خواهرانه

باجی باجین اولسون سوز چوخدو وقت یوخدو
  • خواهرانه

    باجی باجین اولسون سوز چوخدو وقت یوخدو

چهارشنبه, ۲۷ فروردين ۱۳۹۹، ۱۰:۲۸ ق.ظ

پیراشکی هایی به شکل باگت !!!

سلاااااام سلاااااام سلاااااام سلااااااام خوبید؟منم خوبم!جونم براتون بگه که دیروز صبح نه و نیم بیدار شدیم و بعد از اینکه صبونه مونو خوردیم پیمان گفت جوجو بریم بیمه.ایرا.ن سر کوچه بیمه .ماشین پیام 27ام تموم میشه اونو تمدید کنیم و بعدم یه سر بریم صرا.فی بیات اینا ببینم دلار و سکه چنده(بیات همون دوست پیمان تو صرافیه که گفتم رفته شعبه دبی)...دیگه آماده شدیم و ساعت یازده و نیم سوار گل پسر شدیم و راه افتادیم! اول رفتیم بیمه.ایرا.ن و اونو تمدید کردیم و پولشو ریختیم و بیمه نامه رو گرفتیم بعدم یه خرده با نماینده بیمه که خونه شون تو کوچه ماست و همسایه مونه حرف زدیم و خندیدیم(اسمش سحره و تقریبا هم سن و سال منه و یه پسر ده ساله داره شوهرشم دوست پیمانه) بعد از اونجام رفتیم صرا.فی، جلو صرا.فی جای پارک نبود پیمان یه جا دوبله وایستاد و پیاده شد رفت قیمتهارو نگاه کرد اومد گفت دلا.ر پایین اومده می خواستم یه تعداد بفروشم ولی نمی صرفه بعد یه خرده فکر کرد و گفتدبذار برم چندتا سکه بگیرم قیمتش پایینه موقع خوبی برا خریده شنبه که همه جا باز بشه صد در صد می ره بالا و از این حرفها،خلاصه اون رفت سکه بخره و منم یه زنگ به سمیه زدم و چند دقیقه ای باهاش حرف زدم اونم گفت اتفاقا امشب می خواستم خودم بهت زنگ بزنم حالا عصری می رم خونه مامان و از اونجا بهت زنگ می زنم با مامان هم حرف بزنی گفتم باشه هر وقت رفتی زنگ بزن و دیگه خداحافظی کردیم و پیمانم سکه هاشو گرفت و اومد و راه افتادیم... وسطا معصومه بهم زنگ زد می گفت گوهردشت پیش اکبریه و فعلا رابطه شون گل و بلبله...می گفت که استادمون خانم تهرانی .زاده بهمون اولتیماتوم داده که تا آخر این هفته باید پرو.پوزالتون رو بفرستید منم توی یه سایتی ثبت نام کرده بودم که می شد ازش مقاله. رایگان دانلود کرد حالا هر چی آدرسشو می زنم هی ازم آدرس ایمیل و رمز و این چیزا می پرسه ولی نمی تونم برم توش از صبح دارم با اون کلنجار می رم منم بهش گفتم برو تو ایمیلت ببین از طریق اون ایمیل تاییدی که موقع ثبت نام از اون سایت اومده برات می تونی بری توش یا نه؟! اونم گفت راست می گی بذار برم اونو امتحان کنم...دیگه یه خرده از اینور و اونور حرف زدیم و خداحافظی کردیم پیمانم رفت جلوی لبنیاتی وایستاد و یه خرده شیر و ماست و این چیزا گرفت بعدشم رفتیم خیابون .فاطمیه و دوباره من نشستم تو ماشین و پیمان رفت از سوپر.میوه سر خیابون یه خرده میوه خرید و اومد راه افتادیم رفتیم نونوایی اونجام کسی نبود پیمان هفت هشت تایی سنگک گرفت و دیگه برگشتیم خونه، تو خونه هم بعد از ضدعفونی وسایلی که گرفته بودیم یه چایی خوردیم و بعدش من شروع کردم به درست کردن خمیر.و کرم.پیراشکی(می خواستم برای اولین بار از روی دستوری که از یه سایت پیدا کرده بودم پیراشکی.کرمدار درست کنم)...پیمان هم جارو برقیه رو آورد و کل خونه رو جارو کرد کارامون یه ساعتی طول کشید دیگه آخر سر من ظرفایی که کثیف کرده بودم رو شستم و پیمان هم جاروش تموم شد و گرفتیم یه ساعتی خوابیدیم ساعت هفت بود که بلند شدیم و من یه خرده کتاب خوندم و بعدش دیگه بلند شدم از خمیرم که حجمش دوبرابر شده بود چونه های کوچولو درست کردم و گذاشتم یه ربع دوباره استراحت کرد و بعدش چونه هارو باز کردم و توی هر کدومشون یه قاشق از کرمی که بعد از ظهری آماده کرده بودم گذاشتم و بهشون شکل دادم آخرای کارم بود و باید می ذاشتم خمیرای آماده شده دوباره چهل تا پنجاه دقیقه استراحت کنند که دیدم مامان و سمیه زنگ زدند جواب دادم دیدم مامان پشت خطه بهش گفتم دستم تو خمیره و خودم ده دقیقه دیگه بهشون زنگ می زنم اونم گفت باشه و قطع کرد منم یه خرده خمیرامو مرتبشون کردم و روشونو نایلون کشیدم و گذاشتم استراحت کنند رفتم زنگ زدم با مامان یه چند دقیقه ای حرف زدیم و بعد خواستم با سمیه حرف بزنم که مامان گفت سمیه می گه می رم خونه و خودم بهش زنگ می زنم منم گفتم باشه و دیگه با مامان خداحافظی کردم و گفتم تا سمیه زنگ بزنه برم آرایشمو بشورم و بیام رفتم شستم و اومدم دیدم سمیه زنگ زده نشنیدم برگشتم بهش زنگ زدم و یه ربعی با هم حرف زدیم و دیگه خداحافظی کردیم و اون رفت و منم اومدم پیراشکیهامو گذاشتم تو قابلمه رو شعله پخش کن پختند و یکیشو دادم پیمان تست کرد گفت خوووووووبه خوشمزه است مزه پیراشکی های بیرونو میده ولی چرا شکلش شبیه نون باگت شده؟ گفتم این هنر این پیراشکی پز ماهرو می رسونه عزیزم، که یه چیزی درست می کنه و شبیه یه چیز دیگه از آب در می یاد اونم گفت آره از هنرشه ولی نه خوووب شده دستت درد نکنه منم تشکر کردم و دیگه یه خرده اوضاع رو مرتب کردم و اومدم سه تا تخم مرغ تو یخچال داشتیم نیمرو کردم و آوردم به جای شام خوردیم و یه کوچولو هم ماکارونی داشتیم که اونم گذاشته بودم گرم بشه بعد از نیمرو سه چهار قاشقی هم از اون خوردیم و دیگه جمع کردم ظرفارو شستم و اومدم نشستم یه کوچولو قرآن خوندم و بعدم سریال.نون.خ رو دیدیم (این سعید .آقا.خانیه تو نون.خ خییییییییییییییییلی بامزه بازی کرده و کلی آدمو می خندونه حتما ببینیدش) بعد از اونم پیمان فرار از .زندانو نگاه کرد و منم سریال.در برابر .آینده رو دیدیم(همون سریال خارجی قدیمی که دبیرستان بودیم می داد همون که گربه روزنامه فردارو برا یه مرده که اسمس گری هاپسون بود می آورد...من اونموقع هم این سریالو دوستش داشتم الانم دارم و هر شب می بینمش) بعد از سریالم یه خرده میوه خوردیم و دیگه گرفتیم خوابیدیم...امروزم پیمان هفت و نیم بلند شد و تا هشت آماده شد شال و کلاه کرد و وسایلشو برداشت و سوار گل پسر شد و رفت دنبال پیام که با هم برند تهران خونه مامانش،منم بعد از اینکه اونو راه انداختم کتری رو پرآب کردم و تو قوری هم چای خشک ریختم گذاشتم رو گاز که آماده باشه بعد که خواستم روشنش کنم بجوشه دیگه تو زحمت نیفتم(هاهاهاها) بعدم یه خرده تو خونه قدم رو رفتم و دعاهای هر روزمو خوندم و بعد از اتمام دعاهامم اومدم پریدم رو تختو به حالت دراز کش و افقی اینارو برا شما نوشتم الانم بدجوری خوابم گرفته و اینو پست کردم می خوام بگیرم تا ظهر بخوابم ....خلاصه اینجوریااااااااا دیگه !...من برم اینو بزنم ثبت بشه و برم بگیرم بخوابم شمام مواظب خودتون باشید از دور یه عاااااااااااااالمه می بوسمتون بوووووووووووووس فعلا باااااااااای 

 

*گلواژه*

زمانی پخته شده اید که به این نتیجه رسیده باشید که نیازی نیست به هر چیزی واکنش نشان دهید یا به هر حرفی جواب دهید!!!... 

 

اینم عکس پیراشکی های خوشگل من که شبیه نون باگت از آب دراومدند

 

 

 

 

 

 

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۱/۲۷
رها رهایی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی