خواهرانه

باجی باجین اولسون سوز چوخدو وقت یوخدو
  • خواهرانه

    باجی باجین اولسون سوز چوخدو وقت یوخدو

پنجشنبه, ۲ آبان ۱۳۹۸، ۱۰:۲۸ ق.ظ

تابلوی نقاشی مه آلود

سلااااام سلااااام سلااااام سلاااااااام خوبید؟منم خوبم!جونم براتون بگه که پریروز قرار بود سعید بیاد لوله کشی خونه نظر. آبادو انجام بده که شب قبلش زنگ زد که یه کاری دارم و فردا نمی تونم و پس فردا می یام ما هم دیگه بی خیال رفتن به اونجا شدیم و موندیم خونه!یه بارون یه ریزی هم می اومد که نگو شررررر شررررر ...بعد از اینکه صبونه رو خوردیم با گل پسر رفتیم و اول نون گرفتیم و بعدشم جلو یه مغازه حبوبات پیمان نگه داشت من رفتم لوبیا و عدس گرفتم با یه خرده ذرت و برگشتم سوار شدم یه بارم جلو یه عطاری نگه داشت رفتم پودر دارچین و پودر کاکائو و زرد چوبه گرفتم و بعدش دیگه رفتیم خونه و اول یه چایی خوردیم بعد من لوبیا نخود گذاشتم بپزه می خواستم آش درست کنم پیمان هم رفت پایین تا گل پسرو تمیز کنه بارون حسابی خیسش کرده بود و سر و صورتش گل و لایی شده بود من آشه رو درست کردم و پیمان هم گل پسرو تمیز کرد و اومد بالا...برا شام یه مقدار از آشه خوردیم و بقیه اش رو هم گذاشتیم برا فردا شب ، آشه بی نهایت تند شده بود بخاطر فلفل تندی که توش ریخته بودم البته به اصرار پیمان ...طوری تند بود که لب و دهن و گلومون سوخت تا بخوریمش و تا صبح هم از سوزش معده خوابمون نبرد و وسطا بلند شدیم عرق نعنا خوردیم تا یه کم آروم شد و دوباره خوابیدیم صبح هم ساعت شش و نیم بیدار شدیم و آماده شدیم هفت و ربع رفتیم پایین گل پسرو سوار شدیم و سعیدو از دم درشون که یه ساختمون با ما فاصله داره سوار کردیم و بعدش رفتیم باغستا.ن (یکی از محله های کرجه که یه نیم ساعت چهل دقیقه با خونه ما فاصله داره) همکار سعیدو سوار کردیم و راه افتادیم به سمت نظر.آباد و رسیدیم و اونا لیست وسایل لازم رو درآوردند و با پیمان رفتند خریدند و اومدند منم چایی درست کردم! اومدند صبونه خوردند و شروع به کار کردند ،دیگه تا ساعت هشت، هشت و نیم کار کردند و تموم نشد و بقیه اش موند برا فردا و راه افتادیم سمت کرج البته اولش رفتیم مغازه لوازم لوله کشی سعید اینا سه تا مغزی لازم داشتند بعد راه افتادیم یک بارونی هم داشت می اومد که نگو انگار که با سطل از آسمون آب می ریختند با اینکه برف پاک کن یه ریز داشت کار می کرد ولی به سختی جلومونو می دیدیم خلاصه رسیدیم کرج اول همکار سعیدو بردیم دم خونشون پیاده کردیم بعدش دیگه رفتیم سمت خونه و سعید جلو درشون پیاده شد رفت و ما هم رفتیم خونه و لباس عوض کردیم و دوباره از همون آش تنده خوردیم و سوختیم و بعدش یه خرده تلویزیون دیدیم و چایی و میوه خوردیم و گرفتیم خوابیدیم امروزم ساعت شش بلند شدیم و آماده شدیم اومدیم بیرون شش و نیم سعیدو سوار کردیم و رفتیم سمت خونه همکارش ،نمی دونید چه مهی بود آدم دو سه متر بیشتر جلوشو نمی دید همه چی تو مه فرو رفته بود درختا.. خیابونا ...ماشینا.. آدما ...انقدررررررررررررر رویایی بود که نگو ...کوچه ها و خیابونا و ساختمونای فرو رفته در مه و نور محو ماشینا تو اتوبان یه زیبایی دل انگیزی پیدا کرده بود که نگوووو همه جا شده بود درست مثل تابلوی نقاشی که هر گوشه اش یه جوری قشنگ بود زردی و رنگارنگی درختا هم با زیبایی مه ترکیب شده بود ، شده بود همون پاییز رویایی وقشنگ و افسونگری که همیشه تو ذهن آدمه ...خلاصه نمی دونید چه غوغایی کرده بود این مه ...دل من که رفت انقدررررررر منظره های زیبا دیدم!!!... تا خود نظر.آبادم مه بود حتی کوچه مون هم تو مه بود و حتی از پنجره آشپزخونه مون هم مه دیده می شد و درختای کوچه توش محو شده بودند و دور نمایی از درختا فقط تو سفیدی مه دیده میشد خیییییییییییییییییلی ناز بود خییییییییییییییییییییییلی ...فتبارک الله احسن الخالقین ...اینارو وقتی خلق می کرد نمی دونم می دونست یا نمی دونست که قراره با دل آدمها چیکار کنه و چه غوغایی به پا کنه؟؟؟ ...قطعا می دونسته و مطمئنم اینم از طنازیهاش بوده که دل آدمو تو صبحگاهی چنین سر شور بیاره و از اون بالا بشینه و از لذت آدما لذت ببره و به خودش بباله ...بعضی وقتها لازمه صورت ماهشو ببوسم و امروز هم که همه چیز تو اون همه مه و زیبایی غرق بود از اون روزا و از اون بعضی وقتها بود بووووووووووووووووس 

با.غستان یه جای سرسبز و با حال با ساختمونهای پهن و بلنده جلو یه ساختمون پهن و بزرگ که تو مه بود و تو نبش کوچه صدها پنجره فرو رفته تو مه به سمت خیابون داشت و کنارش سرسبز و باحال بود منتظر موندیم تا اینکه همکار سعید یه جایی از تو مه بیرون اومد و سوارش کردیم و رفتیم سمت نظر .آباد و الانم اینجاییم و لوله کشها دارند کار می کنند و پیمان هم داره یه مسیرو تو حیاط که لوله از کنتور آب به سمت ساختمون اومده رو می کنه و منم نشستم تو اتاقو به تناوب هم کتاب می خونم و هم اینارو می نویسم چایی رو هم دم کردم و گذاشتم رو گاز تا اونا بیان و صبونه شون رو بخورند  

 

 

 

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۸/۰۸/۰۲
رها رهایی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی