خواهرانه

باجی باجین اولسون سوز چوخدو وقت یوخدو
  • خواهرانه

    باجی باجین اولسون سوز چوخدو وقت یوخدو

سه شنبه, ۳ تیر ۱۳۹۹، ۰۱:۳۷ ب.ظ

خونه و کوییک!

​​​سلااااااااااام سلاااااااام سلااااااام سلااااااااااام خوبید؟منم خوبم! جونم براتون بگه که دیروز ساعت پنج بعد از ظهر آقای صا.دقی املاکی سر کوچه مون زنگ زد و گفت که دوباره یکی رو می فرسته برا بازدید خونه، ما هم سریع لباس پوشیدیم و آماده شدیم یه چند دقیقه بعدش زنگ اف اف خورد و کارشناس املاکیه پشت آیفون به پیمان گفت که همزمان دو نفرو برا بازدید آورده پیمان هم درو باز کرد و گفت ایرادی نداره و بفرمایید داخل...بالا که اومدند دیدیم یکیش همون پسر جوانه است که اون روز با زن و بچه اش اومده بود یکیشونم یه دختر جوان همراه با دو تا مرد میانسال بود که بعدا فهمیدیم یکیشون کارشناس املاکه و همکار صادقیه که باهاشون اومده و اونجور که دختره می گفت رفیق هفده هجده ساله خودش و خونواده اش بود اون یکی مرده هم رییس دختره بود تو دفتر مشاوره معماری که دختره توش کار می کرد اونجور که دختره معرفیش کرد گفت هم رئیسمه هم دوست و رفیق چندین و چند سالمونه و هم امین منه (دختره مهندس معمار بود تقریبا هم سن و سال صادق خومون متولد ۶۴، مجردم بود ! می خواستند خونه رو برا اون بخرند)...خلاصه شروع کردند خونه رو دیدند و ما هم همه جارو نشونشون دادیم و ظاهرا هم دختره خونه رو پسندید هم دو تا مردا، اون یکی پسره هم که اون روز اومده بود یه کارشناس با خودش آورده بود که ازش در مورد عوض کردن جای اتاق جلویی و یکه تیکه کردن هال نظر بخواد هال ما دو تیکه است یه قسمتش به شکل تقریبا مربع جلوی آشپزخونه و یه تیکه اش هم به شکل تقریبا مستطیل جلوی اتاقها، پسره می گفت که من هال دو تیکه دوست ندارم و دوست دارم هال یه چیز یه سره و بزرگ باشه اون کارشناسه هم یه خرده راهنماییش کرد و یه پیشنهاداتی در مورد جابجایی آشپزخونه و اتاق بزرگه بهش داد و در آخرم پسره به من گفت اجازه هست چند تا عکس از خونه بگیرم بفرستم برا بابام؟ منم گفتم بعله راحت باشید اونم رفت تا می تونست از همه جای خونه نقطه به نقطه عکس انداخت حتی از دستشویی و تا کارش تموم بشه ما هم با اون دختره و اون دوتا مردا حرف زدیم تا اینکه اون کارش تموم شد و با اون کارشناسه ازمون خداحافظی کردند و قبل از همه رفتند و بعد چند دقیقه هم دختره با مردا رفت ما هم یه خرده جاهایی که دست زده بودند رو ضدعفونی کردیم و بعدش پیمان کل خونه رو تی کشید و منم رفتم لباسامو دربیارم که پیمان گفت جوجو لباساتو درنیار بیا بریم نون بگیریم بیاییم گفتم باشه و رفتم کیفمو از کمد ورداشتم و کفش پوشیدیم که بریم پیمان در حال قفل کردن در بود که از املاکی آقای صادقی بهش زنگ زد و گفت که دختره خونه رو پسندیده و می خواد بخردش همین الان پاشو بیا اینجا مدارکتم بیار پیمانم گفت بذار بیام حرفامونو بزنیم اگه به تفاهم رسیدیم یه ثانیه می یام مدارکو می یارم اونم گفت باشه و خلاصه به جای نونوایی راه افتادیم رفتیم املاکی و خلاصه شروع کردند به حرف زدن، پیمان چند روز پیش به آقای صاد.قی گفته بود که من قیمتو گفتم یک میلیاردو دویست میلیون ولی اگه مشتری واقعی و دست به نقد باشه حاضرم تا یک و صدم بدم ولی دیگه از یک و صد یک ریال پایینتر نمی دم صا.دقی هم عین گفته پیمانو به دختره منتقل کرده بود و اونم گفته بود مشکلی با قیمت نداره برا همین دیگه سر قیمت چک و چونه اضافی نزدند و فقط در مورد نحوه پرداختش حرف زدند و قرار شد سوم این ماه چهارصد میلیون بده و پنجم ماه بعدم چهارصد میلیون و موقع سند هم صدو پنجاه میلیون بده و صدو پنجاه میلیونش هم که میشه اندازه رهن خونه موقع تحویل خونه بهمون بده که کلا میشه یک میلیارد و صد میلیون،دختره می خواست همزمان با سند زدن بلافاصله اون صدو پنجاه میلیون آخرم بده و تسویه کنه یعنی می خواست تحویل و سند تو یه تاریخ باشه و ماه بعد کل پولو بده و سند بزنه و خونه رو تحویل بگیره ولی پیمان گفت من سه ماه مهلت می خوام تا یه جا تو تهران اجاره کنم برم بعد تحویل بدم اونم گفت سه ماه زیاده و اگه بتونید دو ماهه تخلیه کنید خیلی خوب میشه چون منم دارم خونمو می فروشم باید سریع جابجا بشم (دختره یه خونه ۷۵ متری توی بلوار. کاج. عظیمیه یه خرده بالاتر از محله ما داشت و اونجا زندگی می کرد جالب بود با اینکه مجرد بود ولی تنها زندگی می کرد می گفت خونه مامانم اینا یه خیابون با خونه من فاصله داره جالبتر از اونام اینکه برا خرید خونه هم با رئیسش و به قول خودش رفیقش اومده بود نه با برادرش یا پدرش! راستی دختره اصالتا ترک بود اهل ابهر زنجان ولی از بچگی تهران بزرگ شده بود حالام تو کرج زندگی می کرد پدرو مادرشم کرج بودند می گفت یکی دو ساله از تهران اومدن کرج!)... آخر سر قرار شد دو ماه و نیم به ما مهلت بدن سر تاریخ ۱۵ شهریور به تفاهم رسیدند و قرار شد ما سر اون تاریخ تخلیه کنیم و خونه رو تحویلش بدیم ...خلاصه پیش نویس قرارداد نوشته شد و قرار شد امروز که میشه سوم یه چک تضمینی چهارصد میلیونی برامون بگیره و بیاره بنگاه تا بنگاهیه برا ملک کد.رهگیری بگیره تا قولنامه رو بنویسند و بقیه چکهارو هم به تاریخهای تعیین شده بده و دیگه ایشالا ما هم بگردیم یه جا تو تهران اجاره کنیم و بریم تا بعد ایشالا سر فرصت بگردیم یه خونه خوب پیدا کنیم و بخریم ....خلاصه این خونه هم بالاخره فروخته شد و ما هم از کرج رفتنی شدیم !...دیروز بعد از بنگاه رفتیم نون خریدیم و برگشتیم خونه... امروزم پیمان و پیام صبح رفتند این یکی ماشین پیامو که موعد تحویلش رسیده بود تحویل گرفتند و آوردند خونه(منظورم اون کوییکه است) رسیدند دم در پیمان زنگ زد گفت بیا پایین ماشینو ببین آوردیمش! منم یه تخم مرغ تاریخ گذشته داشتیم تو یخچال ورداشتم و رفتم پایین و ماشینو دیدم و به پیام تبریک گفتم و بعدم اون موقع که پیام آوردش تو پارکینگ تخم مرغو گذاشتم زیر چرخش اونم از روش رد شد(اینم اعتقاد این فارسهاست دیگه، گفتم دلشون خوش باشه) بعد از رد شدن از روی تخم مرغ ماشینو بردیم پارکینگ پایین(ساختمون ما یه سری پارکینگ تو هم کف داره یه سری هم یه خرده پایینتر از هم کف و یه سری دیگه هم می ره زیر هم کف تو زیر زمین و در واقع طبقه منفی یکه ،ماشین خودمون تو پارکینگ بالا بالائیه است ولی برا این کوییکه ا ز مدیر ساختمون اجازه گرفته بودیم که تو پارکینگ پائینیه یه جای خالی گوشه یه دیواری بود اونجا بذاریم ) ...خلاصه رفتیم اونجا و پیام پارکش کرد و یه خرده با پیمان اینور اونورشو چک کردند و منم چندتا عکس ازش انداختم و دیگه روشو چادر کشیدیم و اومدیم بالا سمت آسانسور پیام خداحافظی کرد و رفت من و پیمانم اومدیم خونه پیمان یه لیوان آب خورد و به منم گفت جوجو بیا بریم اون چکه رو بگیریم سریع بریم بانک برگردیم(چک چهارصد میلیونی که قرار بود دختره بده املاکیه زنگ زده بود که آورده دوازده و نیم بیایید بگیرید ) منم گفتم کاش من نیام چون خیلی گرممه نمیشه خودت بری؟ اونم گفت باشه نیا ولی بذار برم بیام آماده شو بریم نظر آباد گلارو آب بدیم برگردیم گفتم باشه اون رفت و منم اومدم نشستم اینارو نوشتم حالام تا اون نیومده می خوام برم با یه چایی از خودم پذیرایی کنم و یه کوچولو استراحت کنم تا بیاد و بریم نظر .آباد ...خب من رفتم چاییمو بخورم شمام بفرمایید چایی ...از دور می بوسمتون یادتونم نره برام خییییییییییییییییییییییییییییییییییییییلی عزیزید پس مواظب خودتون باشید فعلا بووووووووووووووووووووووووووووووووووس بااااااااااای 

 

💥گلواژه💥
این زن را نمی توان شکست داد :
زنی که می تواند با صدای گنجشکها به وجد بیاید 
زنی که می تواند با استکان تازه دمش حال همه را خوب کند 
زنی که می تواند آواز بخواند و خیاطی کند 
زنی که می تواند با خدا گپ بزند و قهوه بنوشد 
زنی که می تواند قصه های سرزمین مادری اش را برای کودکانش لالایی کند 
زنی که می تواند برقصد
زنی که می تواند نترسد 
زنی که می تواند بدون توجه به حرفهای پشت سرش برای زندگی اش بجگند 
...تو قهرمان زندگی خودت هستی بانو ...تا تو نخواهی هیچکس نمی تواند شکستت دهد ! 

 

اینم عکس جناب کوییک دومین ماشین پیام خان

 

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۴/۰۳
رها رهایی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی