گذاشتمش رو پام و عکسشو گرفتم 

آخرین عکسی که می خوام براتون بذارم باز مربوط به همون روزه که رفتیم با صاحبخونه حرف بزنیم، اون روز بعد از صحبت با صاحبخونه داشتیم تو کوچه جلوی در، قفسه کتابخونه منو با کتاباش می ذاشتیم تو ماشین دوباره برش گردونیم کرج که من دیدم یه پیرمرد لحاف زن با یه شکل و قیافه خیییییییییییییییییلی باصفا با یه سری ابزارهای لحاف زنی قدیمی با یه آواز خاص و دلنشین و خاطره انگیز که مخصوص لحاف زنهای قدیم بود سوار بر یه دوچرخه خورجین دار ساده و قدیمی در حالی که می گفت لااااااااااااااااااااف دوزیه(لحاف دوزیه) از کنارمون رد شد و رفت به سمت ته کوچه، من و پیمان با تعجب برگشتیم به هم نگاه کردیم و من گفتم مگه اینا هنوزم هستند؟... بعد گفتم کاش می تونستم ازش عکس بگیرم! پیمان هم گفت همینجور که داره میره از پشت سریع بنداز منم تا دوربین گوشیمو روشن کنم و عکسو بندازم یارو خیلی دور شد و عکسه خوب نیفتاد.. گفتم حیف شد کاش زودتر گوشیمو درآورده بودم ...ولی بعدا که سوار ماشین شدیم و یه خرده رفتیم جلوتر از یه کوچه دیگه دور زد و اومد از کنارمون رد بشه من شیشه ماشینو دادم پایین و گفتم می تونم ازتون عکس بندازم خندید و از دوچرخه اش پیاده شد و وایستاد منم زود پیاده شدم و تشکر کردم و ازش عکس انداختم بعد از اینکه عکسه افتاد گفت من بد نمودم با این ماسک و کلاه عکسم خوب نمی افته بعد از اینکه ببینیش پاره اش می کنی(فک کنم فکر می کرد مثل قدیم قراره عکسو چاپ کنم و ببینم) منم گفتم نه حاج آقا اتفاقا خیییییییییییییییلی هم با صفا و قشنگید... اونم خندید و سوار دوچرخه اش شد در حالیکه بازم می گفت لااااااااااااااااف دوزیه به راه خودش ادامه داد و رفت توی یه کوچه دیگه!...
ببینید چقدررررررررررررررررررر با صفاست

 

✴️گلواژه✴️

حرف هایِ بزرگ را بگذاریم دیگران بزنند
ما با همین کلماتِ کوچک هم به مقصد می رسیم
کلماتِ کوچک،کلماتِ مهمی هستند
خیلی از زندگی ها با یک "سلام" آغاز شده است.

 

 

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۴/۲۴
رها رهایی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی