خواهرانه

باجی باجین اولسون سوز چوخدو وقت یوخدو
  • خواهرانه

    باجی باجین اولسون سوز چوخدو وقت یوخدو

جمعه, ۲۶ مهر ۱۳۹۸، ۱۲:۲۹ ب.ظ

دوست به درد بخور

سلاااااااام سلاااااام سلااااااام سلااااااااااام خوبید؟منم خوبم!جونم براتون بگه که شاه گل و کارگرش تقریبا کارشون داره تموم میشه فک کنم دیگه امشب برگردند کرج ،فقط می مونه موزاییک حیاط و دوغاب کل هال و اتاقها و آشپزخونه که اونم وقتی سعید از کربلا برگشت و لوله کشیشو کرد باید دوباره برگردند و انجامش بدن بعد از اونم می مونه سفید کاری و نقاشیش که باید بعد از لوله کشی یکی رو بیاریم انجام بده،سیم کشیش هم یکی دو روزه یکی رو آوردیم داره انجام میده فک کنم اونم فردا پس فردا کارش تموم بشه فردا هم یه شیشه بر می یاد شیشه هاشو می اندازه در کل فعلا مشغولیم و انقدرم همه جا خاک و خلیه که حد نداره شب می ریم خونه خودمونو می شوریم صبح می یاییم اینجا دوباره خاک بر سر می شیم خلاصه اوضاعیه خواهر...دیروز اون کتابی که پیدا نکرده بودم رو یکی از دوستام که پاس کرده بود برام آورد البته نه اینکه بیاره دم در خونه ،نه !بهم اس ام اس داد که من تا پنج دانشگاهم بیا بگیر منم چون اینجا تو نظر.آباد بودیم به دوستم معصومه که اتفاقی همون ساعت دانشگاه بود گفتم بگیره تا بعدا ازش بگیرمش فعلا دست معصومه است تا بعدا ببینمش و ازش بگیرم البته اون دوستم که کتاب آورده بود برام وقتی فهمید نظر.آبادم گفت کاش می گفتی اصلا نمی بردم دانشگاه ما خونه مون هشتگرده همونجا می آوردم دم در بهت می دادم (هشتگرد و نظر.آباد ده دقیقه یه ربع باهم فاصله دارند و چسبیدن به هم، دوستم هم خودش ماشین داشت ) ...خلاصه که کتابم هم پیدا شد و کلی خوشحال شدم هر چی هم بهش گفتم پولشو ازم نگرفت گفت تو قبول بشی برام من کافیه اگه کتاب دیگه ای هم لازم داری بگو تا بهت بدم ....این دوستم خییییییییییییلی دختر نازنینیه البته دختر نیستا ازدواج کرده و دو تا هم بچه داره منظورم اینه که خیلی دوست به درد بخوریه ترم قبلم من کار عملی به استاد نداده بودم بهم زنگ زد و گفت سوالا و جواباشو برات می فرستم با دست خط خودت بنویس از روشون بعدش عکساشونو برا من ایمیل کن من زیپش می کنم و برا استاد می فرستم(من خودم کلا نه جواب سوالارو بلد بودم نه زیپ کردنشونو) ...خلاصه از اون آدمای به درد بخوره که تو تنگناها به داد آدم می رسه و هر کاری از دستش بر بیاد برا آدم می کنه ایشالا که خدا هم تو تنگناهای زندگیش دستشو بگیره و پشت و پناهش باشه ....معصومه بعد از اینکه کتابو گرفته بود بهم اس ام اس داد که متاسفانه من الان تو راه خونه ام و فراموش کردم کتابو ازش بگیرم منم براش نوشتم عیب نداره فدای سرت ..که بعدا برام نوشت شوخی کردم ازش گرفتم یه روز با آقا پیمان شام یا ناهار بیایید خونمون و کتابم ببرید منم گفتم دستت درد نکنه مزاحم نمی شیم و یه روز که کارامون اینجا تموم شد یه روزی که تو کلاس داری می یام دانشگاه و ازت می گیرمش اونم برام نوشته بود دختر یه روز چیه کتاب سنگینیه ها نمی رسی بخونی تو امتحان نورو داریااااااااا نه امتحان معماری! (اسم کتابمون نوروپسیکولوژیه) .گفتم باشه بذار اول امتحان عمله کارگری رو (به قول تو معماری رو) اینجا قبول بشم تا بعدش برسیم به نورو...با خودم گفتم معصومه هم دلش خوشه ها فک کرده منم مثل خودشم که از اول ترم شروع کنم به خوندن نمی دونه که من یه روز مونده به امتحان تازه لای کتابو باز می کنم ببینم اصلا موضوعش راجع به چی هست و چیکارش باید بکنم!...خلاصه اینجوریا دیگه خواهر...الانم نظر.آبادیم و می خوایم با کارگرا ناهار تن ماهی بخوریم ...من دیگه برم تنهارو بذارم بجوشه ...از دور می بوسمتون مواظب خودتون باشید بوووووووووووووووس فعلا بااااااااای 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۸/۰۷/۲۶
رها رهایی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی