خواهرانه

باجی باجین اولسون سوز چوخدو وقت یوخدو
  • خواهرانه

    باجی باجین اولسون سوز چوخدو وقت یوخدو

شنبه, ۲۴ اسفند ۱۳۹۸، ۰۳:۲۸ ب.ظ

روحمون شاد شد!

سلاااااااام سلااااااام سلاااااام سلااااام خوبید؟منم خوبم! جونم براتون بگه که دیروز ساعت نه و نیم اینجورا بود که بلند شدیم و بعد از اینکه صبونه خوردیم پیمان گفت جوجو بریم بیرون یه خرده زرشک بخریم ببرم برا مامان بهش بگم ایندفعه برامون زرشک پلو درست کنه(پیمان زرشک پلو خییییییییییلی دوست داره منم زرشک پلو بلد نیستم یه بار چند سال پیش درست کردم افتضاح شد و دیگه هم درست نکردم ) گفتم باشه اتفاقا منم می خوام یه خرده گندم بخرم سبزه بذارم یه عرق نعنا هم می خوام بگیرم گفت پس برو آماده شو با گل پسر بریم همه رو بگیریم یه خرده هم میوه بخریم.. گفتم باشه و رفتم آماده بشم...چندتا گلدون تو خونه داشتیم که پیمان چند روز بود گذاشته بود دم در و قرار بود ببرتشون بذاره تو پارکینگ تا اونجا نور و آفتاب بخورند یه چندتایی هم ساختمون گل داشت که چند ماه پیش زمستون که شد پیمان و آقای طالبی برده بودند گذاشته بودنشون تو پاگرد دم پشت بوم..اونجا چون درش شیشه ای بود نور و آفتابش خوب بود و باعث می شد که گلا خراب نشن و تا بهار اونجا بمونند پیمان گفت جوجو تا تو آماده بشی بیای پایین من این گلدونای تو خونه و اون گلدونای دم پشت بومو ببرم پایین...اول اینارو بذاریمشون تو پارکینگ و یه خرده راست و ریستشون کنیم بعد بریم فقط خواستی بیای پایین کیف منم با خودت بیار گفتم باشه ...اون رفت و منم آرایش کردم و لباس پوشیدم کیف خودم و پیمانو ورداشتم راه بیفتم که دیدم دلم درد گرفته و گلاب به روتون انگار باید برم دستشویی،اومدم اعتنا نکنم و برم دیدم نمیشه و دوباره لباسامو درآوردم و گذاشتم رو دسته صندلی و رفتم دیدم بععععععععله خاله پری نازنین تشریف فرما شدن با خودم گفتم خوب شد همونجوری نرفتم...خلاصه مقدمات ورود پر برکتشونو فراهم کردم و دوباره لباس پوشیدم و درو قفل کردم و راه افتادم رفتم تو پارکینگ، دیدم نظافتچی اومده و داره پارکینگو می شوره و آقای طالبی هم تو پارکینگه و ماشینشو آورده جلوتر و داره کف مالیش می کنه پیمان هم دستکش دستش کرده و با گلا مشغوله بهشون سلام دادم و رفتم پیش پیمان گفت زنگ اف افو زدم بهت بگم می یای پایین اون آچار فرانسه رو هم بیار آقای طالبی لازم داره که جواب ندادی یواشکی بهش گفتم صدای زنگو شنیدم ولی تو دستشویی بودم تا بیام جواب بدم رفته بودی گفت می تونی بری بالا بیاریش یا خودم برم؟گفتم می رم طالبی هم از اونور همش می گفت نمی خواد برید زحمت میشه خودم یه کاریش می کنم خلاصه بعد از اینکه کلی تعارف تیکه پاره کردم رفتم بالا و دیدم تو جعبه ابزار دو تا آچاره نفهمیدم کدومشو ببرم هر جفتشو ورداشتم یه انبر دستم بود اونم ورداشتم همه رو بردم پایین گفتم حالا هر کدوم به دردشون خورد اونو استفاده می کنند اون یکیهارو برمی گردونیم دیگه...دادمشون به پیمان یکی یکی آچارهارو نشونم داد گفت این آچار شلاقیه این یکی فرانسه است این یکی هم انبردسته گفتم می دونم اینم محض احتیاط آوردم که دوباره بخاطر اون محبور نشم یه دور دیگه برم بالا اونم خندید و برد آچارو داد به طالبی و بعدشم برگشت به من گفت بیا ببین این گل قاشقیه که دم پشت بوم بود چه رشدی کرده رفتم دیدم راست میگه یه برگای پهنی درآورده که نگو کلی هم غنچه داشت این گل قاشقیه اون موقع که بردیمش بالا یه شاخه بیشتر نبود و برگاشم ریزتر بودند ولی حالا کل گلدونو پر کرده بود و برگاشم اندازه کف دست شده بودند خیییییییییلی باحال شده بود جنس گلش خییییییییییلی خوبه به پیمان گفتم بعدا یکی دو شاخه ازش قلمه بزنیم برا خودمون خیییییییییییلی گلش نازه اونم گفت آره حتما چند شاخه ازش می برم می ذارم تو آب! حالا برا خودمون که درست کردیم موقع اومدن به میاندوآب برا شما هم حتما می یارم..خلاصه پیمان گلارو مرتب کرد و چیدشون لبه پارکینگ قسمت ورودی حیاط و یه مقدارم با آبپاش برا نیلوفرایی که اون روز دم درکاشته بودم آب برد و بعدم یه خرده با طالبی حرف زدیم و اومدیم سوار بشیم پیمان یه تراول پنجاه هزارتومنی از کیفش درآورد و گفت بذار اینو بدم به این نظافتچیه بیام گفتم آره خوبه بده این بیچاره ها هم از وقتی کرو.نا اومده خیلیاشون بیکار شدن...برد داد بهش و گفت عیدیه و اونم کلی تشکر کرد و دیگه اومد راه افتادیم! تو راه گوشیمو نگاه کردم دیدم مامان نه بار زنگ زده! نیست که گوشیم تو ماشین بود و خودمونم اونور پارکینگ،دم حیاط بودیم نشنیده بودم گوشی پیمانو گرفتم و گفتم زنگ بزنم به شماره بابا و هم با اون حرف بزنم هم با مامان(چون گوشی مامان چند وقتیه خراب شده و خاموشه)زنگ زدم دیدم بابا سر کاره و یه چند دقیقه ای باهاش حرف زدم و خداحافظی کردم ایندفعه با گوشی خودم زنگ زدم به خونه و مامان ورداشت و گفت که نمی دونی چقدر بهت زنگ زدم نگرانت شدم و از این حرفا منم بهش توضیح دادم و با اونم پنج شش دقیقه ای حرف زدم و دیگه خداحافظی کردم رسیده بودیم جلو مغازه زرشک فروشه پیمان ماشینو پارک کرد و رفتیم قیمت کردیم دو جور داشت یکیش کیلویی هشتادو پنج هزارتومن اون یکی نودو پنح هزارتومن(زرشک پارسال پیارسال پونزده هزارتومن بود می گفتیم گرونه الان ببین چی شده) پرسیدیم فرقش چیه؟ گفت نودوپنج تومنیه تازه تره..دیگه از همون اندازه پنجاه هزارتومن(نیم کیلو) گرفتیم و اومدیم سوار شدیم راه افتادیم رفتیم فاطمیه یه مقدارم پرتقال و موز و سیب گرفتیم و بعدم اومدیم رفتیم یه عطاری من یه کوچولو اندازه دو هزارتومن گندم با یه عرق نعنای دو آتیشه گرفتم (دوآتیشه ها بهترو غلیظترند(منظورم اینه که طعمشون تندتره و بیشتر طعم نعنا میدن و اثرشون بیشتره) انگار اونارو دوبار تقطیرشون می کنند برعکس عرقهای ساده که یه بار تقطیر می شن )..بعد از عطاری هم پیمان گفت جوجو تشنمه به نظرت دو تا نوشابه بگیرم بخوریم ایراد نداره؟(منظورش از نظر کرو.نا و این چیزا بود)گفتم نه بگیر تو ماشین لیوان تمیز داریم می ریزیم تو اونا می خوریم خلاصه رفت از سوپری بغل عطاری دو تا نوشابه گرفت و اومد راه افتادیم رفتیم سمت پارک نور که دم خونه مونه پیمان می خواست یه دستی به سر و صورت گل پسر بکشه!..اونجا پیمان حصیرو پهن کرد روی یکی از سکوهاش زیر درختای کاج که حالت پله داشت منم بعد از اینکه پیمان آب ریخت دستامو شستم نشستم روشو نوشابه هارو ریختم تو لیوانو خوردیم و اون رفت یه بیست سی متر اونورتر گل پسرو تمیز کنه و منم مشغول کتاب خوندن شدم (یه کتاب به اسم پاکسازی.ضمیر(بیداری.روحانی در 21.روز) از دبی.فورد پارسال گرفته بودم ولی نخونده بودم گفتم حالا که کتابخونه ها بسته است و نمیشه کتاب جدید گرفت لااقل اینایی که دارم و نخوندم رو بخونم از دبی فورد کتاب اثر سایه و کتاب شهامتش رو هم دارم که اونارو هم متاسفانه تا حالا نخوندم یه کتاب دیگه هم داره به اسم نیمه.تاریک.وجود که اونم کتاب خییییییییییییلی خوبیه ولی من نخوندمش و یکی از اون کتابائیه که دلم می خواد بخرمش میگن کتاب خیلی تاثیر گذاریه..کلا دبی فورد کتابای زیادی نوشته که اکثرا تو زمینه خودشناسی اند مثل جوجه.اردک.زشت .درون، چرا آدمهای خوب کارهای بد می کنند،راز سایه،شجاعت، و ..دبی. فورد روانشناسه و یکی از پیشگامان مطالعه جنبه های پنهان ضمیر آدمهاست و کاراش هم همگی پایه علمی دارند یه موسسه به اسم موسسه. فورد تاسیس کرده بوده که همه چیزو علمی اونجا با کلی دانشمند که کمکش می کردند و باهاش همکاری داشتند تحقیق می کرده و همه کتاباش نتیجه اون تحقیقاته و بنیه علمی قوی دارند...من فکر می کردم دبی فورد زنده است ولی یکی دو ماه پیش تو اینترنت خوندم که سال 2013 با اینکه فقط 58 سالش بوده در اثر سرطان فوت کرده...خیلی حیف بود خدابیامرزدش!)...خلاصه یه مقدار از اون کتابه رو خوندم و کلی هم لذت بردم حتما بگیرید و بخونید خیییییییییییییییلی عالیه این کتاب حرف نداره....بعد از اونم یه خرده رفتم تو رو.بیکا و کانالای توشو دیدم راستی تا یادم نرفته اینو بگم تو رو.بیکا یه کانال پیدا کردم(تو قسمت کانالهای پر بازدید تلگرام) که اسمش 48h♡English است آموزش مکالمه انگلیسیه خیلی عااااااااااالیه یه پسره است که به صورت محاوره ای مکالمه یاد میده انقدر عالیه که آدم سریع یاد می گیره مخصوصا که با لهجه آمریکایی هم یاد میده و قشنگ آدم تلفظهاشم یاد می گیره بدون اینکه درگیر گرامر و این چیزا بشه و مخش از هم بپاشه یه سری ویدیوهای کوتاه چند دقیقه ای می ذاره و هر دفعه یه چیزی رو یاد میده اونم با تمام نکاتی که باید رعایت بشه ولی مختصر و مفید و کاربردی بدون هر چیز اضافه ای که آدمو خسته کنه مثلا یه ویدیوش فقط اختصاص داره به سلام دادن و انواع مدلهایی که آمریکاییها به هم سلام می دن رو آورده با تلفظ و تیکه های کوتاهی از فیلمهای سینمایی که انواع سلام دادن توشه اول خودش یاد میده بعد کوتاه اون فیلمهارو هم وسط حرفاش پخش می کنه...خییییییییییییلی چیز خوبیه اگه خواستید راحت و بدون دردسر انگلیسی حرف بزنید حتما اون کانالو ببینید...خب اینم از این...داشتم می گفتم یه خرده کانالای روبیکارو دیدم تا اینکه کار پیمان تموم شد و بهم گفت جوجو بیا آب بریز دستامو بشورم (یه دبه آب از خونه پر کرده بود آورده بود برا اینکار) گفتم باشه و رفتم دبه رو ورداشتم پیمان می خواست دم یه دیواری دستاشو بشوره من دیدم اونجا پای دیوار یه سری علفهای ریز دراومده که گلهای قرمز و سفید ریز دارند گفتم حیفه مایع بریزه پای اونا خشکشون می کنه برا همین بهش گفتم بیا یه خرده اینور تر بشور که رو اونا نریزه اونم گفت باشه..خلاصه اومد وسط و دستاشو مایع زد و منم آب ریختم و شست همینجور که داشتم آب می ریختم و اونم می شست دیدم از تو پارک یه دختره و یه زنه دارند رد میشن و با تعجب مارو نگاه می کنند انگار که دارند با خودشون می گن اینا چرا اونجا دارند دست می شورند؟منم اونارو که دیدم با خنده به پیمان گفتم الان کسایی که مارو می بینن می گن ترس از کرو.نا جوری شده که مردم توقف می کنند و وسط معابر دست می شورند اونم همینجور که دستاشو می شست با خنده یه جور خییییییییییییلی با مزه ای تو جواب من گفت آره می گن: با یه دبه آب می یان پایین مکرر می شورند ...وااااااااای من انقدرررررررر به این جمله ی "با یه دبه آب می یان پایین مکرر می شورند" خندیدم که نگوووووو آخه خییییییییییییییلی بامزه گفت انقدربامزه که دیگه از شدت خنده نمی دونستم آبو کجا دارم می ریزم الانم یادم می افته خنده ام می گیره... پیمانم به خنده های من کلی خندید و گفت چیکار کنم آخه همش می گن مکرر بشورید...خلاصه که به قول نقی کلی خنده کردیم و روحمون شاااااااد شد و دیگه جمع کردیم و راه افتادیم سمت خونه ...خونه هم طبق معمول این روزا نزدیک دو ساعت مراسم ضدعفونی و شستشو داشتیم تا اینکه بلاخره ساعت هفت کارامون تموم شد و من رفتم تو آشپزخونه و یه لوبیا پلو بار گذاشتم که نه و نیم آماده شد و پیمان یه بشقاب ازش خورد و بقیه اش رو هم ریخت تو قابلمه ها که هم برا مامانش ببره هم فرداش خودمون بخوریم من نخوردم چون عصری یه خرده کوکو سبزی با نون خورده بودم و سیر بودم..پیمان بعد از خوردن شامش ظرفهایی که کثیف کرده بودم رو شست و گازم پاک کرد و منم صورتمو شستم و لباسمو عوض کردم و اومدم نشستیم تلوزیون نگاه کردیم و میوه و چایی خوردیم وسطا هم پیمان زنگ زد به پیام که فردا بیا بریم خونه مامان بزرگ و اونم اولش یه خرده من من کرد و بعد گفت باشه ولی یه ساعت بعدش زنگ زد که ماشینم تو پارکینگ خونه دوستم ایناست و اونم رفته تهران و گوشیش هم خاموشه پیمان هم گفت خب برو دم درشون به پدرو مادرش بگو درو برات باز کنند برو ماشینو وردار بیار گفت نه این بین من و اون بوده و پدر مادرش خبر ندارند گفت یعنی چی خبر ندارند مگه کورند ماشین به اون گندگی رو تو پارکینگشون نمی بینند ؟نمی گن این ماشین چیه تو پارکینگ ما؟ کی اینو آورده گذاشته اینجا؟ اونم یه سری دری وری گفت و پیمانم عصبانی شد و سرش یه خرده داد کشید و گفت من نمی دونم فردا ساعت ده با ماشین اینجا باش اونم نمی دونم چی گفت که آخر سر پیمان با چندتا فحش گوشی رو قطع کرد و بعدشم یه خرده غر زد تا آروم شد و نشستیم دوباره تلوزیون دیدیم یه ساعت بعدم دوباره پیام زنگ زد که دوستم فردا تا یازده می رسه و من یازده می تونم بیام و پیمانم گفت وای به حالت یازده اینجا نباشی و قطع کرد...حالا نمی دونم خودش جایی بود و یازده زودتر نمی رسید کرج یا اینکه ماشینو داده بود دست کسی یا چه گندی بالا آورده بود خدا می دونه...خلاصه که کلی اعصاب پیمانو به هم ریخت ...بعد از این اعصاب خوردیها ساعت دوازده نشستیم اول قسمت آخر ها.نیکو و بعدم یکی از قسمتهای پا.یتختو که کانال.تما.شا گذاشته بود دیدیم و گرفتیم خوابیدیم امروزم هشت و نیم بلند شدیم و صبونه خوردیم و بعد از صبونه پیمان وسایلشو آماده گذاشت و ساعت یازده پیام رسید و باهم رفتند تهران و منم اونارو که راه انداختم اول رفتم یه خمیر درست کردم گذاشتم کنار تا وربیاد و بعدم یه چایی برا خودم ریختم و اومدم نشستم هم اونو خوردم هم اینارو برا شما نوشتم الانم می خوام برم با خمیرم تو ماهیتابه نون درست کنم نون تافتون...طرز تهیه اشو از یکی از کانالهای رو.بیکا به اسم ایستگا.ه.شکم یاد گرفتم ببینم چه جوری درمی یاد درست کردم تموم شد امروز یا فردا عکسشو براتون می ذارم....خب من برم نونمو بپزم... مهناز نانوا می شود ...شاطر کی بودی تو؟؟؟ هه هه هه ... خب شماها هم مواظب خود گلتون باشید و سعی کنید این روزا نون که می خواین بخورین اول توی فری،ماکرو فری یا ماهیتابه ای چیزی چند دقیقه ای گرمش کنید بعد بخورید تا خدای نکرده آلوده به ویروس نباشه چون این شاطر ماطرا هم خیلی رعایت نمی کنند و ممکنه دستاشون آلوده باشه...خب دیگه من رفتم می بووووووووووسمتون بووووووووووووووووووووس فعلا باااااااااای 

 

*گلواژه*

بیشتر از هر کسی خودتو دوست داشته باش! به خودت احترام بذار! برای خودت وقت بذار! به خودت برس! به سلامتیت اهمیت بده! نذار آدمای منفی تو رو بهم بریزن! خودتو قوی کن و در عین حال صفات انسانی نیکو رو در خودت پرورش بده.اینطوری هم موفقی و هم بقیه دوستت خواهند داشت.تو فقط یکبار به دنیا می یای پس از هر روزت لذت ببر. یادت باشه زندگی برای هیچکس بدون سختی نیست. 🌷😀😉

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۸/۱۲/۲۴
رها رهایی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی