خواهرانه

باجی باجین اولسون سوز چوخدو وقت یوخدو
  • خواهرانه

    باجی باجین اولسون سوز چوخدو وقت یوخدو

يكشنبه, ۳ شهریور ۱۳۹۸، ۰۸:۳۴ ب.ظ

بیچاره پیرزنه

سلااااااااااام سلااااااااااام سلااااااااااام سلااااااااااام خوبید؟جونم براتون بگه که پنجشنبه قرار بود ساعت چهارو نیم بریم نظر آباد چهلم پسر مستاجر خونه مون بود (مستاجر اون خونه یه پیرزنه است شبیه مادر مهرآسا که اون موقعها می اومد خونه آبام به رجب زنگ می زد بیچاره پسر چهل ساله اش که دو تا هم بچه داشت یه دختر 5ساله با یه پسر 16 ساله 25 تیر با موتور تصادف کرد و مرد انگار پلیسه یه موتور سوار دیگه رو که گواهینامه نداشته داشته تعقیب می کرده که اونم در حال فرار اومده زده به موتور این بدبخت ،این بیچاره مرده ولی اون موتور سواره که داشته فرار می کرده چند روزی رفته تو کما و بعدا به هوش اومده یعنی در کل باعث مرگ پسره پلیس بی شعوری بوده که داشته موتوریه رو تعقیب می کرده اینام از پلیسه شکایت کرده بودند) خلاصه ساعت سه و نیم راه افتادیم اول رفتیم گل فروشی یه دسته گل قبلا سفارش داده بودیم اونو گرفتیم و بعدش رفتیم سمت نظر آباد ساعت چهارو ربع رسیدیم مسجدشون از چهارو نیم بود یه خرده تو شهر دور زدیم و بیست دقیقه به پنج رفتیم مسجد ،پیمان رفت مردونه و منم زنونه! رفتم تو با پیرزنه و دخترش و دو تا از عروساش سلام علیک کردم و پیرزنه گفت چرا ناهار نیومدید تشکر کردم و تسلیت گفتم عروساش هم تشکر کردند ازم از اینکه اینهمه راه از کرج تا اونجا رفته بودیم (یکی دو هفته پیش که رفته بودیم نظر آباد وقتی املاکیه گفت که پسر حاج خانوم فوت کرده رفتیم یه سر به پیرزنه زدیم و بهش تسلیت گفتیم دو تا هم از عروساش اونجا بودند از اونجا منو می شناختند)...دیگه بعد از این حرفها رفتم نشستم یه گوشه و صدای مداحه سوزناک و بلند بود بیچاره پیرزنه و دخترش و فامیلهای نزدیکشون های های گریه می کردند منم هروقت چشمم به پیرزنه و دخترش می افتاد دلم ریش ریش می شد و خودم هم کلی گریه کردم بیچاره پیرزنه انقدر گریه کرده بود چشماش گود گود رفته بود و وقتی نگاش می کردی انگار به جای چشم دوتا سوراخ رو صورتش بود مداحه هم که می خوند گریه اش بدتر می شد من همش نگران بودم نکنه بیچاره سکته کنه عروسش (زن اونی که مرده بود)هم هر از گاهی گریه می کرد ولی نه به شدت خواهر و مادرش ،خودش هم کامل آرایش کرده بود تازه ناخن مصنوعیاش رو هم لاک قهوه ای زده بود حالا من تو خونه که داشتم آماده می شدم همش به پیمان می گفتم ببین رژم زیاد نشده زشته حالا نگن آرایش کرده اومده مجلس ختم ما، که دیدم ماشاالله خود زنش ترکونده و اومده ...

خلاصه تا پنج و نیم نشستیم و بعدش پیمان اس ام اس داد گفت بریم بلند شدم اومدم بیرون پیمان تو حیاط مسجد بود گفت جوجو بلندگوش خیلی بلند بود سرم درد گرفته حالم داره بهم می خوره گفتم پس بیا بریم داروخونه برات قرص بگیرم سوار شدیم و رفتیم یه برگ ژلو.فن .کامپا.ند گرفتم آوردم خورد و ولی حالش خوب نبود رفتیم سمت هشتگرد یه جا تو چمنها نشستیم و یه چایی خوردیم تا اینکه قرصه اثر کرد و یه خرده حالش بهتر شد سوار شدیم و اومدیم خونه و جمعه هم قرار بود پیام ناهار بیاد خونه ما ،(شب سه شنبه اش ساعت ده و نیم پیام زنگ زد که با مادرش دعواش شده و اونم از خونه بیرونش کرده و داره می یاد خونه ما (به پیمان پشت تلفن گفته بود که زنه انگار پولشو گم کرده گفته تو ورش داشتی و سر این دعواشون شده ) خلاصه اون شب اومد و ما هم چون شام خورده بودیم من به پیمان گفتم بهش بگو سر راه داره می یاد یه پرس غذا واسه خودش هر چی دوست داره بگیره بیاد بعدا تو اینجا باهاش حساب کن اونم بهش گفت و اونم گفته بود باشه وقتی اومد دیدیم چیزی نگرفته پیمان پرسید چرا نگرفتی؟ گفت من خونه شام خورده بودم خلاصه اومد نشست و هر چی هم پیمان ازش پرسید چی شده؟ ببخشید با کونش جواب داد و یعنی اصلا جواب نداد و کلا با ما حرف نزد و هر چی هم میوه و این چیزا آوردیم هیچی نخورد و همش سرشو کرد تو گوشیش تا ساعت دو که خوابیدیم فرداشم بعد صبونه یلند شد رفت گفت من می رم تهران شبم همونجا تو سالن( آرایشگاه) می مونم خلاصه اون روز رفت و قرار شد جمعه بیاد خونه ما که تا ظهر پیداش نشد و ظهرم که پیمان بهش زنگ زد که کجایی پس چرا نیومدی ؟گفت حسش نبود بیام اونجا، غذارو وردار بیار اینجا می خورم برا همین پیمان بلند شد و غذا رو ریخت تو قابلمه ها (برنج و قرمه سبزی بود) کلی هم میوه و مخلفات گذاشت و دو تا کیسه فریزر هم پر برنج خام کرد تا اونجا بپزه و بخوره و ورشون داشتیم و راه افتادیم سمت تهران و ساعت سه رسیدیم اونجا و غذارو دادیم به آقا و یه خرده هم تو خیابون حرف زدیم و اون رفت سالن و ما هم برگشتیم خونه

 

 

 

 

 

 

 

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۸/۰۶/۰۳
رها رهایی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی