خواهرانه

باجی باجین اولسون سوز چوخدو وقت یوخدو
  • خواهرانه

    باجی باجین اولسون سوز چوخدو وقت یوخدو

پنجشنبه, ۲۱ آذر ۱۳۹۸، ۰۱:۰۲ ب.ظ

کارای عملی من و دنگ و فنگاش

سلااااااااااام سلااااااااااام سلاااااام سلااااااام خوبید؟ منم خوبم! جونم براتون بگه که بازم اومدم یه کوچولو بنویسم و برم البته اگه کوچولو نوشتنم مثل اون روز تبدیل به شاهنامه نشه ...ولی نه امروز دیگه واقعا کوچولو می نویسم چون دیگه باید بشینم مثل آدم درس بخونم یکم امتحان دارم ...این چند روز اتفاق خاصی نیفتاده جز اینکه من و پیمان همش صبح می رفتیم کتابخونه و با کامپیوتر اونجا روی کارهای عملی من کار می کردیم و بعد از ظهر می اومدیم بیرون و می رفتیم یه سر به صرافی می زدیم قیمت .سک.ه و دلا.ر رفته بود بالا و پیمان چندتایی سکه می فروخت و بعدشم می رفتیم مایحتاج خورد و خوراکمون رو می خریدیم و می اومدیم خونه! تا اینکه بلاخره دیروز کارهای عملی من به لطف خدا و کمک پیمان که بیچاره پدرش دراومد تموم شد و بردیم پستش کردیم و قال قضیه کنده شد و رفت پی کارش!اگه پیمان نبود خودم اصلا نمی دونستم چیکار کنم چون اون به آفیس و ورد و اکسل و همه چی مسلطه و می دونست چیکار کنه تو تایپ هم دستش فوق العاده تنده و من خودم می خواستم تایپ کنم شصت روز طول می کشید البته حالا تایپش خیلی نبود فقط باید تو ورد مرتب می شد و بعدش تبدیل به پی دی اف می شد چون روز اول که من دنبال مطلب تو اینترنت می گشتم چیزی که به دردم بخوره رو نتونستم پیدا کنم هر چی هم که به درد می خورد پولی بود دیگه آخر سر پیمان کارت و رمز.دومشو بهم داد از همون پولیها دو تا خریدم و دانلود کردم فرستادم تو ایمیلم و بعدش دیگه رفتیم کتابخونه و از ایمیل دانلود کردیم تو کامپیوتر اونجا و پیمان با ورد و اکسل و این چیزا مرتبشون کرد چون وقتی از حالت پی دی اف دراومدند همه چیشون بهم ریخته بود بعد از مرتب کردن هم اومدیم با پرینتر کتابخونه پرینتشون کردیم دیدیم پرینتر یه خط عموی سیاه رو همه صفحات انداخته پیمان رفت با کمک خانم داداشی پرینترو باز کردند و اون قسمتشو پاک کردند و دوباره بستند و امتحان کردند دیدند نه بازم همون خطو می اندازه انگار ایراد از یه جای دیگه اش بود دیگه آخر سر نشد از اونجا پرینت کنیم و مقاله هارو دوباره فرستادیم تو ایمیلم و رفتیم کافی .نت سر آزادگان و اونجا دادیم پرینت کردند و هر کدوم رو هم جداگانه زدند رو یه سی دی و کلا شد سی و هشت تومن و اومدیم بیرون (کافی.نت ها چقدررر همه چیشون گرون شده نوشته بود یک ساعت کار با اینترنت دوازده هزار تومن در حالیکه تو کتابخونه ساعتی دو هزار و پونصد تومنه! تازه پرینت یک برگو برامون دونه ای هفتصد حساب کرد در حالیکه تو کتابخونه 300 بود، نوشته بود یه موضوع بخوان سرچ کنن پنجاه هزار تومن فقط برا سرچش می گیرن حالا من اون دو تا مقاله رو جفتشو بیست و دو هزار تومن خریدم و کلا اون دو تا کار عملی با پول کتابخونه و پول خرید مقاله و پرینت و سی دی و پول پستش برام دراومد 90 هزار تومن ولی اگه کافی .نت اینکارو برام انجام می داد با این قیمتهاشون فک کنم دونه ای نود هزار تومن در می اومد و کلش می شد صدو هشتاد هزار تومن! خلاصه که خواهر اوضاع نابسامانی تو این مملکت پیش آوردند و همه جا گرو.نی غوغا می کنه و فقط خدا باید به داد این ملت برسه!..بگذریم این چند روز که سرمون با اون کارا گرم بود و امروزم صبح ساعت نه بلند شدیم و پیمان شال و کلاه کرد و یه خرده چیز میز ورداشت و با یه قابلمه کوچولو برنج و یه قابلمه خورشت کرفس که دیشب درست کرده بودم رفت تهران خونه مامانش،بازم تنهایی رفت از اونموقع که اون هفته با پیام رفتند و اومدند(منظورم همون روزه که پیام می گفت مامان بزرگ میگه پیمان چرا منو خونه خودش نمی بره)دیگه خبری از پیام نیست..نه زنگ می زنه... نه می یاد..به قول پیمان ناز کرده و رفته تو قهر و می خواد با اینکاراش پیمانو مجبور کنه که ماشینه رو بهش پس بده...ماشین هم فعلا اینجاست و چادرشو کشیدیم و تو پارکینگ زیر هم کف گذاشتیم برا خودش خوابیده! اونجا پارکینگ همسایه واحد یکه و خالیه! خودشون اهل اهوازند و اینجا نیستند هر از گاهی تفریحی می یان اینجا!پیمان با آقای طالبی مدیر ساختمون صحبت کرده و قرار شده که ماهی یه مقدار اجاره به واحد یک بدیم و یه مدت ماشینو اونجا بذاریم تا ببینیم بعدا چی میشه...خلاصه پیمان رفت تهران و منم تا یازده خوابیدم و یازده با زنگ پیمان بیدار شدم که می گفت صرافی پول سکه هارو که دیروز بهش فروختیم و قرار بوده صبح بریزه رو نریخته و یه زنگ بهشون بزن ببین چرا نریختند منم زنگ زدم و گفتند که تا آخر وقت می ریزند و سرشون یه خرده شلوغ بوده (صرافیش بانکیه و مطمئنه و ما همیشه ازشون سکه و دلار می خریم یا می فروشیم پیمان هم با یکی از کارمنداش به اسم آقای بیات از طریق آقای فرهاد پور مدیر اون موسسه خیریه که همیشه می ریم دوسته و اهل کلاهبرداری و اینا نیستند ولی انگار امروز شلوغ بوده و یه تاخیری تو واریزیهاشون داشتند که اونم گفتند تا آخر وقت می ریزند)...بعد از زنگ زدن به صرافی اومدم نشستم اینارو نوشتم و الانم کتری رو گذاشتم بجوشه که برم صبونه بخورم و اگه خدا بخواد گوش شیطان کر یه خرده درس بخونم ....خب دیگه اینم از کوچولو نوشتن امروزم ...دیگه من برم شمام به کاراتون برسید ...از دور می بوسمتون مواظب خودتون باشید بوووووووووووووس فعلا بااااااای 

 

*گلواژه* 

لورل و هاردی

هاردی:

معذرت میخوام که بهت گفتم احمق!

لورل:

مهم نیست خودم می دونم که احمق نیستم!!!

***قانون زندگی قانون باورهاست نه حرف مردم!

به خودتون اطمینان داشته باشید...مهم باور شماست نه حرف مردم***

 

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۸/۰۹/۲۱
رها رهایی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی