خواهرانه

باجی باجین اولسون سوز چوخدو وقت یوخدو
  • خواهرانه

    باجی باجین اولسون سوز چوخدو وقت یوخدو

يكشنبه, ۱۷ شهریور ۱۳۹۸، ۱۰:۵۷ ب.ظ

آش نذری حاج خانوم

سلاااااااااام سلااااااام سلااااااااااااام سلااااااااام خوبید؟جونم براتون بگه که پنجشنبه پیام خونه ما بود من پیتزا درست کردم و خوردیم و بعد از ناهار پیمان و پیام سر کار کردن پیام بگو مگوشون شدو پیمان می گفت می خوابی تو اون سالن آرایشه و نمی ری دنبال کار بذار برات یه تاکسی بگیرم برو باهاش کار کن اونم می گفت تو همش می خوای من عمله گی بکنم دوست نداری من کار درست و حسابی بکنم کدوم جوانی الان می ره راننده تاکسی میشه من برم بشم؟اون کار مال پیر پاتالهاست به سن من نمی خوره و همش هرچی کار کلاس پایینه به آدم پیشنهاد می دی پیمان هم عصبانی شده بود می گفت آره دیگه نیست که تو کلاست خیلی بالاست این کارها در شان تو نیست و ....خلاصه که کلی جرو بحث کردند و آخر سر هم پیام یه خرده گریه کرد و من یه خرده دلداریش دادم و گفتم منظور پیمان اینه که بری کار کنی و رو پای خودت وایستی و از این حرفها ...خلاصه بعد از اینکه آغلاشدیخ اووندوخ پیمان یه خرده غذا و میوه و این چیزا براش گذاشت و داد بهش لباساشو انداخته بودیم تو ماشین لباسشویی،اونارو هم برداشت و گذاشت تو ماشین و رفت و ما هم رفتیم یه خرده تو پارک شهریار نشستیم و برگشتیم خونه ،جمعه هم ظهر پیام قرار بود ماشینو برگردونه که 12اینجورا آورد و اومد یه خرده نشست و بعدش گفت من دارم می رم ما هم یه خرده چایی و میوه ورداشتیم و سوار ماشین شدیم و اول اونو بردیم رسوندیم مترو تا بره کلی هم سر پیمان غر زد که من حال و حوصله مترو ندارم و دو ساعت طول می کشه تا برسه بذار من اسنپ بگیرم برم پیمان هم می گفت واسه چی راهی که می تونی با یه بلیط هزارتومنی مترو بری پنجاه شصت تومن پول حروم کنی و اسنپ بگیری اونم می گفت پول مهم نیست مهم منم که اذیت نشم و از این حرفا..خلاصه که رسوندیمش مترو و حالا دیگه نمی دونم با مترو رفت یا با اسنپ ..ما هم برگشتیم رفتیم امامزاده طاهر و زیر درختاش نشستیم خیلی خنک و با حال بود یه خرده چایی و میوه خوردیم و منم یه خرده کتاب خوندم و پیمان هم طبق معمول ماشین تمیز کرد و عصری هم برگشتیم خونه!دیروز هم رفتیم بیرون یه خرده خرید کردیم و اومدیم خونه من لوبیا پلو درست کردم سرم هم خییییییییلی درد می کرد رگ گردنم گرفته بودو سینوزیتم عود کرده بودو چشم راستم داشت درمی اومد شب که خوابیدیم نصفه های شب بلند شدم دیدم خوب شده یه دستشویی رفتم و اومدم یه لیوان هم آب خوردم اومدم بگیرم بخوابم چشمتون روز بد نبینه سرم دوباره شروع کرد انقدر دردش شدید بود که خوابم نمی برد ساعت چهار اینجورا بود دیگه کلی سرمو کردم تو بالش و کلی اینور اونور شدم تا اینکه خوابم برد صبح بلند شدم دیدم بلاخره خوب شده دیگه صبونه خوردیم بعد صبونه ساعت یه ربع به یازده نوبت دندون پیام بود پیمان قرار شد بره پیش پیام که از اونور قرار بود بیاد مطب دکتر منم قرار شد برم خونه همسایه اون خونمون تو همین کوچه خودمون آش بیارم همسایه طبقه اول اون خونمون یه زن میانسال هم سنای مامانه که من بهش می گم حاج خانم اسمش نرگسه خییییلی زن ماهیه من خییییلی دوستش دارم اونم منو خیلی دوست داره دیروز بعد از ظهر زنگ اف افو زد گفت فردا ساعت ده و نیم بیا خونه ما آش نذری می خوام بپزم بیا آش ببر گفتم باشه و هر چی هم گفتم بیا بالا یه چایی بخور برو نیومد گفت دکتر بودم خسته ام دارم می رم خونه گفتم باشه و دیگه رفت ...این حاج خانوم بیچاره هوو داره بچه اولش دختر بوده شوهرش که می فهمه بچه دومش هم دختره مجبورش می کنه سطش کنه که حاج خانوم دلش نمی یاد و به زور نگهش می داره و مرده هم میگه تو دختر زایی و نمی تونی پسر دار بشی می ره یه زن دیگه می گیره حاج خانوم بیچاره هم چون کسی رو نداشته دیگه طلاق نمی گیره و می مونه زندگی می کنه دختر اولش که سالهاست ازدواج کرده و دختر کوچیکش هم پارسال عقد کرد و قراره اردیبهشت عروسی کنه شوهرش هم که از اون حاج آقاهای مثلا خیلی مذهبیه خیر سرش که پیش اون یکی زنش زندگی می کنه و چهار تا پسر و یکی دوتا هم دختر داره و هر از گاهی هم می یاد به این بیچاره سر می زنه خونه رو هم برا حاج خانوم و دختر کوچیکش اجاره کرده مال خودشون نیست...خلاصه امروز ساعت ده دقیقه به یازده پیمان رفت پیش پیام و منم رفتم خونه حاج خانوم درو باز کرد رفتم تو دیدم فقط خودش و دو تا دختراش و دو تا خواهراشند و دارند صبونه می خورند منم خجالت کشیدم که زود رفتم البته بیچاره ها خییییییییلی صمیمی بودند و کلی تحویلم گرفتند منم یه خرده شوخی کردم گفتم من زود اومدم گفتم آش تموم نشه آخه پارسال ما خونه نبودیم آش از دستمون رفت و حاج خانوم یادش رفت برا ما آش نگهداره اونام خندیدن و خلاصه یه خرده خجالتم ریخت و حاج خانوم برام چایی با شکلات آورد و خوردم و یه خرده با دختر کوچیکش که اسمش محیاست حرف زیم و خندیدیم بعد خواهر حاج خانوم گفت بیا آرزو کن و آشو هم بزن منم بلند شدم همراهش رفتم حیاط خلوت و کلی برا همه تون دونه دونه دعا کردم و آشو هم زدم و بعدشم حاج خانوم اومد گفت رشته هارو آروم آروم بریز تا من هم بزنم منم ریختم و بقیه هم اومدن تو حیاطو هرکدوم یه خرده از رشته هارو ریختند و آرزو کردند و آشو هم زدند تا اینکه تموم شد منم با خودم گفتم آش فعلا آماده نیست پاشم برم یه کرم از داروخونه سر اردلان پنج بگیرم بعد بیام به حاج خانوم گفتم گفت برو ولی زود بیا یه قابلمه هم با خودت بیار گفتم باشه اومدم بیرون و سر راه خانوم زارع زن مدیر همین ساختمونه که خاج خانوم توشه رو دیدم و یه خرده با هم حرف زدیم و گفت هفت ماهه بارداره و بچه اش پسره یه پسر شش هفت ساله هم داره منم بهش تبریک گفتم و کلی هم خوشحال شدم چون پسرش طه همیشه وقتی تو حیاط می دیدمش می گفت من دوست دارم یه داداش داشته باشم منم بهش می گفتم به مامانت بگو یکی برات بخره یه بار رفته بود به مامانش گفته بود اومد گفت مامانم می گه پول نداریم داداش بخریم ..خلاصه بلاخره فک کنم پولدار شدن و دارن داداش می خرن و قراره آبان ماه به دنیا بیاد ....بعد از حرف زدن با اون رفتم کرمو گرفتم و اومدم خونه!ساعت دوازده و نیم پیمان اینا اومدند رفتم آشو بگیرم حاج خانوم کشون کشون منو برد تو آشپزخونشون و برام یه بشقاب آش کشید گفت بشین اینو بخور بعد برو دیگه نشستم خوردم و اونجام یه زنه بود با مانتو و مقنعه که حاج خانوم گفت این خانوم، همسایه خونه قبلیمونه و دبیره منم گفتم خواهر منم دبیره و گفت کدوم دبیرستانه؟ گفتم اینجا نیست شهرستانه گفت کدوم شهر گفتم میاندو.آب آذربایجان غربی گفت اااا چه جالب من چند روز پیش رفته بودم ارومیه چقدر شهر قشنگیه عکسامو که همکارام دیده بودند می گفتند ترکیه انداختی این عکسارو می گفتم نه ارومیه است می گفت شهردارش چه با سلیقه است ما میدون امام خمینی رفته بودیم انقدر با سلیقه و خوشگل بود این میدون که خدا می دونه خیلی شهردار خوش سلیقه ای داره که انقدر می رسه به این شهر ...خلاصه کلی از ارومیه و آدمهاش تعریف کرد ...بعد از اینکه آشمو 

تموم کردم حاج خانوم یه قابلمه آش کنار گذاشته بود داد بهم و گفت دیگه نمی ریزم تو قابلمه خودت با همین ببر بعدا قابلمه رو برام می یاری منم تشکر کردم و از همه شون خداحافظی کردم با خواهر حاج خانوم که داشت می رفت خونه شون تا دم در خودمون اومدم و اون رفت و منم اومدم خونه لباس عوض کردم و پیمان دو تا کاسه آش برا خودش و پیام ریخت( من تو خونه حاج خانوم خورده بودم سیر بودم ) به پیام گفت بیا بخور اونم گفت حالا آشش به درد بخور هست ؟تر تمیزه؟ اه اه از این قابلمه کهنه اش و در بازش معلومه چیه من نمی خورم منم گفتم نه بابا حاج خانوم زن تمیزیه (حاج خانوم در قابلمه رو پیدا نکرد بلاخره خونه شون شلوغ بود یه نایلون کشید درش داد به من) پیمان هم گفت حالا مگه تو توی قابلمه طلا غذا می خوری همیشه که ایراد می گیری تا دیروز که تو لگن غذا می خوردی دیگه حالا برا من آدم شدی ؟اونم گفت نه ما همیشه تو آفتابه غذا می خوردیم و...خلاصه اون نخورد و پیمان آش خودشو خورد و قرار بود پیام موهای پیمانو بزنه که گفت بیا تو حموم بزن بذار مو رو زمین نریزه اونم گفت من اینهمه تو گرما کوبیدم وسایل ورداشتم آوردم تا اینجا که برم تو حموم توی یه وجب جا مو بزنم؟خودت خوابیدی تو سایه من تو گرما از اونجا تا اینجا اومدم....پیمان هم ناراحت شد گفت من خوابیدم تو سایه؟من تو دندونپزشکی پیش تو نبودم کلی هم پول خرج نکردم برا دندون تو؟؟؟ اونم یهو داد زد نکن آقا جان نکن کی مجبورت کرده؟ بعدشم برگشت سمت من گفت موندم تو اینوووووو چه جوری تحمل می کنی؟؟(منظورش این بود که من چه جوری پیمانو تحمل می کنم) منم گفتم خیلی هم مرد خوبیه پیمان هم گفت این چیه مرتیکه؟؟؟؟ و...خلاصه دوباره کلی دعوا کردند و آخر سر هم ساکت شدند و منم یه خرده نشستم گوشی نگاه کردم و بعدش بلند شدم غذا رو گرم کنم که پیمان گفت من سیرم نمی خورم من خودم هم که آش خورده بودم سیر بودم برا پیام فقط گرم کردم سفره رو آوردم اون ناهارشو خورد و گرفت یکی دو ساعت خوابید و بعدشم بلند شد و وسایلشو ورداشت و با من خداحافظی کرد و به پیمان هم اصلا نگاه نکرد و گذاشت رفت پیمان یه قابلمه لوبیا پلو براش کنار گذاشته بود که ببره بخوره اونم دادم بهش نبرد ...اون رفت و ما هم یه چایی خوردیم و رفتیم قابلمه حاج خانومو دادیم وبعدشم رفتیم نون و پنیر گرفتیم با قسمت 11تا 15 سریال هیو.لا و بعدشم برگشتیم خونه

 

 

 

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۸/۰۶/۱۷
رها رهایی

نظرات  (۱)

سلام مهنازجون خوبی؟کی میایی؟زود بیا.

حیدربابام هر روز میشینه میگه فردا پس فردا مهناز میاد

کی میایی؟

زود بیا

پاسخ:
سلااااااااللم سمیه جونم قربونت برم چشم هفته دیگه ایشالا می یام حیدر آقامو ببوس از طرف من بگو دارم می یام بزودی 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی