خواهرانه

باجی باجین اولسون سوز چوخدو وقت یوخدو
  • خواهرانه

    باجی باجین اولسون سوز چوخدو وقت یوخدو

يكشنبه, ۸ تیر ۱۳۹۹، ۰۷:۰۶ ب.ظ

سومین مرد واقعی که تو عمرم دیدم!

سلاااااااااااام سلااااااام سلاااااام سلاااااااااام خوبید؟ منم خوبم! جونم براتون بگه که پیمان صبح ساعت ده با پیام رفتند تهران و منم بعد از اینکه یه خرده میوه شستم گذاشتم تو یخچال که شب بخوریم اومدم نشستم یه فیلم سینمایی خارجی می داد در مورد رباتها بود اسمش الان یادم نیست یه خرده اونو نگاه کردم که وسطش معصومه زنگ زد بهم که من همین الان از خونه اومدم بیرون و دارم می رم یه خرده خیابون گردی کنم و قدم بزنم اکبری تو خونه منتظر تماس توئه و بهش زنگ بزن باهاش حرف بزن(چند روز پیشا اکبری به معصومه گفته بود من یه بار دیگه می خوام با مهناز خانوم در مورد رابطه مون و مشکلاتش حرف بزنم اگه میشه باهاش هماهنگ کن اونم به من گفت و منم با اینکه از دفعه قبل خیلی خاطره خوشی از این قضیه نداشتم بازم بر خلاف میلم گفتم بذار یه روز که تو خونه تنها بودم بهت خبر می دم، دیگه پیمان قرار شد امروز بره تهران و منم دیروز پریروز به مسی گفتم که یکشنبه تنها که شدم بهت خبر می دم برا همین امروز پیمان که رفت بهش اس ام اس دادم و گفتم هر وقت بگید من حاضرم مناظره کنم(خخخخخخخ) اونم گفت من می رم بیرون که این بتونه راحت حرفاشو به تو بزنه راه که افتادم بهت زنگ می زنم ) ... خلاصه زنگ زد و گفت من دارم می رم بیرون بهش زنگ بزن منم اول سه تا آیه الکرسی خوندم و از خدا کمک خواستم و بعد رفتم سراغ تلفن و شماره خونه اکبری رو گرفتم و شروع کردیم به حرف زدن یه، یه ساعتی حرف زدیم و اون از مشکلاتشون گفت و از ادا اصولهایی که معصومه در می یاره حرف زد و خلاصه بعد از اینکه کلی نالید از دست معصومه دو تا چیزو به من گفت که در موردشون با معصومه حرف بزنم و باهاش اتمام حجت کنم که اگه قبول کرد رابطه شونو ادامه بدن وگرنه سی تیر برای همیشه از هم جدا بشن منم گفتم باشه و بعد از اینکه باهاش خداحافظی کردم اون دوتا چیزو زنگ زدم به معصومه گفتم و یه ده دقیقه ای هم با اون حرف زدم و بعد ده دقیقه اون رفت که بره خونه پیش اکبری و منم اومدم یه زنگ به پیمان زدم و بعدش اومدم نشستم تازه صبونه خوردم (یه خرده نون و پنیر با چایی شیرین) بعدش ساعت دو نشستم برنامه .کتاب.بازو نگاه کردم و کلی کیف کردم( خییییییییییییییییییییییییییییییلی این برنامه رو دوست دارم سروش.صحت واااااااااااااااااااااااااااااااااقعا آدم با سواد و اهل مطالعه ایه و من لذت می برم از طرز نگاهش و طریقه حرف زدنش با مهموناش و همچنین از بعضی از مهمونهایی که می یارند خیلی خوشم می یاد و خیلی چیزا تا حالا ازشون یاد گرفتم مخصوصا یه کارشناس زن دارند که در مورد کتاب برای کودکان حرف می زنه که من عاشقشم خانم .مصطفی. زاده!) بعد از کتاب.بازم یه چایی برا خودم ریختم و آوردم گفتم بیام بشینم یه خرده برا شما بنویسم! امروز همونجور که قبلا بهتون قول داده بودم می خوام در مورد معصومه و اکبری حرف بزنم ...جونم براتون بگه که من قبلا که فقط با معصومه مراوده داشتم و شناختی از اکبری نداشتم همش از دست اکبری ناراحت بودم که این مرتیکه چرا این دختره رو سر کار گذاشته و عقدش نمی کنه و چرا داره این ظلمو در حق اون می کنه ولی دفعه قبل که یک ساعتی با اکبری حرف زدم فهمیدم که معصومه هم اعجوبه ایه برا خودش و توی این مدت چه کارها که نکرده و چه حرفا که نزده و چه جونی از این پیرمرده به لبش نرسونده برا همین از اون به بعد به این نتیجه رسیدم که پیرمرده حق داره و اصلا من به جای اون بودم تا عمر داشتم به همچین آدمی نگاه نمی کردم چه برسه به اینکه بخوام عقدش کنم حالا برا اینکه شمام توجیه بشید که چرا الان اینجوری دارم فکر می کنم چند مورد از حرفایی که ا.کبری در مورد معصومه بهم زده رو بهتون می گم تا خودتون قضاوت کنید که اگه جای اکبری بودید چیکار می کردید؟! البته اینایی که می گم گزیده ای از حرفای اکبریه هااااااااا، همش نیست همشو بخوام اینجا بنویسیم بازم گردنم به باد فنا می ره و تا دو هفته نباید تکونش بدم برا همین مجبورم مختصر و مفید بنویسم و فکر می کنم همینقدرش کافیه تا همه چی دستتون بیاد...خب بریم سر اصل مطلب...بزرگترین مشکل اکبری با معصومه سر دختراشه اکبری دو تا دختر و یه پسر داره که پسرش همونجور که قبلا گفتم آمریکائه و ایران نیست و تو این چهار سال که اکبری و مسی با هم بودند فقط دوبار در حد یکی دو هفته اومده ایران! اما دختراش جفتشونم تو کرجند دختر کوچیکه اش هم سن منه و ازدواج کرده و تو خونه شوهرش که تو همون گوهر دشت یکی دو تا خیابون بالاتر از خونه اکبریه زندگی می کنه ولی دختر بزرگه اش که من نمی دونم دقیقا چند سالشه مجرده ولی چون کارمند یه اداره ایه (اونم دقیقا نمی دونم چه اداره ای) برا خودش خونه زندگی جدا داره یعنی سالهاست برا خودش خونه خریده و یه سال قبل از اومدن مسی یعنی از پنج شش سال پیش رفته تو خونه خودش و داره تنها زندگی می کنه(اونم تو همون گوهر دشته حالا کجاشه نمی دونم؟!....گوهر دشت یه محله خیلی با کلاس و پولدار نشین کرجه در واقع یکی از بهترین و تاپترین محله های کرجه!) ....خلاصه این دو تا دختر تو خونه آقای اکبری نیستند که بخوان مزاحم اکبری و مسی بشند فقط هفته ای یه بار در حد چند ساعت می یان یه سر به باباشون می زنند و می رند یعنی حتی شبم خونه باباشون نمی مونند اکبری می گفت معصومه با این حد از اومدن اونا هم به خونه باباشونم مشکل داره میگه اینا واسه چی می یان اینجا مگه خودشون خونه زندگی ندارند میگه منم می گم اینا دخترای منند من هر چقدر هم به اینا محبت کنم بازم کم کردم مگه دختر جایی به غیر از خونه پدرش داره که بخواد بره؟ چشم امید اونا و تکیه گاهشون تو زندگی فقط منم دیگه ، به جز من کیو دارند؟ مادرشون که مرده برادرشونم اونور دنیاست، دیگه هفته ای یه بارم نخوان بیان اینجا پس کجا برند؟ ولی مسی میگه که نه اونا می خوان با اومدنشون بین من و تو جدایی بندازند برا همین انقدرررررررررررررررر چسبیدن به تو! میگه خیلی وقتا همون یه روز تو هفته هم اون یکی دو ساعتی که می خوان بیان به من سر بزنند بهم که زنگ می زنند می پرسند بابا خونه ای بیاییم ببینیمت؟ تا معصومه می فهمه اخماش میره تو هم و میگه نه بگو تا من اینجام اونا نیان اینجا! منم خیلی وقتا به بیچاره ها گفتم فعلا نیایید ولی خودم خیلی ناراحت شدم چون با خودم گفتم اینجا نیان پس کجا برن؟ می گفت الان هفته ای یه بارشون شده چند هفته یه بار بازم تا می خوان بیان این میگه مگه نگفتم تا من اینجام به اونا بگو نیان اگه می خوان بیان منو ببر بذار فردیس بعدش خودت بیا بشین ور دلشون، می گفت منم مجبور می شم برا اینکه اونام ناراحت نشن هر از گاهی که اونا می یان اینو ببرم بذارم خونه اش تو فردیس تا بیان و برن تا دوباره برم بیارمش این کارم که می کنم ناراحت میشه میگه چرا تو بخاطر اونا منو می بری میذاری اونجا ...و خلاصه نمی دونم به کدوم سازش برقصم میگم بمون بذار اونام بیان میگه من نمی خوام ببینمشون منو ببر خونه خودم وقتی می برمش هم میگه تو چرا بخاطر اونا منو می بری فردیس ... هر دو حرفم خودش می زنه نمی دونم کلا چیکار باید بکنم انصافم نیست که من بچه هامو بخاطر این از خودم برونم وجدانم اجازه نمیده این کارو بکنم یعنی هیچ پدری اینکارو نمی کنه که من بیام بکنم ...از اینا گذشته تو ایام کرونا شوهر دختر کوچیکم بیکار شده بود یه کافی شاپ داره که درآمدش از اون طریقه کرونا که اومد یکی دوماهی کافی شاپ اینارو بستند یه شب من رفتم بهشون سر زدم و کارت بانکیمو بردم گذاشتم پیش دامادم و گفتم بابا جون الان اوضاع همه خرابه و اکثر کارها مثل کار تو تعطیل شده کارت من پیشت باشه هر وقت لازم داشتی ازش استفاده کن اونم تشکر کرد و به رسم ادب کارتمو پیشش نگه داشت ولی بعد از یه مدت کارتمو بهم پس داد بدون اینکه ریالی ازش استفاده کرده باشه کلی هم ازم تشکر کرد معصومه که موقع پس دادن کارته فهمید من اینکارو کردم نمی دونید چقدرررررررررررررررر ناراحت شد که اولا چرا این کارو کردی به ما چه؟ ثانیا چرا به من نگفتی و این کارو کردی خلاصه که دماری از روزگار من درآورد بخاطر اون کار که بیا و ببین! حتی یه بارم دست برادر خود معصومه خالی بود من بدون اینکه معصومه بفمهمه یه پولی کمکش کردم بعد مدتها برادره به معصومه گفته بود که آقای اکبری خیلی آقای خوبیه و فلان زمان فلان قدر به من کمک کرد و دست منو گرفت یه بارم چکم به مشکل خورده بود دنبال کاراش رفت و خیلی دوندگی کرد تا مشکل منو حل کرد می گفت معصومه اینارو که فهمیده بود به جای اینکه بابت این کارها از من تشکر کنه گیر داده بود که تو چرا مخفی کاری می کنی؟ چرا اینارو از من قایم کردی!؟ چرا با من رو راست نیستی...یعنی قدر شناسی تو کارش نیست هیچ، تازه از خوبیهای آدمم برداشتهای خیلی بدی می کنه ! می گفت یه مدت هم گیر داده بود به عکس خانومم که فوت کرده که چرا عکسش رو دیواره اونو باید ورش داری می گفت بهش می گفتم صبر کن اینو دخترام زدند رو دیوار من اگه بلافاصله با ورود تو اینارو از رو دیوار جمع کنم اونا نسبت به تو دید منفی پیدا می کنند بذار آروم آروم این کارو بکنم تا کم کم جا بیفته اونام جبهه نگیرند مقابل تو..می گفت من عکسهای بزرگو جمع کردم و عکسهای کوچیکی ازش رو میز گذاشتم تا کم کم بتونم بدون اینکه دخترام دلگیر بشن و تقصیرو گردن مسی بندازند این عکسارو کلا جمع کنم ...ولی مگه مسی می فهمید می گفت تو از دخترات مثل چی می ترسی ازشون حساب می بری برا همین این عکسارو یه دفعه جمع نمی کنی تمومش کنی ! ...یا روزی که پسرم بعد از چندین سال داشت می اومد ایران یه روز دختر کوچیکم با خوشحالی اومد خونه ما یه قاب عکس از پسرم و عروسم و نوه ام با خودش آورده بود گذاشت رو شومینه گفت بابا بذار عکس داداشو بذارم اینجا اومد ببینه خوشحال بشه می گفت بعد از اینکه اون رفت مسی یک بلایی سر من آورد که نگوووووووو گفت اون بی جا کرده عکس پسرتو عروستو سر خود آورده گذاشته اینجا، دوست داره برادرشو خوشحال کنه عکسشو ببره بذاره رو شومینه خونه خودش اونم بیاد اونجا ببینه چرا آورده گذاشته اینجا...یا می گفت اونموقع که پسرم و عروسم اومدند ایران چون بچه کوچیک داشتند مسی هم وسواسیه و همش نگران این بود که بچه اونا رو فرش خراب کاری کنه رفتند خونه دختر بزرگم که مجرده و تا ایران بودند اونجا بودند و هفته ای یکی دو بار می اومدن یه سر به ما می زدند و می رفتند مسی گیر داده بود که چرا اونا رفتند اونجا؟ چرا نیومدند اینجا؟!....یا می گفت چند روز پیش عروسی دختر یکی از دوستان خانوادگیمون بود من به مسی گفتم آماده شو اگه می خوای بری آرایشگاه یا لباس و این چیزا بخری بخر که پنجشنبه می خوایم بریم عروسی دختر آقای چیت.ساز گفت نه من نمی یام خوشم نمی یاد میگه منم چیزی نگفتم بعدا یکی دو روز مونده به عروسی دوباره بهش گفتم فکراتو بکن اگه می یای با من بیا اگه نمی یای من به سمانه بگم باهام بیاد(دختر کوچیکش اسمش سمانه است بزرگه رو نمی دونم چیه) می گفت برگشته به من میگه سمانه خودش شوهر داره چرا با شوهرش نمی ره؟ نکنه می خواد بین ما جدایی بندازه که همش چسبیده به ما، من رسم شمارونمی فهمم شما زن داری می خوای با دخترت بری سمانه شوهر داره می خواد با تو بره اصلا معلوم نیست کی شوهر کیه کی زن کیه!؟ ....خلاصه که خواهر یک اعجوبه ایه این معصومه که لنگه نداره پدر پیرمرد بیچاره رو درآورده تازه این یک از هزار اون چیزیه که اکبری برا من تعریف کرده همشو بگم کلا خودتون از طرف اکبری می رید سه طلاقش می کنید این آدمو... دفعه قبل که به من گفته بود با اکبری حرف بزنم بهش گفتم آقای اکبر.ی مسی گله داره که شما به دختراتون انقدری که توجه دارید به مسی ندارید و این قضیه مسی رو اذیت می کنه گفت به جون دو تا دخترام اگه من همچین کاری کرده باشم!؟ خدای من بالا سرم شاهده که من اگه یه بار به دخترام توجه کرده باشم دو بار و دو برابر به مسی توجه کردم گفت بذارین با دو تا مثال ساده قضیه رو روشن کنم من روز تولد دخترام یکی پونصد هزار تومن بهشون کادو دادم ولی روز تولد مسی دو میلیون تومن بهش کادو دادم گفتم فکر نکنه من براش ارزشی قائل نیستم یا اگه دخترامو یه بار بردم رستوران شامی ناهاری بهشون دادم به جاش معصومه رو دوبار بردم با خودم گفتم من در مقابل این دختر مسئولم این دختر پدر نداره اگه یه بار به عنوان شوهر بردمش رستوران یه بارم دوباره به عنوان پدر بردمش گفتم بذار دلش نسوزه و نگه که دخترای این پدر دارند من ندارم و کمبود پدرشو حس کنه و ناراحت بشه ولی مسی اصلا آدم قدر شناسی نیست یه بار بردن اونارو به رستوران می بینه ولی دوبار رفتن خودشو نمی بینه حالا اینا مثال کوچیکی بود از اون کارائیه که براش کردم من تو همه کارهای دیگه هم اول رضایت خدا و معصومه رو در نظر گرفتم بعدا به رضایت دخترام فکر کردم ولی کلا معصومه نمی بینه اینارو ...حالا من این دو تا مثالی که برام زده بود رو بعدا که با معصومه حرف می زدم بهش گفتم واااااااااااااااااااااای نمی دونید چیکار کرد رفت به اکبر.ی پیغام داد که تو به مهناز اینجوری گفتی و کادویی که به من داده بودی رو به زبون آوردی و من کادویی که به زبون بیادو نمی خوام و همین الان اون دو میلیونو برات کارت به کارت می کنم پول رستوران بردناتم می دم و پول عیدی عید فطرم می ریزم به حسابت(عید فطرم ظاهرا اکبر.ی به این پونصد هزار تومن عیدی داده بوده به دختراش هر کدوم صد هزار تومن) خلاصه که غوغایی به پا کرده بودو پول اکبر.ی رو اینترنتی پس فرستاده بود اونم به معصومه گفته بود من هدفم از اون حرفا منت گذاشتن سر تو نبوده و منظورم این بودکه به تو چندین برابر دخترام توجه نشون دادم و اونارو صرفا مثال زدم که مهناز خانومو روشن کنم و بتونم منظورمو بهتر بهش برسونم حالا یا من بد به ایشون رسوندم یا اون نتونسته خوب منتقل کنه و تو اینجوری برداشت کردی که من کادویی که به تو دادمو به زبون آوردم و خواستم که منت سرت بذارم ... منم کلی بهش توضیح دادم تو جوابش اینو نوشتم  «واااااااااااااااااااااای مسی کاش این کارو نمی کردی! از وقتی خوندم انقدر شوک بهم وارد شده که دستام همینجور داره می لرزه... بابا اون بنده خدا اصلا منظورش از گفتن این موضوع این نبود که بخواد به زبون بیاره یا سرت خدای نکرده منت بذاره اون با دو تا مثال در مورد کارهایی که برای تو و دخترهاش کرده بود خواست منو روشن کنه که تصور تو از اینکه اون بیشترین توجه رو به دختراش داره اشتباهه! اون بیچاره با این مثالها می خواست بگه که اگه یه بار به دخترهاش توجه کرده و کاری برا اونها کرده در مقابل دو بار و دو برابر به تو توجه کرده تا تو احساس نکنی که اون تمام توجهش به دخترهاشه و به تو کمتر توجه داره! اگه بهم گفت به تو پونصد تومن عیدی داده ولی به دخترهاش صد تومن، منظورش این نبود که بخواد بخاطر اینکه به تو بیشتر داده سرت منت بذاره یا به زبون بیاره و خدای نکرده بگه که از این کار پشیمونه،نه مسی جون قطعا منظور اون بیچاره اینا نبود اون از بیان کردن این موضوع منظورش این بود که اگه به دختراش صد تومن داده، به تو پونصد تومن داده که بگه چندین برابر توجهی که به اونا کرده رو به تو داره تا تو احساس ارزش بکنی و فکر نکنی که همش به اونا توجه می کنه و به تو توجهی نداره...اگه آقای اکبری با مثال مادی خواسته اینو توضیح بده بخاطر به زبون آوردن و منت گذاشتن سر تو نبوده اون بیچاره برای اینکه این قضیه برا من ملموس باشه این مثالو زده که بهتر درک بکنم! برداشتی که تو کردی بدترین برداشتیه که میشه از حرفای ایشون کرد اون قصدش از این حرف و از این مثال این بود که به من بگه من چندین برابر دخترام برا مسی ارزش قائلم! هدف حرف اون بیچاره، میزان ارزشی بود که می خواست نشون بده به تو در مقابل دختراش قائله! اگه ما بخوایم غیر از این، برداشت دیگه ای از حرفاش داشته باشیم مثل این می مونه که با انگشت بخوای ماهو به یکی نشون بدی و اون به جای نگاه کردن به ماه نگاهش به نوک انگشت آدم باشه...من واقعا شرمنده آقای اکبری شدم از اینکه نمی دونم اون روز چه جوری این قضیه رو به تو توضیح دادم که تو همچین برداشتی از حرفهای اون بزرگوار کردی الان از شدت شرمندگی سرم پایینه..امیدوارم منو ببخشند که باعث این سوتفاهم شدم! ...» ...معصومه هم بعدا تو جواب برام نوشت که من درک کردم تو چی می گی و اونم منظورش چی بوده فقط خواستم محکم کاری کنم که فردا روزی اگه عقد کردیم دم به دقیقه نخواد منت کارایی که قراره برا من بکنه یا پولایی که قراره برام خرج کنه رو رو سرم بذاره...خلاصه اینا مال اون دفعه بود که کاراش منو به غلط کردن انداخت ...ایندفعه هم اکبر.ی بهم گفت مهناز خانوم ازتون می خوام خیلی جدی با معصومه در مورد دخترام حرف بزنید از وقتی که بازم آوردمش خونه ام(الان نزدیک یه ماهه تقریبا که مسی خونه اکب.ریه) بازم نمی ذاره دخترا بیان و هر دفعه یه ادایی در می یاره جدیدا هم شروع کرده که این خونه رو بفروش بریم تهران زندگی کنیم اونجوری دخترات هم حساب کار دستشون می یاد! من اینجا بهترین خونه رو تو بهترین محله دارم و الانم قیمتا یه جوریه که من بخوام اینو بفروشم نمی تونم اندازه این اصلا اینجا بخرم چه برسه به اینکه بخوام برم تهران بخرم یه روزی می خواستم واسه مسی تو همین گوهر دشت یه خونه مستقل بگیرم ولی اون موقع اداد در آورد و گذاشت رفت با داداشش شمال و گفت نمی خوام الانم با این قیمتها من واقعا دیگه نمی تونم و اصلا هم نمی خوام خودمو درگیر عوض کردن خونه و اسباب کشی و این حرفا بکنم من الان تو سنی ام که بیشتر به آرامش احتیاج دارم تا عوض کردن خونه و جای زندگی، حالام می خوام از شما بخوام که بهش بگید من تصمیممو گرفتم مسی اگه می خواد با من بمونه و زندگی کنه باید با دخترام کنار بیاد و اونارو بپذیره تا منم بعد از یه مدت که رفتارشو با دخترام دیدم عقدش کنم و به امید خدا با هم زندگی کنیم وگرنه که من سی تیر دیگه برای همیشه ازش جدا می شم چون من الان با حرف اون بخوان دخترامو کنار بذارم همه منو سرزنش می کنند اول از همه هم وجدان خودم اذیتم می کنه دخترام برا من مثل نماز می مونند و مسی مثل روزه، نمازو تحت هر شرایطی باید خوند ولی روزه رو یه موقعهایی میشه نگرفت پیوند من و دخترام مال امروز و دیروز نیست که بخوام پاره اش کنم اونا پاره تن منند من چطور می تونم اونارو کنار بذارم من خییییییییییییییییییییییییلی از فامیلهارو که قبلا باهاشون رفت و آمد داشتیم بخاطر مسی گذاشتم کنار چون دوست نداشت باهاشون ارتباط داشته باشه ولی دیگه از دخترام نمی تونم بگذرم حالا شما یه لطفی کن بهش بگو اگه می خواد با من بمونه باید دخترامو کنار من بپذیره یکی دو سال هم رفتاراشو با دخترام ملاحظه می کنم اگه خوب بود حتما عقدش می کنم ولی الان نمی تونم این ریسکو بکنم چون من با این اخلاق بخوام مسی رو عقد کنم به یه سال نکشیده کار ما به طلاق و جدایی می کشه و منم تو این سن و سال حال و حوصله دادگاه و ایناشو ندارم این چهار سالم برا همین عقدش نکردم چون مطمئن نبودم که با رویه ای که مسی پیش گرفته این زندگی دوام بیاره برای اینکه حقی هم ازش پایمال نشه من مهریه ای که برای صیغه این یکی دو سال در نظر می گیرم بالا می گیرم که اگه بخاطر کهولت سن بلایی سر من اومد اون مهریه اندازه ارثیه ای باشه که در صورت عقد بودن قرار بوده از من ببره منم گفتم باشه من حتما باهاش حرف می زنم و همه اینارو بهش می گم اونم تشکر کرد و گفت تا عمر دارم سر نمازام برا خوشبختیتون دعا خواهم کرد شما خیییییییییییییییییییییییلی خانم فهمیده و با شعوری هستید و اینو به مسی هم بارها گفتم راهنماییهایی هم که به مسی و من کردید خیلی هوشمندانه و عالمانه بوده ...منم در حالی که تو دلم قند آب شده بود ازش کلی تشکر کردم و بهش گفتم من سه مرد تو زندگی سی و هشت ساله ام می شناسم که از نظر من به تمام معنی مرد بودند اولیش بابابزرگم (بابای مامانم بود که به معنای واقعی مرد بود) دومی یه آقای شاعری بودند که من سالها پیش یه مقطع کوتاهی باهاشون آشنا بودم(منظورم رضا.کریمی بود) سومیش هم شما هستید که به لطف معصومه افتخار آشناییتون نصیب من شد اونم از ته دل خندید و گفت شما لطف دارید خوبی از خود شما بوده من که جز زحمت برا شما چیزی نداشتم گفتم اختیار دارید شما و مسی برای من سر تا پا رحمتید در آخرم بهش گفتم آقای ا.کبری آرزوی قلبی من اینه که شما دو تا با هم عقد کنید و منم دعوت کنید که بیام تو محضر و شاهد عقدتون بشم باور کنید اگه این اتفاق بیفته اون روز بهترین روز عمر من در این نه سالی خواهد بود که کرج بودم دوباره خندید و گفت شما لطف دارید و ایشالا و از این حرفها ....بعد از خداحافظی با اکبر.ی هم زنگ زدم به معصومه که تو پارک نشسته بود و تو ده دقیقه لب مطلبو بهش رسوندم و گفتم حالا پاشو برو خونه و دیگه آدم باش اونم بهم قول داد رو خودش کار کنه و انقدر به دخترای بدبخت اکبر.ی پیله نکنه و بذاره مثل آدم بیان خونه پدرشونو و برن  هر چند که تا حالا هزار بار قول داده و زده زیرش و زیاد نمیشه رو قولش حساب باز کرد ولی بازم به قول معروف تا ریشه در آب است امید ثمری هست ...فک کنم دیگه انقدر حرف زدم شمام دیگه سر درد گرفتید حالا شانس آوردید خلاصه کردم وگرنه ده شبانه روز باید می نشستید واین شاهنامه درازو طویل رو می خوندید .....البته الانشم خیلی کوتاه نیست ولی اگه تو دل من بودید و از حرفای اکب.ری و کارای معصومه خبر داشتید حق می دادید که به این بگم کوتاه....خب دیگه من برم شمام به کارتون برسید پیمانم الان می رسه چون زنگ زدم گفت راه افتادیم ...مواظب خود گلتون باشید از دور می بوسمتون بوووووووووووووووووووووووووووس فعلا بای ....امروز دیگه گلواژه نمی نویسم گلواژه امروز این باشه که یاد بگیریم برای روابط افراد با همدیگه(مثل رابطه پدر با دختر ،رابطه شوهرمون با مادر یا خواهرش ،رابطه شوهرمون با دوستش یا هر نوع رابطه مشروع دیگه ای ) به خودمون اجازه دخالت و تصمیم گیری از طرف بقیه رو ندیم و دیگران رو مجبور به ادامه یا قطع رابطه ای برخلاف میلشون نکنیم انقدری شعور داشته باشیم که تو رابطه هیچ دو نفری با هم دخالت نکنیم و اجازه بدیم افراد خودشون در مورد روابطشون تصمیم بگیرند !

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۴/۰۸
رها رهایی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی