خواهرانه

باجی باجین اولسون سوز چوخدو وقت یوخدو
  • خواهرانه

    باجی باجین اولسون سوز چوخدو وقت یوخدو

سلاااااام سلااااااام سلااااام سلااآاااام خوبید؟منم خوبم!جونم براتون بگه که پنجشنبه صبح زود پیمان رفت که بقیه پول ماشین پیام رو بریزه(منظورم اون کوییکه است که می خوان بدن 26میلیونشو پیمان موقع ثبت نام ریخته بود 38/500 هم قرار بود بریزه روی هم رفته 64میلیون و پونصد در اومد که فک کنم بیرون قیمتش نود یا صد میلیونه)...بعد از اونم قرار بود بره تا.مین ا.جتماعی و بانک.رفا.ه، پول یه ساله بیمه پیامو یه جا بریزه(همون بیمه خویش.فرمایی که از سه چهار سال پیش پیمان داره براش می ریزه الان فک کنم چهار سال سابقه بیمه داره) خلاصه اون رفت و منم گرفتم تا ساعت ده خوابیدم و تو خوابم عمه سوسن و نازلی رو دیدم ساعت ده با یه صدایی از خواب پریدم زنگ زدم به پیمان ببینم اگه داره می یاد کتری رو بذارم بجوشه که گفت پول ماشینو ریخته و حالا داره می ره بیمه رو بریزه و یه ساعتی طول می کشه تا بیاد و کتری رو نیم ساعت دیگه بذارم منم گفتم باشه و همونجا رو تخت یه خرده تلاش کردم که عکسهای اون روزو بذارم تو وبلاگ(عکس انارو گوجه هارو)که هر کاری کردم عکسهای آپلو.د شده تو قسمت مدیریت.وبلاگ بالا نیومد که بتونم بذارمشون برا همین دیگه بی خیال شدم و بلند شدم تختو مرتب کردم رفتم کتری رو گذاشتم رو گاز و اومدم نشستم یه خرده زیر ابروهامو مرتب کردم تا اینکه ساعت یازده پیمان رسید دو سه کیلو گردو و یه خرده میوه با شیر و ماست و یک کیلویی هم سبزی کوگو گرفته بود از فروشگاه .ا.تکا هم دو تا وایتکس و یه بسته دستمال کاغذی وکیسه فریزر و چندتا بسته ویفر با طعمهای مختلف و دو تا هم کراکر نمکی که من دوست دارمو گرفته بود! دیگه اومد نشستیم صبونه خوردیم و بعدشم رفتیم سبزیه رو با هم پاک کردیم و بعدش پیمان مشغول ضدعفونی وسایلی که گرفته بود شد و بعدم کل خونه رو جارو کشید منم سبزیهارو شستم و اومدم نشستم یه کم از تو اپلیکیشن.طا.قچه کتاب خوندم یه کتاب به اسم اشتباهات یه زن از "ام.سوسا" دانلود کرده بودم که خییییییییییلی قشنگ بود این کتاب همونجوری که از اسمش مشخصه داره در مورد اشتباهاتی که زنها تو روابطشون مرتکب میشن با یه زبون خیلی ساده و دلنشین مثل یه دوست صمیمی که کنارت نشسته باشه و دلسوزانه از تجربیاتش بگه با آدم حرف می زنه جالب اینجاست که اون روز داشتم فکر می کردم چقدرررر اشتباهات همه زنهای روی زمین مثل همه!من نمی دونم "ام.سوسا" اهل کجاست ولی اهل هر جا هم که باشه با هر فرهنگی اشتباهاتی که تو زندگی و روابطش کرده بود دقیقا همون اشتباهاتی بود که ما ها تو زندگیمون مرتکب شدیم انگار بعضی چیزها یا بهتره آدم بگه بعضی اشتباهها مختص یه مرز خاصی یا یه فرهنگ خاصی نیستند و فرا مرزی و فرا فرهنگی اند و میشه گفت انسانی اند و تو این یه مورد خاصم میشه جنسیتیش کرد و گفت زنانه اند حالا این زن گیرم تو پیشرفته ترین کشور دنیا تو آمریکا توی قلب منهتن نیویورک توی رفاه کامل زندگی کرده باشه یا توی یه ده کوره ای تو دورترین و محرومترین نقاط ایران یا هر جای این کره خاکی...انگار این اشتباهات فارغ از همه اینها تو ذات ما زنهاست و زمینه ارتکابش تو وجودمون مهیاست...این کتاب داره می گه که چیکار کنیم مرتکبشون نشیم...خیییییییییییییییلی خیییییییییییییلی خیییییییییییییییلی کتاب به درد بخور و کاربردیه و به نظرم داشتن و خوندن همچین کتابی برا هر زنی جز ضروریاته! بهتون پیشنهاد می کنم حتما بخونیدش!بعضی وقتها فکر می کنم کاش دخترامون قبل از ازدواج چندین جلد از این نوع کتابارو می خوندند و حسابی راهکاراشو تمرین می کردند تا توی زندگی مشترک کمتر زجر می کشیدند ما که تو ایران الحمدالله کلاسی،دوره ای چیزی نداریم که بخواد اینارو یاد بچه هامون بده اگرم باشه کلی هزینشه که کمتر کسی از پسش برمی یاد تازه اگرم هزینه کنی معلوم نیست چیزی یاد آدم بدن یا نه؟!..من بعد از نه سال زندگی مشترک دو چیزو با قطعیت می تونم بگم که برا خوشبختی هر زنی تو زندگی مشترکش از واجباته و باید زمینه اش توی دوران مجردی فراهم بشه و پدر و مادری اگه خوشبختی دخترش براش مهم باشه باید بهش کمک کنه تا به این دو تا چیز قبل از ازدواجش برسه اولیش استقلال مالیه که باعث میشه زن توی زندگی مشترک با قدرت عمل کنه و اگه حتی توی انتخابشم اشتباه کرده باشه بخاطر نیاز مالی که به شوهرش داره مجبور نشه توی یه زندگی اشتباه و مسموم بمونه و بسوزه و بسازه...به نظرم لطف بزرگی که پدر و مادر می تونند در حق دخترشون بکنند اینه که تمام تلاششونو بکنند که دخترشون اول به یه شغل مناسب و درآمد دائمی دست پیدا بکنه بعد اجازه ازدواج بهش بدن...دومی هم اون آگاهی و اطلاعاتیه که باید در مورد جنس مخالف و زندگی زناشویی داشته باشه منظورم اون شناخت درستیه که باید از یه مرد و طرز برخورد صحیح با اون توی زندگی داشته باشه تا بتونه وقتی پا توی زندگی مشترک گذاشت به درستترین شیوه ممکن عمل کنه تا اون زندگی بتونه پا بر جا بمونه منظورم اینه که باید طرز درست زندگی کردنو با یه آدم دیگه بهش یاد داد...اگه زنهای ما این دو تا توانمندی رو داشته باشند به نظرم نصف بیشتر مشکلات زندگیها حل میشه و باعث میشه زندگی با کیفیت تری رو تجربه بکنند و احساس خوشبختی بیشتری داشته باشند البته مردامونم متقابلا باید این توانمندیها رو داشته باشنااااا ولی از اونجایی که فرهنگ جامعه مون یه جوریه که از مردا انتظار داره که استقلال مالی داشته باشند معمولا اکثریت قریب به اتفاقشون به این استقلال دست پیدا می کنند در مورد اون آگاهی و اطلاعاتی هم که گفتم مردا یه جوری اند که اگرم اون طرز برخورد صحیحو بلد نباشند معمولا با اعمال زور به خواسته شون می رسند ولی این وسط زنه که اگه اون توانمندیهارو نداشته باشه مجبوره برده وار و زیر سلطه زندگی کنه و نتونه خودش باشه به نظرم زن برای فرار از این سلطه قلدر مآبانه و اون احتیاج مالی باید خودشو به یه سری چیزا جوری مصلح کنه تا توی این زندگی که سلطه همیشه دست فرد قوی تر بوده بتونه از حق و حقوق خودش دفاع کنه...خلاصه خواهر من که بچه ندارم ولی ازتون خواهش می کنم دختراتونو قوی بار بیارید تا بتونند اونجور که دلشون می خواد بر اساس استانداردهای خودشون زندگی کنند تا احساس خوشبختی کنند نه اونجور که یکی دیگه با قلدری براشون دیکته می کنه ...بگذریم داشتم می گفتم یه خرده کتاب خوندم و بعد دیگه پیمان کارش تموم شد و گرفتیم یه ساعتی خوابیدیم بعد بلند شدیم یه چایی خوردیم و پیمان سبزیه رو خرد کرد و منم بلند شدم تخم مرغ و این چیزا بهش زدم و گذاشتم کوکوئه پخت و ساعت هفت اینجورا بود نشستیم شام خوردیم و بعدم دیگه طبق معمول هر شب تلوزیون و این چیزا دیدیم و بعدم گرفتیم خوابیدیم دیروزم صبح تا ظهر پیمان خونه تمیز کرد و منم یه خرده با گوشیم ور رفتم و حافظه اشو خالی کردم دوباره هنگ کرده بود ریستش کردم بعد مواد قرمه سبزی از فریزر گذاشته بودم بیرون اونو بار گذاشتم و زیرشو کم کردم پیمانم کارش تموم شد طبق معمول گرفتیم یه خرده خوابیدیم بعد از ظهری هم ساعت پنج اینجورا پیمان رفت نون بگیره منم گوشیشو ازش گرفتم گفتم تا برمی گرده یه زنگ بزنم به ایرا.نسل سمیه و باهاش حرف بزنم(گوشی پیمان طرح ایر.نسل داشت)..خلاصه اون رفت نون بگیره منم زنگ زدم و پنجاه دقیقه با سمیه حرف زدم و بعدش دیگه پیمان اومد و منم با سمیه خداحافظی کردم و اومدم وسایلی که پیمان از بیرون آورده بود رو ضدعفونی کردم و پیمان هم نونارو بسته بندی کرد و گذاشت تو فریزر و نشستیم یه چایی با ویفر خوردیم و بعدم من نشستم دوباره یه خرده کتاب خوندم و یه خرده هم دوباره با گوشیم ور رفتم کلا گوشیم فرتش در رفته و آشغال شده باید عوضش کنیم دوباره شارژ خالی می کنه پیمان میگه یه تبلت بخریم اینو بذار فقط برا زنگ زدن منم بهش گفتم به جای تبلت یه لپ تاپ بگیریم که منم بتونم پایان نامه مو باهاش بنویسم..فعلا که همینجور مونده ببینیم چیکار می تونیم بکنیم..بعد از ور رفتن با گوشی،دیگه قرمه سبزی پخت و زیرشو خاموش کردم پیمان اومد یه قابلمه ریخت ازش و گذاشت کنار که فردا ببره خونه مامانش منم بقیه اشو توی یه قابلمه کوچیکتر ریختم و گذاشتم خنک بشه تا بذارم تو یخچال و بعدم رفتم یه زنگ به گوشی بابا زدم یه خرده باهاش حرف زدم می خواستم بعد از بابا با مامان حرف بزنم و بعدم با آیهان و ازش در مورد قیمت و مارک های خوب.تبلت و لپ تاپ بپرسم که بابا گفت من بیرونم الان دارم می رم خونه گفتم پس برو من ده دقیقه دیگه بهت زنگ می زنم اونم گفت باشه و ده دقیقه دیگه زدم گوشی رو داد به مامان و باهاش حرف زدم و اونم بعدش داد به آیهانو نیم ساعتی هم با اون حرف زدم و کلی اطلاعات در مورد تبلت و لم تاپ و این چیزا بهم داد یه خرده هم در مورد یکی دو تا از کتابایی که خونده بودیم باهم حرف ردیم و دیگه ازش تشکر کردم و خداحافظی کردم اومدم نشستم یه خرده قرآن خوندم و بعدم یه خرده میوه آوردم خوردیم و بعدم شبکه. البر.ز فیلم.تلوزیونی ماه.منیرو گذاشته بود نشستم برای چندمین بار نگاه کردم و کلی خندیدم و ازش لذت بردم خیییییلی این فیلمو دوست دارم نمی دونم دیدید یا نه؟تا حالا چندین بار شبکه های مختلف پخشش کردن همون فیلمه است که فاطمه.گودرزی نقش یه زن دهاتی به اسم عمه ماه.منیرو بازی می کنه که از ده اومده تهران خونه برادرزاده اش تا بره دکتر، پاهاش درد می کنه و زن برادر زاده اش از اوناست که مثلا خیلی با کلاسه و ادای آدمای پولدارو در می یاره و هیچوقت تو خونه غذا درست نمی کنه و همش از بیرون سفارش میده بچه هاشم همه با دوست و رفیقاشون اینور اونورند و حالا که عمه ماه.منیر با ریخت و لباس و لهجه دهاتیش اومده خجالت می کشند به کسی معرفیش کنند و زنه انقدر عصبانیه از اومدن عمه.ماه.منیر که قهر می کنه می ره خونه خواهرش ولی عمه ماه .منیر انقدر با بچه ها صمیمی میشه و بهشون محبت می کنه و براشون غذا درست می کنه و سر یه سفره جمعشون می کنه که بچه ها عاشقش می شن یه روزم برادرزاده اشو با بچه هاش ورمی داره و می رن دنبال زنه و برش می گردونند خونه و زنه کم کم از عمه .ماه .منیر خوشش می یاد و ازش غذاهای مختلف یاد می گیره و سفره افطاری تو خونه اش می اندازه و شب احیارو تو خونش برگزار می کنه و خلاصه برعکس قبل کلی از بودن عمه. ماه. منیر تو خونش لذت می بره طوریکه وقتی عمه .ماه .منیر می خواد به دهشون برگرده هم زنه و هم بچه ها کلی دلشون می گیره...خیییییییلی فیلم قشنگیه اگه ندیدینش تا حالا ایشالا یه روز ببینیدش و ازش لذت ببرید...خلاصه عمه.ماه.منیرو دیدیم و گرفتیم خوابیدیم ...امروزم صبح نه و بیست دقیقه پیام اومد دنبال پیمان تا اول برن بیمه.بدنه ماشین پیامو تو بیمه.ایران سر کوچه مون بدن ( همون جایی که اون روز رفتم بیمه.شخص.ثا.لثشو دادیم) و بعد برن تهران خونه مامان پیمان تا عصری ببرنش دکتر فشارشو چک کنه(امروز یه ربع به هفت عصر از دکتر قلبش وقت گرفتیم که بره چکاپ)..خلاصه اونا رفتند و منم اومدم اینارو برا شما نوشتم و یه ربع پیشم که می شد ساعت دوازده زنگ زدم ببینم رسیدند یا نه؟! که پیمان گفت نه بابا کجا رسیدیم ماشین دم خونه حسین اینا خراب شده و دوساعته اینجا وایستادیم تا امدا.د خود رو بیاد درستش کنه الان اومده و داره روش کار می کنه نمی دونم چه بلایی سر این ماشین آورده که یهو دود کرد و خاموش شد دیگه هم روشن نشد انگار دینامش خراب شده و همچین چیزی!منم گفتم عجب شما از نه و نیم راه افتادید هنوز کرجید؟(خونه حسین اینا اگه ترافیک نباشه با ماشین بیست دقیقه و نهایت دیگه نیم ساعت با خونه ما فاصله داره)گفت آره زده این ماشینو داغون کرده و حالام مارو گذاشته تو راه..بعد دیگه یارویی که داشت درستش می کرد پیمانو صدا کرد اونم خداحافظی کرد و رفت منم با خودم گفتم حالا خوبه اینجوری مثل یابو می رونه و ماشینی که صفر بوده و یه سال نشده هنوز از کارخونه دراومده رو تبدیل به قراضه کرده دو تا دو تا براش ماشین می خری!!!..اصلا نمی دونم چرا همیشه کار دنیا برعکسه به کسی که نه لیاقت داره نه شعور نه اهل کار و تلاشه نه اهل درس خوندنه بلکه همش مفت می خوره و هرزه می گرده و ذره ای هم قدر شناسی تو کارش نیست همه چی میده اونم دوتا دوتا به اونی ام که آدم حسابیه و یه عمر درس خونده و اهل کار و تلاشه و صبح تا شب می دوه و پدرش درمی یاد هیچی نمیده ...اصلا موندم تو کار این خدا ....بگذریم لابد یه حکمتی داره دیگه (کلا این حکمتهاش منو کشته)....خب دیگه من اینو پست کنم دوباره برم زنگ بزنم ببینم چی شد و کارشون به کجا کشید چند وقت پیشم رفته بودند تهران تو آزا.دی باتری خالی کرده بودو خاموش شده بود مجبور شده بودند زنگ بزنند امداد.خود.رو بیاد باتریشو عوض کنه ...خلاصه که هر روز یه داستانی داریم دیگه....خب دیگه من رفتم مواظب خود گلتون باشید از دور می بوسمتون بوووووووووووووووووووووس فعلا بااااااای 

 

*گلواژه*

به روزگار گفتند

چرا روی چرخ و فلکِ تو

بعضیا بالان بعضیا پایین؟

لبخند زد و گفت

نگران نباش می چرخه...❤

 

 *کاش یه روزی هم بیاد که ما بالا باشیم تا حالا که همش پایین بودیم*

 

 

 

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۲/۰۶
رها رهایی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی