خواهرانه

باجی باجین اولسون سوز چوخدو وقت یوخدو
  • خواهرانه

    باجی باجین اولسون سوز چوخدو وقت یوخدو

شنبه, ۳۰ شهریور ۱۳۹۸، ۰۲:۱۰ ب.ظ

این چند روز

سلااااااااااااام سلااااااااااااام سلااااااااااااام سلااااااااااااام خوبید؟منم خوبم!جونم براتون بگه که اون روز ساعت شش و نیم اینجورا رسیدم کرج،پیمان از یکی دو ساعت قبلش اومده بود واستاده بود زیر پل فردیس، پیاده که شدم راننده اومد ساک و وسایلمو داد دیدم بیشعورا دو تا جعبه رو انداختن رو هم و جعبه بالاییه فشار آورده رو جعبه پایینه و زده در دبه خیار شوری که هاجر بهم داده بود رو ترکونده آبش ریخته همه چیزو خیس کرده پیمان اومد به سختی ورشون داشت رفتیم تا دم ماشین و اونجا شیشه هارو یکی یکی پاک کردیم و گذاشتیم صندوق عقب ماشین و جعبه هارو همونجا انداختیم رفت و راه افتادیم رفتیم خونه پیمان گفت بیا برات چایی دم کردم یه چایی ریخت خوردم بعدش گفت کلی میوه برات شستم هندونه و خربزه و طالبی هم برات قاچ کردم و تازه برات نارنگی هم خریدم(اولین بار بود که از وقتی نارنگی اومده بود خریده بود) منم کلی بوسش کردم و ازش تشکر کردم گفتم کاش دو سه تا تخم مرغ می گرفتیم برا شام نیمرو درست می کردیم پیمان خندید و رفت در یخچالو باز کرد و گفت بیا برات شام هم گرفتم رفتم دیدم دو تا کشک بادمجون از گرین .لند (همون مغازه ای که همیشه ازش سبزیجات آماده می گرفتیم گرفته) گفتم دستت درد نکنه گفت گفتم جوجو می یاد خسته و گشنه است منم گفتم کی آخه همچین شوهری رو نمی خواد که من نخوام همش می گن چه خبرته می دوی می ری پیش پیمان یه خرده بیستر بمون همین کاراته دیگه منو کشته...اونم یه خرده خندید و دیگه رفتیم کشک بادمجونارو گرم کردیم و خوردیم و بعدشم یه خرده هندونه خربزه خوردیم ولی دیگه انقدر من خسته بودم که نتونستم میوه هایی که پیمان شسته بودرو بخورم و رفتیم گرفتیم خوابیدیم فرداشم که پنجشنبه بود ساعت نه و نیم بلند شدیم و بعد از خوردن صبحانه رفتیم کتابخونه باید انتخاب واحد می کردم بعد از اینکه شهریه رو ریختم هر کاری کردم سیستم پنج واحد منو قبول نکرد و گفت که حداقل واحدو رعایت نکردم و نشد انتخاب واحد کنم اون فکسی که اون روز برا دانشگاه فرستاده بودم برا حل این مشکل بود که ظاهرا هنوز حلش نکرده بودند و سیستمو برام باز نکرده بودن برا همین زنگ زدم به کارشناس رشته مون اونم گفت الان جلسه دفاع هستم شنبه خودم برات انتخاب واحد می کنم تو فقط شهریه رو بریز گفتم ریختم شنبه هم ما چون قراره بریم شمال خونه نیستم که بتونم انتخاب واحد کنم گفت نگران نباش گفتم که خودم برات انتخاب واحد می کنم ...خلاصه تشکر کردم و دیگه از کتابخونه اومدیم بیرون و رفتیم یه خرده شیر و ماست و این چیزا گرفتیم و برگشتیم خونه ،بعد از ظهرشم رفتیم پارک نور یه خرده قدم زدیم و برگشتنی هم سمیه جونم زنگ زد و با اون حرف زدم تا رسیدیم خونه (که از همینجا ازش تشکر می کنم سمیه جونم مرررررررررسی خواهر دست گلت درد نکنه لطف کردی بووووووووووووووس)....دیروز هم صبح رفتیم بیرون یه خرده هندونه و خربزه و نون و این چیزا گرفتیم و دو بود اومدیم خونه منم انقدر خسته کوفته بودم که نگووووو تا برسیم خونه داشتم از خستگی بی هوش می شدم با اینکه دو شب هم پشت سر هم خوابیده بودم ولی شب نخوابیدنهای میاندوآب خودشو نشون داده بود و هنوز کمبود خواب داشتم ،دیگه رسیدیم خونه من یه چایی خوردم و گرفتیم تا پنج خوابیدیم بعدش بلند شدم و یه قابلمه کوچیک دلمه برگ مو و یه قابلمه کوچیک هم عدس پلو درست کردم تا ببریم شمال رسیدیم بخوریم بعدش وسایل سفرو که پیمان از چند روز پیش آماده کرده بودرو جمع کردیم و گرفتیم خوابیدیم امروزم ساعت هعت پیام اومد و هفت و نیم راه افتادیم سمت شمال و الانم نزدیکای قزوینیم و می خوایم نگهداریم صبونه بخوریم 

 

 

 

 

 

 

 

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۸/۰۶/۳۰
رها رهایی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی