خواهرانه

باجی باجین اولسون سوز چوخدو وقت یوخدو
  • خواهرانه

    باجی باجین اولسون سوز چوخدو وقت یوخدو

يكشنبه, ۱۵ دی ۱۳۹۸، ۰۸:۰۶ ب.ظ

روزمرگیهای من!!!

سلاااااام سلااااام سلاااااااام سلاااااام خوبید؟ منم خوبم! جونم براتون بگه که دیشب پیمان به پیام زنگ زد که فردا بیا با ماشین تو بریم تهران خونه مامان می خوام هم یه خرده بوقلمون براش ببرم (مرغ و گوشتش تموم شده) هم اینکه یه تیکه موکت تو زیرزمین مامانه اونو بیارم که بعدا رفتیم نظر.آباد ببرمش اونجا بندازم تو یکی از اتاقا تا وقتی می ریم اونجا حداقل یه چیزی باشه که بشینیم روش ، اونم گفت نمیشه ماشینو نیارم با ماشین تو بریم راستش حسش نیست که تا اونجا رانندگی کنم پیمانم گفت نه من ماشینو اون روز بردم نظر.آباد شستمش و تمیزش کردم و الانم هوا ابری و بارونیه بیارم بیرون کثیف میشه حالشو ندارم دوباره تمیزش کنم اونم گفت باشه فردا کی بیام؟ پیمانم گفت نه اینجا باش که بریم اونم گفت باشه...خلاصه قرار شد که با ماشین پیام برن (چند وقت پیشا همون موقع که من امتحان داشتم یه شب پیام بعد از یکی دو هفته قهر زنگ زد به پیمان که چرا به من زنگ نمی زنی پیمان هم گفت من باید به تو زنگ بزنم؟؟؟ خودت چرا به من زنگ نمی زدی؟؟؟...خلاصه اینجوری شد که با هم آشتی کردند و فرداش پیام اومد و با ماشین اون با همدیگه رفتند تهران و وقتی شبش پیمان برگشت دیدم پیاده اومده گفتم پس ماشین کو و پیام چی شد؟ گفت ماشینو دادم بهش و اون رفت خونه و منم از سر مصباح (اسم خیابونه) با اتوبوس اومدم تا سر کوچه! منم چیزی نگفتم با خودم گفتم به من چه بچه خودشه و خودش می دونه واسه چی دخالت کنم.. اگه بچه من بود و همچین حرکتی با ماشین تو اتوبان انجام داده بود دیگه عمرا ماشین بهش نمی دادم که بره جون خودش و بقیه رو به خطر بندازه ول خب بچه اونه و به خودش مربوطه...بگذریم ...دیشب من یه قرمه سبزی خییییییلی خییییییییلی خوشمزه درست کردم (چیه خب؟؟؟ خوشمزه بود دیگه!! بذارید یه خرده خودمو تحویل بگیرم به کجای دنیا بر می خوره هااااااان؟؟؟) داشتم می گفتم درست کردم و یه کته زعفرونی هم کنارش ! وقتی آماده شد پیمان دو تا قابلمه پر خورشت و دو تا قابلمه هم پر برنج کرد یه برنج و یه خورشت برا فرداشون که می خواستن برن خونه مامانش تا سه تایی اونجا بخورند و یه برنج و یه خورشت هم برا شام پیام که جدیدا رفته توی یه باشگاه تو بوفه اش کار می کنه و معمولا شبها تا ساعت یازده اونجاست یعنی از ساعت دو سه بعد از ظهر می ره تا ساعت یازده شب!...خلاصه قابلمه هارو آماده کرد و یه مقدارم برا هر کدومشون میوه گذاشت و گذاشت تو یخچال ...خودمون هم یه خرده همینجوری سر پا یه نوکی به غذا زدیم خیلی گشنه مون نبود چون قبلش هر کدوم یه بشقاب پر سوپ خورده بودیم بقیه غذاهارو هم ریختیم تو دو تا قابلمه و گذاشتیم خنک بشه بذاریم تو یخچال تا فردا و پس فردا بخوریم ماشاالله اندازه یه لشکر غذا درست کرده بودم دیگه جوری بود که تو یخچال جا نبود...بعد از جمع و جور کردن غذاها پیمان ظرفهای کثیفو شست و گاز رو تمیز کرد و منم رفتم بند.اندازمو آوردم و نشستن موهای صورتمو ورداشتم تا فردا برم آرایشگاهو بدم ابروهامو وردارند(این بند. انداز.برقیها خیییییییلی با حالند اگه ندارید حتما بگیرید چون کار باهاش خیلی راحته و در عرض یه ربع هم میشه کل صورتو بند انداخت هم اینکه خیلی تمیز موهارو ورمی داره و یه دونه هم مو نمی مونه البته تنها فرقش با بند انداختن معمولی تو برقی بودنشه دیگه وگرنه هیچ فرقی با بند انداختن دستی نداره من قبلا نخو می بستم به انگشت شست پام و با دستام صورتمو بند می انداختم خیلی طول می کشید ولی الان چهار پنج ساله اینو خریدم خیییییییییییییییییلی راحتم مارک مال من پر.نسلیه (princely ) سال 93 بود فک کنم از تهران خریدم از یه پاساژی تو نارمک،قیمتش 85 تومن بود، فروشنده اش می گفت که از بین مارکهای مختلف، بند.اندازهای پر.نسلی خوب کار می کنند خداییش هم تا حالا خوب کار کرده فقط یه بار پارسال فنر سرش که نخو می اندازیم توش شکست بردم دادم تعمیراتیها همینجا تو کرج عوضش کردند...خلاصه که خیلی خوبه حتما بگیرید) ...بعد از اینکه صورتمو بند انداختم اومدم نشستم یه خرده تلوزیون نگاه کردیم و یه خرده هم چایی و میوه خوردیم و ساعت دوازده و نیم اینجورا بود از پنجره بیرونو نگاه کردم دیدم واااای یک برفی داره می یاد که نگو درشت بود و با باد می اومد به پیمان گفتم اونم اومد نگاه کرد بعد رفت به پیام زنگ زد گفت داره برف می یاد نمی خواد فردا بیای خودم با مترو می رم اونم گفت آخه غذا و اینارو چه جوری می خوای با مترو ببری؟ گفت بلاخره یه جوری می برمش نمی خواد ماشینو بیاری ممکنه تا فردا خیابونا یخ بزنه چون هوا سرده با مترو برم بهتره اونم گفت باشه و خداحافظی کردند و پیمان اومد نشست یه مستندی در مورد حا.ج .قا.سم .سلیما.نی پخش می شد اونو نگاه کرد منم یه خرده کتاب خوندم و یک و نیم اینجورا بود بلند شدیم بریم بخوابیم از پنجره دوباره تو کوچه رو نگاه کردم دیدم برف دیگه نمی یاد و اونایی هم که رو زمین نشسته بودند دون دون شدن و دارند آب می شن..دیگه رفتیم مسواک زدیم و خوابیدیم! امروزم یه ربع به نه بیدار شدیم و دیدم یه برف ریزی داره می یاد ولی چون زمین خیس بود همش آب می شد و نمی نشست...پیمان وسایلی که باید می بردو تو دو تا کیسه جا داد و لباس پوشید و نه و ده دقیقه زد بیرون!منم اومدم اول تختو مرتب کردم بعد رفتم صورتمو شستم و اومدم یه خرده رو اوپن رو دستمال کشیدم و آشپزخونه رو یه کوچولو مرتب کردم و بعدشم کتری رو گذاشتم جوشید و یه چایی دم کردم و یه خرده هم زیر ابروهامو اون موهای اضافیشو با موچین ورداشتم چون این آرایشگاه جدیده که می رم خیلی مثل نغمه دقت نمی کنه و فقط خط اصلیشو که انداخت بقیه رو تیغ می زنه برا همین گفتم خودم ورشون دارم که اگه خواست تیغ بندازه فرداش سریع نزنند بیرون...ساعت ده و نیم زنگ زدم به آرایشگاهه جواب ندادند گذاشتم یه بار دیگه یازده زدم دیدم جواب دادند به خانومه گفتم یازده و نیم وقت دارید بیام برا ابروم؟ گفت بیا! یازده و ربع بود بلند شدم یه خرده آرایش کنم که آیهان زنگ زد و یه نیم ساعتی با هم حرف زدیم و شد دوازده وسطا شارژ آیهان تموم شد و تلفن قطع شد دیدم پیمان زنگ زد یه خرده داد و بی داد کرد که دو ساعته دارم می گیرمت اشغالی و از این حرفها منم با خودم گفتم خوبه باز یه نفر به من زنگ زد آسمون تپید و صد نفر پشت خط صف کشیدند گفتم چی شده حالا؟ گفت هر چی زنگ می زنم مامان درو وا نمی کنه نمی دونم کجاست؟ با خودم گفتم خب الان من چه کاری می تونم برات انجام بدم آخه؟ مثلا به جای مامانت می تونم درو برات باز کنم؟ یا مثلا از مامانت خبر دارم که زنگ زدی به من؟؟؟!...گفتم شاید رفته جایی؟ گفت آخه جایی نمی ره که! گفتم چه می دونم شایدم صدای زنگو نشنیده احتمالا اونور تو حیاطه یه خرده درو محکمتر بزن شاید صداشو بشنوه گفت باشه و قطع کرد و چند دقیقه بعدش آیهان دوباره زنگ زد و دو سه دقیقه ای حرف زدیم و خداحافظی کرد و رفت و منم دوباره زنگ زدم به پیمان گفتم چی شد گفت هیچی اومد باز کرد بعدشم گفت راستی خونه باش به پیام گفتم بیاد غذارو ببره منم گفتم آخه به آرایشگاهه زنگ زدم گفتم یازده و نیم می رم هنوز دوازدهه نرفتم گفت دیگه نمی دونم ببین چیکارش می کنی گفتم خودم الان به پیام زنگ می زنم هماهنگ می کنم گفت باشه و قطع کرد زنگ زدم به پیام قضیه رو گفتم و اونم گفت باشه برو از آرایشگاه که اومدی بیرون بهم زنگ بزن بیام گفتم باشه و دیگه تند تند لباس پوشیدم و پریدم تو آسانسور و رفتم پایین، در حیاطو که می خواستم باز کنم برم بیرون یهو یکی درو از بیرون باز کرد و اومد تو،رفت تو صورتم!...عقب کشیدم دیدم آقای. حسنی همسایه طبقه اولمونه همون که شرکت داشت و پنجره هامونو پیارسال اومد دو جداره کرد این حسنیه اسم کوچیکش امینه یه پسر مجرد سی و پنج شش ساله است پدرش چندین سال پیش مرده و با مادرش که باشگاه ورزشی داره و برادر کوچیکش که دانشجوئه تو ساختمون ما زندگی می کنند خیلی آدم مودب و با شخصیتیه! خیییییییییییییلی هم جای برادری خوشگل و آقاست از اون پسراست که واقعااااااااااااا مردند هم تو لحن حرف زدنش هم تو شخصیت و حرکاتش!در کل آدم خیییییییییییییلی با وقار و محترمیه خیییییییییییییییییلی هم با فرهنگه...بیچاره سرشو بلند کرد دید خرده به من عقب رفت و کلی معذرت خواهی کرد بعدشم درو برا من نگهداشت که من رد بشم منم تشکر کردم و راه افتادم سمت آرایشگاه، رسیدم اونجام کلی معذرت خواهی کردم بابت دیر کردنم و نشستم ابروهامو ورداشت و بعدشم یه رنگ قهوه ای نه خیلی روشن رو ابروهام گذاشت و خلاصه خوشگل موشگل شدم بلند شدم و حساب کردم و اومدم بیرون زنگ زدم به پیام گفتم من دارم می رم خونه تو هم بدو بیا!گفت بابا زنگ زد گفت برم تهران من دارم می رم پیش اون و دیگه نمی تونم بیام گفتم چرا چیزی شده مگه؟ گفت نه بابا می خواد اون موکته رو بیاره گفت برم پیشش که با ماشین بیاریمش گفتم باشه پس مواظب خودت باش گفت باشه و دیگه خداحافظی کردم و اومدم خونه، لباسامو عوض کردم و یه خرده اطراف ابرومو موهایی که آرایشگره بی خیال شده بودو ورداشتم و بعدشم نشستم اینارو نوشتم پیمان هم وسطا زنگ زد که راه افتادند و دارن می یان و سر راه می خوان برن چک معوقه ماشین رو از نمایندگی بگیرند بعد بیان (از اون موقع که ماشینو گرفتیم قرار بوده سود تاخیرشو که یک میلیون و دویست و پنجاه تومنه بدن که تا حالا طول کشیده و تازه دیروز زنگ زدند گفتند که چکش آماده است) ...خلاصه اینجوریا دیگه خواهر...ببخشید که خییییییییییلی حرف زدم من برم یه چایی بخورم شمام برید به کارتون برسید ...از دور می بوسمتون مواظب خود گلتون باشید بوووووووووووووسبووووووس فعلا بااااااای

 

 

 

 

 

 

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۸/۱۰/۱۵
رها رهایی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی