خواهرانه

باجی باجین اولسون سوز چوخدو وقت یوخدو
  • خواهرانه

    باجی باجین اولسون سوز چوخدو وقت یوخدو

چهارشنبه, ۱۰ مهر ۱۳۹۸، ۱۱:۱۵ ق.ظ

الگو

سلااااااااام سلااااام سلاااام سلااام خوبید؟منم خوبم!جونم براتون بگه که دیروز ساعت هشت بیدار شدیم و پیمان گفت جوجو دیره پاشو بریم اون خونه صبونه رو اونجا بخوریم ممکنه اداره برقیه بیاد و ببینه که ما نیستیم و بره منم گفتم باشه و رفتم یه خرده آرایش کردم و آماده شدم پیمان هم رفت وسایل صبونه و چیزهایی که لازم بود ببریم اونجارو آماده کرد و نه بود اومدیم پایین و پیمان تا ماشینو روشن کنه و آماده رفتن بشیم من رفتم یه خرده نیلوفرای کوچه رو نگاه کردم و لذت بردم ..خیلی ناز بودند البته بیچاره ها کم کم برگاشون داره زرد میشه و گلهاشونم چون ساختمون ما سمت سایه کوچه است و آفتاب کم می خورند کوچکتر شدند ولی هنوز هم زیبان مخصوصا که چند روزه از وقتی هوا خنکتر شده زیباییشون با هوای روح نواز صبح پاییزی که ترکیب میشه به طرز عجیبی هزار برابر میشه و روح آدمو پرواز میده به پاییزهای دل انگیز سالهای زیبای کودکی و نوجوانی تو میاندوآب و خلاصه که غوغایی تو دل آدم برپا می کنند که بیا و ببین!!! بعضی وقتها با خودم می گم کسی چه می دونست که سالها بعد اون پاییزها و یادشون قراربوده مارو بکشه و دلهامونو انقدر منقلب کنه...دنیای عجیبیه بعضی چیزا انگار فقط مختص یه دوره از زمان بوده و بعدها فقط و فقط یادشون قرار بوده تکرار بشه نه هرگز خودشون ...اون پاییزها و دوران زیبای مدرسه هم جزیی از همون بعضیان...خلاصه بعد اینکه زیبایی نیلوفرا و صبح خنک کوچه منو کشت و تا مرز جنون برد اومدم تو پارکینگ و سوار ماشین شدم و راه افتادیم ده بود رسیدیم نظر.آباد و پیمان گفت جوجو اول بریم شهرداری من در مورد درخت جلو در ازشون بپرسم و بعد بریم خونه و صبونه بخوریم (جلوی در خونه دو تا درخته که یکیشون خیلی بزرگه و ریشه هاش زده موزاییکهای دم درو خراب کرده و ریشه کت و کلفتش از موزاییکها زده بیرون و خلاصه کلی خراب کاری کرده پیمان از وقتی اومدیم اینجا گیر داده که بریم بگیم شهرداری بیاد این درختو از اینجا ببره و جلو خونه باز بشه تا بتونیم موزاییکش کنیم مرتب و تر تمیز بشه منم مخالف سرسخته بریدن این درختم و بهش گفتم چرا ببرن ؟حیف این درخت نیست به این زیبایی؟ بگیم بیان این یه ریشه شو یه کاریش بکنند که بدون بریدن این درخت بشه دم درو موزاییک کرد اونم الا و بلا که نه، باید ببرند وگرنه خودم یه کاری می کنم خشک بشه و از این دری وریها!منم با خودم گفتم به قول آبام اصلاهی اصل!!! مامانش یه درخت جلو درشون بود به چه خوشگلی،می گفت این درخت جلو درو کثیف می کنه هی برگای خشکش می ریزه و من باید جارو بکنم برا همین اولش اقدام کرد به قطع درخت ولی چون شهرداری بهش گفت شما حق قطع درخت ندارید هم جریمه داره هم زندان بی خیال شد از اونجایی که بهش گفته بودند ما فقط در یک صورت درخت تو خیابونو ممکنه ببریم که درخته خشک شده باشه وگرنه امکان بریدنش نیست و اینا همه شناسنامه دارند اونم به فکر افتاده بود یه کاری بکنه که درخته خشک بشه تا بیان مجبور بشن ببرنش برا همین یه روز پنج تا گونی نمک گرفته بودو یه کارگر افغانی رو هم که تو ساختمون بغلشون کار می کرده پول بهش داده بود که بیا ریشه های این درختو تا می تونی ببر و نمک بتپون تو ریشه ها ،خلاصه کارگره هم همین کارو کرده بودو تا می تونستند نمک تراپی کرده بودند تو ریشه های درخت بیچاره به امید اینکه خشک بشه و شهرداری بیاد قطعش کنه ولی قربون خدا برم که تا خواست اون نباشه می گن یه برگ از درخت هم نمی افته راست می گن پیرزنه هر چی منتظر موند درخته خشک بشه نشد که نشد درخته نه تنها آخ نگفت بلکه از قبلشم سر سبز تر شد نمی دونید وقتی گفت نمک داده کردند تو ریشه درخت من چقدرررررر ناراحت شدم گفتم عجب آدمای پستی پیدا میشن به قول حیدرآقام خدایا کم خلق کن ولی آدم خلق کن آخه این چه وضعشه؟؟؟..نمی دونید چقدر برا درخته دعا کردم که نمیره و وقتی دیدم روز به روز داره سبزتر میشه کلی خدارو شکر کردم الانم بعضی وقتها که می ریم تهران و پیمان یواشکی می ره از جلو خونه مامانش دور می زنه و برمی گرده می بینم که زنده و سرحاله خدارو شکر می کنم) خلاصه اینو گفتم بدونید که هر کاری پدر و مادر انجام بدن بچه هم همون کارو بی کم و کاست تکرار می کنه هر چند که اون بچه پنجاه سالش باشه به نظر من آدمیزاد تو زندگیش به نصیحت و سرزنش و تشویق و تنبیه احتیاج نداره تنها چیزی که آدمها بهش احتیاج دارند و از نون شب هم براشون واجب تر ومهمتره الگوی خوبه واای به روزی که بزرگترهای زندگی آدم الگوهای بدی باشند که در اون صورت اون بدی تا ابد ادامه پیدا می کنه و نسل به نسل منتقل میشه...حالا هم داستان دشمنی پیمان با این درخت قصه همون الگوئیه که تعریف کردم خلاصه به قصد رفتن به شهرداری تا سر خیابونش رفتیم و پیمان پشت یه ماشینه که داشت می رفت وایستاد تا اون بره و ما به جاش پارک کنیم که یهو یه مینی بوس از پشت اومد کوبید به ماشین ما و رفتیم پایین دیدیم دو جا از سپرش به اندازه پنج شش سانتی متر زخمی شده و رنگش ریخته پیمان رفت سراغ راننده اش و یه خرده بگو مگو کردند و راننده مینی بوس رفت جلوتر پارک کرد و اومد پایین و یه نگاهی به سپر انداخت و با پر رویی گفت نه داداش این کار من نیست اینو قبلا خودت یه جا زدی می خوای بندازی گردن من الان من بیارم ماشینو بذارم پشت ماشین تو اصلا جلوی ماشین من به اینجای ماشین تو نمی خوره که بخواد اینجاشو زخمی کنه پیمان هم با گوشی من یه عکس از مینی بوس و پلاکش انداخت و گفت باشه تو راست می گی بفرما برو وقتی شکایت کردم ازت می یای اون موقع معلوم میشه که جلوی ماشین تو بهش خورده یا از قبل بوده خلاصه اون رفت و پیمان هم ماشینو پارک کرد و راه افتادیم به سمت شهرداری(منم با خودم گفتم خدای اون درخته که زد و اینطوری شد حالا این اولشه) رفتیم تو شهرداری و گفتند یه درخواست بنویسید تا بازرس بفرستیم ببینه الان به این راحتیها درخت قطع نمی کنند و اگرم خودتون قطعش کنید چهل پنجاه میلیون جریمه داره و شش ماه هم زندان...دیگه پیمان درخواستو نوشت و گفتند چند روز دیگه می یان بازرسی و ما هم گفتیم باشه و زدیم از اونجا اومدیم بیرون و راه افتادیم رفتیم خونه و چایی گذاشتیم و صبونه خوردیم و بعدشم من یه خرده کتاب خوندم و پیمان هم اینور اونورو تمیز کرد و ظهر بود که پسر مستاجر با بازرس اداره برق اومدند و کنتورو دیدند بازرسه گفت که کنتور دستکاری شده و پلمپش باز شده و باید عوض بشه که سیصد چهارصد تومن هزینه عوض کردن کنتورتون میشه حدود یک میلیون و دویست تومن هم جریمه دست کاریشه که باید بپردازید پیمان هم گفت ما اصلا اطلاع نداشتیم و تازه اینجارو خریدیم و بعدشم دست مستاجر بوده دو سه روزه تحویل گرفتیم اونم گفت چیزی که برای ما مهمه اینه که الان این کنتور به اسم شماست و شما باید پاسخگو باشید خلاصه یه خرده حرف زدند و ماموره گفت که من درخواست کنتور جدید می دم تا چند روز دیگه می یان عوضش می کنند جریمه رو هم برگه اش براتون می یاد بیایید اداره برق تکلیفشو مشخص کنید ...دیگه بازرسه و پسر مستاجره رفتند و گرفتیم یه خرده خوابیدیم بعد از ظهرم من یه خرده بادمجون گرفته بودیم اون روز، اونارو گذاشتم رو شعله پخش کن رو گاز کبابیش کردم تا بعدا میرزا قاسمی درست کنیم چندتا هم گوجه داشتیم پیمان گفت بذار برم چندتا تخم مرغ بگیرم از سوپری سر کوچه تا باهاشون یه املت درست کنیم بخوریم گفتم باشه پس می ری یه بسته هم کبریت بگیر بیار گفت باشه! اینجا اجاق گاز نداره و اون روز یه گاز دو شعله از اون رو میزیها گرفتیم گفتیم فعلا تا کارگر و بنا هست موقتا از این استفاده کنیم تا بعدا موقع اسباب کشی یه اجاق گاز درست حسابی بگیریم برا همین این گازه فندک نداره و با کبریت باید روشنش کرد یه کبریت از خونه چند روز پیش آورده بودیم که داشت تموم می شد خلاصه اون رفت کبریت و تخم مرغ بگیره منم با خودم گفتم تا اون می یاد برم تو حیاط بشینم رفتم تو حیاط و در وردودی هالو بستم می خواستم بشینم رو پله های جلو در که یهو دیدم ای داد بی داد این در از بیرون دستگیره نداره و باید فقط با کلید بازش کرد درش یه جوریه که مثل درهای حفاظ آهنیه و نرده داره و برا امنیتش از بیرون فقط قفل داره و با کلید باز میشه از داخل فقط دستگیره داره خلاصه آه از نهادم براومد که این چه کاری بود من کردم و اینو بستم حالا دیگه تا کلید نباشه نمیشه رفت تو ..بعدش با خودم گفتم شاید پیمان کلیدو با خودش برده باشه برا همین نشستم رو پله و منتظر موندم تا پیمان بیاد اونم اومد و ماجرارو بهش گفتم گفت من کلید ندارم کلیدا تو کیفم تو هالند آخه تو چیکار به این داشتی و اینو چرا بستی و ...خلاصه یه خرده فحشم داد و بعد رفت بیرون و از تو کوچه گشت یه میله پیدا کرد و آورد رو در یه سوراخی داشت کرد اون تو و زبانه رو کشید و در تو یه ثانیه باز شد انگار که کلید بندازی درو باز کنی منم خنده ام گرفته بود گفتم تو این میله رو از کجا پیدا کردی؟ اونم خندید و گفت از اون خرابه که دو تا خونه اونورتره(یه زمین خالی دو تا اونورترمونه اونو می گفت) خلاصه کلی خندیدیم و پیمان گفت از این به بعد خواستم برم بیرون باید ببندمت به درختی چیزی که راه نیفتی خراب کاری کنی گفتم من نمی دونم سعی کن منو تنها نذاری بذاری من راه می افتم خراب کاری می کنم گفته باشم ...خلاصه که در باز شد و رفتیم تو و من املتو درست کردم و خوردیم و بعدشم یه چایی خوردیم و یه خرده هم میوه داشتیم وسایلمونو جمع کردیم و اومدیم نشستیم تو آشپزخونه و اونارو هم خوردیم و وسطا ساناز بهم زنگ زد و یه بیست دقیقه ای با اون حرف زدم (از همینجا ازش تشکر می کنم ساناری جونم دستت درد نکنه که زنگ زدی خیلی خوشحالم کردی بوووووووووووووس) بعد از حرف زدن با ساناز هم جمع کردیم و رفتیم خونه ساعت نه و نیم رسیدیم تا یازده و نیم یه خرده تلوزیون نگاه کردیم و 12 گرفتیم خوابیدیم 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۸/۰۷/۱۰
رها رهایی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی