خواهرانه

باجی باجین اولسون سوز چوخدو وقت یوخدو
  • خواهرانه

    باجی باجین اولسون سوز چوخدو وقت یوخدو

پنجشنبه, ۲۶ دی ۱۳۹۸، ۰۱:۰۵ ب.ظ

دعوا و قهر و آشتی

سلااااااام سلاااااام سلااااام سلااااااااام خوبید؟ منم خوبم! جونم براتون بگه که پریروز رفتیم بیرون و یه خرده خرید کردیم و برگشتنی که سر کوچه مون از اتوبوس پیاده شدیم پیمان گفت جوجو اون کیک بستنی که اون روز گرفتم خوردیم خوشمزه بود؟ (دو سه روز قبلش پیمان رفته بود از سوپری سر کوچه تخم مرغ بگیره دو تا هم بستنی گرفته بود که روش نوشته بود کیک.بستنی،شبیه بستنی نونی بود به شکل مستطیل و به جای نون انگار تی تابو از وسط بریده بودند و وسطش بستنی گذاشته بودند) منم گفتم آره خوب بود گفت از این سوپر مارکته گرفته بودم (نزدیک همون سوپره بودیم که ازش گرفته بود) گفت بذار بریم دو تا بگیریم گفتم باشه و رفتیم تو و پیمان دو تا از اون بستنیها ورداشت و بعدش گفت راستی پنیرمونم تموم شده بذار یه خرده هم پنیر بگیریم(حالا ما همیشه پنیرو از مغازه قوربانام می گیریم (همون مرد ترکه که قبلا هم بهتون گفتم هر وقت آدمو می دید می گفت قوربانام) البته خود قوربانام دیگه اونجا نیست رفت تهران، یکی دیگه به جاش اومده که پنیر تبریزاش خیلی خوشمزه است) پیمان گفت بذار ایندفعه از این بگیریم ببینیم مال این چه جوریه؟منم گفتم پس کم بگیر تست کنیم اگه خوب بود بعدا می یاییم بیشتر می گیریم گفت باشه و یه قالب کوچیک در حد سیصد گرم گرفت که شد بیست و پنج تومن و اومد حساب کنه من دیدم یک بوی بدی از این پنیر می یاد که نگو یواشکی به پیمان گفتم این چرا انقدررررر بدبوئه؟ اونم گفت نه بویی نمی ده منم گفتم چرا بابا بو به این بدی رو نمی فهمی؟اونم دیگه مشغول حساب کردن شد و کلا به حرف من توجه نکرد و خلاصه حساب کرد و ورداشتیم اومدیم خونه!تو خونه هم بعد از اینکه لباس عوض کردیم و دست و بالمونو شستیم اومدیم اول بستنیهارو خوردیم که آب نشن بعد پیمان رفت سراغ پنیره که تو نایلون بود بریزدش تو ظرف و آبشو بریزه روش که دو دقیقه بعدش منو صدا کرد و ظرفو گرفت جلوم گفت جوجو بیا اینو بو کن این چرا اینجوریه؟منم دیدم همون بوی بدی که تو مغازه می داد باز راه افتاده گفتم بهت گفتم که بوی عن می ده(با عرض معذرت) ولی تو گوش ندادی اونم یهو عصبانی شد گفت به درک اصلا تو نخور خودم می خورم منم گفتم تو هم آدم نرمالی نیستی ها خودت از آدم می پرسی بعدش برمی گردی اینجوری جواب آدمو می دی اونم هیچی نگفت و منم یه خرده غر زدم و گفتم خودت بخور فک کردی من پنیر نخورم می میرم؟اونجا تو مغازه بهت می گم بو می ده گوش نمی دی می یای خونه اینجوری می کنی اونم باز هیچی نگفت ولی تمام پنیرو با آبش ریخت تو سطل آشغال و ظرفشو گذاشت تو سینک و اومد نشست رو مبل!منم گفتم برو درش بیار، پنیرو چرا انداختی تو سطل آشغال؟ اونم گوش نداد و منم گفتم به درک پول خودته به من چه بریزش دور، منم اومدم نشستم رو این یکی مبله و مشغول خوندن کتاب شدم تو دلم هم داشتم به این دعوای مسخره می خندیدم ولی قیافه جدی گرفته بودم که مثلا من ناراحتم ...خلاصه سرتونو درد نیارم تا دیروز غروب باهاش کلمه ای حرف نزدم و در قهر به سر بردیم البته بیرون رفتیما باهم، نه اینکه نرم باهاش، ولی کلا سایلنت بودیم و حرف نمی زدیم و در سکوت همو همراهی می کردیم تا اینکه دیروز غروب با اشاره بهم گفت میشه سرمو یه کم بمالی درد می کنه منم گفتم نه نمیشه خیلی ازت راضی ام سرتم بمالم اون از رفتار دیروزت اینم از الانت که داری لال بازی درمی یاری و با اشاره حرف می زنی ...بلند شدم رفتم دمپاییمو آوردم و تا می خورد زدمش و گفتم اون اداها چی بود که دیروز درآوردی؟ خجالت نکشیدی مرد گنده؟ اونم می خندید و هی می پرید رو هوا و می گفت نزن!...خلاصه بعد از اینکه حسابی ادبش کردم اومدیم نشستیم و یه چایی خوردیم و بعدشم نشستیم تلوزیون نگاه کردیم ساعت حول و حوش نه و نیم اینجورا بود بدجور گشنه مون بود من که از صبح نون خالی خورده بودم چون اعتصاب کرده بودم که پنیر نخورم و اونم یه خرده برا صبونه ارده با شیره خورده بود و تا اون ساعتم هیچکدوم به جز چایی هیچی نخورده بودیم، دیگه پیمان بلند شد رفت از تو یخچال یه خرده پنیر آورد(بعد از ظهری رفته بودیم از قوربانام خریده بودیمش دوباره) و یه بسته نون سنگک هم از فریزر گذاشت بیرونو یخش وا شد و منم دو تا چایی ریختم آوردم برا شام نون پنیر و چایی شیرین خوردیم بعد از اینکه سفره رو جمع کردیم،ساعت ده اینجورا بود که پیمان رفت تو آشپزخونه و بسته ماکارونی رو از تو کابینت درش آورد و با یه لبخند نشون من داد گفت بیا اینو درستش کن فردا یه خرده ببرم برا مامان منم گفتم باز خندیدم بهت؟ الان وقت ماکارونی درست کردنه نصف شب؟ اونم گفت تو می تونی! گفتم اصلانم نمی تونم حرفشم نزن بعدشم اصلا موادشو نداریم با چی درست کنم با گوشت خالی؟ اونم دیگه بی خیال شد و ماکارونیه رو گذاشت سر جاش اومد نشست و پنج دقیقه بعدش گفت جوجو بیا یه عدس پلو با کشمش درست کن گفتم بابا همین چند روز پیش بود که مامانت خودش عدس پلو درست کرده بود گفت آخه اون با کشمش نبود یه جور دیگه بود گفتم فرقی نمی کنه بلاخره عدس پلو بود دیگه...دوباره بی خیال شدو گفت پس ولش کن نمی خواد!منم با خودم گفتم بذار فردا بدون غذا بره یارو مادرش فکر نکنه که ما نوکرشیم تازه اون که اصلا غذاهای منم قبول نداشت و اون موقعها می گفت فک کردی اینا غذاست که درست می کنی اینا غذای سگه! اون آخریه که اینجوری بهم گفت می خواستم بهش بگم مگه فکر کردی تو برا من بیش از یک سگی؟ تازه پیش من سگ ارزشش بیشتر از توئه ولی حیف که رعایتشو کردم و نگفتم الانم پشیمونم که چرا بهش نگفتم و پوزشو به خاک نمالیدم! بعضی وقتها مخصوصا در ارتباط با فامیل شوهر و خصوصا در ارتباط با مادر شوهر و خواهر شوهر آدم از دو تا چیز بعدا خیییییییییلی پشیمون میشه یکی کارا و خر حمالیهائی که کرده و میگه کاش نمی کردم یکی هم حرفهائیه که نزده و می گه کاش رعایت نمی کردم و می زدم تا بسوزند،حالا من برعکس خونه سهیلا مادر سجاد که خیییییییییییییییلی زیاد خر حمالی کردم (که حرومش باد) تو خونه مادر پیمان چند سالی که رفتم اصلا دست به سیاه و سفید نزدم(از خر حمالیهایی که برا سهیلا کرده بودم درس عبرت گرفته بودم و آدم شده بودم) ولی یه سری حرفا بود که باید می زدم و می چزوندمش که نزدم و الان خیییییییییییییییلی پشیمونم که یکیش همین قضیه غذای سگ بود....خلاصه خواهر در ارتباط با یه عده که هیچوقت دوست آدم نیستند اینو یادتون باشه که تو مواقع حساس حرف دلتونو بزنید و بکوبید تو صورتشون تا بعدا مثل من حسرت حرفهای نزده تونو نخورید...بگذریم... آقا یه خرده دیگه استراحت کرد و دوباره فیلش یاد هندوستان کرد و گفت جوجو پاشو این عدس پلوئه رو درست کن منم خواستم بگم اگه خودت بودی این موقع شب حاضر بودی برا مامان من غذا درست کنی؟ (ساعت ده و نیم اینجورا و تقریبا نزدیک یازده بود) ولی نگفتم با خودم گفتم بذار اوضاع رو متشنج نکنم نصف شب حوصله جنگ و دعوا نداریم برا همین بلند شدم و دست به کار شدم و درستش کردم که تا ساعت دوازده و نیم طول کشید تا اینکه دوازده و نیم آماده شد و پیمان یه قابلمه برا مامانش و یه قابلمه هم برا پیام پر کرد و بقیه اش رو هم ریختیم توی قابلمه دیگه برا خودمون و گذاشتیم رو اوپن که خنک بشن تا بذاریمشون تو یخچال، تو این فاصله هم یه قسمت از پا.یتخت پنج رو که پیمان گذاشته بود دیدیم و ساعت یک و نیم غذاهارو که خنک شده بودند گذاشتیم تو یخچال و گرفتیم خوابیدیم صبح هم یه ربع به نه بلند شدیم پیمان لباس پوشید و شال و کلاه کرد و غذا و بقیه چیزارو ورداشت و رفت که بره تهران، قرار بود بره دنبال کارت .ملی.هو.شمند مامانش که از مهر ماه با زن همسایه رفته ثبت نام کرده و هنوز خبری ازش نیست(مثل اینکه تراشه های این کارتهارو از خارج وارد می کنند و از دو سال پیش بخاطر تحر.یمها دچار مشکل شده و دیگه وارد نمیشه و اینام فعلا تو صدورش مشکل دارند و مال خیلیارو با اینکه خیلی وقته ثبت نام کردن هنوز ندادن) ..خلاصه اون رفت و منم رفتم تختخوابو مرتب کردم و یه دست پنج دقیقه ای هم سرو گوش آشپزخونه کشیدم و ظرفهایی که دیشب شسته بودیم رو گذاشتم سرجاش و بعدم یه چایی دم کردم و نشستم اینارو برا شما نوشتم و وسطا هم یه زنگ به پیمان زدم که گفت هنوز نرسیدم و از مترو .صاد.قیه تازه سوار شدم و فعلا ایستگاه آزا.دیه و هفت هشت تا ایستگاه دیگه مونده تا برسم خونه مامان...خلاصه اینجوریا دیگه خواهر ...اینم از اتفاقات چند روز زندگی ما...راستی یه چیزی می خواستم در مورد و.یتامین.e بهتون بگم تا یادم نرفته(اینو می گم دیگه می رم نیازی نیست که دمپایی پرت کنید سمتم) جونم براتون بگه که من سه شب پشت سر هم سه تا از کپسولهای و.یتامین.e رو سوراخ کردم و روغنشو که یه روغن خیلی غلیظیه با روغن نارگیل زدم به پوستم(روغن نارگیل رقیقش می کنه و راحتتر میشه مالیدش به پوست) تو این سه روز کلی صورتمو هم شفاف کرده هم صاف و سفید(شفافیتو سفیدیش فوق العاده است و قشنگ ملموسه) ظاهرا تو این سه روزم با اینکه پوست من خودش چربه ولی هیچ جوشی نزده البته می گم سه روز بیشتر فعلا نزدم حالا نمی دونم تو بلند مدت هم جوش میزنه یا نه؟!..خب این از مالیدنش .. بریم سراغ خوردنش..پریشب یه دونه خوردم گفتم ببینم بدنم چه عکس العملی نشون میده عرض کنم خدمتتون که فرداش عضلات رون هر دو تا پام درد می کردند و الانم یه کم دردش هست هنوز کامل از بین نرفته!همون روز روی بازو و مچ دست چپم هم تو سه جا اندازه یه سکه بلکه هم یه خرده بزرگتر از یه سکه به صورت گرد ده بیست تا جوش ریز زد و هی هر چند ساعت یه بار بدجور می خارید،با عرض معذرت سینه سمت راستم هم درد گرفته بود و احساس می کردم یه کوچولو هم باد کرده( البته تو خواصش هست که برا کیست.سینه می دن و انگار کیستو آب می کنه و می گن رو سایز سینه هم ممکنه تاثیر بذاره و بزرگترش کنه) یه آلارم دیگه ای هم که بدنم داد یه سر دردای لحظه ای بود سمت راست سرم که شبیه سردردایی که همیشه دارم نیست و یه جور دیگه است ...خلاصه با این تفاسیر احساس کردم نخورم بهتره و فعلا به صورت موضعی و مالشی ازش استفاده کنم چون رفتم در موردش خیلی مطالعه کردم نوشته بود خیلی کم پیش می یاد که آدمای سالم دچار کمبود این و.یتامین بشن و نادره مگه اینکه مشکل روده ای حاد داشته باشند یا سری مشکلات دیگه، برا همین نوشته بود نیازی به خوردن خودسرانه این و.یتامین نیست و بدن از طریق تغذیه اون مقدار که لازم داره رو تو نود و نه درصد مواقع به دست می یاره برا همین خوردن خودسرانه اش ممکنه منجر به مسمومیتهای شدید تا سکته مغزی و مرگ بشه ...خلاصه خواهر گفتم بیام بهتون بگم که یهو با حرفهای من نرید خودسرانه مصرف کنید حالا من همیشه قبل از اینکه چیزی رو استفاده کنم یا اینجا بگم خیلی در موردش تحقیق می کنم و می خونم ولی خب بعضی وقتها هم با همه مطالعاتی که آدم می کنه بازم تو عمل می بینی به یه نتیجه دیگه ای می رسه که تو اون مطالعات درج نشده بوده...خلاصه که من خوردنشو گذاشتم کنار، ولی مالیدنش به پوست اگه جوش نزنه عارضه دیگه ای نداره و برا پوست خیییییلی خوبه و پوستو تغذیه می کنه و سفتش می کنه آبرسانی هم می کنه و جلوی چروک شدنشم می گیره مخصوصا واسه پوست زیر چشم خیلی خوبه و مدام که استفاده بشه چروکهای ریزشم از بین می بره...می گن جای زخم و جوشم محو می کنه ...چند تا کپسولشو بریزید تو شاپوتون موهارو هم تقویت می کنه و نمی ذاره بریزند شوره سرم از بین می بره...( من یه ورق ده تایی ایرانیشو گرفتم 8300 تومن روش نوشته ای.زاویت.400 که مال شرکت زهرا.وی هستش)...خب دیگه اینم از اون چیزی که می خواستم بهتون بگم ...من دیگه با روی خوش برم تا دمپایی هاتون نخورده به سرم... شمام مواظب خودتون باشید از دور صورت ماه تک تکتونو می بوسم بووووووووووووووووووس بوووووووووووووووووووووس بوووووووووووس فعلا بااااااااااای 

 

*گلواژه*

هیچ چیزی تا ابد نخواهد پایید!!!

پس بیایید قدر چیزهای خوب زندگیمونو بیشتر بدونیم و از روی چیزهای بدش هم سعی کنیم ساده بگذریم و خودمونو زیاد درگیر نکنیم

تا چشم به هم بزنیم بد و خوبش خواهد گذشت و فقط یه خاطره ازش خواهد موند 

 

 

 

 

 

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۸/۱۰/۲۶
رها رهایی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی