خواهرانه

باجی باجین اولسون سوز چوخدو وقت یوخدو
  • خواهرانه

    باجی باجین اولسون سوز چوخدو وقت یوخدو

دوشنبه, ۵ اسفند ۱۳۹۸، ۰۱:۲۸ ب.ظ

ماجراهای ما ازجمعه تا دوشنبه

سلاااااااام سلااااااااام سلااااااام سلااااااام خوبید؟منم خوبم!جونم براتون بگه که جمعه نزدیکای ظهر چایی رو ریختیم تو فلاکس و یه خرده هم میوه ورداشتیم با یه بسته چیپس و پفک و بیسکوییت که روز قبلش پیمان موقع برگشتن از تهران برام گرفته بود و می گفت برات جایزه گرفتم پریدیم تو گل پسر و رفتیم پارک نور،روی یکی از سکوهاش پیمان زیلو انداخت من نشستم و خودشم رفت یه ده متر اونورتر طبق معمول مشغول تمیز کردن ماشین شد منم یه خرده کتاب خوندم و یه مقدارم تو سایتها گشت زدم و بعضی وقتها هم با چایی و میوه و چیپس و این چیزا از خودم پذیرایی کردم وسطام پیمان اومد گفت جوجو بیا یه زنگ بزن به ساناز ببین اونجا اگه ماسک پیدا میشه یه صدتا برامون بگیره بفرسته(قبل از اینکه بریم پارک کل داروخونه هارو گشتیم هیچکدوم نداشتند حتی الکل و ژل.شستشو و اسپری. ضد.عفونی. کننده و ...همه شون یه کاغذ زده بودند که ماسک و الکل و فلان و بیسار نداریم لطفا سوال نفرمایید) منم بهش گفتم بعید می دونم اونجام باشه الان همه جا مثل همه!اونم گفت حالا تو بزن بهش بگو شاید بود...گوشی پیمانو ورداشتم به شماره بابا زنگ زدم و یه کوچولو باهاش حرف زدم از شانسم سانازم همونجا بود گوشی رو داد بهش و همونجور که فکر می کردم ساناز گفت اونجام پیدا نمیشه و آیهان دیشب رفته برا زهرا یه دونه از این معمولیا از یه داروخونه ای پیدا کرده دونه ای ده هزار تومن بهش دادند اونم فقط یه دونه بوده نه بیشتر...خلاصه فهمیدیم که اونجام مثل اینجاست و همه چی نایاب شده...دیگه یه نیم ساعتی با ساناز حرف زدم و بعدش خداحافظی کردم و قضیه رو به پیمان گفتم و یه خرده باهم حرف زدیم و یه چایی خوردیم و دیگه بلند شدیم جمع کردیم و راه افتادیم سمت خونه البته قبلش رفتیم یه خرده شیر و پنیر و میوه و این چیزا گرفتیم!...شنبه هم بعد صبونه با گل پسر رفتیم تهران تعاونی پیمان اینا(پیمان یه پولی می خواست بگیره) من نشستم تو ماشین و پیمان رفت کارشو انجام داد و برگشت راه افتادیم سمت کرج، کرج که رسیدیم سمت فاطمیه پیمان گفت جوجو بذار بریم با کارت مامان از این فروشگاه.ا.تکا یه خرده مایع دستشویی و این چیزا بگیریم فردا پس فردا اینام پیدا نمیشه(بابای پیمان چون سرهنگ ارتش بوده مامانش از این حکمت.کارتای.ارتشی داره که ماهانه یه چیزی در حد سی چهل تومن می ریزن براشون بخاطر 22.بهمن هم انگار 200 تومن ریخته بودند براشون، قبلا مامانش اصلا از این کارت استفاده نمی کرد و همه پولایی که می ریختند سوخت می شد و از بین می رفت الان دوماهه پیمان کارته رو ازش گرفته و هر از گاهی می ره از تو فروشگاه یه چیزایی که به درد مامانش می خوره رو می گیره تا یه استفاده ای از کارت شده باشه)...خلاصه تو خیابون فاطمیه رفتیم جلو ا.تکا وایستیم دیدیم اصلا جای پارک نیست اونجام دوربین داره اون روزم تو همون خیابون یه لحظه پیمان برا خرید میوه وایستاده بود شبش برامون اس ام اس جریمه اومد دوربین گرفته بود برا همین نشد پارک کنیم من به پیمان گفتم بیا بریم از ا.تکای نزدیک خونه مون که تازه باز شده بگیریم اونجا خلوتتره جای پارکم زیاده (چند روز پیشا قدم زنان از کوچه پشتی خونمون رفتیم از یه عطاری تو آ.زادگان برا مامان پیمان نبات بگیریم که دیدیم تو اون کوچه یه ا.تکا باز شده) اونم گفت راست می گی بذار بریم اونجا...خلاصه سر گل پسرو کج کردیم و رفتیم اونجا،اتفاقا هم خلوت بود هم جای پارک داشت پارک کردیم و رفتیم تو پیمان دو تا مایع.دست شویی گنده از اون چهار لیتری ها گرفت با دو تا مایع.ظرفشویی اونام چهار لیتری بودند با یه بسته کیسه زباله برا مامانش و یه بسته ویفر و منم برا خودم دو بسته گلاب به روتون نوار بهداشتی و یه اسپری بدن گرفتم رفتیم حساب کردیم با تخفیفهای اونجا شد 173 تومن(نزدیک هفتادهزار تومن تخفیف داشت) که از کارت .حکمته که دویست و هشت تومن توش داشت کم کرد و ورشون داشتیم آوردیم گذاشتیم تو ماشین و پیمان می خواست از اونجا یه راست بره نظر.آباد یه سر به خونه بزنیم و برگردیم چون می گفت فردا پس فردا کار دارم و نمی تونم برم و آخر هفته هم قراره برف و بارون بیاد و نمیشه رفت و تنها فرصتی که میشه رفت سر زد امروزه منم باز گلاب به روتون دلم درد می کرد و احتیاج شدید به دستشویی رفتن داشتم (نمی دونم چرا چند روزیه روده هام به هم ریخته دوباره)به پیمان گفتم الان نزدیک خونه ایم بیا اینایی که خریدیمو ببریم بذاریم خونه منم یه دستشویی برم بعد بریم اونم گفت اوووووه این کارایی که تو میگی شش ساعت طول می کشه گفتم مگه اونجا کار دیگه ای داری؟می خوای بری یه سر بزنی برگردی دیگه حالا گیرم دستشویی رفتن من نیم ساعت طول بکشه خب الان ساعت یکه ما یک و نیم هم بریم دو و نیم اونجاییم سر می زنیم و تا سه و نیم هم برگشتیم کرج دیگه! گفت نمی تونی تا اونجا صبر کنی اونجا بری؟گفتم همین الانشم دیر شده تا دو دقیقه دیگه منو نرسونی دستشویی من دیگه مسئولیت اتفاقی که قراره برا ماشینت بیفته رو به عهده نمی گیرم گفته باشم اونم با خنده گفت خاک تو سرت!تو دلم گفتم خدایا ببین کار ما به کجا رسیده که برای ر ی د ن هم باید ایشونو توجیه کنیم(خیلی معذرت می خوام که انقدر بی ادبانه حرف زدم ببخشید آخه یه خرده زور داشت)خلاصه رفتیم خونه و پیمان جلو در پارک کرد و دیگه ماشینو نیاورد تو گفت من همینجا وایستادم دیگه نمی یام بالا این وسایلم همینجا می ذارم تو انباری،تو برو بالا زود بیا!کلیدو ازش گرفتم و پریدم تو آسانسورو رفتم بالا و کارمو انجام دادم و لباسامو که درآورده بودم دوباره پوشیدم و یه کرم هم به دستم زدم و کلیدو برداشتم که راه بیفتم سر راهم تا برسم جلو در یه غذایی هم برا گل گلیا(ماهیها)ریختم گفتم تا بریم برگردیم گشنه نمونند و رفتم پایین دیدم پیمان تو کوچه کنار ماشین وایستاده گفت چه عجبببب تشریف آوردین؟ گفتم عجب به جمالت حالا که اومدم سوار شو بریم وقتو تلف نکن...دیگه سوار شدیم و رفتیم دو و نیم اونجا بودیم یه نیم ساعتی پیمان دو تا حیاطهارو جارو کرد و یه سری هم به پشت بوم زد منم تو اون فاصله دو تا لاک آبی برده بودم یکی روشن یکی تیره یه در میون زدم به ناخنام و خوشگلشون کردم و بعدشم جواب ایمیل معصومه رو که صبح بهم داده بود و دادم و دیگه سه راه افتادیم و چهارو ربع اینجورا کرج بودیم رفتیم جلو صرافی پیمان رفت قیمت .سکه و .د.لارو ببینه(بخاطر این اف .ای .تی .اف سکه از اول صبح تا اون موقع از پنج میلیون تومن رسیده بود به شش میلیون و صد،توی یک روز یک میلیون و صد هزار تومن رفته بود روش،دلا.ر هم پونزدهو رد کرده بود روزای قبل رو سیزده و خرده ای بود )اون رفت ومنم نشستم تو ماشین و یه آهنگ. ترکی به اسم سنی.دیییللر که خیلی شاده و تو عروسیها می ذارند رو از آ.پا.رات دانلود کردم و گوش کردم تا اینکه پیمان اومد و راه افتادیم رفتیم شیر گرفتیم و رفتیم خونه! تو پارکینگ آقای طالبی مدیر ساختمون با چندتا کارگر داشتند رو اون لوله فاضلابه که اون روز گرفته بودو زده بود از خونه حسنی اینا بالا کار می کردند انگار اون روز تا دو و نیم نصف شب کارگرا کار کردند و لوله رو باز کردند ولی دو روز بعدش دوباره گرفته و از سقف پارکینگ آب زده بیرون شرشر، البته آب که نه بلکه به قول نقی کثافتی!پیمان دید طالبی پایینه کلیدارو داد به من و گفت تو برو بالا من برم پیش طالبی ببینم کمکی چیزی نمی خواد منم کلیدارو گرفتم و اومدم بالا بعد از عوض کردن لباسام شیرو گذاشتم جوشید و چایی هم دم کردم و زدم یه خرده اخبار گوش کردم و تا اینکه دیدم صدای آسانسور از طبقه ما اومد و یه صدای خش خشی هم از پشت در می یاد فکر کردم پیمانه رفتم درو باز کردم و یهو دیدم نظافتچی جدید ساختمونه(یه پسر جوون بیست و پنج شش ساله است که یکی دو ماهه می یاد و ساختمونو نظافت می کنه قبلیه یه مرد میانسال بود)داشت با این کارواش خونگیها که شلنگ سرشون وصله راهرو رو تمیز می کرد من چون فکر کردم پیمانه با خنده درو باز کردم و سرمو بردم بیرون و اون بیچاره هم دید من می خندم و نیشم تا بناگوشم بازه بهم سلام داد منم یهو چشمم که بهش افتاد تازه فهمیدم که پیمان نیستو سریع تو جواب سلامش گفتم ببخشید و پریدم تو و درو بستم چون روسری که نداشتم و لباسم هم یه خرده باز بود و ممکن بود اسلام به خطر بیفته..دیگه رفتم نشستم بقیه اخبارو گوش کردم و تا اینکه پیمان اومد بالا و شیره رو که جوشیده بود گذاشته بودم سرد بشه رو ریخت تو شیشه ها و گذاشت تو یخچال منم رفتم صورتمو شستم و اومدم یه خرده ماکارونی داشتیم گرم کردم و آوردم خوردیم و بعدم من یه خرده کتاب خوندم و یه مقدارم رو تابلوی معصومه کار کردم و بعدم یه خرده تلویزیون دیدیم و گرفتیم خوابیدیم در حالیکه که از عصری هم یه سر درد خیلی وحشتناکی گرفته بودم که چشمام از شدت درد داشت از حدقه درمی اومد...دیروزم صبح ساعت هشت و نیم بلند شدیم دیدم هنوزم سرم درد می کنه تا پیمان ورزششو بکنه من یه بالش گذاشتم و جلو مبلها تو هال یه خرده خوابیدم و بعدش بلند شدم و به زور یه خرده صبونه خوردم و دوباره گرفتم خوابیدم به پیمان گفتم من نمی تونم باهات بیام بیرون سرم بدجور درد می کنه خودت برو اونم گفت باشه بعد گفت بذار یه قرص بیارم بخور گفتم نه نمی خورم من باید بخوابم تا خوب بشه...دیگه ده و نیم اینجورا اون رفت تا یه خرده گوشت و بوقلمون و لوبیا چیتی و از این چیزا بگیره بعد از ظهر می خواستم قرمه سبزی درست کنم تا فردا ببره برا مامانش...خلاصه اون رفت و منم تا دوازده ونیم خوابیدم و دوازده و نیم بلند شدم دیدم سرم خوب شده دیگه همونجا دراز کش برا شما اون پست زنان.زیرکو گذاشتم(نمی دونم تونستید دانلودش کنید یا نه؟اون دو تا آدرسو هر جور که می ذارم بخاطر اون نوشته های فارسیش پس و پیش می افته و به هم می ریزه و فک کنم نشه دانلودش کرد دیشب یه مدل دیگه هم گذاشتمشون ولی خودم که رفتم کپی پیست کردم دیدم بازم باز نمیشه حالا هر کدومتون که خواستید بگید بهم یا تو ایمیل براتون بفرستم یا به شماره موبایلتون اس ام اس کنم فک کنم اونجوری بتونید دانلودش کنید چون برا معصومه ایمیلش کردم درست بود و تونسته بود دانلود کنه)..ساعت یک و نیم پیمان اومد یه کیلو گوشت خورشتی از این پاک شده ها با چهار پنج کیلو سینه بوقلمون گرفته بود از حبوبات فروشی سر کوچه مون(همون مرده که اهل شبستره)هم دو تا زعفرون یه مثقالی و دو کیلو هم لوبیا چیتی و از کو.رو.شم یکی دو بسته بیسکوییت که با چایی بخوریم و یه بسته کبریتم برا مامانش گرفته بود!اون رفت لباساشو عوض کرد و منم زیر کتری رو روشن کردم اومد اول بوقلمونه رو پاک کرد و پوست و ایناشو گرفت و تیکه کرد و شست بعدشم گوشتو تیکه کرد و شست منم آبشون که رفت بسته بندیشون کردم و گذاشتم تو فریزر و بعدم قرمه سبزیه رو بار گذاشتم و اومدیم یه خرده خوابیدیم و ساعت پنج اینجورا بود که با صدای زنگ موبایل پیمان از خواب پریدیم از املاکی بود همون زن کارشناسه که اون روز میخواست برا خونه مشتری بیاره و نیاورد گفت اون مشتریه رو تا یه ساعت دیگه می خواد بیاره و پیمانم گفت فعلا بخاطر شیوع .کر.ونا فروش خونه رو کنسلش کردیم و شمام لطف کنید به مشتریتون اطلاع بدید که نخواد اینهمه راه بلند شه بیاد و برگرده اونم گفت باشه هرجور صلاح می دونید و دیگه خداحافظی کرد و رفت و ما هم دیگه بلند شدیم و اول یه چایی خوردیم و بعدم من برنجو گذاشتم پخت و پیمان هم افتاد به جون سرویس بهداشتی و ضدعفونیش کرد و بعدم رفت دوش گرفت و اومد منم قرمه سبزی که آماده شد آوردم یه خرده خوردیم و بعدم پیمان کشیدشون تو قابلمه ها که هم برا مامانش و پیام ببره هم برا خودمون بذاره تا بعدا بخوریم و گذاشت تا سرد بشن،دیگه اومدیم نشستیم یه خرده تلویزیون نگاه کردیم و ساعت ده اینجورا من گوشی پیمانو ورداشتم و رفتم تو اتاق رو تخت دراز کشیدم و یه زنگ زدم به گوشی بابا و یه خرده با هم حرف زدیم و خندیدیم حرف از کر.ونا بود بابا گفت که بلاخره یه روز قراره بمیریم دیگه حالا چه فرقی می کنه با کر.ونا بمیریم یا با یه چیز دیگه گفتم آره ولی خدا نکنه  آدم بگیره تا بمیره کلی باید درد بکشه گفت نه بابا نگران نباش خیلی درد نداره هر کی می گیره سریع می میره راحت میشه!گفتم چه خوووووووب پس جای نگرانی نیست؟گفت نه خیالت راحت باشه! منم گفتم دستت درد نکنه که امیدوارم کردی و منو از نگرانی درآوردی آخه خیییییییییییییییلی نگران بودم گفتم نکنه تا بمیریم باید کلی درد بکشیم گفت نه جای هیچ نگرانی نیست تا بگیری اجازه نفس کشیدن هم بهت نمیده و سریع کار آدمو تموم می کنه ...همه اینارو هم با خنده می گفت و منم کلی خندیدم و بعدا گوشی رو داد به مامان و با اونم یه خرده حرف زدیم و خندیدیم بعدم مامان گفت سمیه اینام اونجان گفتم گوشی رو داد با اونم یه ربعی حرف زدم و بهش گفتم نذاره الیار بره مدرسه تا بعد از اینکه تعطیلات عید تموم بشه فوقش اینه که بچه یه سال رفوزه میشه و سال دیگه می خونه خیلی بهتر از اینه که بره اونجا مریضی بگیره درس از جونش که مهمتر نیست که بچه باید اول زنده و سالم باشه تا بعد بتونه درس بخونه با یه ماه هم قرار نیست کسی پروفسور بشه اونم گفت نه نمی ذارم بره گفتم بچه های دیگه رو هم نذارید برن(منظورم آرتان و اشکان و نازلی بود) گفت نه نمی ذاریم فعلا هم که خودشون تعطیل کردن ...خلاصه یه خرده هم در مورد اوضاع.آ.شفته.مملکت. حرف زدیم و بعدم خداحافظی کردیم و اومدم نشستم یه چایی خوردیم و یه خرده تلوزیون نگاه کردیم سرم هم باز شروع کرده بود به درد کردن نه به شدت دیشب ولی آروم آروم درد می کرد با خودم گفتم بذار یه خرده بخور بدم شاید خوب بشه به پیمان گفتم رفت دستگاه بخورو آورد پر آبش کردم و زدمش به برق هر چی منتظر موندم بخار نکرد پیمان اومد کلی بررسیش کرد ولی کار نکرد که نکرد(چند وقت پیش المنتش خراب شد رفتیم عوضش کردیم یه نوشو گرفتیم از اون نوئه هم یه بار بیشتر استفاده نکرده بودیم و این دومین بار بود که می خواستیم استفاده کنیم که کار نکرد ماشاالله همه چی یه بار مصرف شده هی هم زر می زنند که جنس .ایرانی بخرید اینم از ایرانیشون خیلی هم کار می کنند!مارکش از این شفا.بخشها بود)...دیگه بی خیال بخور شدم و پیمان گفت بعدا می برمش پیش فرهاد تا یه نگا بهش بندازه شاید تونست درستش بکنه فرهاد همون دوستشه که سر کوچه مون الکتریکی داره ...خلاصه بخور هم نشد و دست از پا درازتر با سر درد اومدم نشستم یه خرده تلویزیون نگاه کردم و بعدم یه خرده میوه آوردم پوست کندم و خوردیم ساعت یک اینجورام گرفتیم خوابیدیم امروزم یه ربع به هشت بلند شدیم پیمان وسایلشو آماده کرد پیام یه ریع به نه اومد دنبالش و رفتند تهران و منم یه خرده خوابیدم و ساعت ده و نیم زنگ زدم به پیمان که جواب نداد و یازده خودش زنگ زد گفت بیرون بودم رفته بودم برا مامان تافتون بگیرم دستم پر بود گفتم برسم خونه بهت زنگ بزنم خلاصه یه خرده حرف زدیم و اون خداحافظی کرد و رفت منم تا ساعت دوازده و نیم رو تخت بودم چون هم سرم دوباره درد گرفته بود هم دلم درد می کرد فک کنم کر.ونا گرفتم ولی فعلا خفیفه و همه علایمش ظاهر نشده نمی دونم سر درد هم جز علائمشه یا نه ولی دل درد یکی از علامتهاشه هر از گاهی هم تنم یهو داغ می کنه و بعد دوباره خوب می شم...خلاصه از من دوری کنید که خطرناکم!!!اگرم حالم بدتر شد و دیگه ندیدمتون حلالم کنید...اگه یهو دیدید فردا اعلام کردند که یک مورد ابتلا .به کر.ونا هم در کرج مشاهده شده بدونید اون منم...بگذریم شوخی کردم...ایشالا همیشه همه مون تنمون سالم باشه و دلامون خوش....خب دیگه من برم اول صبونه بخورم(فک کنم بهتره بگم ظهرونه) و بعدم یه خرده پونه بجوشونم بخورم شاید این دلم خوب بشه... خییییییییییییییییلی مواظب خودتون باشید حسابی دستاتونو بشورید مخصوصا وقتی می خواید چیزی بخورید !جاهای پرجمعیت و شلوغ هم نرید کنار آدمها هم با فاصله یک متری بایستید ماسک که پیدا نمیشه ولی حتی الامکان بیرون می رید جلوی دهن و دماغتونو با شال گردنی چیزی بپوشونید و پرتغال و لیمو و میوه های حاوی ویتامین c زیاد بخورید تا ایمنی بدنتون بره بالا،خونه هاتونو هر روز یا یه روز در میون با بخار شور ضد عفونی کنید تا ویروسها کشته بشن دستاتونم اصلا به دهن و دماغ و چشماتون نزنید مخصوصا وقتی بیرونید و دستاتون کثیفند...این چی بود اومد سمت من؟دمپایی بود؟سمیه تو پرت کردی که زیاد حرف نزنم؟باشه بابااااااااااا دارم می رم... دیگه سفارش نکنم مواظب خودتون باشید که کر.ونا نگیرید وگرنه وای به حالتون خودم می کشمتون !.خب دیگه من رفتم .....با اینکه بوس در شرایط کنونی غیر بهداشتیه ولی از دور می بوسمتون بووووووووووووووس فعلا بااااااای 

 

*گلواژه*

عشق پاسخ تمام پرسشهاست 

هرجا که دیدید یه جای کار می لنگه بدونید که عشق کافی برای انجام اون کار نثار نشده وگرنه نمی لنگید پس دست به کار بشید و دوباره با عشق از نو

درستش کنید 

 

 

 

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۸/۱۲/۰۵
رها رهایی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی