خواهرانه

باجی باجین اولسون سوز چوخدو وقت یوخدو
  • خواهرانه

    باجی باجین اولسون سوز چوخدو وقت یوخدو

سه شنبه, ۵ شهریور ۱۳۹۸، ۰۷:۱۵ ب.ظ

چه باید کرد؟؟؟؟؟

سلاااااااااااااااام سلااااااااااام سلاااااااااااام سلاااااااااااام خوبید؟منم خوبم!جونم براتون بگه که پریروز با مامان تلفنی حرف می زدم یه خرده سرزنشم کرد که چرا نمی یای و سن آغزو وو پیس اورگدیپسن و سن بهسن، الله سنه قرار وریپ من به جای تو بودم دنیارو رو سرش خراب می کردم یعنی چی که آدم به خانواده اش سر نزنه...من اگه جای تو بودم تا حالا هزاربار اومده بودم و از این حرفها منم بعد اینکه خداحافظی کردم با خودم گفتم چرا مامان فک می کنه من دوست ندارم بیام اونجا؟؟؟ چرا فکر می کنه من از سنگم؟ چرا نمی دونه که من تا حالا سر این قضیه هزاران هزار بار با پیمان دعوا کردم صدهزاربار سعی کردم که قانعش کنم که آدمها باید با همدیگه رابطه داشته باشند مخصوصا با خانواده خودشون، برن بیان ،به هم احترام بذارن.... ولی وقتی طرف گانمازه و نمی فهمه من چیکار کنم ؟؟؟چه خاکی به سرم بریزم وقتی هر چی هم که باهاش حرف می زنی راه خودشو می ره و حرف خودشو می زنه ؟؟؟مامان فک می کنه من از اینکه یک بار تو سال ببینمش خوشحالم در حالیکه به خداوندی خدا من هر لحظه بابت این قضیه ناراحتم و خودمو سرزنش می کنم ولی آخه چیکار کنم؟؟؟؟؟ یا باید بزنم همه چی رو خراب کنم و طلاق بگیرم و برگردم اونجا که هزارتا دری وری و چرت و پرت پشت سرم بگند و آشنا و غریبه هزار تا حرف واسم دربیارند و بگن برا بار دوم هم طلاق گرفت( تا حالاشم کم حرف پشت سرم نزدند) یا اینکه طلاق بگیرم و به کسی نگم و بمونم اینجا و سعی کنم یه جوری زندگی کنم دیگه، تا بتونم تند تند بیام اونجا سر بزنم ولی آخه چه جوری؟؟؟؟من که نه پولی دارم نه شغلی که بتونم خودمو اداره کنم ؟اونم اینجا که یه لونه سگ یه متری هم بخوای اجاره کنی باید صدها میلیون پول داشته باشی خب من با دست خالی چیکار کنم؟؟؟ ...خلاصه انقدرررررررررر ناراحت شده بودم که حد نداشت با خودم می گفتم نه این گانماز (پیمان)می فهمه نه بقیه درکم می کنند نه خدا کاری می کنه و راهی جلو پام می ذاره نه کاری از دست خودم بر می یاد پس چیکار باید بکنم؟؟؟.... برا همین اعصابم به کلی به هم ریخته بود همون لحظه رگ گردنم گرفت و بعدشم سمت راست سرم بدجوری درد گرفت و بعداز اونم سمت راست بدنم شروع کرد به بی حس شدن از اون ورم کلیه راستم شروع کرد به درد کردن و خلاصه همه دردام با هم قاطی شد یه خرده تحمل کردم دیدم خوب نمی شم برا همین رفتم یه خرده سالیسیلا.ت به گردنم مالیدم یه خرده بهتر شد ولی نه کامل ،دیروز دیگه بخاطر درد کلیه مجبور شدم برم دکتر که برام آزمایش و سونوگرافی نوشت که فردا قراره برم بدم بعد از دکتر اومدیم خونه کلیه ام دردش کمتر شده بود ولی شب دیگه از سر درد و گردن درد داشتم می مردم دوباره سالیسیلا.ت زدم به گردنم و رفتم خوابیدم ولی چون دست و پای راستم و نصف صورتم و سرم سر شده بود نمی تونستم بخوابم یه بار بلند شدم رفتم دستشویی یه بارم رفتم دوباره پماد آوردم زدم به گردنم ولی مگه خوب می شد دیگه دم صبح بود که یه خرده خوابم برد که اونم چون پیام قرار بود بیاد بریم دندونشو نشون دندونپزشک بدیم پیمان زود بیدارم کرد بلند شدم دیدم هنوزم سرو گردنم درد می کنه و اصلا حالم خوب نیست برا همین رفتم یه برو.فن 400 خوردم و یه خرده بهتر شدم و دیگه بلند شدیم رفتیم دندون پیامو نشون دادیم و برگشتیم خونه ناهار خوردیم و یه خرده خوابیدیم و بعدش بلند شدیم یه خرده غذا و میوه و این چیزا برا پیام گذاشتیم و سواز ماشین شدیم و راه افتادیم سمت تهران تا ببریم بذاریمش آرایشگاه و برگردیم الانم تهرانیم و هنوز نرسیدیم قیطریه ....همین دیگه!

خب من دیگه برم مواظب خودتون باشید از دور می بوسمتوووووووووون بوووووووووووووووس فعلا باااااااای 

راستی این چیزارو یهو نرید به آبام بگید ناراحت میشه بیچاره، اونم حق داره دلش تنگ میشه بلاخره مادره دیگه !من ازش ناراحت نیستم فقط دلم گرفته بود اومدم اینجا گفتم یه خرده درد دل کنم حالم خوب بشه! الانم خوبم و جاییم درد نمی کنه نگران نشید یهو ! ایشالا تا آخر ماه هم می یام بهتون سر می زنم اگه خدا بخواد 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۸/۰۶/۰۵
رها رهایی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی