خواهرانه

باجی باجین اولسون سوز چوخدو وقت یوخدو
  • خواهرانه

    باجی باجین اولسون سوز چوخدو وقت یوخدو

چهارشنبه, ۹ مرداد ۱۳۹۸، ۱۱:۴۳ ب.ظ

خانم محبی

سلاااااااااام سلاااااااااام سلاااااااااام سلاااااااااام خوبید؟جونم براتون بگه که دیروز ساعت ده اینجورا با ماشین راه افتادیم رفتیم کانون.بازنشستگان.ایران.خود.رو تو پیکانشهر دم کارخونه پیمان اینا،چند وقتی بود یه گلدون ناز کاشته بودیم گذاشته بودیم تو بالکن برا خودش شاخ و برگ داده بود و بزرگ شده بود جدیدا هم پر گل شده بود و مثل اسمش ناز شده بود قرار بود اونو بدمش به دوست پیرزنم لیلا.محبی که تو کانون بود و قبلا هم در موردش یه بار اینجا حرف زده بودم ... جلو کانون که رسیدیم گلدونه رو از ماشین ورداشتیم و رفتیم تو ، اول اتاق خانم محبی رو نگاه کردیم دیدیم نیست یه خرده رفتیم اون ورتر دیدیم تو سالن داره با تلفن حرف می زنه رفتم سمتش تا منو دید همینجور که داشت تلفنی حرف می زد اومد جلو و بغلم کرد و بوسیدم و با دستش اتاقشو نشون داد رفتیم تو نشستیم و حرفش که تموم شد کلی دوباره سلام احوالپرسی کردیم و ... می گفت از دیروز همش داشتم به تو فکر می کردم منم تشکر کردم و گلو بهش دادم خییییییییییییلی خوشش اومدو کلی تشکر کرد ...یک ساعتی نشستیم پیشش و حرف زدیم و دل دادیم و قلوه گرفتیم و آخر سرم دو تا عکس باهم انداختیم و خداحافظی کردیم و اومدیم بیرون(خانم محبی خیییییییییییلی زن خوبیه انقدررررررررررز با محبته که نگو آدم وقتی می ره پیشش کلی شارژ میشه با اینکه سنش بالاست ولی هم خییییییییلی خوش اخلاقه هم خییییییییییییییلی باکلاس و شیکه طرز حرف زدنش و حرکاتش انقدر جذابه که آدم وقتی پیششه قشنگ تحت تاثیر جذابیتش قرار می گیره و سن و سالشو یادش می ره دیروز همین حرفارو بهش زدم می گفت حیف تو جوانیهای منو ندیدی من چون مدیر برنامه های آقای. خیامی بنیانگذار ایران.ناسیونال (همون ایران .خودروی امروز) بودم باید هم شیک می پوشیدم هم اینکه باید همیشه آرایش کرده و مرتب بودم چون هر روز سر و کار ما با مهمانهای خارجی از اروپا و آمریکا بود و وزیر وزرای رده بالای کشور هم بودند برا همین باید پیش اونا کاملا آراسته ظاهر می شدیم برا همین از طرف کارخونه ما رو می فرستادند پیش آرایشگرهایی که سوپر استارها پیششون می رفتند و اونا هم سر و صورتمونو برا جلسات مختلف درست می کردند می گفت من انقدر شیک و آراسته بودم که راننده کارخونه می گفت عصرها که کارگرها تعطیل میشن خیلی وقتها می بینم کارگرا پایین وایستادند و نمی یان سوار بشن داد می زنم بیاین بالا داریم می ریم می گن بذار خانم محبی بیاد بیرون ببینیمش بعد بریم می گفت البته همش بخاطر تیپ و قیافه ام نبودا همیشه هوای کارگرارو پیش مدیرعامل داشتم و هر کدومشون وامی چیزی لازم داشتند کمکشون می کردم برا همین منو دوست داشتند می گفت بعد یه مدت انقلا.ب شد و کارخونه رو دولت مصادره کرد و خیامی هم گذاشت از ایران فرار کرد رفت انگلیس پناهنده شد و اقامت گرفت بعد مدتی هم پسر جوانش و زنشو از دست داد بعدشم برادرش مرد و همه اینا باعث شد از شدت ناراحتی بیچاره آلزایمر شدید بگیره که پسرش ورش داشت بردش آمریکا می گفت من هنوزم باهاشون تلفنی ارتباط دارم الان آمریکا زندگی می کنه و دیگه کسی رو نمی شناسه می گفت من خودم وضع مالی خوبی دارم و تو جردن زندگی می کنم ولی بخاطر دینی که به آقای.خیامی دارم این کانونو راه انداختم و تا شاید دردی از بارنشسته های .ایران.خودرو بتونیم دوا کنیم و هواشونو داشته باشیم ....خلاصه که خواهر ،دوست پیرزن من خییییییییییلی آدم باحالیه کلی کار خیرخواهانه تو کانون برا بازنشسته ها انجام میده انقدر هم خوب باهاشون رفتار می کنه که نگو تو همون یه ساعتی که ما اونجا بودیم می دیدم چقدر با همه اونایی که برای هر کاری به اونجا می اومدند مهربون بود و با دلسوزی کاراشونو انجام می داد ...بگذریم بعد از اینکه از اونجا اومدیم بیرون رفتیم تعاونی ، پیمان کارشو انجام دادو بعدش برگشتیم سمت کرج و یه خرده میوه و این چیزا گرفتیم و رفتیم خونه عصری هم چایی ریختیم تو فلاکس و رفتیم پارک آقای شهریار خوردیم و منم یه خرده کتاب خوندم و برگشتیم خونه

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۸/۰۵/۰۹
رها رهایی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی