خواهرانه

باجی باجین اولسون سوز چوخدو وقت یوخدو
  • خواهرانه

    باجی باجین اولسون سوز چوخدو وقت یوخدو

پنجشنبه, ۷ آذر ۱۳۹۸، ۰۶:۳۸ ب.ظ

کلاس آشپزی

سلااااام سلااام سلااااام سلااام خوبید؟منم خوبم!جونم براتون بگه که دیروز بعد از اینکه ساعت یک و دوی ظهر صبونه رو خوردم و جمع کردم نشستم حبیبو نگاه کردم و ساعت سه اینجورا بود که رفتم یه مقدار عدس پاک کردم گذاشتم بپزه و یه مقدار از کشمشهایی که پیمان شب قبلش از گچکاره گرفته بودرو ریختم تو سینی و آوردم نشستم رو زمین و دماشونو جدا کردم تا اینکه عدسه بپزه و عدس پلو درست کنم من عدس پلورو دو جور درست می کنم یکیش همین عدس و کشمشه که عدسو می ذارم جدا می پزه و آبکش می کنم و کشمشهارو هم پاک می کنم و می شورم قاطی عدس می کنم برنجه رو می ریزم تو قابلمه و اندازه یه بند انگشت که آب از رو برنج اومد بالا با نمک و روغن می ذارم با شعله بالا بجوشه و وقتی آبش کشیده شد و روی برنج سوراخ سوراخ شد (یعنی آبش به چند میل پایینتر از سطح خود برنج رسید) مواد پخته شده رو (همون عدس و کشمش رو) می ریزم توشو با دو تا قاشق سریع هم می زنم تا کاملا مواد پخش بشه تو برنج و بعد دم کنی می ذارم و شعله رو می کشم پایین تا دم بکشه یعنی یه جورایی کته است که مواد قاطیشه فک کنم فارسها بهش می گن دم پختک (چند سال پیش من خودم برا خودم این روشو اختراع کردم و چندبار به جای اینکه برنجو آبکش کنم اینجوری درست کردم دیدم مزه اش خیلی بهتر از برنج آبکش میشه و مواد مغزی برنجم از بین نمی ره و می مونه توش ولی بعدا فهمیدم که اصلا همچین راهی برا درست کردن انواع پلوها بدون آبکش کردن اونها وجود داشته که بهش دم پختک می گن اونجا بود که فهمیدم که قبل از من این روش اختراع شده بوده) یه جور دیگه هم عدس پلو مامان پیمان درست می کنه که من ازش یاد گرفتم اینجوریه که مرغو سرخ می کنه و می ذاره کنار! بعد پیازداغ می کنه و عدسو می شوره و می ریزه توش و مرغای سرخ کرده رو هم بهش اضافه می کنه و بعد دو قاشق غذاخوری پر زردچوبه بهش اضافه می کنه و نمک و ادویه های دیگه رو می ریزه و بعد دو تا لیوان بزرگ آب بهش اضافه می کنه و می ذاره که بپزه و آبش کامل کشیده بشه و بعد برنجو آبکش می کنه و اونو لابلاش می ریزه و می ذاره دم بکشه و بعد از دم کشیدن هم مرغهای لای برنجو درمی یاره می ذاره توی یه بشقاب و برنجم می ریزه توی یه سینی یا دیس و خوب هم می زنه تا مواد لابلاش با برنجا قاطی بشه اونوقت برنجه یه رنگ زرد قشنگی میشه بخاطر زرد چوبه ای که توشه مزه اش هم خیلی خوشمزه میشه حالا من همونم بصورت دم پختک که گفتم درست می کنم اونم خوب میشه ...می گم انگار این پست بیشتر شد کلاس آشپزی تا تعریف روزمرگی ها نه؟! آخه بیشتر بخاطر این کامل توضیح دادم که یه بار اون دم پختکو امتحان کنید ببینید چطور میشه اگه خوشتون اومد یه وقتایی که برا خودتون غذا درست می کنید و مهمون ندارید که لازم باشه غذای مجلسی درست کنید همینجوری به صورت کته درست کنید و برنجو آبکش نکنید که همه مواد مفیدش از بین بره !...بگذریم داشتم می گفتم کشمشهارو پاک کردم و شستم و عدسه هم پخت و بلاخره عدس پلوئه رو درست کردم و گذاشتم دم بکشه و رفتم یه خرده اوضاع رو مرتب کردم و ظرفایی که کثیف شده بودرو شستم تا اینکه برنجه دم کشید و برش گردوندم تو سینی و یه خرده لاشو باز کردم تا بخارش بره و یه قابلمه کوچولو ازش پر کردم که پیمان ببره برا مامانش و اندازه سه تا بشقاب هم ریختم توی یه قابلمه و گذاشتمش رو شعله پخش کن رو گاز که گرم بمونه تا پیمان اینا که رسیدند شام بخوریم بقیه اش رو هم ریختم توی یه قابلمه دیگه که بمونه برا ناهار فردا و دیگه اومدم نشستم یه چایی خوردم و یه خرده کتاب خوندم تا اینکه حدودای ساعت هشت پیمان اینا رسیدند پیمان اومد بالا و پیام هم همون پایین که پیمانو پیاده کرده بود رفته بود بهش گفتم خب پیام می اومد بالا شام می خورد بعد می رفت دیگه،آخه من برا اونم غذا گرم کردم...گفت هر چی گفتم بیا بالا گفت لباسام گچیه نمی یام می رم خونه ...خلاصه اون اومد تو و منم سفره رو پهن کردم و غذارو آوردم پیمان گفت جوجو می خواستم اول برم حموم بعد بیام غذا بخورم گفتم آخه این گرمه بیشتر از این بمونه رو گاز ته می گیره اول غذا بخور بعد برو حموم گفت باشه! دیگه نشستیم خوردیم و بعدش پیمان یه خرده اخبار گوش کرد و بلند شد رفت حموم منم ظرفارو شستم و آشپزخونه رو یه خرده مرتب کردم بعدش یه چایی ریختم و آوردم پیمان هم از حموم اومد خوردیم و نشستیم تلوزیون نگاه کردیم قرار بود پیام صبح ماشین خودشو ببره نمایندگی برا سرویس 5000 فک کنم! پیمان برا هفتم وقت گرفته بود براش، از اون ورم قرار بود که پیمان بره تهران دنبال کارهای تلفن مامانش که دیروز براتون تعریف کردم برا همین اول با هم قرار گذاشته بودند که صبح ساعت هفت پیام ماشینو ببره بذاره نمایندگی هشت اینجورا بیاد خونه ما صبونه بخوره بعدش با پیمان دوتایی برن تهران و عصری هم برگردند و برن ماشینو از نمایندگی بگیرند بعدا پیمان زنگ زد به پیام گفت فردا نمی خواد بری نمایندگی ولش کن بذار هفته بعد دوباره وقت می گیرم می بریم فردا بیا بریم کارای تلفن مامانو انجام بدیم چون پنجشنبه است مخا.برات زود تعطیل می کنه اونم گفت باشه پیمانم گفت پس هشت هشت و نیم اینجا باش دیر نکنی ...خلاصه دیشب خوابیدیم و امروز ساعت هفت بلند شدیم پیمان بازم به پیام سپرده بود که سر راهش حلیم بگیره بیاره البته محض احتیاط خودش صبونه رو هم آماده کرد و چایی و این چیزام دم کرد که اگه مثل اون روز حلیمی در کار نبود صبونه خودمونو بخوریم و اونا برند ساعت هشت و نیم بود که پیام اومد من اف افو براش زدم تا بیاد بالا، پیمان رفت از پنجره بیرونو نگاه کرد و برگشت گفت ااااا پس ماشینش کو؟منم گفتم شاید صبح زود رفته گذاشته نمایندگی اومده اینجا! پیمانم خندید گفت نه بابا زرنگ شده...داشتیم همینجور حرف می زدیم که پیام اومد تو دیدیم دست خالیه و از حلیم هم مثل دفعه قبل خبری نیست پیمان پرسید حلیم نگرفتی گفت نه!منم بعد سلام علیک ازش پرسیدم ماشینت کو؟نیاوردیش؟گفت تو پارکینگه ما هم فکر کردیم تو همون پارکینگیه که شبا می ذاردش ...ولی خودش برگشت گفت ماشینو گرفتند خوابوندند پیمان گفت یعنی چی؟ کی گرفت؟گفت پلیس .نا .محسو.س!پیمان گفت واسه چی؟ گفت دیشب ساعت ده رفتم تهران قرص بیارم پیمان گفت قرص چی؟گفت برا خونه دیگه، یادش رفته بود مونده بود تهران(منظورش برا مامانش بود،جلو پیمان مثلا اسمشو نمی یاره، انگار مامانش رفته بوده خونه خاله اش قرصه رو جا گذاشته بود اونجا) به من گفت برو بیارش منم رفتم تو اتوبان دو تا ماشین با سرعت بالا می رفتند و ویراژ می دادند نگو پلیس.نا.محسوس افتاده دنبالشون اینا خبر ندارند منم پشت سر اون دوتا ماشین بودم پلیس رفت جلوتر ترمز کرد گفت بیایید پایین منم قاطی اونا گرفت من هیچ کاری نکرده بودم ولی ماشین منم مثل مال اونا توقیف کرد و فرستادشون پارکینگ .صادقیه ...پیمانم اعصابش خرد شد و گفت پلیس الکی کسی رو نمی گیره و ماشینو نمی خوابونه ببین چه گ.ه.ی (با عرض معذرت) خوردی که ماشینو خوابوندن اونم گفت من کاری نکردم منو اشتباهی قاطی اونا گرفتندو ماشینمو خوابوندند پیمان گفت پس چرا منو اشتباهی نمی گیرند ؟ گفت چه می دونم ما.مورای راهنما.یی رانند.گی دیدی که چقدررررر عوضی اند و ....پیمان هم گفت من عقل ندارم که برا تو ماشین گرفتم ماشینو می یاری می ذارم تو پارکینگ دیگه پشت گوشتو دیدی ماشینم می بینی ....خلاصه کلی جرو بحث کردند وپیام گفت که از راننده اون دوتا ماشینو تست الکل گرفتند مثبت دراومد در مورد خودش چیزی نگفت و گفت تو مال من نوشت سرعت غیر.مجاز و حرکات.مار.پیچ که اونم الکی نوشت من کاری نکرده بودم... آخرشم برگشت به پیمان گفت حالا سریع بپوش بریم درش بیاریم ماشین تهران تو پارکینگ.نیرو.ی انتضا.می .صاد.قیه است بر.گ.سبزش و سند.شم بیار پیمان هم گفت من الان باید برم تلفن مامانو درست کنم مخابر.ات می بنده اونم گفت حالا بیا اول بریم اونجا بعد بریم مخا.برات ...پیمان هم گفت اینو می دونستی چرا صبح زود نیومدی گذاشتی الان اومدی .؟...خلاصه بلند شدند و رفتند پیمان انقدر اعصابش خرد بود که یادش رفت قرصشو بخوره غذایی هم که قرار بود برا مامانش ببره رو جا گذاشت... اونا رفتتد و منم سفره صبونه رو که پیمان چیده بود رو میز و همونجور دست نخورده مونده بود جمع کردم و یکی دو ساعت بعدشم یه زنگ به پیمان زدم پرسیدم ماشینو گرفتید دیدم پیمان خیلی عصبانیه گفت نه بابا این عوضی نمی دونم چه گ.و.هی خورده که ماشینو ندادن بهمون،حالا باید شنبه بریم ببینیم چی میشه الان دارم می رم مخابرات ببینم تلفن مامانو چیکار می تونم بکنم .....

 

 

 

 

 

 

 

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۸/۰۹/۰۷
رها رهایی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی