خواهرانه

باجی باجین اولسون سوز چوخدو وقت یوخدو
  • خواهرانه

    باجی باجین اولسون سوز چوخدو وقت یوخدو

پنجشنبه, ۳۰ آبان ۱۳۹۸، ۰۵:۱۶ ب.ظ

شب برفی

سلااااااام سلااااااااام سلاااااام سلااااام خوبید؟منم خوبم!جونم براتون بگه که پریشب ساعت حدودای یک بود که می خواستیم بگیریم بخوابیم که پیمان اومد تلوزیونو خاموش کنه رفت رو دوربین که گل پسرو ببینه که یهو دیدیم دوربین روی پشت بوم نشون میده که داره برف می یاد من دویدم از پنجره بیرونو نگاه کردم دیدم وااااااای همه جا یه دست سفید شده و یک برفی داره می یاد که نگو!رو شاخه های درختا یک برفی نشسته بود که بیا و ببین درختا خیلی نازشده بودند برف روی زمین هم تو روشنایی چراغهای تو خیابون برق می زد و سه تا پسر نوجوان هم در حالیکه با هم همدیگه شوخی می کردند داشتند از جلوی خونه ما رد می شدند و جای پاهاشون پشت سرشون رو برف جا می موند باد هم می اومد و دونه های برف کلی می رقصیدند تا برسند به زمین،خلاصه انقدررررر همه چی قشنگ بود که تا مسواک بزنیم و بخوابیم من سه بار دیگه هم رفتم جلوی پنجره و کلی بیرونو نگاه کردم با خودم گفتم اگه همینجوری بیاد فردا صبح کلی برف رو زمینه ...خلاصه با یه حس و حال زیبای برفی رفتم خوابیدم صبح هم به محض بلند شدن دوباره دویدم رفتم جلو پنجره ولی دیدم بارون گرفته و برف تو خیابون آب شده و حالت گل و لای پیدا کرده ولی رو شاخه های درختا و رو دیوارا و جاهای بلند هنوز بود،دیگه رفتم صورتمو شستم و اومدم صبونه خوردیم و بارون هم همینجور یه ریز داشت می اومد برا ساعت دو و ربع وقت دکتر داشتم (از یه جراح.متخصص.مغز. و اعصا.ب وقت گرفته بودم برم ببیننم سر دردام واسه چیه ) پیمان گفت جوجو این بارون ول کن نیست بذار زنگ بزنم به پیام بگم دو بیاد با ماشینش مارو ببره درمونگاه( ماشین خودمون تو پارکینگ بود ولی پیمان می گفت ماشینو اون روز دو ساعت تمیزش کردم حالا ببرمش بیرون تو این گل و لای کثیف میشه از اونورم اونجا جای پارک نیست و ببریمش نمی تونیم اون نزدیکیها پارکش کنیم بذار بگم پیام بیاد فوقش مارو می بره می ذاره و می ره بعدش خودمون با اتوبوس برمی گردیم ) گفتم باشه بزن زنگ زد پیام هم گفت باشه دو اونجام ،تا دو من یه خرده کتاب خوندم و پیمان هم خونه رو جارو برقی کشید و گرد گیری کرد تا اینکه بیست دقیقه به دو پیام اومد و من رفتم حاضر شدم و دو راه افتادیم تقریبا همون دو و ربع بود که رسیدیم درمانگاه و پیام مارو گذاشت و خودش رفت ما هم رفتیم تو و یه خرده نشستیم تا نوبت من شد رفتم تو بعد از سلام علیک با دکتر که برخلاف دکتر قبلی خیییلی متشخص و آروم بود مشکلمو براش گفتم گفت که شما اول باید می رفتید پیش متخصص.داخلی.مغز .و اعصا.ب ویزیت می شدید و بیماریتون تشخیص داده می شد و اگه چنانچه خدای نکرده نیازی به جراحی بود تشریف می آوردید اینجا، نباید مستقیم می اومدید پیش جراح ،ولی ایرادی نداره من براتون یه سی.تی.ا.س.ک.ن از مغز می نویسم چون پیش دکتر داخلی.مغز.و. اعصا.ب هم می رفتید همین کارو می کرد ولی وقتی سی تی رو گرفتید دوباره پیش من نیایید و یه راست جوابشو ببرید نشون متخصص.دا.خلی مغز.و .اعصا.ب بدید!منم تشکر کردم و سی.تی.ا.س.کن رو برام نوشت و دفترچه ام رو گرفتم و اومدم پیش پیمان و قضیه رو بهش گفتم و راه افتادیم سمت بیرون، هفته پیش من پنج جفت جوراب مشکی کفدار ساق بلند از اونا که تا رون آدم می یان بالا برا مامان پیمان از خیابان آبا.ن(نزدیکیهای درمونگاه) گرفته بودم اون روز که پیمان رفته بود خونه مامانش اومد گفت جوجو دو جفت از اون جورابها مشکی نبودند و یارو اشتباهی کرم داده منم گفتم عیب نداره رفتیم اونور می دیم عوضش می کنه برا همین از درمونگاهه که اومدیم بیرون رفتیم سمت خیابون .آبا.ن که جورابارو عوض کنیم و یه سری جوراب نخی کلفت هم برا مامانش که اون روز نداشت که من بگیرم و گفته بود دوشنبه به بعد می یاره بگیریم رفتیم دیدیم برا صاحب مغازه جوراب فروشی که یه پیرمرده هفتاد هشتاد ساله است جنس اومده و چیدن رو زمین و از اونجایی هم که مغازه اش کوچیکه کلا نمیشه رفت توش و خودش هم جلوی در بین جعبه ها وایستاده قضیه رو براش گفتیم و اونم گفت اگه میشه برید یه ساعت دیگه برگردید تا من اینجارو یه سرو سامون بدم الان راه نیست تا اون پشت برم و بتونم جورابارو براتون بیارم پیمان گفت حاج آقا آخه می خواستیم یه سری جوراب نخی کلفت هم ازتون بگیریم گفت جوراب نخی سفارش دادم آوردن کرج ولی هنوز توزیع نشده فردا غروب قراره برامون بیارند پس شما برید یا فردا غروب بیایید یا پس فردا صبح اون موقع هم اینارو براتون عوض می کنم هم جوراب نخی بهتون می دم پیمانم گفت باشه پس ما می ریم جمعه صبح می یاییم... دیگه خداحافظی کردیم و راه افتادیم!سر راه از یه دست فروش یه کیلو خرما گرفتیم می گفت دشتستا.نه (انگار اونجا خرماش معروفه)بعدشم رفتیم شیر و ماست ومیوه خریدیم و رفتیم سمت ایستگاه اتوبوس یه چند دقیقه ای منتظر موندیم تا اتوبوس اومد و رفتیم خونه!تو خونه هم بعد از اینکه یه چایی خوردیم و یه خرده استراحت کردیم من بلند شدم عدس پلو درست کردم و شام خوردیم و بعدشم تلوزیون دیدیم و خوابیدیم امروزم صبح شال و کلاه کردیم بریم نظر آ.باد قبلش من رفتم از بیمار.ستان ا.لبر.ز وقت سی .تی ا.س.کن گرفتم برا شنبه صبح ساعت هشت وقت داد ...(خوبی بیمار.ستا.ن ا.لبر.ز اینه که مال تا.مین.ا.جتما.عیه و همه چی از جمله سی .تی اس.کن توش رایگانه خیییییییییییییییلی هم بیما.رستا.ن خوبیه بیما.رستانش. فو.ق تخصصیه و همه دکترا و جراح ها رو هم داره یعنی بهترین دکترهای تهرا.ن و کرج توشند و سختترین جراحیهارو که بیرون چندین ده میلیون ممکنه هزینه اش باشه به رایگان انجام میدن)....خلاصه وقته رو گرفتم و اومدم سوار شدم و راه افتادیم سمت نظر .آبا.د الانم اینجاییم و من نشستم رو صندلی جلو بخاری هال دارم اینارو می نویسم و بعدشم می خوام یه سری سوال نوروسایکولوژی که معصومه برام ایمیل کرده رو از تو گوشیم بکشم رو کاغذ و پیمان هم داره زیر زمینو مرتب می کنه تا بعدا ناهار(از عدس پلوی دیروز آوردیم با خودمون) بخوریم و راه بیفتیم بریم کرج( ما ناهار و شامو حول و حوش ساعت پنج شش یه جا می خوریم )...خب دیگه من برم سوالامو بنویسم شمام برید به کار و زندگیتون برسید از دور یه عالمه ماچتون می کنم مواظب خودتون باشید بووووووووووووس فعلا بااااااای 

 

 

 

 

 

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۸/۰۸/۳۰
رها رهایی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی