خواهرانه

باجی باجین اولسون سوز چوخدو وقت یوخدو
  • خواهرانه

    باجی باجین اولسون سوز چوخدو وقت یوخدو

دوشنبه, ۱ مهر ۱۳۹۸، ۰۴:۲۳ ب.ظ

شمال

سلاااااااااااااام سلاااااااااااااام سلاااااااااااااام سلاااااااااااااام خوبید؟منم خوبم! جونم براتون بگه که اون روز(شنبه)ساعت سه اینجورا رسیدیم شمال و بعد از اینکه سوییت رو تحویل گرفتیم یه خرده چایی و این چیزا خوردیم و بعدش من و پیمان گرفتیم یه ساعتی خوابیدیم و پیام رفت تو مجتمع دور بزنه بعد که بلند شدیم دیدیم بارون شروع شد دیگه یه خرده غذا خوردیم و تلوزیون دیدیم و گرفتیم خوابیدیم فرداش که می شد یکشنبه هم از صبح تا شب بارونی بود بارونهای شرشر و همش با ماشین رفتیم اینور اونور ،صبحش که تا دم ساحل با ماشین رفتیم یک کوچولو که پیاده شدیم تا بریم سمت دریا با اینکه چتر هم داشتیم خیس خالی شدیم و سریع برگشتیم و پریدیم تو ماشین بخاری ماشینو زدیم تا لباسامون خشک بشن هوام نسبت به روز قبل خیلی سرد شده بود آدم می لرزید تو سوییت هم دیگه شب اسپلیتشو گذاشته بودیم رو بخاری وگرنه آدم یخ می کرد ...بعد از ظهرشم رفتیم لاهیجان و از نادری کولوچه و این چیزا گرفتیم و تو اون اطراف یه خرده دور زدیم و گوجه خیار و سوسیس و تخم مرغ و این چیزا گرفتیم و برگشتیم شبم بعد از اینکه غذا خوردیم رفتیم دور رودخونه یه خرده راه رفتیم و اومدیم بارون هم همچنان داشت می اومد دیگه شب خوابیدیم و امروز صبح که بلند شدیم دیدیم هوا ابریه ولی بارون بند اومده، دیگه صبونه خوردیم و پیام و پیمان رفتند یه خرده ماشینو که کثیف شده بود تمیز کردند و منم نشستم یه خرده آرایش کردم و بعدش اومدند و لباس پوشیدیم و راه افتادیم رفتیم مغازه غلام پور که برنجامونو بگیریم (غلام پور اونیه که شالیزارو بهمون فروخته) رفتیم و دیدیم تو مغازه است یه خرده باهاش حرف زدیم و بعدش قرار شد بریم باغشون و درخت توتی که مامان داده بود رو بکاریم ما می خواستیم تو شالیزار بکاریمش که غلامپور گفت نمیشه اونجا کاشت چون ریشه هاش می ره تو زمین شالی و برنجارو خراب می کنه از اونورم بعدها سایه می اندازه رو برنجها و نمی ذاره رشد کنند گفت معمولا تو شالیزارها هیچ درختی نمی کارند مگه بیدمجنون که ریشه های درازی نداره گفت اطراف همون شالیزار خودمون یه باغ داریم که خانمم بهش رسیدگی می کنه ببریم بکاریمش تو اون باغ هر وقت اومدید سر راهتونه ببینیدش و بزرگ شد از میوه اش استفاده کنید خودم و خانومم هم بهش می رسیم و حواسمون بهش هست منم گفتم این درختو مامانم بهم داده و برام خیییییییلی عزیزه نمی خوام خراب بشه گفت خیالت راحت باشه ما ازش مواظبت می کنیم و ایشالا میشه یه درخت سرسبز بزرگ،و هر وقت اومدید احتیاجی به اجازه گرفتن نیست بیایید برید تو باغ بهش سر بزنید گفتم باشه دستتون درد نکنه و خلاصه اونم اومد سوار ماشین ما شد و رفتیم باغشون و خانم توت رو کاشتیم و یه چندتایی هم عکس ازش گرفتیم و یه خرده هم تو باغ قدم زدیم و آقای غلام پور هم برامون از درخت ، انجیر زرد چید و داد بهمون و بعدش سوار ماشین شدیم و از خانم توت خداحافظی کردیم و رفتیم یه سر هم به شالیزار زدیم و بعدش برگشتیم مغازه غلام پور و برنجارو بار زدیم و یه خرده هم تو مغازه حرف زدیم و بعدش غلام پوربا تلفن مغازه اش شماره زنشو گرفت داد من باهاش حرف زدم و حالشو پرسیدم چون می گفت که هم کمرش درد می کنه هم روده هاش عفونت کرده منم بهش گفتم که پونه اسنفاده کنه و از این حرفها....خلاصه بعد از اینکه کلی حرف زدیم خداحافظی کردم و گوشی رو گذاستم و یه روسری برا زنش گرفته بودیم اونو دادم به غلام پور که بده بهش و دیگه خداحافظی کردیم و سوار ماشین شدیم و راه افتادیم و سر راه پیام یه خرده پسته تازه و زغال اخته گرفت و رفتیم رودسر و تو ساحلش زیلو انداختیم و یکی دو ساعتی نشستیم و بعدشم بلند شدیم و راه افتادیم سمت چمخاله و الانم داریم می ریم لاهیجان که شام بگیریم و برگردیم 

 

 

 

 

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۸/۰۷/۰۱
رها رهایی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی